روزنامه «فرهیختگان» مینویسد: فرحزاد، ساعت یک بعد از نیمهشب. صدا از هیچ قهوهخانه و خانهای درنمیآید، همه خواب هستند. تنها تعدادی کارتنخواب با گونیهای پر از زبالههای خشک وارد پاتوق میشوند. وقتی به دنبالشان میرویم این موضوع در ذهن تداعی میشود که اینجا فقط فضایی است که کارتنخوابها در آن زندگی میکنند. اما با ورود به دره فرحزاد به جز آتشی که مصرفکنندهها دورش نشستهاند، نورهای دیگری هم دید میشود؛ نورهایی که نشان میدهد عدهای در این اتاق زندگی میکنند؛ عدهای که مصرفکننده نیستند و به حاشیه بالای شهر رانده شدهاند. زنان، کودکان و مردانی که صبحها سرکار میروند و شبها به اتاقکهایشان که بالای درهفرحزاد است، پناه میآورند.
سه میلیون حاشیهنشین جوان
سه میلیون از 11 میلیون جمعیت حاشیهنشین کشور را جوانان تشکیل میدهند. شاید یکی از دلایل اصلی حاشیهنشینی جوانان نبود اشتغال در شهرها و روستاها باشد.
دیدگاه
رسیدن به اتاقکهایشان کار سختی بود، بالارفتن از تپهای که هیچ راه عبور و مروری وجود نداشت. اسمش را نمیگوید اما با خنده میگوید: «خیلی سخت بود بیای این بالا؟ لابد میگید ما از کجا میرویم و میآییم که اصلا راهی وجود ندارد؟ میدانید ماجرا از چه قرار است؟ برای اینکه مامورها اتاقهایمان را خراب نکنند، راه عبور و مرور را میبندیم.»
شما اینجا چه کار میکنید، چند نفر داخل این اتاق زندگی میکنند؟
با دست به همان اتاقک که با کاهگل درست شده، اشاره میکند و ادامه میدهد: «یک خانم و آقا که برای ما حکم پدر و مادر را دارند و هشت دختر و پسر.»
چرا اینجا زندگی میکنید؟
من که خودم نمیدانم از چندسالگی اینجا هستم، چون از زمانی که یادم هست این خانم و آقا من را بزرگ کردند اما خیلی از بچههایی که داخل این اتاقک زندگی میکنند را از پاتوقها جمع کردند.
کارتان اینجا چیست؟
ما بچهها از صبح زود میرویم سرچهارراهها کار میکنیم، شیشه پاک میکنیم، فال میفروشیم؛ هر کاری که بتوان پولی از آن به دست آورد.
پولتان را چه کار میکنید؟
همه را میدهیم به همین خانم و آقا. به هرحال هم از ما مواظب میکنند، هم غذا و جای خواب برایمان مهیا کردهاند.
حاشیهنشینی که معتاد شد
اسمش مریم است، 21 سال از اولین پکی که به مواد زده است میگذرد، چهرهاش آنقدر تکیده است که اجازه نمیدهد سن و سالش را متوجه بشوید. از صدایش فهمیدم که هیچ دندانی در دهان ندارد و مواد چیزی از دندانهایش باقی نگذاشته است.
با تعجب میگوید: «خانم اینجا دنبال چی میگردید؟»
دنبال افرادی که حاشیهنشین فرحزاد هستند، میگردم.
اینجا حاشیه نیست، اینجا اصل است. میدانید چرا، چون ما برای زندهماندن تلاش میکنیم. همین امروز که هوا یکدفعهای سرد شده هیچکدام فکر اینکه آفتاب را ببینیم هم نمیکردیم. این نشان میدهد اینجا اصل است نه حاشیه.
میدانید قصه من چیست؟ من یک روز تو همان اتاقکها زندگی میکردم. صبح سرکار میرفتم و شب میآمدم و با هزار و یک آرزو میخوابیدم. آن روزها درس هم میخواندم. اما وقتی 15 سالم شد نگاه آدمها به من عوض شد، همه شروع کردند به قضاوتهای اشتباه و دروغ. همین موضوع باعث شد سراغ مواد بروم. نگاه این آدمها، قضاوتها و حرفهایشان از هر چیز مواد مخربتره.
من یک روز داخل همان اتاقکها زندگی میکردم و امید داشتم روزی میتوانم در زندگیام موفق بشوم اما نشد که نشد.
این حاشیه لعنتی شهر هزار و یک اتفاق در دل خود دارد. اگر امروز به داد بچههای اتاقک بالای دره نرسند، آنها هم ممکن است به سرنوشت من دچار شوند.
تجربه کشورهای دیگر
براساس گزارش روزنامه «گاردین»، انگلیس برای برخورد با پدیده حاشیهنشینی راهکارهایی ازقبیل کاهش «فقر نسبی» ارائه کرده و از این طریق با پدیده حاشیهنشینی به مقابله برخاسته است. در یک کشور توسعهیافته مانند انگلیس، «فقر مطلق» پدیده نادری است. با این حال، فقر نسبی یک مشکل مهم است که در بخشهای مختلف به صورت معضلی همیشگی خود را نشان داده است.
تاریخچه حاشیهنشینی
تاریخچه حاشیهنشینی در جهان به نوعی به انقلاب صنعتی و به تبع آن به رشد شهرها گره خورده است. حاشیهنشینی چه در کشورهای توسعهیافته و چه در کشورهای درحال توسعه، بهطور مستقیم متاثر از نحوه صنعتیشدن شهرها بوده است.
در کشورهای توسعهیافته کنونی، ابتدا کارخانهها به علت نیازشان به منابع آبی و امکانات حملونقل در درون شهرها ایجاد شدند و به همین سبب مهاجران روستایی و طبقات فقیر شهری را به مرکز شهرها کشاندند.
با انتقال کارخانهها به بیرون شهرها و توسعه حومهنشینی برای طبقات متوسط و بالای جامعه، فقرا در مراکز شلوغ و کثیف شهری باقی ماندند تا آنچه ما امروزه از آن، به عنوان «حاشیهنشینی» یاد میکنیم، نه در اطراف شهر بلکه در مراکز شهرهای بزرگ پدید آمد.