به نوشته ماهنامه سرزمین من، در ایران باستان هر قومی با توجه به عقیده و مکانی که میزیست، نوع خاصی از تدفین داشت. تدفین و روشهایش روایتگر باورهای دینی، روابط اجتماعی، اقتصادی و طبقات اجتماعی و سبک زندگی جامعهای هستند که در آن ظاهر شدهاند.
آتش سپاری
شعلههای سرکش آتش چپ و راست میشوند و خاکستر با خاکستر میآمیزد. شاخههای کوتاه و بلند هیزم و جسم بیجان اموات در کنار هم طعمه آتش میشوند تا نه فساد آنها را مبتلا کند و نه آنها مبتلای چیزی جز آتش زندگیبخش و زندگیسوز شوند. کسی نمیداند ایرانیهای هزاران سال پیش از میلاد، تا چه زمانی اجسادشان را به آتش میسپردند اما هستند تپههای کوچک و بزرگی که نامشان گواه ماهیتشان است؛ «کولتپه». تپههایی از خاکستر که تنها هیزم و خاک ندارند، بقایای ظروف و اشیایی را در خود نگه داشتهاند که هزاران سال پیش در کنار اموات گذارده میشدند تا شاید روزی به کارشان بیاید؛ روزی که دوباره زنده شوند و جانی تازه بگیرند.
ظرف ابدی
وقتی صاحبخانه جان نداشت، ساده و پرآذین، سالم یا معیوب، تکی یا جفتی، تفاوت چندانی نداشت. خانه ابدی او این بار دامان خاک نبود. خمرهای سفالین بود به قد و قامت نشسته متوفی تا بتوان او را در حالت جنینی در خمره قرار داد. سوگواری که بر پا میشد، جسد را به حالت جنینی در درون خمره میگذاشتند و تعدادی از اموال یا مایحتاجش را درون خمره جای میدادند تا شاید روزی به کارش آید. این تدفین، زاده اعتقادی بود که به تولد اولین انسان نظر داشت؛ چرا که باستانیان معتقد بودند اولین انسان از دامان زمین به دنیا آمده است. به همین علت اجسادشان را به همان حالت جنینی به دامان زمین میسپردند اما این در خمره گذاردن جسد علت دیگری هم داشت. جسم بیجان در تمام ادیان و ادوار ناپاک بود و آلوده. این آلودگی نباید به زمین نشت میکرد و درون خمره گذاشتن جسد، شیوه رایجی بود. البته گاهی هم جسد در جایی دیگر به آفتاب و هوای آزاد سپرده میشد تا از گوشت خالی شود و استخوانهایش به این خمرهها منتقل و دفن شوند. این خمرهها اغلب برای نوزادان و کودکان نابالغ استفاده میشدند و کمتر برای بزرگسالان. بزرگترها گاه در تابوتهای سفالین گذاشته و زیر درپوشی از سنگ یا سفال دفن میشدند.
شهر مردگان
ایرانیهای عصر آهن، یعنی حدود ۳۵۰۰ سال پیش به دنیای پس از مرگ اعتقاد داشتند و به همین علت هم مایحتاج حیات واپسین را همراه رفتگانشان دفن میکردند. آنها اجسادشان را به شکل جنین در رحم مادر دفن میکردند و از سوزن و انگشتر و سرنیزه تا انواع زیورآلات، کاسه، بشقاب، عودسوز و حتی خوردنی و آشامیدنی را در کنارشان میگذاشتند. البته هنوز هم کسی مطمئن نیست این اشیاء برای جلب رضایت اموات در کنارشان دفن میشده یا برای دفع شر یا حتی برای منع استفاده دیگران از اموال متوفی. پیش از آغاز شهرنشینی این اجساد در حفرهای در کف خانه دفن میشدند و بعد از ساخته شدن شهرها، در قبرستان. محلی در حاشیه شهر با گودالهایی که پذیرای اجساد عصر آهن بودند و به خاطر اجساد مدفون در بسترشان مورد احترام. گاه حتی به همین علت در کنار محلی سرسبز یا رودخانه دفن میشدند تا قدری از این لطافت و زیبابی نصیب امواتشان شود. این قبرستانها از «هفتوانتپه» آذربایجانشرقی تا «مارلیک» در شمال و «قیطریه» در تهران و از «سگزآباد» قزوین تا «سیلک» کاشان کشف و شناسایی شدهاند و شکل و شمایل و حالت تدفین اجسادشان ثبت و ضبط شده است.
برج خاموشان
جان از بدن که میرفت، ناپاک بود و دیگر کسی آنرا لمس نمیکرد تا نعشکشها سروشخوان جسد را پوشانده و در تابوتی آهنین حمل کنند و تا برج خاموشان ببرند؛ برجی نه چندان مرتفع از گل، گچ و سنگ با دیوارهایی قطور و بر بالای بلندی. دخمه زرتشتیان را برج خاموشان مینامند که در حوالی یزد قرار دارد؛ برجی که برای میزبانی اجساد زرتشتیان با حلقههای سنگی تقسیمبندی شده است. بزرگترین حلقه برای مردان بود و حلقه بعدی مختص زنان و حلقه سوم ویژه کودکان و آخرین و کوچکترین حلقه برای استخوانها بود. قبل از ورود به برج صورت متوفی را باز میکردند تا برای آخرین بار خانوادهاش او را ببینند و زمزمهکنان با او وداع کنند. جسد بیجان را به برج برده، سرش را روی سنگ، رو به جنوب میگذاشتند و عریانش میکردند. لاشخورهای منتظر به محض بیرون رفتن نعشکشها به جان جسد میافتادند و تمامش میکردند تا بنا به عقیده زرتشتیهای ایران باستان، نه خاک و آب و نه حتی آتشآلوده نشوند. وقتی لاشخورها و کرکسها استخوانها را از گوشت پاک میکردند و آفتاب آنها را کاملا میخشکانید، این استخوانها جمعآوری میشده، در چاه «استودان» ریخته میشدند؛ چاهی که در آن استخوانهای فقیر و غنی، جوان و پیر همه در کنار هم تجزیه شده به خاک باز میگشتند.
ظاهرا تعداد این دخمهها بسیار زیاد بوده، همانطور که «آبراهام جکسون» در سفرنامهاش مربوط به اوایل قرن بیستم میلادی میگوید: «روایتی قدیمی در میان پارسیان شایع است مبنی بر این که هنگامی که شاهان زرتشتی بر ایران فرمانروایی داشتند، هر یک از پرستندگان اهورامزدا در دوران زندگیش برای خود دخمهای میساخت تا چون جان سپرد، جسدش را در آن گذارند؛ این دخمههای شخصی را «دخمه تنبهتن» مینامیدند. در این میان مقبرههای موجود در تخت جمشید و نقش رستم داستان دیگری دارند که برای فهم آنها باید کمی در زمان به عقبتر برویم.
کوه گور
دستهای قدرتمند سنگتراشان آنقدر بالا و پایین میرفت و بر سینه ستبر کوه کوبیده میشد که عاقبت آرامگاهی از جنس سنگ در دل کوه حفر میشد تا صاحبان این قبور به جای این که به خاک سپرده شوند، به کوه سپرده شوند. کوه برای مادها تقدس داشت، مکانی امن و آرمانی برای اجساد آن دوران بود. پایداری و قداست کوه بهترین بهانه برای حفر مدفن در آن بود و وسیلهای برای نزدیکی به جایگاه ربالنوع و بهره بردن از تقدس آنها. کسی نمیداند این آرامگاههای سنگی قبل از مادها هم ساخته میشدند یا نه، اما آنچه امروز باقی است، راوی سبک معماری آن دوران است. گورهایی که در ادوار بعد شکل و جان تازه گرفتند و عظمت. البته گورهای مادی اغلب ساده بودند و کم آرایش. این گورها ایوان ورودی داشتند و سقف انواع مجلل آنها روی ستونهایی استوار میشد که گاه تنها نقشی برجسته بودند و گاه مستقل و حجیم. یکی از همین ستونها در گوردخمه «دائو دختر» کردستان، سرستونی دارد که با شمایل منحصر به فردش احتمالا منبع الهام معماران یونانی برای خلق سرستونهای ایوانیشان بوده است. این گورها گاه یک یا دو اطاق روی هم داشتند مثل آرامگاه «فرهاد و شیرین» در کرمانشاه و گاه اطاقهایی در کنار هم چون گوردخمه «فخریکا» که میزبان چندین قبر بودند. گوردخمهای هم چون «دکان داوود» طاقچههایی هم برای نذورات و هدایا داشته است، شاید برای ادای دین به متوفی یا دور کردن شرش. متوفی احتمالا سرشناسی بوده که برای تدفینش چنان آرامگاهی در دل کوه حفر شده است. این آرامگاههای متعدد مادی، اجداد قبور هخامنشی بودند؛ مقابری چون مقابر چهارگانه نقش رستم و مقابر صخرهای تخت جمشید.
«فرصت شیرازی» از سخنسرایان دوره قاجار، در «آثار عجم» آرامگاههای صخرهای تخت جمشید را این گونه وصف کرده است: «از عرصهگاه تخت چون به جانب کوه روند و به مقدار پانصد قدم بالا رفته در کمر، دخمهای است؛ آنجا قطعهای از کوه را مسطّح نمودهاند... در بدنه مذکوره، شکل چهار ستون را از کوه مجسّم کردهاند که خیلی برجسته است و بر سر هر ستونی، دو سر گاو است و بر بالای ستون و سرهای گاو، دو رسته آدم نقش نمودهاند... مثل این که تخت پادشاه را بر روی دست داشته باشند و بالاتر از آن آدمها، تمثال پادشاهی است ایستاده... مقابل پادشاه، رو به بالا، صورتی است که... آن را فروهر مینامیدند. پائین دو ستون از ستونهای چهارگانه مذکوره، سوراخی است مربّع که مدخل دخمه است... آنجا طاقی است که کوه را بریدهاند... در صفّهای که زمین این طاق باشد، دو حفره است... و اینها مقبرهاند... و بر سر هر یک از آن مقبرهها، سنگی انداخته بودهاند، بسیار عظیم به شکل مربّع مستطیل... لیکن آن سنگها را از روی قبر برداشتهاند و به کنار انداخته و بعضی را شکستهاند... بالجمله، به جای میّت، الحال به غیر از مشتی خاک و زبل حیوان، چیزی نیست.»
ظاهرا تفاوتی ندارد، مقبره در قعر زمین باشد یا در دل کوه، زمان و زمانه که بگذرند جز مشتی خاک و زبل حیوان چیزی باقی نخواهد ماند.