وی افزود: از سال 2009 تا مارس 2013 در زندان سیاه آمریکایی در بگرام به اتهام ارتباط با طالبان زندانی بوده است بدون این که حتی مدارکی ارائه کنند.
حیدری درباره چگونگی بازداشتش گفت: خواب بودم که نیروهای آمریکایی وارد منزل شدند و با لگد و قنداق تفنگ حمله کردند، از شدت کتک بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم دست و پاهایم بسته بودند، کیسه سیاهی بر سر داشتم و احساس میکردم که از زخمهایم خون جاری است، هنوز با گذشت 6 سال از پیامدهای این جراحات رنج میبرم.
زندانی سابق زندان سیاه آمریکا ادامه داد: پس از این که به قندهار رسیدم، زخمهایم پانسمان شدند، لباس سرخ رنگی بر تنم کردند و پس از گرفتن عکس و طی دیگر مراحل، به سلول انفرادی منتقل شدم. سپس تحقیقات و شکنجههای طاقت فرسا بمدت دو هفته ادامه یافتند.
جوان افغانستانی در مورد رفتار نظامیان آمریکایی نیز اظهار داشت: رفتار آنها به هیچ وجه انسانی نبود، شکنجه، سلول انفرادی، هتک حرمت، بیاحترامی به مقدسات اسلام و قرآن، بیخوابی، ضربوشتم، برهنه کردن و دهها مورد دیگر بخشی از نحوه رفتار آنها با زندانیان بود.
تا یک ماه تحت بازجویی غیرانسانی بودم، در آنجا حتی پیرمردهای 70 ساله رادیدم، کسانی که دو پای آنها قطع شده بود و یا کور شده بودند.
وی درباره چگونگی برخی از شکنجهها نیز گفت که بیشتر زندانیان بر بدنشان زخمهایی از جای دندانهای سگ داشتند. یک نفر را خودم دیدم که پشت و پاهایش را سگ به شکل فجیعی دریده بود.
در این میان، برخی از نظامیان افغانستان نیز از آمریکاییها ظالم تر بودند. آنها به خاطر ارتقای درجه، به خاطر خوش خدمتی و دوستی با آمریکاییها، پول، نژاد و مذهب یا انتقام و دلایل دیگری ظلم میکردند. در زندانهای عمومی از شکنجه روانی استفاده میکردند مثلا میگفتند که آزاد میشوید و سپس آنها را آزاد نمیکردند یا میگفتند که تا زمان مرگ در همین زندان باقی میمانید البته در زندان سیاه شکنجهها بسیار وحشتناکتر بودند.
با این حال، سازمانهای حقوق بشری و صلیب سرخ نیز به نظر بیشتر زندانیان به نفع آمریکاییها اقدام میکردند و یا اصلا از زندان سیاه و زندانهای مخفی داخل بگرام خبر نداشتند.
از سوی دیگر، کمتر کسی از ترس با سازمانهای حقوق بشری حرف میزد. اما من حرف زدم و از شکنجهها و از هتک حرمتها و غیره تعریف کردم به همین دلیل زندانیان دیگر معتقد بودند که پروندهام سنگین شده است. البته آنها درست میگفتند زیرا شکنجه میشدم اما به خاطر همه زندانیان حاضر بودم که جان دهم.
حیدری خاطرنشان کرد که پس از چهار ماه خانوادهاش از طریق صلیب سرخ از زندانیشدنش باخبر شد. آنها فکر میکردند که او کشته شده است و حتی مراسم فاتحه هم گرفته بودند. با این حال هر 6 ماه یکبار محاکمه میشد اما تغییری در اوضاع او بوجود نمیآمد. حتی پس از آنکه پرونده وی به دادگاه افغانستان سپرده میشود و این دادگاه حکم آزادی صادر میکند اما خواست آمریکاییها مهم بود.
زندانی آزاد شده از دست آمریکاییها ادامه داد که زندان بگرام هنوز بیشتر از گذشته فعال است و دولت افغانستان نیز کنترلی بر زندانیان مهم ندارد. زمانی که در بگرام و در زندان سیاه بودم، سلولهای بیشتری ساخته میشد و برخی از زندانیان خارجی نیز اصلا امیدی به آزادی نداشتند.
با این وجود دولت افغانستان هیچ نظارتی بر این زندان ندارد.
وی در ادامه از وجود سه زندان در بگرام خبر داد و اظهارداشت که زندان مخفی وجود داشت که فقط سران آمریکایی از اوضاع آن مطلع بودن، پس از آن «زندان سیاه» بود و در نهایت زندان عمومی که 16 سلول 30 نفره در هر بلوک داشت. در بخش عمومی 30 نفر در یک جای کوچک با دو توالت بدون سرپوش و آب زندانی بودند.
حیدری همچنین درباره حقوق زندانیان از جمله غذا، دارو و درمان نیز گفت که غذای زندان سیاه را از سر اجبار میخوردیم. این غذاها در کیسههایی بدبو، گندیده، بسیار کم، سرد و بدون نام به زندانیها داده میشد و در زندان عمومی نیز صبحانه پنیر فاسد با تکهای نان خشک فاسد میدادند، بعضی وقتها نهار گوشت خامی بود که از حلال و حرام آن اطلاعی نداشتیم و شام برنج سفتی که فقط جوشانده بودند و بدون روغن با نخود فرنگی یا لوبیا آب پز شده بود به هر حال از سر اجبار و برای زنده ماندن میخوردیم.
در مورد دارو و درمان هم باید گفت که زمانی پزشک سراغ زندانی میآمد که نزدیک به مرگ بود و به تجویز چند قرص آرام بخش اکتفا میکرد.
در زندان سیاه اصلا فکر این که همصحبتی داشته باشیم، قابل تصور نبود، هفتهای یک بار یک ساعت هواخوری و حمام داشتیم، حولهها بسیار کثیف بودند و شامپو هم در بسیاری موارد وجود نداشت در عین حال پس از 10 دقیقه آب قطع میشد.
زندانی سابق زندان سیاه در بگرام با یادآوری سه ماه انفرادیاش میگوید: در جایی بودم که ابعادش یک متر در دو متر بود، آب وجود نداشت، تاریک و سرد بود، وقتی میخواستند شکنجه کنند، بدون لباس بودیم. البته در انفرادیهای زندان عمومی هم بودم، در آنجا نیز توالتهای کوچکی وجود داشت و همینطور لامپهای قوی حرارتی که پوست و چشم انسان را میسوزاند و به گفته برخی برای استخوانها نیز ضرر داشت.
وی ادامه داد که بیشتر زندانیان و برخی از نظامیان آمریکایی میگفتند که دو زندان مخفی مردانه و زنانه نیز در بگرام وجود دارد. وقتی آمریکاییها دستگیرم کردند و با کتک فراوان باعث شدند که مثانه و کلیههایم آسیب ببینند با همکاری صلیب سرخ در بیمارستان زندان عمل شدم. زمانی که در آنجا بستری بودم، زنان زخمی را در حالت گریه و در لباس زرد زندانیها مشاهده کرد.
در مورد موقعیت زندان سیاه آمریکا در بگرام و تعداد زندانیان نیز حیدری احتمال داد که نظامیان آمریکایی و افغان، آنها را چشم بسته به زندان سیاه می بردند بنابراین نمیدانستند که در چه جایی قرار دارند.
زندانی آزاد شده از زندان سیاه ادامه داد که گمانم زیرزمین فرودگاه بگرام بود زیرا خیلی صدای هواپیما شنیده میشد و این صداها آسایش روز و خواب شب را از آنها میگرفت. به نظرخیلی بزرگ میآمد. زندانیان اصلا به تلفن دسترسی نداشتند. شاید در آن زمان حدود 5000 مرد در بگرام زندانی بود.
زندانی سابق نظامیان آمریکایی در بگرام در پاسخ به اینکه نظر مردم افغانستان در مورد این زندان و نظامیان آمریکایی چگونه است نیز تصریح کرد که مردم افغانستان و همچنان کابل و بگرام میگویند که زندان بگرام بدترین زندان دنیا است. آمریکا خود را طرفدار حقوق بشر میداند اما هیچ ارزشی برای انسانها قائل نیست و تنها به دنبال منافع شخصی است و از حقوق بشر نیز تنها به عنوان یک بازیچه استفاده میکند.
بعضی مردم از سر ناچاری و فقر مجبورند رفتار خوبی داشته باشند اما از خارجیها سخت ناخشنودند و آنها را دشمن میدانند در عین حال که فقر را به همکاری با آمریکا ترجیح میدهند.
البته تعداد اندکی نیز هستند که ذلت جاسوسی برای آمریکاییها را نیز پذیرفتهاند، و برای کسب جایزه، حتی حاضرند علیه شهروندان بیگناه یا کسانی که کمترین شکی به آنها دارند گواهی دهند زیرا آمریکاییها در ازای معرفی هر یک از اعضای طالبان، 5000 دلار جایزه میدهند.
عبدالواحد حیدری در صحبتهای پایانی خود گفت که در بازجوییها راست میگفتم اما آمریکاییها به زور شکنجه وادار میکردند که حرفهای آنها را تأیید کنم. به تجربه، آمریکا را خوب شناختم، واشنگتن دشمن واقعی اسلام است و با حمله به کشورهای اسلامی برای از بین بردم اسلام تلاش میکند.
وقتی غربیها بویژه در رسانههای خودشان دم از حقوق بشر میزنند، خندهام میگیرد و در عین حال به یاد فریادهای زندانیان بیگناه نیز اشکهایم جاری میشود. به یاد راهروهای خونین، شلاقها، بیحرمتیها و خونسردی زشت آمریکایی میافتم زمانی که جوانی مرا تباه میکردند و غرور و کرامت مردان و زنان سرزمین مرا خدشه دار میکردند.
اشک میریزم برای اینکه مسلمانان هنوز دشمنان خودشان را نشاختهاند، برای اینکه لوله تفنگهای آمریکایی را به روی همدیگر نشانه رفتهاند و ارزش خونشان را فراموش کردهاند.
باید به فریاد مردمی رسید که سربازان ظالم آمریکایی انسانیت آنها را حتی به رسمیت نمیشناسند.