جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۰۶

پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ به روایت رهبری

خود این صلح و شرایط امام حسن(ع) همه‌اش یک مکر الهی بود. یعنی اگر امام حسن می‌جنگید و در این جنگ کشته می‌شد معاویه می‌گفت من نکشتم، اصحابِ خودش کشتند. به عزاداری هم می‌پرداخت و بعد تمام اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تار و مار می‌کرد.
کد خبر : ۳۳۵۵۲۵
صراط: خود این صلح و شرایط امام حسن(ع) همه‌اش یک مکر الهی بود. یعنی اگر امام حسن می‌جنگید و در این جنگ کشته می‌شد معاویه می‌گفت من نکشتم، اصحابِ خودش کشتند. به عزاداری هم می‌پرداخت و بعد تمام اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تار و مار می‌کرد.

به گزارش فارس، غربت ائمه اطهار علیهم‌السلام همچنان ادامه دارد. غربت آنها به واسطه نداشتن حرم و گنبد و شمع و چراغ نیست، بلکه به دلیل نشناختن قدر و منزلت و مرام و هدف آنها است.

آنچه در ادامه می‌خوانیم بخشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در کتاب «انسان 250 ساله» در خصوص دوران زندگانی امام حسن مجتبی علیه‌السلام و صلح ایشان با معاویه است.

صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گریزی از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود مرحوم شیخ راضی آل یاسین، در این کتاب «صلح الحسن» که من در سال 1348 آن را ترجمه کردم و چاپ شده است. ثابت می‌کند که اصلاً جا برای شهادت نبود.

هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط در آنجا نبود و اگر امام حسن(ع)، در آن روز کشته می‌شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.

راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(ع)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌ای که به نام خلافت و در معنا سلطنت، به وجود آمده بود نشود. این هنر امام حسن مجتبی(ع) بود. امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت، زیرا ممکن نبود، لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا بکند این،‌دوره سوم اسلام است.

اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل،‌اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از اینکه بازیچه دست هواها و هوس‌ها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(ع) تفکر انقلابی اسلامی که دوره‌ای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود؛ دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکل‌تر از دوره خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ در حالی که از مذهب نبودند.

مشکل کار ائمه هدی(ع) اینجا بود. البته من از مجموعه روایات و زندگی ائمه(ع) این طور استنباط کرده‌ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(ع) تا اواخر، دائماً درصدد بوده‌اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سرپا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر،  این نکته را این طور نبینند و طور دیگری ملاحظه کنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه می‌خواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود.

و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگی‌های هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.

ملت اسلامی، در تمام دوران چند صد ساله‌ای که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت می‌کرد یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت، البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدت‌ها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند،‌این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق می‌کند یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.

اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز به کلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام برمی‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید. اگر بنا بود امام مجتبی(ع)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین هم باید در همین ماجرا کشته می‌شد، اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند، حجر بن عدی‌ها هم باید کشته می‌شدند، همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصت‌ها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشی خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند. این حق عظیمی است که امام مجتبی(ع) بر بقای اسلام دارد.

البته صلح، تحمیلی بود؛ اما بالاخره صلح واقع شد باید گفت حضرت دل نداد. همین شرایطی که حضرت قرار داد،‌ در واقع پایه کار معاویه را متزلزل کرد. خود این صلح و شرایط امام حسن(ع) همه‌اش یک مکر الهی بود. «و مکروا و مکرالله» بود. یعنی اگر امام حسن می‌جنگید و در این جنگ کشته می‌شد که به احتمال قوی به دست اصحاب خودش که جاسوسان معاویه آنها را خریده بودند، کشته می‌شد. معاویه می‌گفت من نکشتم، اصحاب خودش کشتند. به عزاداری هم می‌پرداخت و بعد تمام اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تار و مار می‌کرد. یعنی، دیگر چیزی به نام تشیع باقی نمی‌ماند تا عده‌ای در کوفه پیدا شوند و بعد از بیست سال، امام حسن(ع) را دعوت کنند. اصلاً چیزی باقی نمی‌ماند. امام حسن(ع) شیعه را حفظ کرد،‌یعنی بنا را حفظ کرد تا بعد از بیست سال، بیست و پنج سال، حکومت به اهل بیت برگردد.

پس از اینکه امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد، نادانان و ناآگاهان با زبان‌های مختلف حضرت را نکوهش می‌کردند؛ گاهی او را ذلیل‌کننده مؤمنین می‌دانستند و می‌گفتند شما این مؤمنین پرشور پرحماسه‌ای که در مقابل معاویه قرار داشتند، با صلح خودتان خوار کردید و تسلیم معاویه نمودید، گاهی تعبیرات محترمانه‌تر و مؤدبانه‌تری به کار می‌بردند ولی مضمون یکی بود. امام حسن(ع) در برابر این  اعتراض‌ها و ملامت‌ها جمله‌ای را خطاب به آنان می‌گفتند که شاید در سخنان آن حضرت از همه جملات رساتر و بهتر باشد و آن جمله این است: «إنْ أَدْری لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»؛ چه می‌دانی و از کجا می‌دانی، شاید این،‌یک آزمونی برای شما است؟ و شاید یک متاع و بهره‌ای است برای معاویه تا زمانی محدود، و این جمله اقتباس از آیه قرآن است.

این، به روشنی نشان می‌ دهد که حضرت در انتظار آینده‌ای است، و آن ‌آینده چیزی جز این نمی‌تواند باشد که حکومت غیرقابل قبول از نظر امام حسن(ع) که بر حق نیست باید کنار برود و حکومت موردنظر سر کار بیاید. لذا به اینها می‌گوید که شما از فلسفه کار اطلاع ندارید. چه می‌دانید شما مصلحتی در این کار وجود دارد؟