صراط: حسن دانانسب محیطبان دنا بعد از ۲۴ سال عشقبازی با دنای سفیدپوش برای همیشه خداحافظی کرد.
به گزارش تسنیم از یاسوج، پاییز همه داشتههایش را رو کرده و هوا ناجوانمردانه سرد است. دنا سپید پوش از عشق بازی پاییز، آسمان تیره، تیره و تیرهتر، باران و مه و برف، سرها را در گریبان برده آنچنان که اخوان میگوید، اما مرد عاشق نه سرما، نه برف، نه باران نمیشناسد.
در هوایی که گرمی رخوتآور خانهها جرأت بیرون آمدن را از آدمها گرفته، "حسن" کاپشن سبزش را بر تن میکند، دوربین شکاری قدیمیاش را در کوله پشتی میگذارد و راهی کوهستان میشود.
دستهایش را به هم میسابد تا کمی گرمتر شود اما سرمای دنا بیرحمتر از این حرفهاست. میداند این روزها که هیچکس از خانه بیرون نمیآید گلههای بز کوهی برای پیداکردن ذرهای سبزی راهی مراتع پایین دست میشوند.
میداند شکارچیان برای امروز و امشب لحظهشماری میکنند و برای حسن نه آن حقوق ناچیز محیطبانی و نه گلوله تفنگ و نه بیرحمی شکارچی هیچ کدام بهانه خوبی برای بازگشت به خانه نیست.
او میتوانست در خانه بنشیند و دل خوش کند به همان حقوق جانبازی 25 درصدش و ادعا کند دینش را در این مملکت ادا کرده است، اما دلش برای طبیعت آرام و قرار ندارد و اگر اینچنین بود، نگاه 10 فرزند نگرانش، میتوانست در این روز برفی پای رفتنش را سست کند.
حسن یکی از 80 محیطبانی است که در 312 هزار و پانصد هکتار منطقه حفاظت شده این استان خدمت میکند. او در این توپوگرافی که همه اذعان به سخت بودنش دارند 3 هزار و 900 هکتار را حفاظت میکند در حالی که همه جای دنیا چنین وسعتی را 4 نفر پوشش میدهند.
تا زانو در برف فرو میرود، اما مواظب است مبادا شکارچیان به دامن طبیعت دستدرازی کنند. منتظر است شب از راه برسد چون میداند شکارچیان هر چقدر هم مجهز و قهار باشند از پس این سرما بر نمیآیند.
صدای زوزه گرگ و شغال در هم پیچیده است. شب، بوران و کولاک دنا را ترسناک کرده، اما محیطبان از هیچکدام از اینها نمیترسد. ترسش از لحظهای است که بخوابد و بز و کل دنا، اسیرِ طمع شکارچیان شود.
مرد عاشق با تاریک شدن هوا راهی اتاقش میشود. سرما امانش را بریده است. در و پنجره را کیپ میبندد. چراغ نفتی اتاق را روشن میکند. بعد از ساعتها کوهپیمایی چکمهها را از پای خستهاش در میآورد. کتریاش را روی چراغ میگذارد و در رختخواب کهنهاش دراز میکشد. قرار نیست این خواب طولانی باشد. قرار است فقط تا کتری جوش بیاید، بخوابد.
پتو را روی سر میکشد و چشمانش را میبندد. همه جا سبز میشود. برفها آب میشوند و چشمهها میجوشند. عطر چویل و آویشن دنا، گلههای بز و کل را مست میکند و دنا، آرام و مغرور به طبیعت فخر میفروشد.
جوجه کبکها دنبال مادرانشان صف کشیده و خرامان خرامان از این سو به آن سو میروند. همه چیز در دنا آرام است و دل محیطبان نیز آرام میگیرد آنقدر آرام که کتری آب جوش میآید و محیطبان بیدار نمیشود، خوابش طولانی شده است. آن بیرون گروهی بهدنبالش هستند و محیطبان در خواب ابدی فرو رفته است.
بعد از دو روز او را در اتاق کوچکش در نزدیکی پاسگاه محیط بانی خونگاه پیدا میکنند، آنقدر محیط بانان اسیر حادثه شدهاند که هر کس حدس و گمانی میزند. اما یک روز بعد پزشکی قانونی اعلام میکند مرد کوهستان دنا دچار گازگرفتگی شده و جان باخته است.
"حسن دانانسب" جوانیاش را برای دفاع از میهن گذاشت و در حالی که آثار جنگ و هشت سال دفاعمقدس روی بدنش بود این بار راهی جبهه دیگری شد و 24 سال از عمرش را به پای دنا گذاشت.
در همه این سالها آن 70 ساچمه شکارچیان نتوانست او را از پای دربیاورد و یا عشق به طبیعت را در او کمرنگ کند اما در هفتم آذرماه در اتاق کوچک محیط بانیاش شکار قاتل خاموش شد و دنا را تنها گذاشت.
به گزارش تسنیم از یاسوج، پاییز همه داشتههایش را رو کرده و هوا ناجوانمردانه سرد است. دنا سپید پوش از عشق بازی پاییز، آسمان تیره، تیره و تیرهتر، باران و مه و برف، سرها را در گریبان برده آنچنان که اخوان میگوید، اما مرد عاشق نه سرما، نه برف، نه باران نمیشناسد.
در هوایی که گرمی رخوتآور خانهها جرأت بیرون آمدن را از آدمها گرفته، "حسن" کاپشن سبزش را بر تن میکند، دوربین شکاری قدیمیاش را در کوله پشتی میگذارد و راهی کوهستان میشود.
دستهایش را به هم میسابد تا کمی گرمتر شود اما سرمای دنا بیرحمتر از این حرفهاست. میداند این روزها که هیچکس از خانه بیرون نمیآید گلههای بز کوهی برای پیداکردن ذرهای سبزی راهی مراتع پایین دست میشوند.
میداند شکارچیان برای امروز و امشب لحظهشماری میکنند و برای حسن نه آن حقوق ناچیز محیطبانی و نه گلوله تفنگ و نه بیرحمی شکارچی هیچ کدام بهانه خوبی برای بازگشت به خانه نیست.
او میتوانست در خانه بنشیند و دل خوش کند به همان حقوق جانبازی 25 درصدش و ادعا کند دینش را در این مملکت ادا کرده است، اما دلش برای طبیعت آرام و قرار ندارد و اگر اینچنین بود، نگاه 10 فرزند نگرانش، میتوانست در این روز برفی پای رفتنش را سست کند.
حسن یکی از 80 محیطبانی است که در 312 هزار و پانصد هکتار منطقه حفاظت شده این استان خدمت میکند. او در این توپوگرافی که همه اذعان به سخت بودنش دارند 3 هزار و 900 هکتار را حفاظت میکند در حالی که همه جای دنیا چنین وسعتی را 4 نفر پوشش میدهند.
تا زانو در برف فرو میرود، اما مواظب است مبادا شکارچیان به دامن طبیعت دستدرازی کنند. منتظر است شب از راه برسد چون میداند شکارچیان هر چقدر هم مجهز و قهار باشند از پس این سرما بر نمیآیند.
صدای زوزه گرگ و شغال در هم پیچیده است. شب، بوران و کولاک دنا را ترسناک کرده، اما محیطبان از هیچکدام از اینها نمیترسد. ترسش از لحظهای است که بخوابد و بز و کل دنا، اسیرِ طمع شکارچیان شود.
مرد عاشق با تاریک شدن هوا راهی اتاقش میشود. سرما امانش را بریده است. در و پنجره را کیپ میبندد. چراغ نفتی اتاق را روشن میکند. بعد از ساعتها کوهپیمایی چکمهها را از پای خستهاش در میآورد. کتریاش را روی چراغ میگذارد و در رختخواب کهنهاش دراز میکشد. قرار نیست این خواب طولانی باشد. قرار است فقط تا کتری جوش بیاید، بخوابد.
پتو را روی سر میکشد و چشمانش را میبندد. همه جا سبز میشود. برفها آب میشوند و چشمهها میجوشند. عطر چویل و آویشن دنا، گلههای بز و کل را مست میکند و دنا، آرام و مغرور به طبیعت فخر میفروشد.
جوجه کبکها دنبال مادرانشان صف کشیده و خرامان خرامان از این سو به آن سو میروند. همه چیز در دنا آرام است و دل محیطبان نیز آرام میگیرد آنقدر آرام که کتری آب جوش میآید و محیطبان بیدار نمیشود، خوابش طولانی شده است. آن بیرون گروهی بهدنبالش هستند و محیطبان در خواب ابدی فرو رفته است.
بعد از دو روز او را در اتاق کوچکش در نزدیکی پاسگاه محیط بانی خونگاه پیدا میکنند، آنقدر محیط بانان اسیر حادثه شدهاند که هر کس حدس و گمانی میزند. اما یک روز بعد پزشکی قانونی اعلام میکند مرد کوهستان دنا دچار گازگرفتگی شده و جان باخته است.
"حسن دانانسب" جوانیاش را برای دفاع از میهن گذاشت و در حالی که آثار جنگ و هشت سال دفاعمقدس روی بدنش بود این بار راهی جبهه دیگری شد و 24 سال از عمرش را به پای دنا گذاشت.
در همه این سالها آن 70 ساچمه شکارچیان نتوانست او را از پای دربیاورد و یا عشق به طبیعت را در او کمرنگ کند اما در هفتم آذرماه در اتاق کوچک محیط بانیاش شکار قاتل خاموش شد و دنا را تنها گذاشت.