به گزارش تسنیم، « راهیان کربلا را بنگر .. آنان خوب دریافتهاند که زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا (ثارالله) مردهای بیش نیست و سر مبارک امام بر فراز نی رمزی است بین خدا و عشاق یعنی که این است بهای دیدار» شهید سید مرتضی آوینی.
در میان شهدای مدافع حرم استان فارس شهید جاویدالاثر عبدالله اسکندری از نخستین کسانی است که بهای این دیدار را با بالا رفتن سرش بر نیزه داده است.
او که معتقد بود تا «خوبها خوبتر نشوند بدها خوب نمیشوند» برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) رفت تا خوبتر شود و این رفتن برایش معاملهای بود که به اعتقاد خود شهید هر معامله سه عنصر دارد.
شهید اسکندری بر این باور بود که فروشنده جان را در بهای معامله میدهد، خریدار این معامله خداوند است و بهای این معامله بهشت و آب کوثر و همنشینی با حضرت امیر(ع) است.
شهید اسکندری سالها در دوران دفاع مقدس به دنبال انجام این معامله بود تا جایی که یک هفته پس از ازدواج راهی مناطق عملیاتی میشود.
همسر شهید میگوید: «از لحاظ عشق، ایمان، اخلاق و دینداری زندگی ما در میان آشنایان و بستگان سرآمد بود. این را هم بگویم که شهید اسکندری تنها یک هفته بعد از ازدواج راهی مناطق عملیاتی شدند. جنگ که تمام شد نگرانی ایشان جا ماندن از قافله شهدا بود. همیشه یک دلواپسی داشتند که از دوستان شهیدشان جا ماندهاند».
این شوق به رسیدن به اندازهای بوده است که شهید اسکندری گاه خود حکم ماموریت خود را صادر میکرد. برادر شهید میگوید: «سال 62 حاجی فرمانده سپاه لار شده بود و من هم در لشکر 19 فجر مشغول خدمت بودم. قرار بود در منطقه طلاییه عملیات خبیر را انجام دهیم. در منطقه حضور داشتم که ناگهان حاجی را با لباس سپاه دیدم.»
گفتم: عبدالله! شما اینجا چکار میکنید؟ شما که حکم ندارید... خیلی با او صحبت کردم که شما مسئولیتی در اینجا نداری و نباید در این عملیات شرکت کنی. گفت: من فرمانده سپاه هستم و خودم برای خودم حکم حضور در اینجا را صادر کردهام و امشب در این عملیات شرکت خواهم کرد.
«هر کاری کردم نتوانستم او را مجاب کنم که در عملیات شرکت نکند، آمد و در عملیات شرکت کرد و حدود ساعت 5 صبح در عملیات مجروح شد».
اما عرصه دفاع مقدس جای معامله نبود بلکه جایگاهی بود تا بر عطش شهید اسکندری بیفزاید و شهید را برای معامله به کربلای حضرت زینب(س) بخواند تا در جوار حرم حضرت زینب (س) سر از تنش جدا شود و گویی شهید خود از آغاز این معامله با خبر بود.
مجتبی میناییفر که در زمان اعزام شهید اسکندری مسئول کنگره سرداران شهید استان فارس بود، میگوید: «فردای روز اعتکاف روزی که شهید اسکندری داشت اعزام میشد در فرودگاه شهید را دیدم به من گفت: «حاج مجتبی توی این نمایشگاه شهداتون عکس ما رو هم میزنی؟» گفتم: «تو شهید بشو من خودم عکستو میزنم توی نمایشگاه شهدا». شهید اسکندری بعد از خداحافظی با میناییفر عکسش را به یکی از همراهان میدهد و میگوید: « برو این را به آقای مینایی بده».
کربلای حضرت زینب (س) مسیر کمال است و آخرین آرزو برای آنان که در این مسیر قدم میگذارند، شهادت است. همرزمان شهید اسکندری میگویند: « شب قبل از عملیات در میان مدافعان حرم صحبت از شهادت بود. شهید اسکندری گفت: من شهید شدم مرا با همین لباس نظامیام خاک کنید.
همه کسانی که آنجا بودند با شوخی گفتند: «حالا تو شهید بشو. تازه شهید هم بشوی ایران بفرستنت باید کفن شوی اما سعی میکنیم لباس نظامیات را در قبر بگذاریم». اما ساعتی پس از شروع عملیات که تن بیسرش را با همان لباس نظامی در شمال حما سوریه در خاک گذاشتند، دیگر کسی شک نداشت که عبدالله اسکندری از شهادتش باخبر بود.
شهید اسکندری همه چیز را در پرتو خدا میدید و حتی برداشتش از بهشت و جهنم این بود که چون این دو مصداقی از رحمت و غضب خدا هستند باید به بهشت رغبت داشت و از جهنم ترسید.
«جالب اینکه نفرمود خدا مالک بهشت و جهنم است تا این مطلب را تعلیم دهد که هیچ چیز حتی شوق بهشت یا خوف جهنم نباید محرک انسان باشد. به عبارت دیگر مومن واقعی نباید بهشت را بخاطر خود بهشت دوست داشته باشد بلکه به عنوان اینکه مظهر رحمت خدا و مملوک اوست به آن اشتیاق نشان دهد.
همانطور که نباید خوفش از جهنم بخاطر آتش و عذاب جهنم باشد بلکه بیزاریاش از جهنم باید به این جهت باشد که مظهر غضب و نارضایتی خداست».
همه چیز برای شهید اسکندری در وجود خدا متبلور بود و گویی در همه جا خدا را میدید. «سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان است. وقتی معلوم شد سرچشمه تمام خیرات و رحمتها خدایی است که جامع تمام صفات جمال و جلال است خود به خود زبان انسان به حمد او باز میشود یعنی خدایا هر نعمتی از هر جا به من میرسد آن را فقط از جانب تو میدانم.
حتی اگر انسان به خاطر جهالت و غفلت موجود دیگری را مستقلا و برای کمال و احسانش ستایش کند این حمدش نیز به خدا باز میگردد چون تنها خدا منشا هر خیر و احسانی است».
شهید عبدالله اسکندری در 15 فروردین سال 37 در محله قصردشت شیراز متولد شد. در دوران نوجوانی به علت بیماری پدر همزمان با تحصیل در یک مغازه قنادی شاگردی میکرد. در فعالیتهای قبل از انقلاب نقش موثری داشت و پس از انقلاب در سال 59 با وجود رونق قنادی، این شغل را رها کرد و پس از آموزش به جبهه رفت.
جمشید غنی دوست صمیمی شهید اسکندری در جبهه سوسنگرد به شهادت رسید و پس از آن بود که شهید اسکندری به جبهه وابسته شد و سال 60 لباس پاسداری را به تن کرد و خرداد 93 در سوریه با همین لباس به شهادت رسید.
انتهای پیام/