سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۶ دی ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۶

این دختر عشایری قهرمان کیک‌بوکسینگ است +عکس

صبح زود، وقتی هنوز هوا گرگ‌ومیش است، سحر از زیر چادر ایلی درمی‌آید و به آفتاب سلام می‌کند، خمیر نان را آماده کرده و همراه برادرانش گوسفندها را به چرا می‌برد و اگر در چادر، هیزم نباشد با خرمنی از هیزم، خرامان‌خرامان به چادر برمی‌گردد.
کد خبر : ۳۴۰۲۵۸
صراط: صبح زود، وقتی هنوز هوا گرگ‌ومیش است، سحر از زیر چادر ایلی درمی‌آید و به آفتاب سلام می‌کند، خمیر نان را آماده کرده و همراه برادرانش گوسفندها را به چرا می‌برد و اگر در چادر، هیزم نباشد با خرمنی از هیزم، خرامان‌خرامان به چادر برمی‌گردد.

به گزارش وقایع اتفاقیه، خورشيد که سر مي‌زند، سحر نانش را پخته و الکش را آويخته است؛ اينها و ده‌ها کار سخت ديگر که بارها درباره‌شان شنيده‌ايم، کار هرروزه زنان عشاير است اما براي سحر، دنيا از روز اولش، فقط همين سياه‌چادر نبود... «چندبار توي تلويزيون ديده بودم که حرکت‌هاي رزمي چه جوريه و عاشق اين ورزش بودم. يه‌روز که با ايل اومديم شهر، فهميدم دخترخاله‌ام ميره يه باشگاهي نزديک خونه‌شون؛ باهاش رفتم و هموني بود که فکر ميکردم. گفتم هرجور شده، منم ميرم باشگاه. پدر و مادرم گفتن اگه خبر به گوش ايل برسه، ميگن ما بي‌غيرتيم که دخترمون، لباس شهري ميپوشه و ميره ورزش. امکان نداره بذاريم بري. يه‌هفته توي خونه حبسم کردن که نرم ولي حريفم نشدن. رفتم و آن‌قدر خوب کار کردم که حالا ۹ دوره است، رده اول تا سوم قهرماني کيک‌بوکسينگ زنان ايرانم...»

زن عشايري حرف نمي‌زنه، عمل ميکنه...

سوسن رشيدي، ۲۴ ساله است. دختري از عشاير کرمانشاه که نامش سال‌ها با ورزش‌هاي رزمي گره خورده است. در شهر کرمانشاه، خيلي‌ها نام او را شنيده‌اند و مي‌شناسندش... براي ما پايتخت‌نشين‌ها اينکه دختري عشايري با وجود قهرماني‌هاي پياپي‌اش، همچنان گمنام است، جاي تأسف دارد. به کمک خبرنگاران محلي و هماهنگي‌هايي که با هيأت کيک‌بوکسينگ کرمانشاه به‌عمل مي‌آيد، پيدايش مي‌کنيم. از پشت تلفن، سادگي و معصوميت ناگزيرش! پيداست. مانند هر زن عشايري ديگري، محکم و باصلابت حرف مي‌زند و از سختي‌ها، پستي و بلندي‌هاي زندگي شخصي و ورزشي‌اش، برايمان مي‌گويد. خودش دوست دارد سحر صدايش بزنند.

«من زياد نميتونم خوب، فارسي حرف بزنم. ما لک هستيم و فارسي حرف‌زدن براي من يه‌کم سخته، ببخشيد اگه بعضي وقتا خوب حرف نميزنم. خونواده‌ام، سحر صدام ميزنن و شما هم ميتوني سحر صدام بزني... متولد 1371 هستم اما قبل از خودم، يک خواهر بزرگ‌تر داشتم که متولد 1369 بود؛ دو، سه ماهش بود که فوت کرد و شناسنامه‌شو به من دادن. اينه که الان با شناسنامه اون، دارم زندگي مي‌کنم. اون‌موقع ديگه اينجوري بود...» مي‌گويد: « 6 تا خواهريم که يکي از خواهرام معلوله. دو تا هم برادر دارم و خودم هم بچه دومم؛ کلا زندگي سختي داريم. کل بچگيم رو توي ايل زندگي کردم. ما از عشاير کرمانشاهيم که بين کرمانشاه و خوزستان در رفت و آمدیم. چون کارمون، جوريه که کوچ‌رو هستيم. دامداريم و براي کسي دامداري مي‌کنيم. 6 ماه کرمانشاهيم و 6ماه خوزستان...»

سحر از زمان مدرسه به ورزش علاقه داشته و قهرمان دووميداني مدرسه شده و در نهايت، به مسابقات استاني هم دعوت شده و توانسته است رتبه اول را کسب کند. «دور مدرسه رو توی ۱۱ ثانيه ميدويدم. اون موقع، وقتي مادرم ديد تو مدرسه توي رشته دووميداني موفقم، کمکم کرد که برم تو مسابقات روستايي شرکت کنم. اونجا اول شدم... ولي بازم نميدونستم چيزي به اسم باشگاه رفتن و ورزش قهرماني هم وجود داره. از او مي‌پرسم، همچنان درس مي‌خواند يا نه؟ مي‌گويد: درس ميخوندم ولي ديگه ديپلم گرفتم، نتونستم برم مدرسه چون واقعا وضعيت زندگيمون طوري نبود که بتونم درسمو ادامه بدم.»

براي سحر اما اين انتهاي راه نبود؛ دختر ايل، حالا ديگر افق روشن‌تري پيش روي خود مي‌ديد. «10 سال پيش، وقتي همراه با ايل و خونواده‌ام، اومدم شهرک پرديس کرمانشاه، فهميدم اونجا يه باشگاه ورزش رزمي براي زنان هست. دخترخاله‌ام همونجا مي‌رفت باشگاه. عاشق ورزش رزمي بودم.

براي مني که قبلا چندبار توي تلويزيون، ورزش رزمي رو ديده بودم و بعضي وقتا توي چادر، چهار تا حرکت رزمي ميزدم، مثل يه خواب بود که برم باشگاه رزمي کار کنم. اين شد که رفتم باشگاه. مربيم فهميد وضع ماليمون خوب نيست ازم شهريه نگرفت. همون ماه اول به سطحي رسيدم که رفتم مسابقات استاني. هيچ‌کس باورش نميشد که آن‌قدر جرأت داشته باشم... مربيم باور نمي‌کرد. رفتم و اول شدم. بار دومي که در مسابقات کشوري شرکت کردم، حقم رو خوردن. خيلي روحيه‌ام به‌خاطر اين مسئله به‌هم خورد... در صورتي‌که که کار من خوب بود، دست رقيبمو بردن بالا. بااين‌حال، ادامه دادم...»

ورزش، پشت حصار تابوهاي زندگي ايلي

اما باشگاه‌رفتن براي سحرشکستن تابوي بزرگ ايل بود. «توي عشايري بعضي وقت‌ها براي خودم رزمي تمرين مي‌کردم. نه اينکه چيز خاصي بلد باشم. يک چيزهايي از تلويزيون ديده بودم و همان‌ها را تمرين مي‌کردم. تابستان 10 سال پيش با دخترخاله‌ا‌م که ورزشکار بود رفتم باشگاه. پدرم نمي‌دونست من ميرم باشگاه. بقيه اعضاي خانواده‌م هم اگه مي‌فهميدن با باشگاه‌رفتنم مخالفت مي‌کردن. همه توي گوش پدرمو برادرام و عموهام خونده بودن سحر معلوم نيست کجا ميره. دروغ ميگه. دخترهاي شهري گولش مي‌زنن. نذارين بره ما عشايريم، غيرت داريم؛ ورزش زشته. صورت خوشي براي يه دختر عشاير نداره که مانتو و شلوار بپوشه بره باشگاه.

پدرم و مادرم تحت‌تأثير قرار مي‌گرفتن و بارها نذاشتن برم حتي يه بار يه هفته توي خونه حبسم کردن... منم آن‌قدر اصرار کردم که آخر بهشون فهموندم من واقعا ورزشو دوست دارم. خيليا هم تو اين راه کمک کردن که خانواده‌مو راضي کنم که ورزش عشق و علاقه منه... تازه بعد از اينکه رفتم مسابقات کشوري مقام آوردم، اون‌وقت بود که پدرم راضي شد ورزشمو ادامه بدم.»

مي‌گويد از آن به بعد خيلي وقت‌ها پدرش او را به پرديس مي‌آورده تا تمريناتش را در باشگاه ادامه دهد. «چند ساعت طول ميکشيد تا با ماشين منو بياره باشگاه، بعدشم منتظر ميموندن بعد از تمرين دوباره برميگشتيم عشايري. آن‌موقع فقط وقتي تابستان مي‌شد ميتونستم به باشگاه برم چون نزديک شهر بوديم ولي گاهي پيش اومده بود که زمستون باشه و ما خوزستان باشيم و من مسابقه داشتم. اون‌موقع‌ها بابام اجازه مي‌داد سوار ماشين‌هاي راه بشم و بيام کرمانشاه برم مسابقه. بعد از مسابقه هم برميگشتم جنوب پيش خانواده‌م.»

سحر تا به امروز، 9 دوره در مسابقات کشوري شرکت کرده و آرزويش قهرماني جهان است. «دو تا از حکم‌هام نيومده. هفت تا از حکم‌هام پيش استادمه. همه اين حکم‌ها احکام قهرماني کيک بوکسينگ است که اول تا سوم شدم توی همه مسابقات کشوري.»
روزهایی بود که پول کرایه ماشین نداشتم

او از سختي‌هاي معيشتي‌اش هم در روزهايي که سخت تمرين مي‌کرد، برايمان مي‌گويد. «الان که اين حرف‌ها رو مي‌زنم، بغض گلومو گرفته. يه روزايي بود که حتي پول کرايه ماشين هم نداشتم که برم تمرين. پولم نداشت که بده من برم باشگاه اما من اگه هزار تومن داشتم، همونو جمع مي‌کردم که کرايه ماشين بدم و برم باشگاه. استادمم ازم شهريه نمي‌گرفت. اون‌موقع شهريه‌ها 6 هزار تومن بود ولي من همان 6 تومنم نداشتم ببرم. گاهي وقتا اگه بهم پول دادن واسه اينکه يه تخم‌مرغي بگيرم بخورم، همون پولو نگه داشتم که کرايه ماشينمو بدم. يه روز مسابقه کشوري داشتم توي کرج؛ استادم گفت خيلي مسابقه مهميه بايد بياي. خيلي تحت فشار بوديم اون‌موقع. بغض گلومو مي‌گيره وقتي حرف مي‌زنم. اون‌موقع پول نداشتم توي مسابقات شرکت کنم. استادم گفت سحر اگه پول نداري نگران نباش من دارم اما چون بچه‌ها شنيدن، گفتم نه استاد دارم. اومدم از همسايمون قرض کردم. اون‌‌زمان يارانه 80 هزار تومن بود. يارانه رو که گرفتم پولشونو بهشون پس دادم و گفتم دستتون درد نکنه براي مسابقه‌ام قرض کردم.»

اما در ازاي همه اين سختي‌ها تقديري که شايسته تلاش‌هاي او باشد از آن او نشده است. «۹دوره، قهرمان شدم اما هيچ‌چيزي به‌عنوان پاداش قهرماني بهم ندادن. يک ‌بار يک سکه پارسيان بهم دادن که نميدونم پولش 10هزار تومن بود، چقدر بود که اون رو هم تقديم استادم کردم.»

سحر حالا چند ماهي است ازدواج کرده و قرار است تا عيد امسال، جشن عروسي‌اش را برگزار کند. «خواهرام تو سن کم شوهر کردن ولي من چون به ورزش علاقه داشتم تازه ازدواج کردم. امسال که مسابقاتم پخش شد، يه خواستگار برام اومد و الان عقد کردم. خيلي ازم حمايت ميکنه و بهم گفته وقتي رفتيم آبدانان ميتونم يه باشگاه براي خودم بزنم و ورزشمو ادامه بدم. . قراره تا عيد عروسي کنم اما هنوز جهيزيه‌ا‌م جور نشده. عروسي که کنم و برم آبدانان، اون‌وقت ميتونم با مربيگري از پس زندگيم بربيام.»

خیلی از دختران عشایر می خواهند مثل من باشند

مي‌گويد حالا يکي از خواهرايش هم به تازگي همپاي او وارد ورزش شده است. «اين خواهرم متولد ۷۴ هست. خيلي ورزش منو دوست داره ولي بقيه‌شون نه؛ البته وضعیت ماليمون اجازه نميده بقيه هم برن باشگاه... .»

او از آرزوي بزرگي سخن مي‌گويد که دوست دارد روزي محقق شود. «بزرگ‌ترين آرزوم اينه که در عشاير حتي زير چادر، بچه‌ها رو جمع کنم و ورزش يادشون بدم چون خيلياشون زندگي سختي دارن. يه روزايي بود که ميرفتم خونه فاميلي، جايي بهم تيکه ميانداختن. ميگفتن بعضيا ميرن شهر معلوم نيست چیکار ميکنن، اون‌وقت الکي ميگن ميرن ورزش. اينا رو به من ميگفتن. بارها پشت سرم و جلوي روم اين حرفارو زدن اما من ريختم توي خودم و ادامه دادم. دوست دارم به تيم ملي دعوت بشم. من هر روز ميرم باشگاه و با قدرت حدود سه، چهار ساعت تمرين مي‌کنم؛ آرزوم اينه که قهرمان جهان بشم.»

اما سحر روايتی ديگرگون از دختران عشاير هم دارد. او باور دارد که دختر ايل اگرچه چرخ اصلي اقتصاد خانواده در عشاير را مي‌چرخاند اما همواره از دسترسي به موقعيت‌هاي اجتماعي محروم بوده است. «دختراي عشاير همشون قدرت بدني بالايي دارن اما عشاير خيلي متعصب هستن و اجازه نميدن دختراشون وارد اين کارا بشن. عيد قربان بود که در عشاير با دخترا رفته بوديم کنار چشمه آب بياريم، دختراي ايل بهم گفتن خوش به سعادت سحر تو زورشو داشتي جلوي اينا وايستي ولي ما نمي‌تونيم... تو عشايري مونديم. چيکار کردي که تونستي قهرمان بشي. کاش ما هم مثل تو بوديم. همش به هم ميگفتن يه چندتا حرکت برامون ميزني. ميگفتم من اينجا نميتونم حرکت رزمي بزنم يهو يکي رد ميشه ميبينه ولي اگه بياين خونه باهاتون کار ميکنم.»