پایگاه تخصصی«حریم حرم» نوشت: «حسن خلیل محی الدین ملک» از رزمندگان جوان حزب الله لبنان در حالی که تنها بیست بهار از زندگی اش گذشته بود، در راه دفاع از حریم اهل بیت (ع) به شهادت رسید.
پس از شهادت این فرزند حزب الله، اهالی «بیت لیف» در جنوب لبنان شاهد و
روایتگر داستانی غم انگیز از وداع مادر این شهید مدافع حرم با فرزندش
بودند. آنها داستان مادر شهیدی را نقل میکنند که صبورانه فرزندش را همچون
نوزادی تازه متولد شده در آغوش گرفت، خاک از چهره اش زدود و پیکر پاک او را
با غمی بی پایان در دل خاک سپرد.
میگویند: مادر «حسن» آرام و ساکت در کنار پیکر فرزند شهیدش درون اتاقی که
همه جمع بودند نشسته بود. سکوت راه گلویش را بسته بود. حرفی نمی زد؛ تنها
می خواست چهره آرام عزیزی را که ماه ها بود او را ندیده بود یک دل سیر
بنگرد.
سرش را بر روی سر پسرش گذاشت. قلبش با او سخن می گفت: «ای آرام قلبم!
الان آسوده خاطر شدی؟ چگونه بدون آنکه در آغوشم باشی از میان ما رفتی؟
دلبندم! خاک سخت و خشن را بالش زیر سرت نهادی. فرزندم! برایت بسیار خوشحالم
و خیالم راحت است، چرا که لبخندی بر چهره ات نقش بسته که پیشتر به مانند
آن ندیده ام. تو با صبرت پیروز شدی و به آنچه که در دل آرزو داشتی رسیدی.»
در میان نجوای درونی مادر و فرزند، صدایی سکوت حاکم بر اتاق را شکست: «وقتش
رسید... از اینجا خارج شوید، باید غسل و کفن را شروع کنیم».
با این کلمات، مادر نیزسکوتش را شکست و گفت: «من او را غسل میدهم. او بخشی
از وجود من است؛ پس من او را میشویم؛ لباس بر تنش میکنم و مرهم بر
زخمانش میگذارم. به من اجازه دهید تا آخرین کسی باشم که لباس سفید بر تنش
میکنم، همان گونه که من اولین کسی بودم که او را در لباس نوزادی پوشاندم.
بگذارید من او را برای خانه جدیدش آماده کنم...».
مادر دست «حسن» را محکم گرفت و خواست تا یکی از افراد حاضر در آن اتاق او را در غسل و کفن فرزندش یاری کند.
همانند زمانی که «حسن» کودکی نا توان و کوچک بود، آب بر پیکرش میریخت. او
را محکم گرفت تا مبادا از میان دستانش سر بخورد و رها شود. صدای خندههای
کودکانه اش در گوش مادر پیچیده بود. مادر آرام آرام آب را بر پاهایی که در
اثر بازی زخمی شده اند میریزد... اما ... نه ... اینگونه نیست؛ اینها آثار
گلوله اند.
سردی آب به روحش رخنه میکند؛ جز اشک های گرم مادر همه چیز در اتاق سرد سرد است.
رائحه کافور در فضا پیچید. لباس سفید را آوردند. مادر لباس جدید «حسن» را
خوب به دورش پیچاند؛ نشست و با دقت به چهره آرامش نگاه کرد؛ گویی راحت
خوابیده است. مادر از اتاق خارج شد، به اطرافیانش نگاهی کرد و گفت: «قهرمان
را برایتان آماده کردم».
سپس، این مادر صبور با در دست داشتن پرچمی که فرزندش برای همیشه برافراشته
ماندن آن به شهادت رسید، در صف اول تشییع کنندگان به راه افتاد در حالی که
فریاد میزد: «لبیک یا زینب».
و روحش با روح آقا امام حسین محشور باد