جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۹ آبان ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۴

روایت دو شهید و سال‌ها چشم انتظاری مادر

این روزها زیر آسمان این شهر پدران و مادران زیادی هستند که فرزندانشان در جبهه‌ها به شهادت رسیده‌اند و در این میان مادران و پدارنی هستند که هنوز چشم به راه پیکر فرزند جاوید الاثر خود هستند و چشمانشان به در دوخته شده است تا خبری از فرزندشان دریافت کنند.
کد خبر : ۳۳۲۲۸۱
صراط: این روزها زیر آسمان این شهر پدران و مادران زیادی هستند که فرزندانشان در جبهه‌ها به شهادت رسیده‌اند و در این میان مادران و پدارنی هستند که هنوز چشم به راه پیکر فرزند جاوید الاثر خود هستند و چشمانشان به در دوخته شده است تا خبری از فرزندشان دریافت کنند.

به گزارش تسنیم، زیر آسمان شهر مادرانی هستند که آسمانی شدند و سوره حمد بر سر مزارشان عشق را به تصویر می‌کشد هنگامی که صحبت از مادران آسمانی و حضور بر سر قبور مطهرشان شد به یاد افرادی افتادم که پاره‌ای از تن خود را برای دفاع از اسلام تقدیم میهن کرده و برخی از آنها بدون خداحافظی با فرزند شهیدشان از این دنیا رخت بربستند.

اما در گوشه‌ای دیگر از این آسمان شهر هنوز بوی مادرانی استشمام می‌شود که با صبر و استقامت رابطه خوبی دارند و چشمان منتظرشان تا لحظه‌ای که سو دارد در انتظار پیدا شدن پیکر فرزند شهیداشان نظاره‌گر است.

نمی‌دانم تاکنون با مادر شهید و مادران شهدای جاویدالاثر برخورد کردید یا نه اما آنها آرام‌تر از دیگر مادران بهشتی‌اند، شاید چهره‌اش آرام باشد اما با گذشت سال‌ها بعد از جنگ هنوز در دلش آشوب است هنوز با آمدن پیکر شهدا در انتظار گمشده خویش است.

آری هنگامی که با مادر شهید برخورد می‌کنی تازه می‌فهمی که از دامن این مادران این غیور مردان تربیت شده‌اند تا امروز به معراج برسند. این مادران کوه صبر، استقامت، قله عفاف و پاکدامنی‌اند، گویی آسمان وسعتش را از این مادران به ارث برده است و گویی قلم عاجز از نوشتن فداکاری و ایثار این مادران است.

قدم اولی که برای رفتن و رسیدن به خانه مادر شهیدین برداشتم، حس آرامش و حسی عجیب سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود و علت آرامش از وجود مادری بود که با وجود پشت خمیده اما عصا زنان پشت درب منزل منتظر رسیدنم بود.

به او سلام کردم، دستم را گرفت و در دستن گرمش به آرامی فشرد، گویی سالها است که مرا می‌شناسد صورتم را بوسید آن لحظه بود که آرامشش تمام وجودم را گرفت، عصایش چوب دستی ساده‌ای بود که کنارش بر روی زمین گذاشت تا قبل از رسیدن مسئولان به سوالاتم پاسخ دهد در این لحظه بود نگاهم به چشمان منتظر مادر افتاد و سوالات از ذهنم محو شد، تنها این نکته باقی بود که چقدر او آرام و صبور است.

باب سخن را با او آغاز کردم خدیجه فخار اینک بیش از 80 سال از بهار زندگی‌اش را در حالی سپری می‌کند که  غمهای زندگی صورت مظلومش را چین انداخته است.

از فرزندانش پرسیدم اما او در جواب ابتدا از همسرش برایم گفت، گویی این مادر صبور می‌خواهد به حق حرمتی که پدر در خانواده دارد ابتدا از همسری که اینک سال‌ها است او را از دست داده برایم بگوید، همسرم با وجود سن  و سال زیاد تصمیم گرفته بود به جبهه برود، شغلش آهنگری بود همیشه نماز اول وقتش در مسجد را ترک نمی‌کرد او با رفتن به جبهه به فرزندانش آموخت که دفاع از کشور سن و سال نمی‌شناسد باید جنگید و باید به دشمنان ثابت کرد که نمی‌گذاریم خاک کشورمان را تصاحب کنید.

پدری که 4 فرزند پسرش همه به جبهه رفته بودند و از 4 فرزند پسر دو تا به درجه رفیع شهادت نائل شدند و دو فرزند دیگر جانباز شدند.

او دامه داد: خانوده ما خانواده پر جمعیتی بود و 5 دختر و 4 پسر داشتم و همسرم همیشه به فرزندانش توصیه خواندن نماز اول وقت می‌کرد او در سال 88 در حالی که هیچ اثری از مریضی و بد حالی در او نبود در خوابی عمیق فرو رفت و دیگر هر چه او را صدا زدم چشمانش را باز نکرد و من ماندم با کوله باری از انتظار.

مادر از پسرش شهیدش برایم گفت: شهید علیرضا طیبی‌نژاد در سال 1342 در بیرجند متولد شد و همیشه تلاش می‌کرد تا از نظر معنوی احترام پدر و مادر خود را بیشتر از سایرین حفظ کند.

علیرضا همیشه عادت داشت کف پای مادر را بوسه زند و بالاخره در عملیات بیت‌المقدس سوسنگرد بر اثر انفجار مین در 20 اردیبهشت ماه سال 61 به درجه رفیع شهادت نائل شد.

مادر از کانالی برایم گفت کانالی که علیرضایش در آنجا به شهادت می‌رسد انگار همان کانال جلوی چشمانش مجسم شد آنقدر با احساس برایم تعریف می‌کرد که گویی همین دیروز خبر شهادت علیرضای شهیدش را به او دادند.

مادر شهید طیبی‌ن‍ژاد گفت: فرزندم از شهادتش خبر داشت رفتارش به گونه‌ای شده بود که در آخرین روزهای مرخصی‌اش نگاه از چهره مادر برنمی‌داشت، من که برایم این لحظات سخت بود سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم علیرضای مادر چقدر خودت را برای من لوس می‌کنی باز او خم می‌شد و کف پای مادر را بوسه می‌زد از رفتارهایش دلم می‌لرزید که نکند قرار است دیگر او را نبینم.

برادر دیگر علیرضا به نام حسن که امروز به درجه رفیع جانبازی نائل شده است در جبهه حضور داشت علیرضا هم در عملیات بیت المقدس به همراه بردارش حسن در کانال حمیدیه شرکت داشت، زمان آغاز عملیات هنگامی که قرار است دو برادر از یکدگیر خداحافظی کنند، حسن نگاه به برادرش می‌اندازد در حالی که او را در آغوش گرفته پای علیرضا را می‌بیند، پاهایی که جوراب ندارد، حسن خم شده و جورابهای خود را به علیرضا می‌دهد.

خداحافظی دو برادر با اشک و سفارش برای مراقبت از مادر تمام می‌شود، 8 روز از عملیات سپری شده اما کسی از علیرضا خبر ندارد، خانواده همه دلواپس علیرضا شده‌اند، مادر دست از دعا برنمی‌دارد، تسبیح بر دستانش کتاب دعا روی پاهایش و گوش به زنگ تلفن است تا از پسرش خبری برسد، دل مادر پر از آشوب است، خدایا سرنوشت پسرم چه می‌شود، خدایا او در آخرین خداحافظی‌اش وقتی پایم را بوسید چرا نگاهش مانند قبل نبود و چراهایی دیگری که در ذهن مادر غوغا می‌کند.

نمی‌دانم هر کسی دیگر جای این مادر بود چه حالی داشت در همان روزهای بی‌خبری بود که روزی تلفن به صدا درآمد، الو حسن جان تویی مادر صدایت را می‌شنوم مادر بگو، بگو از علیرضا چه خبر؟

حسن جان صدایت قطع و وصل می‌شود مادر علیرضا را دیدی؟ و در پشت تلفن حسن مانده است که به مادر چه بگوید، حسن نمی‌داند خبر پیدا شدن پسر سوخته اش را چگونه به مادر بدهد؟

و مادر از سکوت حسن فهمید که علیرضایش آسمانی شده است و دیگر برای دیدنش نمی‌آید.

نمی‌خواهم بیشتر از این خاطرات برای این مادر تازه شود سعی کردم حال و هوایش را عوض کنم اما او بعد از بغض در گلو برایم گفت جنازه علیرضا از روی جورابی که به پا داشت و از روی پلاک شناسایی شد. وقتی حسن بر سر جنازهای سوخته می‌رسد، پیکری سوخته را می‌بیند که جورابی شبیه به جوراب او به پا دارد، در همان لحظه شک می‌کند و بعد از کمی نگاه مطمئن می‌شود که این پیکر سوخته برادر شهیدش است.

 مادر به آن روزها فکر می‌کند، به آن روزهایی که تازه یک پسرش را از دست داده و قرار است فرزند دیگرش عازم جبهه شود. آری محمود 16 سال از بهار جوانی‌اش بیشتر نگذشته بود او که باید پشت نیمکت‌های مدرسه درس زندگی می‌آموخت، اما تصمیم گرفت به مدرسه حقیقی و دفاع از کشورش برود. محمود تصمیم گرفت درس را رها کند و هنوز سالگرد شهادت علیرضا نشده بود که محمود عازم جبهه شد و در گروه تخریب مشغول فعالیت شد.

مادر شهیدین طیبی‌نژاد افزود: محمود شهیدم خیلی ساکت و مظلوم بود او عادت داشت احترام به پدر و مادر را رعایت کند و همیشه تلاش داشت در خانواده به من و خواهرانش کمک کند.

نمی‌دانم شاید محمود هم از خدا خواسته بود شهادت را برایش رقم زند، محمود در حالی که در عملیات خیبر با همرزمانش در جزیره مجنون سوار بر قایق بود مورد اصابت خمپاره دشمن قرار گرفت و در ششم اسفند ماه 1362در جزیره مجنون به شهادت رسید.

نمی‌دانم حس و حال مادری که 10 سال از فرزندش خبری نداشته باشد چگونه است. این مادر چگونه 10 سال خود را با نبود فرزند، فرزندی که نمی‌داند آیا به شهادت رسیده، آیا اسیر شده و در کجای این دنیا قرار دارد، سپری کرده است. اما کمی که فکر کردم جواب سوالات ذهنم را این‌گونه جستم که این مادر صبر حضرت زینب (س) را پیشه کرده تا تصلایی برای زخمهایش باشد مگر او از حضرت زینب بهتر است که این بانو آن همه سختی دیده است اما در روز عاشورا می‌گوید جز زیبایی چیزی ندیدم.

بعد از 10 سال و پس از انجام تحقیقات خبر شهادت محمود را دریافت کردیم اما هیچگاه پیکر او را ندیدیم و تنها برای او تشییع روح کردیم.

مادر باز چشمانش بارانی شد و از ناله و پریشان حالی خود بعد از شنیدن خبر شهادت محمود و مفقود بودن جنازه‌اش برایم گفت: پس از رفتن به دوره قرآن در ایام رمضان به سر آرامگاه شهید علیرضا رفتم و دلم خیلی گرفته بود، ساعتها گریه کردم که چرا از محمودم خبری نمی‌شود، چرا پیکرش را به من نشان نمی‌دهد، دلم شکسته بود به خانه آمدم، صبح روز بعد دختر یکی از اقوام خوابی که دیده بود برایم تعریف کرد او خواب دیده بود که سر یک قبر پر از نگین علیرضا ایستاده و این دختر از او سوال کرده این قبر چه کسی است و علیرضا در جواب گفته بود به مادر بگویید جای محمود خوب است اینقدر بی‌تابی نکند از آن روز به بعد آرام‌تر شدم.

مادر هنوز در انتظار رسیدن پیکر محمود است زیرا پیکر محمود هنوز جاویدالاثر است شاید در نمازهای شبی که  محمود با خداوند راز و نیاز کرده، آرزویش جاویدالاثری بوده است. شاید در سجده زیارت عاشورا، در دعای کمیل و سمات از خدواند خواسته تا پیکرش را جاویدالاثر کند.

هر چند نبود محمود، نبود پیکرش برای مادر بسیار سخت است، برای مادری که نمی‌داند فرزندش در کجای این کشور آرمیده و شبهای جمعه تنها با سنگ قبری خالی با فرزند شهیدش ناله می‌کند، مادری که بر مزار شهیدانش رفته تا شکایت زمانه را برایش بگوید.

خاندان آیت‌الله عبادی هم در پیکره خود شهدایی تقدیم به نظام کرده‌اند و در این راستا در برنامه‌ریزی‌های کاری خود به دیدار خانواده‌های شهدا، جانبازان رفته و از خانواده آنها دلجویی می‌کند.

آیت‌الله سید علیرضا عبادی به همراه نماینده مردم شهرستان‌های بیرجند، درمیان و خوسف در مجلس شورای اسلامی، معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری خراسان جنوبی، مدیر‌کل بنیاد شهید استان و به همراه دیگر مسئولان استانی از خانواده شهیدین طیبی‌نژاد دیدار کرد.

نماینده ولی‌فقیه در خراسان جنوبی در این دیدار اظهار داشت: با اینکه مقام شهید یک مقام استثنایی است اما سؤال اینجاست که آیا مقامی بالاتر از مقام شهید هم وجود دارد؟

سید‌علیرضا عبادی افزود: در برخی روایات بیان شده ‌که بالاتر از مقام شهید هم وجود دارد و افرادی که با کمال و ایثار تا پای جان در احقاق حق از باطل جهاد کردند اما ماندند و به مقام شهادت نرسیدند و در باقی عمر خود در تداوم راه شهید ثابت قدم باشند اجرشان از شهید بالاتر است.

وی بیان کرد: شهادت از جهت انجام وظیفه یک کاری انجام شده است اما آثارش را در قالب پیام شهدا به وسیله بازماندگان بیان شود.

نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی افزود: برخی حسرت می‌خورند که چرا ما شهید نشدیم اما این حکمت نیست زیرا شهادت هدف نیست بلکه در راه هدف است و آنچه در راه هدف است مهم‌تر است.

وی اظهار داشت: افرادی که از قافله شهدا باقی ماندند از این فرصتها کم به دست می‌آید، آنها باید پیام این مسئولیت بزرگ که بر دوششان مانده را به درستی منتقل کنند.

نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی خطاب به برادران شهیدین طیبی‌نژاد افزود: قدر مادر را بدانید زیرا حضور مادر برکت بزرگی است.

آری این روزها در زیر آسمان این شهر کم نیستند مادران شهیدی که در پاییز زندگی‌شان تنها آرزویشان خبر پیدا شدن پلاک، استخوانهای فرزندشان است، هنوز کم نیستند مادران و پدران شهدایی که آرام در گوشه‌ای از شهر زندگی می‌کنند اما ما به راحتی از کنار آنها عبور می‌کنیم.

چه خوب است هر از چند گاهی برای تصلای دل خودمان به سراغ این خانوداه‌ها رفته تا هم از آنها دلجویی کرده و هم مرهمی برای زخمهایشان باشیم.

برچسب ها: شهید مادر صراط