شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۵ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۰

تاریخ مرگ مردم این شهر یکی شد

شاید مردم بم بتوانند زندگی در چادر و کانکس‌ها را فراموش کنند، شاید بتوانند سختی‌های خانه به دوشی را فراموش کنند ولی هیچ گاه روز ٥ دی‌ماه سال ٨٢ را فراموش نمی‌کنند.
کد خبر : ۳۴۰۰۹۹
صراط: شاید مردم بم بتوانند زندگی در چادر و کانکس‌ها را فراموش کنند، شاید بتوانند سختی‌های خانه به دوشی را فراموش کنند ولی هیچ گاه روز ٥ دی‌ماه سال ٨٢ را فراموش نمی‌کنند.

به گزارش روزنامه ایران، سارا اسلامی، مهناز غنی، زهرا حسن‌پور، سینا محمدحسنی، مریم غنی، علی محمدحسنی» خانواده‌ای هستند که در گوشه‌ای از بهشت زهرای شهر بم کنار هم آرمیده‌اند. خانواده‌های زیادی هستند که پدر و پسر، مادر و دختر، دایی و خاله و... کنار هم دفن شده‌اند با یک تاریخ مشترک؛ روز وفات‌شان ۱۳۸۲/۱۰/۰۵ است.

اینجا هر رهگذری که از مقابل‌مان می‌گذرد، داغ بزرگی در زندگی‌اش تجربه کرده است. عزیزانی را از دست داده که پس از گذشت ١٣ سال هنوز نمی‌تواند نبودشان را فراموش کند مثل «عصمت ترک‌زاده» مادر ٨٠ ساله‌ای که ٤ پسر و یک دخترش را در زلزله بم از دست داده است.

او هر روز سر مزارشان می‌آید و تنهایی‌اش را با آنها تقسیم می‌کند. با آنها درد دل می‌کند. ١٣ سال از آن روز می‌گذرد، روزی که زلزله با تمام قدرت بم را در هم کوبید و ویران کرد. ١٣ سال از روزی می‌گذرد که وقتی خبر زلزله مخابره شد و کمک رسید، خیلی‌ها زیر آوار ساعت‌ها بود که آرام و بی‌صدا پر کشیده بودند. حالا ١٣ دیگر برای مردم داغدیده بم نحس نیست.

بم دیگر شبیه ١٣ سال پیش نیست. دیگر خبری از سقف‌های آوار شده و دست‌های بیرون مانده از خاک و شیون‌های زنان و مردانش نیست. انگار هیچگاه زلزله‌ای در کار نبوده است.

برخلاف بلبشوی سرما و برف و بوران شهرهای دیگر هوای بم بهاری است. از چهره شهر تنها چیزی که از زلزله به جا مانده، درختان کهنسال نخل و اکالیپتوس است. جای کانکس و چادرها را ساختمان‌های نوساز گرفته‌اند. بم حالا هیچ شباهتی به شهر ویران شده ١٣ سال شده ندارد. جایی را نمی‌شود پیدا کرد که از زلزله سال ٨٢ نشانی به ما بدهد.

بازار اصلی شهر شلوغ‌تر از هر جای دیگری است. دوربین عکاس روزنامه نظر خیلی‌ها را به خود جلب می‌کند؛ به خصوص کاسب‌های بر خیابان را. می‌پرسند از کجا و کدام روزنامه آمده‌ایم؟ وقتی می‌گوییم برای سالروز زلزله بم آمده‌ایم، گویی پرت‌شان می‌کنیم به ١٣ سال پیش؛ وقتی که خود را با هزار زور و زحمت از زیر آوار بیرون کشیده‌اند. زمانی که اجساد عزیزان‌شان را برای آخرین بار در آغوش گرفته بودند.

وقتی از حاج علی، بنکدار بازار بم از زلزله می‌پرسم، کمی مکث می‌کند، بغضش را فرو می‌خورد و می‌گوید: «خواب بودیم که یکدفعه همه چیز شروع کرد به تکان خوردن، آن قدر شدید بود که این ور و آن ور پرت شدیم، با بدبختی از خانه بیرون آمدم ولی زن و بچه‌هایم و پدر و مادرم توی خانه بودند. وقتی زلزله تمام شد به خانه برگشتم، فقط زنم و یکی از بچه‌هایم زنده مانده بودند، بقیه مرده بودند...»

«محسن» یکی از هزاران آدمی است که هنوز مرگ عزیزانش را فراموش نکرده و هر پنجشنبه سر مزار عزیزانش می‌آید. او پدر و مادر و دو خواهرش را در زلزله از دست داده است. می‌گوید: «از دار دنیا فقط یک خواهر برایم مانده، همه خانواده‌ام در زلزله از دنیا رفتند. همه‌شان کنار هم دفن هستند. وقتی دلم می‌گیرد، اینجا می‌آیم و برایشان فاتحه می‌خوانم و با آنها درد دل می‌کنم. هنوز نمی‌توانم باور کنم که در کمتر از چند دقیقه آنها را از دست داده‌ام.»

«ننه عصمت» اما داستان دیگری دارد. وقتی زلزله آمد، او و شوهرش زنده ماندند ولی بچه‌هایش که همگی ازدواج کرده بودند، زیر آوار ماندند. همگی از دنیا رفتند جز یک پسر. برای مزار ٣ پسرش در بهشت زهرای بم حصاری درست کرده و چند درخت برای سایه‌بان شدن مزارها کاشته است. در حال شست‌وشوی سنگ مزارهاست. به زور می‌تواند راه برود: «زلزله همه چیز را از من گرفت. ٤ پسر و یک دختر. مزار ٣ پسرم اینجاست بقیه را نمی‌دانم. غریب دفن شده‌اند. شوهرم چند سال بعد دق‌مرگ شد. فقط یک پسر دارم که او هم سرش به زندگی و زن و بچه‌اش گرم است. هر روز بعد از نماز عصر می‌آیم تا دم غروب. دلم برایشان یک‌ذره شده. ای کاش بودند. شب چله‌ای تنهای تنها بودم. اگر بودند، حتماً خانه‌ام جمع می‌شدند. ای کاش مزار آن دو تا را هم می‌دانستم ولی برای آنها هم فاتحه می‌خوانم.»

ننه عصمت با لهجه بمی برای پسرهایش لالایی می‌خواند. پنجشنبه است و از بلندگوهای بهشت زهرا قرآن پخش می‌شود.

برای چند لحظه‌ای خودم را جای تک‌تک آدم‌هایی که سر مزار فاتحه می‌خوانند، می‌گذارم. در کمتر از چند دقیقه خانواده‌ام را از دست بدهم. برادر، خواهر، پدر و مادر، زن و بچه، دایی و خاله و عمه و... غیر قابل تحمل است، اصلاً دیوانه کننده است. نمی‌شود این آدم‌ها را  درک کرد. شاید مردم بم بتوانند زندگی در چادر و کانکس‌ها را فراموش کنند، شاید بتوانند سختی‌های خانه به دوشی را فراموش کنند ولی هیچ گاه روز ٥ دی‌ماه سال ٨٢ را فراموش نمی‌کنند.»