به گزارش صراط نیوز روزنامه ی تهران امروز در صفحه ی اجتماعی خود به قلم علي سيف اللهي درباره داستان «زندگي مجردي»؛ داستاني كه خيلي از جوانهاي دانشجو تجربه ميكنند نوشت:
اين هفته نتايج نهايي كنكور اعلام شد و دانشجويان قبول شده رشته و دانشگاه محل تحصيل خودشان را شناختند. هر چند در اين سالها وزارت علوم دنبال اين سياست بوده است كه هر دانشجويي در شهر خودش تحصيل كند اما عده زيادي از دانشجويان تازه وارد هم هستند كه شهري غيربومي را براي گذراندن دوران دانشجويي انتخاب ميكنند. عدهاي هم چارهاي ندارند و مجبورند به تحصيل در رشته و دانشگاه قبول شده تن دهند و چهار سال دوران كارشناسي را در شهري غريبه بگذرانند. اين يعني وارد دوران جديدي از زندگي خواهند شد و بايد دور از خانواده يك زندگي مستقل مجردي را شروع كنند. آخرين آمارهاي مربوط به جوانها هم خبر ميدهند كه «30 درصد از جوانان در شش كلانشهر تهران، شيراز، مشهد، اصفهان، تبريز و اهواز به زندگي مجردي روي آوردهاند.» به عبارتي تقريبا از هر سه جوان، يكي به صورت مجردي روزگار ميگذراند. كارشناسان ميگويند گسترش پذيرش دختران در دانشگاهها و مراكز علمي و اشتغال آنها در سازمانها و نهادهاي دولتي و خصوصي باعث افزايش زندگي مجردي دختران هم شده است. گرايش به زندگي مجردي در جوانها از ديدگاه برخي جامعه شناسان زنگ خطري براي جامعه است و برخي ديگر آن را مسئلهاي طبيعي و از تبعات زندگي مدرن امروزي تلقي ميكنند. پديدهاي كه به روايت اين آمارها امروزه رو به افزايش است و مشكلي به نام زندگي مجردي را كه نتيجه آن كاهش عواطف و ايجاد خلأ احساسي در ميان جوانان است، به وجود آورده. اين گزارش يك آسيبشناسي مختصر از چرايي به وجود آمدن اين قضيه و بررسي تبعات و راهكارهاي جلوگيري از زندگي مجردي است.
اسم خوابگاه و خانههاي دانشجويي و مجردي كه ميآيد، اگر كسي تصوري از اين محيط دانشجويي نداشته و قبلاً نديده باشد، ياد مسافرخانههاي قديمي و اتاقهاي كوچكش در جنوب شهر ميافتد. اما براي خيلي از دانشجوها و جوانهايي كه شهرشان را ترك ميكنند و موقتاً براي سالهاي دانشجويي و زندگي مجردي به شهر ديگري ميروند، خوابگاه و خانه مجردي يك مسكن اضطراري و يك توفيق اجباري است. اصلاً براي بعضي از دانشجوها اين دوران معيار است؛ طوري كه زندگيشان را به دو بخش قبل از دوران زندگي در خوابگاه و خانه مجردي و دوره بعد از آن تقسيم ميكند. هر شب و روزش خاطره ميشود و سالها از آنها ياد ميكنند. روزهاي تلخ و شيريني كه در اين خوابگاهها و خانهها ميگذرانند و ساكنان آن بعدها حسرت تكرار دوباره آن روزها و اتفاقاتش را ميخورند.
تو فكر يك سقفم
پيدا كردن يك سرپناه در شهر غريب اولين كاري است كه دانشجوهاي غيربومي و جوانهاي غريبه مجبورند براي گذراندن روزهاي درس و دانشگاه و كار انجام بدهند. اگر وزارت علوم در دفترچه انتخاب رشته قيد نكرده باشد كه «اين دانشگاه به علت محدوديت خوابگاه، تعهدي براي اسكان دانشجويان ندارد» كه آن دانشجو شانس آورده و چند سال تحصيلش را مهمان دانشگاه است. اما اگر شرايط غير از اين باشد بايد دنبال يك سقف باشد.
بايد خيابانهاي شهري را كه حتي اسمهاي آنها را هم بلد نيست، بالا و پايين كند تا يكي پيدا بشود آدم مجرد مستاجرش باشد و براي پول اجاره هم قانع باشد و صدايش در نيايد. اگر اوضاع و احوال مالي دانشجو مساعد نباشد هم خوابگاههاي دانشجويي غيردولتي را انتخاب ميكند تا حداقل شرايط زندگي تك نفره را داشته و گوشه چشمي هم به حمايتهاي مسئولين داشته باشد. محمد حسين زارع و حسين اريك از دانشجوهايي هستند كه از شهر ديگري آمدهاند تا ساكن همين خوابگاهها باشند و يك زندگي مستقل را شروع كنند. محمد حسين مازندراني است و در سال دوم حضورش در خوابگاه هنوز شرايط را ايدهآل نميداند؛ «دانشكده ما بالاي شهر است و اجاره خانه حوالي آنجا خيلي سنگين است و اصلاً امكانش نيست كه فكر اجاره يك واحد شخصي باشم. براي همين بايد به فكر اجاره يك اتاق خوابگاه جاهايي وسط شهر ميبودم و با معرفي يكي از دوستان اينجا را انتخاب كردم. حالا هم اينجا امكانات در حد ايدهآل نيست ولي حداقلها را دارد. نه خيلي بد است، نه خوب. البته مشخص است كه اگر روشنايي اتاقها و راهروها بيشتر باشد و در و ديوارها رنگ بهتري داشته باشد و امكانات تكميل باشد، بهتر است. اما به نظرم دانشگاهها مقصرند كه با اين همه اعتباري كه دارند نميتوانند يك خوابگاه با امكانات كامل براي بچهها ايجاد كنند تا كساني مثل من كه از شهر ديگري ميآيند آنجا باشند و دغدغه درس داشته باشند، نه فراهم كردن شرايط زندگي. اين طوري در شأن ما دانشجوها نيست. ولي براي من بالاخره خوابگاه است ديگر و مجبورم اين دوران را بگذرانم چون من براي روياها و آرزوها و هدفهاي خودم ميجنگم. اجاره هم اگر منبع درآمد داشته باشم نسبت به بيرون خيلي بالا نيست و متوسط است اما بازار كار خيلي خوب نيست و هنوز هم از پدرم كمك ميگيرم كه سخت است.»
اردوگاه بينظم
حسين اريك هم اهل دزفول است كه اينجا، هم درس ميخواند و هم كار ميكند؛ «به صورت پاره وقت در يك فروشگاه لباس فروشندگي ميكنم. درس هم كه ميخوانم. با وجود كار كمتر از خانوادهام كمك ميگيرم و تقريباً ميتوانم خرج خوابگاه و زندگي در اينجا را بدهم. ولي اين طوري كمتر فرصت ميكنم بروم شهرم. در طول تابستان فقط يك روز تعطيلي عيد فطر را رفتم پيش خانوادهام و برگشتم.»
اما تا فضاي خوابگاههاي دانشجويي را نديده باشيد نميتوانيد تصوري از اوضاع و احوال شرايط زندگي اين بچهها داشته باشيد. درهاي اتاقها كه يكييكي پشت سر هم باز ميشود، يك ويژگي بيشتر از همه به چشم ميآيد. از آن ويژگيهايي كه ميگويند فقط مختص زندگي مجردي است و در خانهات هم كه باشي خيلي در قيد و بندش نيستي؛ اين كيمياي ناياب اتاقهاي دانشجوهاي خوابگاهها «نظم» است. اينجا از اتاق يكي از
خوابگاههاي فرهنگيترين و دانشجوخيزترين نقطه تهران و شايد هم كشور، ميدان انقلاب است، اتاق 214. اتاق شش تختهاي كه زارع و اريك در آن زندگي ميكنند و بيشتر شبيه يك منطقه جنگي است. محدودهاي كه ساعتها زير آماج حملات خوديها بوده و فقط تكهپارههايي از وسايل قبلي در آن پيدا ميشود. ماهيتابه روي صندلي چوبي زهوار دررفته مطالعه به سر ميبرد و موقعيت لگن زرد حوالي قفسههاي وسطي كتابخانه اتاق است. گوشه ديگر اتاق كثيفيهاي ظرف نشسته غذاي ديروز ماسيده و جورابهاي شسته شده از روي ميلههاي تخت آويزان است تا با تمهيدات فوري آماده پوشيدن شود. در و ديوارهاي اتاق هم پر شده از پوسترهايي كه هر كسي بالاي تختش زده تا نشان دهد عاشق سينه چاك فلان بازيگر است و آن يكي طرفدار آهنگهاي فلان خواننده. خوب كه دقت كني، وسط آن ميدان، المانهايي هم پيدا ميشود كه ثابت كند ساكنان اين اتاق به قصد كسب علم پا به اين شهر گذاشتهاند؛ كتابهايي كه زير و روي هر تختي و گوشههاي اتاق تلنبار شده و كاغذ پارههايي كه از جزوههاي مختلف از هر جايي كه فكرش را بكنيد آويزان است و چندتايي هم به سينه ديوار چسبانده شده.
اين شبهاي فراموش نشدني
اينجا ديگر دادن بليت اتوبوس نشانه شخصيت نيست و هر كسي كه روتختياش را مرتب كرده باشد، آخر آدمهاي با كلاس به شمار ميرود و بچهها به خاطر مرتكب چنين امري شدن بر خلاف قوانين نانوشته زندگي دانشجويي، او را دست مياندازند.
اتاقهاي كناري هم همچين اوضاعي دارند. از يك اتاق هيچ صدايي بلند نميشود و ساكنانش تخت خوابيدهاند و سر و صداي ماشينهاي توي خيابان هم تاثيري روي آنها ندارند و تا لنگ ظهر هم بيدار نميشوند. اما از اتاق ديگر صداهايي در حد انفجار بالا رفته و از بالشت به عنوان سلاح براي حمله به يكديگر استفاده ميشود و جشن پتو هم كه پاي ثابت شلوغبازيهاي بچههاي اتاق است كه به زيبايي آن را اجرا ميكنند و خاطرهاي فراموش نشدني را براي آن مفلوك پيچيده شده در پتو رقم ميزنند. شبها هم كه فرصت خوبي است تا بچهها جمع شوند و يك گعده برقرار شود تا از مسائل روزانه شهر و كشور تا موضوعات هيجان انگيزي مثل جنها صحبت كنند. موقعيتي كه خوشمزهبازي بعضيها هم گل ميكند و براي ترساندن بچهها كم مايه نميگذارند. شبهاي امتحان هم كه ديگر گفتن ندارد. بايد آن همه شب بيداريها به لطف ديدن فصلهاي مختلف سريالهاي روز دنيا و فوتبالهاي ليگ اروپايي را جبران و آن شبها را به يك فرصت طلايي تبديل كرد كه همه كارهاي انجام نشده طول ترم به خوبي و خوشي ختم شود.
بايد خودمان را با شرايط وفق بدهيم
در كنار مشكلات مالي و شرايط خوابگاهها مشكلات ديگري هم وجود دارد كه دانشجوها در طول زندگي در همين خوابگاهها با آنها مواجه ميشوند. قبول شدن در دانشگاه و به ويژه ورود به دانشگاه شهري ديگر غير از شهر محل زندگي، روياي استقلال از خانواده و زندگي با هم سن و سالها را در دانشجو به وجود ميآورد. اوايل اوضاع خوب است و تا فرد از واقعيت دوري ميكند، اوضاع خوب پيش ميرود. اما كمكم كه شرايط سخت ميشود و روي واقعي اين نوع زندگي خودش را نشان ميدهد، واقعيتها را ميتوان لمس كرد. اسكان در اتاقي كوچك و امكانات كم، آن آروزها را كمرنگ ميكند. زندگي در يك اتاق 4 نفره با عقايد و سلايق مختلف روي زندگي هر كدام از آنها تاثير ميگذارد و هر كدام دوست دارند علايق خود را بروز دهند و شرايط به نفع آنها باشد. از همين جاها حوزه عمومي و خصوصي بچهها با هم گره ميخورد و دنبال راهحلي براي گذر از اين مشكلات ميگردند. روزهاي غربت نشيني با سختي زيادي شروع ميشود و كمكم بايد راه حلي براي كمكردن ناراحتيهاي اين دوران پيدا كرد. همه جور مشكلي هم وجود دارد كه بايد براي هر كدام آنها فكري كرد.
زارع داشتن روابط خوب با بچهها را بهترين كار براي گذراندن اين دوران ميداند؛ «اينجا تهرانيها به روزمرگي افتادهاند. عادتهاي ما هم عوض شده. مثلاً اينجا زياد پياده روي ميكنيم ولي در شهرمان نه. اينجا واقعاً شلوغه و اين شلوغي مترو و اتوبوس و خيابانها، آدم را اذيت ميكند. ما وقتي در شهرمان راه ميرويم تا 5 متري آدم احساس ميكند كسي نيست. ولي چارهاي نيست و بايد خودمان را وفق بدهيم. براي تعامل سعي ميكنيم رابطه خوبي داشته باشيم. هواي همديگر را داريم تا مشكلي پيش نيايد و كارها هم انجام بشود. اگر يك روز من اتاق را جارو بزنم، رفيقم هم فردا خودش جارو دستش ميگيرد و مشغول ميشود. اين طوري معمولاً كدورتي پيش نميآيد و رفاقتها هم سر جاي خودش باقي ميماند.» بچهها حواسشان هست كه از آن طرف هم نيفتند. اريك احترام متقابل را بهترين شيوه تعامل با دوستانش بيان ميكند؛ «مثلي هست كه ميگويد «نيكي كه از حد بگذرد، نادان خيال بد كند.» حد و مرزها را بايد مشخص كرد و نبايد اجازه سوء استفاده داد. ولي بايد در حد معقول با بچهها ارتباط داشت تا يك دوستي سالم برقرار كنيم.» بچهها از كارهاي روزانهشان و پر كردن وقتهاي خاليشان هم برايمان ميگويند؛ «روزها كارهاي روزمره را انجام ميدهيم. صبحها به نوبت نان ميگيريم و صبحانه ميخوريم. نظافت هم نوبت هر كسي باشد، انجام ميدهد و بعد از آن ميرود دانشگاه و معمولاً هم ناهار را آنجا هستيم. سعي ميكنيم اكثر مطالعهمان هم در دانشگاه باشد. بالاخره اينجا شلوغ است و خيلي نميشود درس خواند. بعد از ظهر تا شب هم بايد خودمان را سرگرم كنيم. خيلي از اوقات از بچهها فيلم ميگيريم و با لپتاپ نگاه ميكنيم. چاي ميخوريم و گپ ميزنيم. با دوستان بدنسازي ميرويم و شبها هم بساط شام را رديف ميكنيم و با همديگر درست ميكنيم و ميخوريم. چاي هم كه پاي ثابت جمعهايمان است. بعضي وقتها هم لباسي يا خريدي بخواهيم انجام بدهيم، دو سه نفري ميرويم. برنامههاي ديگري هم مثل هيات هفتگي داريم كه يكي از همين دانشجوها مسئولش است كه برنامه خوبي هم هست.»
چرا مجردي را انتخاب ميكنند؟
دو حالت دارد؛ يا اين سبك زندگي را حتي در شرايطي كه اوضاع مالي بر وفق مراد است و خانواده در كنارشان هستند بيشتر ميپسندند، يا به اجبار به سمت اين نوع زندگي سوق داده شدهاند. مثال بارزش هم همين دانشجوها و سربازهايي هستند كه در شهري غير از شهر خودشان مجبورند درس بخوانند و خدمت كنند. دكتر مجيد سينايي رفتارشناس است و به دليل درگيري مستقيم با اين موضوع حرفهاي زيادي براي گفتن دارد و به خبرنگار تهران امروز ميگويد؛ «حس استقلال طلبي جوانها به شدت و به صورت افراطي در حال افزايش است و افزايش سن ازدواج يكي از تبعات اين موضوع است. با توجه به مشكلات متعددي كه در زمينه فرهنگي و اقتصادي وجود دارد، خيلي از جوانها وقتي به سن ازدواج ميرسند و نميتوانند ازدواج كنند، احساس ميكنند سربار خانواده هستند و دلشان ميخواهد يك زندگي مجردي را تجربه كنند. علاقه به استقلال مالي هم در اين سالها افزايش پيدا كرده و افزايش اشتغال خانمها نمود اين قضيه است. با اين زمينهها نبايد انتظار داشته باشيم كه جوانها مثل گذشته فكر كنند و تصميم بگيرند.» سينايي دلايل گرايش جوانها را اين عوامل بيان ميكند: «مسئوليت پذيري، درآمد مستقل، تحصيلات و ورود به دانشگاه، فراگيري آداب اجتماعي و موفقيت در انتخاب دوستهاي متعدد و بعضا نزديك از ديگر عواملي است كه جوانها را به بلوغ اجتماعي ميرساند. با اين رشد شخصيت احساس ميكنند كه ديگر نيازي به خانواده سابق و تشكيل زندگي جديد نيست و مجردي را گزينه اول خودشان قرار ميدهند. اين انتخاب، فرصت زندگي مجردي را به يك تهديد جدي تبديل كرده است.»
چه مشكلاتي پيش ميآيد؟
شواهد نشان ميدهد هزينههايي كه اين جوانها براي زندگي در اين شرايط ميدهند، بسيار زياد است. هر گوشهاش دغدغهاي هست كه اگر كسي كنارشان باشد، خيليهايش به راحتي قابل حل است. دكتر سينايي ميگويد جوانهاي ما با مشكلاتي دست و پنجه نرم ميكنند كه گاهي اوقات متوجه آن نيستند؛ «احساس تنهايي اولين مشكلي است كه در اين دوران يقه آنها را ميگيرد. مشكل رايجي كه انواع مختلفي دارد. يكي از لحاظ عاطفي تنهاست و يكي ديگر از ارتباط نداشتن با كسي رنج ميبرد. گاهي هم مشكل از خود جوان است و فكر ميكند كه با همه آدمهايي كه در آن جامعه زندگي ميكنند، فرق دارد. اين آدم نقطه مشتركي در ارزشهاي خودش و ديگران پيدا نميكند. بينظمي مشكل بعدي است كه احتمالا همه با ديدن اوضاع و احوال اتاقهاي خانه يك آدم مجرد اين مشكل را درك كردهاند.» آقاي دكتر علاوه بر اينها چند مشكل ديگر را هم برميشمارد؛ «اگر ريزبينانه دقت كنيد متوجه ميشويد كه خيلي از جوانهايي كه خانه مجردي دارند، خيلي دوست دارند كه خانهشان پاتوق دوستانشان باشد و دور هم جمع بشوند. اين مشكلي است كه ما آن را نداشتن مهارت ابراز وجود ميناميم. فرد دوست دارد از فضاي زندگي رها شود و اين طوري مشكلاتش را پنهان كند. خيلي از افرادي هم كه زندگي مجردي را ترجيح ميدهند، اين نوع زندگي را بهخاطر روحيات درونيشان نميتوانند بپذيرند و افرادي كه بيشتر درونگرا هستند به معضلات متعددي برميخورند. اين زندگي مجردي آدمها را با هم خانهها و همسايهها درگير ميكند و كلي مشكل به وجود ميآورد.»
راه حل چيست؟
دكتر سينايي اعتقاد دارد بايد يك مبارزه همگاني با اين بيماري همهگير شروع شود؛ «در همه زمينههايي كه اين مشكل را به وجود ميآورند بايد به سمت اصلاح رفت و دغدغههاي اجتماعي و اقتصادي جوانها را از راههاي مختلف حل كرد. اين راهكارها را بايد از ايجاد سياستهاي كلان تا راهحلهاي كوچك در سطح يك خانواده دنبال كرد. اما در مبارزه با مشكلات و مسائل فردي بايد خود فرد دست به كار شود. در اولين حركت بايد خودگوييهاي منفي را كنار بگذارند. اينكه «من هيچكس را ندارم»، «كسي من را دوست ندارد» را بايد كنار گذاشت. بايد منطقيتر شد و منصفانهتر فكر كرد.» دكتر ميگويد آدم در هر موقعيتي كه هست بايد آن را به فرصت تبديل كند؛ «مگر ما قرار است چند سال جوان باشيم. اين بهار عمر ماست و بايد قدر هر لحظهاش را بدانيم. بايد از اين تنهايي استفاده كرد. آدم بايد خلاقيت داشته باشد و كتاب دستش بگيرد و غرق آدمها شود تا هم لذت ببرد و هم چيزي به او اضافه شود. اين بهترين فرصت براي خودشناسي هم هست. بايد در اين فرصت شخصيت خودمان را خوب تحليل كنيم تا خيلي از مشكلات را بشناسيم و به آنها حمله كنيم. اصلاً در هيچ حالتي نبايد منفعل بود و بايد به سمت سرگرميها و دغدغههايي مثل ورزش گرايش پيدا كرد. مسئله بعدي هم ترس از ازدواج است. عقب انداختن اين امر مهم هيچ مشكلي را حل نميكند. تا فرصت مناسبي پيش ميآيد بايد با خانواده در ميان گذاشت و جلو رفت.» سينايي در آخر حرفهايش يك نكته مهم را هم يادآوري ميكند؛ «ما ايرانيها مثلي معروفتر از «از تو حركت، از خدا بركت» نداريم. هيچ وقت نبايد از خدا غافل بود. اگر ذرهاي قدم برداريم و حواسمان به او باشد دستمان را ميگيرد و به جاهايي ميرساند كه در خوابها و روياهايمان هم نديدهايم.»
تهران امروز