جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۳

بازیگری که در ۳۰سالگی اسباب‌بازی می‌خرید

بعد از سال‌ها فعالیت در حوزه فرهنگ و هنر فیلمی ساخته به نام «رنج و سرمستی» که اکران آن با اما و اگر روبه‌رو شده و او از این موضوع آزرده‌خاطر است.
کد خبر : ۳۳۱۷۸۵
صراط: بعد از سال‌ها فعالیت در حوزه فرهنگ و هنر فیلمی ساخته به نام «رنج و سرمستی» که اکران آن با اما و اگر روبه‌رو شده و او از این موضوع آزرده‌خاطر است.

جهانگیر الماسی؛ یکی از جوان‌ اول‌های سینمای بعد از انقلاب بود که با نقش‌آفرینی‌های درخشانش مردم زیادی را به سینماها می‌کشاند.

به گزارش جام‌جم آنلاین، خودش می‌گوید این روزها مشغول نوشتن فیلمنامه است و روی سه سناریو همزمان کار می‌کند که یکی از آنها درباره حضرت زینب(س) است. با الماسی درباره زندگی‌اش هم‌صحبت شدیم.

تاکنون مصاحبه‌های زیادی از شما منتشر شده که در آنها درباره آثارتان توضیح داده‌اید اما کمتر درباره دوران بچگی و خانواده‌تان صحبت کرده‌اید. برایمان از کودکی‌تان بگویید؟
در تهران خیابان امیریه، کوچه قلعه وزیر، پلاک شماره هفت در یک منزل استیجاری از پدر و مادری که هر دو آذری‌زبان و اهل زنجان بودند، متولد شدم. پدرم کارمند راه‌آهن بود و مادرم خانه‌دار. آنها چندین سال بود که ازدواج کرده بودند اما بچه‌دار نمی‌شدند و پس از یک دوره دعا، نذر و نیاز عاقبت با توسل و عنایت حضرت معصومه(س) من به این دنیا مُشرف شدم.

پس چقدر عزیز بودید برای پدر و مادرتان؟
بله! به همین دلیل سپاسگزارم از عنایت حضرت حق که پیکری به من داد که روحم در آن آرام گرفت و امیدوارم با همین آرامش به سوی خداوند برگردم.

تک فرزند هستید؟
نه! سه تا خواهر و برادر بعد از من به دنیا آمدند. خواهرم دو سال بعد از من متولد شد و 9 سال بعد یک خواهر و برادر دوقلو خداوند به پدر و مادرم داد اما متاسفانه خواهرم به دلیل ذات‌الریه درگذشت. آن زمان کشور ما از نظر بهداشتی خیلی وضعیت بدی داشت. دوران کودکی‌‌ام را به یاد می‌آورم که پر از بیماری‌هایی مانند تراخُم، کچلی، فلج اطفال، دیفتری و... بود.

حتی در تهران؟ چون اینجور بیماری‌ها آن‌هم با این وسعتی که شما می‌گویید در تهران کمتر از شهرستان‌‌ها بود؟
من در شهرستان بزرگ شده‌ام، پدرم کارمند دولت بود به همین دلیل در شهرهای مختلف سکونت داشتیم؛ در قزوین، زنجان، اندیمشک، اهواز، تبریز. یادم می‌آید وقتی پنج ساله بودم آب لوله‌کشی حتی برای خوردن نداشتیم. باید از آب‌انباری که پنجاه، شصت پله می‌خورد و به زیرزمین می‌رفت آب آشامیدنی می‌آوردیم. حمام هم که بیشتر عمومی بود و کمتر خانه‌ای حمام داشت. البته ما حمام خانگی داشتیم که آبگرمکن آن یک بشکه دویست و بیست لیتری بود که با هیزم‌ آب آن را گرم می‌کردند و با لوله به اتاقکی کاشیکاری شده که حمام بود می‌رساندند. والدینم در آن دوره همه تلاش خود را می‌کردند تا ما از بیماری‌های مُسری در امان بمانیم.

یعنی شما هم به نوعی فقر را هم تجربه کرده‌اید؟
پدرم کارمند بود و ما به طبقه متوسط تعلق داشتیم نه مرفه بودیم و نه فقیر! البته در دوره‌ای از زندگی سختی زیادی را تحمل کردیم؛ در خردادماه سال 43 پدرم از زنجان به اندیمشک منتقل شد و مجبور شد ما را هم با خود ببرد و تغییر دمایی که ما در آن سال تجربه کردیم بسیار وحشتناک بود و بسیار ما را آزار داد. یادم هست، اولین خانه‌ای که در اهواز اجاره‌ کردیم، دیوار به دیوار یک نانوایی بود و گرما را برای ما غیرقابل تحمل کرده بود.در آن زمان کولر نبود و ما برای خنک شدن از بادبزن‌های دستی استفاده می‌کردیم. این انتقال یکی از سخت‌ترین دوره‌های زندگی ما بود.

و شما هم که بچه‌ عزیز! ‌چطوری این همه سختی را تحمل می‌کردید؟
عزیز بودن کلی دردسر برایم داشت! مدام مراقبم بودند که قاطی بچه‌های دیگر نشوم، هر کسی هر مشکلی داشت مرا می‌برد یک کاموا می‌داد دستم تا آن را باز کنم تا مشکل‌شان برطرف شود! توی عروسی‌ها، باید اسپند می‌بردم، هر کی خانه می‌خرید باید آینه، قرآن می‌بردم و...

یعنی از همان بچگی توی چشم بودید و به شما توجه می‌شد؟
اصلا بچگی نکردم! برای همین در سی سالگی برای خودم اسباب‌بازی می‌خریدم و همه کارهایی که در کودکی انجام نداده بودم را در سی تا سی و پنج سالگی انجام دادم !

در بزرگسالی هم که به چهره معروفی تبدیل شدید و شهرت نگذاشت زندگی راحتی داشته باشید؟
شهرت هیچوقت اذیتم نکرده است. وقتی تکلیفت با خودت روشن باشد، حضور مردم در کنارت لذتبخش می‌شود. از خانواده‌، مردم و اساتیدم یاد گرفتم، خشوع و فروتنی بخصوص در مقابل مردم بهترین لذت دنیاست. هیچ‌وقت به مردم نه نمی‌گویم.

در صحبت‌هایتان گفتید، مُشرف شدم به دنیا ! این کلمه را بیشتر برای اماکن مقدس استفاده می‌کنند...
حیات و دنیا مقدس است! ما آدم‌ها خرابش کرده‌ایم. دنیا بهشت قابل رویت و خیلی ارزشمند است.

با همه سختی‌‌هایی که در آن وجود دارد؟
همین سختی‌هاست که ما را می‌سازد. خداوند با یک توجه کوچک می‌تواند همه مشکلات ما را حل کند، چرا نمی‌کند؟ چون می‌خواهد ما با درک و شعور، گذشت و احساس رشد کنیم و به درجات بالا برسیم. اندیشمندان دینی ما همیشه به این نکته اشاره می‌کنند که اگر حجاب‌ها برداشته شود، متوجه می‌شویم که زندگی و حیات چه موهبت بزرگی است. از بهشت هبوط می‌کنیم تا بعد از طی مراتبی دوباره عروج کنیم و به انسان کامل تبدیل شویم. نبرد بین خیر و شر، زیبایی و زشتی، نادانی و دانایی و... همه در این دنیا اتفاق می‌افتد تا ما راه درست را انتخاب کرده و کامل شویم.

همینجوری که صحبت می‌کنید نقش‌های شما را در ذهنم مرور می‌کنم؛ نقشی که در شبح کژدم داشتید؛ مردی که به نوعی هبوط کرد و نقشی که در فیلم نار و نی داشتید؛ مردی که کوچه‌‌های عاشقی را برای رسیدن به خدا طی می‌کرد. گویا افکارتان را در قالب نقش‌های مختلف تجربه کرده‌اید؟
فیلم «نقش عشق» را جا انداختید که فیلم‌نامه‌اش را خودم نوشتم. این فیلم گرایشات روحی و ذهنی‌ام را دقیقا به نمایش گذاشت. در آن سال‌ها عنایتی به من شده و توانسته بودم به معرفت خداوند به گونه‌ای دیگر نگاه کنم. فیلم نقش عشق چالش روانی و ذهنی‌ام با عالم هستی را به نمایش گذاشت.

هنوز هم این چالش‌‌ها با شما هست یا به آرامش رسیده‌اید؟
حتما هست!‌ اما در این سال‌‌ها آنقدر از پیرامونم آسیب دیدم که نتوانستم به اهدافی که داشتم برسم. راه خوبی در سینما شروع شده بود که منحرف شد...

در دهه شصت و هفتاد سوپر استار سینما بودید، چطور شد که به حاشیه رفتید و کمتر دیده می‌شوید؟
شاید به دلیل حسادت‌‌ها، دشمنی‌ها، بدبینی‌ها و بی‌اعتمادی‌ها و... فلسفه‌ای که در زندگی مردم جاری شد خیلی از معادلات تغییر کرد. مردم به جای نیکویی و خوبی به سمت پول رفتند. معنویتی که با پیروزی انقلاب وارد روحیه و زندگی مردم شده بود به مرور تبدیل به پول‌پرستی شد. تربیت ما تربیت جوامع سرمایه‌داری نیست به همین دلیل با تغییر نوع تفکر مردم و رفتن آنها به سمت تجمل‌گرایی؛ پول پرستی به شکل وحشتناکی در کشورمان دامنه‌دار شد که اگر کنترل نشود معلوم نیست ما را به کجا ببرد باید خیلی حواسمان باشد و بخصوص مراقب جوانان باشیم.