دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۸ آذر ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۷

بی‌سیمی که حلقه محاصره را شکست

متوجه شدیم در محاصره‌ کامل دشمن قرار داریم.از همه‌جا تیر می‌بارید.یکی از عراقی‌ها از پشت با سلاح «آر.پی‌. جی» ما را هدف گرفته بود؛جواد قمی برگشت و او را به رگبار بست.
کد خبر : ۳۳۸۷۴۴
صراط: متوجه شدیم در محاصره‌ کامل دشمن قرار داریم.از همه‌جا تیر می‌بارید.یکی از عراقی‌ها از پشت با سلاح «آر.پی‌. جی» ما را هدف گرفته بود؛جواد قمی برگشت و او را به رگبار بست.

به گزارش ایسنا، محرم شریفی از جمله رزمندگان استان زنجان درباره تعطیلات تابستانی سال 1360 روایت می‌کند:«خرداد سال 60 که امتحانات درسی‌ام تمام شد و بلافاصله به سپاه رفتم تا برای اعزام به جبهه پرس‌وجو کنم.آنجا گفتند:«یک اعزام به جنوب از نیروهایی که قبلاً به جبهه رفته‌اند،داریم.ما را دوباره برای یک دوره‌ آموزش هفت روزه به پادگان فرستادند.از نارنجک‌های دست‌ساز برای تمرین استفاده می‌کردیم. حسین حیدری یکی از این نارنجک‌ها را در سالن انداخت. کمی بعد من احساس کردم بدنم خیس شده است،دقیق‌تر شدم و دیدم خون است.

ترکش‌های نارنجک‌های دست‌ساز به پایم خورده بود و خونریزی می‌کرد. طوری که داخل پوتین من پر از خون شده بود. مواد درون نارنجک را زیاد پر کرده بودند. من را با آمبولانس به بیمارستان امدادی ابهر بردند، در آنجا تعدادی از ترکش‌ها را درآوردند.حالم کمی بهتر شده بود،با یک مینی‌بوس که آقای چگینی آن را رانندگی می‌کرد راهی اهواز شدیم.از اهواز ما را به گُلف (پایگاه منتظران شهادت) بردند. در آنجا همه‌ نیروها تقسیم‌بندی شدند. ما هم از گلف به انرژی اتمی اعزام شدیم. آن موقع انرژی اتمی دست نخورده بود و به تازگی از آنجا استفاده می‌شد.

پس از 4، 5 روز به خط دوم جبهه در دارخوئین اعزام شدیم. دو سه هفته‌ای هم آنجا بودیم تا این‌که خبر رسید در خط مقدم نیرو کم است و تعدادی از رزمنده‌ها باید به خط مقدم اعزام شوند. بچه‌ها برای رفتن به خط مقدم خوشحال بودند و لحظه‌شماری می‌کردند. بالاخره ما از منطقه‌ی دارخوئین تا خط مقدم که در جلالیه بود، رفتیم و در فاصله‌ی دو کیلومتری خط مقدم پیاده شدیم. به دلایل امنیتی بقیه‌ راه را باید پیاده می‌رفتیم تا به خط مقدم برسیم. خط مقدم بیشتر از 200، 300 متر با عراقی‌ها فاصله نداشت. خط هم بسیار طولانی بود. همه‌ی ما 20 نفر که از ابهر آمده بودیم، در طول خط تقسیم شدیم.اباذر فیرووزی فرمانده‌ی ما 20 نفر بود. در هر سنگر دو نفر جان‌پناه گرفته بودیم. من و محمد افشاری در یک سنگر بودیم.سنگری که ما در آن بودیم؛قبلاً در اختیار بچه‌های قم بود. آنها خیلی بچه‌های خوب و باصفایی بودند. در کل محور 200 نفر رزمنده ایرانی حضور داشتند.

یک شب من و محمد افشاری در کانالی که خیلی نزدیک به خاکریز عراقی‌ها بود،نگهبانی می‌دادیم.بر خلاف شب‌های گذشته صداها خیلی بلند و شفاف شنیده می‌شد. جواد قمی، مسئول محور خط مقدم دارخوئین بود. ایشان را صدا کردیم و در حال گزارش وضعیت بودیم که ناگهان صدای تانک‌ها بلند شد و عراقی‌ها حمله کردند. تنها چیزی که به یاد دارم، خشاب‌هایی بود که ما 200 نفر در طول خط خالی کردیم.درگیری ادامه داشت تا اینکه متوجه شدیم در محاصره‌ی کامل دشمن قرار داریم. از همه‌جا تیر می‌بارید. ناگهان متوجه شدیم یکی از عراقی‌ها از پشت با سلاح «آر. پی‌. جی» ما را هدف گرفته است که جواد قمی متوجه شد و او را به رگبار بست.

درگیری سنگین بود و  تا صبح ادامه داشت. تعداد زیادی از عراقی‌ها به هلاکت رسیدند. آنها تا طلوع آفتاب عقب‌نشینی کردند.تبادل آتش از هر دو طرف قطع شده بود. عراقی‌هایی که شبانه از پشت به منطقه‌ ما نفوذ کرده بودند، همگی اسیر شدند. بعدها شنیدیم در شروع حمله،فرمانده‌ عراقی‌ها مورد اصابت قرار گرفته و بی‌سیم‌شان هم خراب شده بود. عراقی‌ها آن‌ روز به دلیل قطع ارتباط‌ شان با پشتیبانی،تلفات سنگینی را متحمل شدند.

آخرین روزهای حضور دوم من در جبهه نیز به این عملیات ختم شد و من بعد از تعطیلات تابستانی، دوباره برای ادامه‌ تحصیل به ابهر بازگشتم.»