صراط: همیشه بودهاند کسانی که در وقت اقدام و عمل، روزگار را به بطالت یا کجروی گذراندهاند و در وقت حساب، چون حرفی برای گفتن و پاسخی برای مطالبات بهحق از مسئولیتشان نداشتند،خود در قامت و کسوت مطالبهگر در آمده، با صاحبان حقوق بر زمین مانده، همصدا شدهاند!
این یکی از عجیبترین و در عین حال رایجترین رفتارهای این جماعت است و در تاریخ هم نمونههایی داشته است که از جمله برجستهترین آنها، مطالبه ناحق طلحه و زبیر از امام علی(ع) و پاسخ روشنگر و تاریخی حضرت به آنها – و به همه نسلهای آینده – است. وقتی آنها به ناحق و بعد از 25 سال، گریبان حضرت را برای همه ناملایمات و از جمله برای خونخواهی خلیفه سوم گرفتند، حضرت آنان را اینگونه توصیف فرمود: «اِنَّهُمْ لَيَطْلبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ.... الطَّلِبَهًُْ اِلاّ قِبَلَهُمْ، وَ اِنَّ اَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلى اَنْفُسِهِمْ اينان حقّى را مىخواهند كه خود ترك كردند، و خونى را مىطلبند كه خود ريختند... بايد از خودشان خونخواهى كنند، و نخستين عدل آنان در حكم اين است كه عليه خود حكم كنند.»
این پاسخ روشنگر و تاریخی،برای همه آنهاست که به جای عمل به وظیفه، حق را در دیگران میجویند و فریاد «دزد دزد»سر میدهند.
ماجرا وقتی تلختر میشود که ببینیم مسئولانی بر خلاف تکلیف قانونی و شرعی خود، از مشکلات و معضلات جامعه بیخبرند! و وقتی هم که زنگ خطری در کنار گوش آنان نواخته میشود به جای تأسف از بیخبری و تلاش برای جبران، خود لب به اعتراض میگشایند و حقی را که خود ضایع نمودهاند، مطالبه میکنند! اما از چه کسی!؟ از مردمی که خود آسیب دیده بیخبری و کوتاهیها هستند!؟
در آخرین ماههای دولت یازدهم،هفته قبل پرده از یکی از آسیبهای اجتماعی برداشته شد و وجدان عمومی جامعه نسبت به مشکلات جانکاه و تکاندهنده به شدت متاثر و ملتهب شد.
اما واکنش مسئولان محترم با آنچه انتظار میرفت همسویی نداشت و حاکی از آن بود که باید جایی بیرون از دولت دنبال مقصر گشت و اساسا هیچ مسئولیتی متوجه دولتمردان محترم نیست! بلکه آنها نیز مثل یک شهروند عادی به این وضعیت معترض هستند!
اما چرا چنین است!؟چرا کسانی در جایگاه مسئولان دولت حاضر نیستند مسئولیت کارشان را به عهده بگیرند و از مردم به خاطر شرایط نامطلوبی که به آنان تحمیل کردهاند عذرخواهی کنند و قول جبران و اصلاح امور را بدهند!؟
پاسخ این سوال را باید در ریشههای چنین وضعی جستجو کرد و از نظر دور نداشت که هر واکنشی – از آن جنس که دل مردم میخواهد- در اصل، به معنی ضدیت با آن ریشههاست. و قطعا انتظار خروج و خروش بر مشی و مرامی که به وضع موجود منتهی شده، برای برخی از مسئولان محترم آسان نیست!
اما آن ریشهها کدام است؟ به این چند نمونه توجه کنید:
1- آغازین سالهای دولت سازندگی است و جامعه هنوز از عطر و بوی شهادت سرشار است. سادهزیستی و قناعت، سکه رایج است و مسابقه فضائل بر مسابقه ثروت غلبه دارد. از دل دولت کارگزاران، اندک اندک نشانههای اشرافیت و تفرعن آشکار میشود و رهبر انقلاب نسبت به آن هشدار میدهند. حضرت آقا در سخنرانی تاریخی که به «خواص و لحظههای تاریخساز» معروف شد، صریحا بر این خوی اشرافی تاختند و آن را آغازی بر «به مسلخ رفتن حسین ابن علی(ع)»ها دانستند.
همان زمان، رئیس دولت سازندگی در خطبههای نماز جمعه –که باید منادی معارف دینی و سیاستهای اصولی انقلاب باشد- مانور تجمل را تجویز میکرد و سخنان تکان دهندهای میگفت که آثار شومش امروز در جامعه دیده میشود. آقای هاشمی رفسنجانی از عادی و طبیعی بودن له شدن عدهای از مردم فقیر و مستضعف زیر چرخهای توسعه دفاع میکرد و آن را با همه توان -و حتی با سوء بهره از معارف دینی – تئوریزه میکرد ! زمان زیادی لازم نبود تا مردم به شوم بودن تئوریهای توسعه – که اطاعتی بیهنرانه و عقب مانده از دستورات بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود- پی ببرند. اواخر دولت سازندگی، سالهایی بود که گویی هیچ نسبتی با شش هفت سال قبلش نداشت! جماعتی به ناگهان از روزگار مودت و برادری،به روزگار مسابقه اشرافیت رسیده بودند. روزگار رقابتهای تلخ و سودهای نامشروع مدیرانی که دستشان در بیتالمال بود! توسعه غربی، تورم را به بیش از 50 درصد رسانده بود و شهرهای مختلف دستخوش اعتراض مردم انقلابی و مومنی بود که نمیخواستند انحراف انقلاب از مسیر اصلی و له شدن فقرا را بپذیرند.اما پاسخ آن دولت، برخورد غیرانسانی با مردم در اسلامشهر و ... بود!
این مقدمهای شد بر شکلگیری طبقه اشرافی و مدیریتی که در خدمت این طبقه و حافظ منافع آنهاست. مدیرانی که نه تنها هرگز از ساختار سیاسی و اقتصادی کشور کنار نرفتند، بلکه با اهرمها و بزنگاهها و بنگاههای مهمی که در اثر کوتاهی دیدهبانان، در دست آنها ماند، هر روز قدرتمندتر و تاثیرگذارتر شدند.
2- از جمله پیآمدهای خطرناک و جبرانناپذیر آن سبک تفکر و اندیشه اشرافی، نهادینه کردن فقر، دست به دست کردن ثروت و وام گرفتن از ثروت برای کسب کرسیهای قدرت بود. آنها مردم را به شهروند درجه یک و دو تقسیم کرده بودند و هر روز در این راه بیشتر و بیشتر میتاختند تا آنجا که حتی رای مردم تهران با شهرستانها را هم برابر نمیدانستند و معتقد به طبقهبندی کیفی آرا شده بودند! با این نگاه بود که اندک اندک، همه برنامهها برای منفعت و لذت بیشتر گروههای بالایی جامعه تنظیم میشد و سفره فقرا هر روز کوچکتر و کوچکتر میشد. اگر در دورهای مثل سالهای میانی دهه هشتاد، حرکتهایی برای رسیدن به فقرا اجرا میشد، بلافاصله با انگ و ننگ «پوپولیست» مواجه میگردید! پشت کردن مردم به طبقه اشرافی با انتقام سخت آنها در سالهای 90 و 91 مواجه شد! همان روزهایی که برخی عوامل دولت کنونی به صرافی مشغول بودند و ثروت مردم ظرف چند ماه به نصف و یک سوم کاهش پیدا کرد! همان زمان که برخی از نزدیکان طراح تئوری له شدن مردم زیر چرخ توسعه، به دشمنگرای تحریم دادند و از آنها خواستند تحریمهای فلجکننده علیه هموطنانشان وضع کنند!چرا!؟ چون مدتی بود از کرسی قدرت دور بودند.
3- نتیجه آن مدل نگاه و آن سبک زندگی چه شد!؟ آن شد که ثروت مردم، درست در روزهای فقر و بیکاری برای لذت اشراف هزینه شد!
نتیجه آن شدکه به جای راه انداختن چند مزرعه و کارخانه و سر و سامان دادن به چند زندگی، قرار شد هواپیما بخریم تا کمتر از 7 درصد جامعه بتوانند سوار شوند و آسایش بیشتری بکنند! (طبق آمار کمتر از 7 درصد سفرهای کشورمان هوایی است و بیش از نیمی از آن هم مربوط به مدیران دولتی است!)
نتیجه آن شد که وزیر در ویلای اشرافی سکنی گزید و ساخت مسکن برای محرومان را، مزخرف نامید تا مردم آرزوی داشتن سر پناهی ارزان و حداقلی را به «گور» ببرند! خواسته مردم زیاد نبود! آنها خانه رایگان نمیخواستند! آنها وام بدون سود هم نمیخواستند! اما قرار شد وام بدهند و سه برابر پس بگیرند! طبقه فقیر حتی حق حیات هم ندارد!
نتیجه آن شد که همان روز که حقوق معلم و کارگر، یک میلیون تومان بود، مدیر بانک پاداش پانصد و هفتاد میلیونی بگیرد! حتی پول اوقات فراغت فرزندانش را هم از جیب من و شما بردارد و بعد همان فرزند با نخوت و پررویی بگوید: «پدرم سهمش را از سفره انقلاب برداشت»! و نگفت او چه کرده که مستحق چنین سهمی است!
نتیجه آن شد که معاون رئیس جمهور، دزدان بیتالمال و خائنین به آرمان انقلاب را «ذخیره نظام» نامید و آه از نهاد مردم بر آورد.
نتیجه آن شد که آقای وزیر چند هزار میلیاردی، سه سال تمام توانش را به کار گرفته تا به گفته وزیر نفت،پانزده میلیارد دلار از بیتالمال را به جیب خودش واریز کند!
آری اینها و صدها نمونه دیگر، نتیجه آن مدل نگاه است و تا این مدل نگاه باشد، وضع همین است!
حالا هم انتظار دارید این تفکر،علیه خودش کاری بکند!؟ رئیس دفتر رئیس جمهور با فقرای گورخواب عکس یادگاری میگیرد، اما ظاهرا برنامهها همان است! و به نظر نمیرسد که قرار است چیزی را تغییر دهند!
یقینا جراحی بزرگ انقلاب اسلامی، زدودن و در آوردن غده چرکین و بدخیم مدیریت اشرافی و سبک زندگی ضد دینی(نه غیردینی )حاکم بر برخی از آنهاست.
ماجرای گورخوابی، گوشهای از آسیبی است که این تفکر به مردم ما زده است. اکنون حقوق معوقه کارگران، صنایع و کارخانههای تعطیل، جوانان بیکار و چندین و چند آسیب دیگر اجتماعی و اقتصادی، لایههای دیگری از گورخوابی در جامعهای است که وزیران چند هزار میلیاردی آن، آنقدر گردن کلفت و قدرتمندند که چند ماه مانده به پایان دولت، هنوز هم ثروت خود را معرفی نکردهاند و کسی هم جرات پیگیری این اصل قانون اساسی را ندارد!
آری آنها همنوا با ما، حقی را طلب میکنند که خود ضایع کردهاند و از قضا، بلندتر از ما هم فریاد میزنند!
این یکی از عجیبترین و در عین حال رایجترین رفتارهای این جماعت است و در تاریخ هم نمونههایی داشته است که از جمله برجستهترین آنها، مطالبه ناحق طلحه و زبیر از امام علی(ع) و پاسخ روشنگر و تاریخی حضرت به آنها – و به همه نسلهای آینده – است. وقتی آنها به ناحق و بعد از 25 سال، گریبان حضرت را برای همه ناملایمات و از جمله برای خونخواهی خلیفه سوم گرفتند، حضرت آنان را اینگونه توصیف فرمود: «اِنَّهُمْ لَيَطْلبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ.... الطَّلِبَهًُْ اِلاّ قِبَلَهُمْ، وَ اِنَّ اَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلى اَنْفُسِهِمْ اينان حقّى را مىخواهند كه خود ترك كردند، و خونى را مىطلبند كه خود ريختند... بايد از خودشان خونخواهى كنند، و نخستين عدل آنان در حكم اين است كه عليه خود حكم كنند.»
این پاسخ روشنگر و تاریخی،برای همه آنهاست که به جای عمل به وظیفه، حق را در دیگران میجویند و فریاد «دزد دزد»سر میدهند.
ماجرا وقتی تلختر میشود که ببینیم مسئولانی بر خلاف تکلیف قانونی و شرعی خود، از مشکلات و معضلات جامعه بیخبرند! و وقتی هم که زنگ خطری در کنار گوش آنان نواخته میشود به جای تأسف از بیخبری و تلاش برای جبران، خود لب به اعتراض میگشایند و حقی را که خود ضایع نمودهاند، مطالبه میکنند! اما از چه کسی!؟ از مردمی که خود آسیب دیده بیخبری و کوتاهیها هستند!؟
در آخرین ماههای دولت یازدهم،هفته قبل پرده از یکی از آسیبهای اجتماعی برداشته شد و وجدان عمومی جامعه نسبت به مشکلات جانکاه و تکاندهنده به شدت متاثر و ملتهب شد.
اما واکنش مسئولان محترم با آنچه انتظار میرفت همسویی نداشت و حاکی از آن بود که باید جایی بیرون از دولت دنبال مقصر گشت و اساسا هیچ مسئولیتی متوجه دولتمردان محترم نیست! بلکه آنها نیز مثل یک شهروند عادی به این وضعیت معترض هستند!
اما چرا چنین است!؟چرا کسانی در جایگاه مسئولان دولت حاضر نیستند مسئولیت کارشان را به عهده بگیرند و از مردم به خاطر شرایط نامطلوبی که به آنان تحمیل کردهاند عذرخواهی کنند و قول جبران و اصلاح امور را بدهند!؟
پاسخ این سوال را باید در ریشههای چنین وضعی جستجو کرد و از نظر دور نداشت که هر واکنشی – از آن جنس که دل مردم میخواهد- در اصل، به معنی ضدیت با آن ریشههاست. و قطعا انتظار خروج و خروش بر مشی و مرامی که به وضع موجود منتهی شده، برای برخی از مسئولان محترم آسان نیست!
اما آن ریشهها کدام است؟ به این چند نمونه توجه کنید:
1- آغازین سالهای دولت سازندگی است و جامعه هنوز از عطر و بوی شهادت سرشار است. سادهزیستی و قناعت، سکه رایج است و مسابقه فضائل بر مسابقه ثروت غلبه دارد. از دل دولت کارگزاران، اندک اندک نشانههای اشرافیت و تفرعن آشکار میشود و رهبر انقلاب نسبت به آن هشدار میدهند. حضرت آقا در سخنرانی تاریخی که به «خواص و لحظههای تاریخساز» معروف شد، صریحا بر این خوی اشرافی تاختند و آن را آغازی بر «به مسلخ رفتن حسین ابن علی(ع)»ها دانستند.
همان زمان، رئیس دولت سازندگی در خطبههای نماز جمعه –که باید منادی معارف دینی و سیاستهای اصولی انقلاب باشد- مانور تجمل را تجویز میکرد و سخنان تکان دهندهای میگفت که آثار شومش امروز در جامعه دیده میشود. آقای هاشمی رفسنجانی از عادی و طبیعی بودن له شدن عدهای از مردم فقیر و مستضعف زیر چرخهای توسعه دفاع میکرد و آن را با همه توان -و حتی با سوء بهره از معارف دینی – تئوریزه میکرد ! زمان زیادی لازم نبود تا مردم به شوم بودن تئوریهای توسعه – که اطاعتی بیهنرانه و عقب مانده از دستورات بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود- پی ببرند. اواخر دولت سازندگی، سالهایی بود که گویی هیچ نسبتی با شش هفت سال قبلش نداشت! جماعتی به ناگهان از روزگار مودت و برادری،به روزگار مسابقه اشرافیت رسیده بودند. روزگار رقابتهای تلخ و سودهای نامشروع مدیرانی که دستشان در بیتالمال بود! توسعه غربی، تورم را به بیش از 50 درصد رسانده بود و شهرهای مختلف دستخوش اعتراض مردم انقلابی و مومنی بود که نمیخواستند انحراف انقلاب از مسیر اصلی و له شدن فقرا را بپذیرند.اما پاسخ آن دولت، برخورد غیرانسانی با مردم در اسلامشهر و ... بود!
این مقدمهای شد بر شکلگیری طبقه اشرافی و مدیریتی که در خدمت این طبقه و حافظ منافع آنهاست. مدیرانی که نه تنها هرگز از ساختار سیاسی و اقتصادی کشور کنار نرفتند، بلکه با اهرمها و بزنگاهها و بنگاههای مهمی که در اثر کوتاهی دیدهبانان، در دست آنها ماند، هر روز قدرتمندتر و تاثیرگذارتر شدند.
2- از جمله پیآمدهای خطرناک و جبرانناپذیر آن سبک تفکر و اندیشه اشرافی، نهادینه کردن فقر، دست به دست کردن ثروت و وام گرفتن از ثروت برای کسب کرسیهای قدرت بود. آنها مردم را به شهروند درجه یک و دو تقسیم کرده بودند و هر روز در این راه بیشتر و بیشتر میتاختند تا آنجا که حتی رای مردم تهران با شهرستانها را هم برابر نمیدانستند و معتقد به طبقهبندی کیفی آرا شده بودند! با این نگاه بود که اندک اندک، همه برنامهها برای منفعت و لذت بیشتر گروههای بالایی جامعه تنظیم میشد و سفره فقرا هر روز کوچکتر و کوچکتر میشد. اگر در دورهای مثل سالهای میانی دهه هشتاد، حرکتهایی برای رسیدن به فقرا اجرا میشد، بلافاصله با انگ و ننگ «پوپولیست» مواجه میگردید! پشت کردن مردم به طبقه اشرافی با انتقام سخت آنها در سالهای 90 و 91 مواجه شد! همان روزهایی که برخی عوامل دولت کنونی به صرافی مشغول بودند و ثروت مردم ظرف چند ماه به نصف و یک سوم کاهش پیدا کرد! همان زمان که برخی از نزدیکان طراح تئوری له شدن مردم زیر چرخ توسعه، به دشمنگرای تحریم دادند و از آنها خواستند تحریمهای فلجکننده علیه هموطنانشان وضع کنند!چرا!؟ چون مدتی بود از کرسی قدرت دور بودند.
3- نتیجه آن مدل نگاه و آن سبک زندگی چه شد!؟ آن شد که ثروت مردم، درست در روزهای فقر و بیکاری برای لذت اشراف هزینه شد!
نتیجه آن شدکه به جای راه انداختن چند مزرعه و کارخانه و سر و سامان دادن به چند زندگی، قرار شد هواپیما بخریم تا کمتر از 7 درصد جامعه بتوانند سوار شوند و آسایش بیشتری بکنند! (طبق آمار کمتر از 7 درصد سفرهای کشورمان هوایی است و بیش از نیمی از آن هم مربوط به مدیران دولتی است!)
نتیجه آن شد که وزیر در ویلای اشرافی سکنی گزید و ساخت مسکن برای محرومان را، مزخرف نامید تا مردم آرزوی داشتن سر پناهی ارزان و حداقلی را به «گور» ببرند! خواسته مردم زیاد نبود! آنها خانه رایگان نمیخواستند! آنها وام بدون سود هم نمیخواستند! اما قرار شد وام بدهند و سه برابر پس بگیرند! طبقه فقیر حتی حق حیات هم ندارد!
نتیجه آن شد که همان روز که حقوق معلم و کارگر، یک میلیون تومان بود، مدیر بانک پاداش پانصد و هفتاد میلیونی بگیرد! حتی پول اوقات فراغت فرزندانش را هم از جیب من و شما بردارد و بعد همان فرزند با نخوت و پررویی بگوید: «پدرم سهمش را از سفره انقلاب برداشت»! و نگفت او چه کرده که مستحق چنین سهمی است!
نتیجه آن شد که معاون رئیس جمهور، دزدان بیتالمال و خائنین به آرمان انقلاب را «ذخیره نظام» نامید و آه از نهاد مردم بر آورد.
نتیجه آن شد که آقای وزیر چند هزار میلیاردی، سه سال تمام توانش را به کار گرفته تا به گفته وزیر نفت،پانزده میلیارد دلار از بیتالمال را به جیب خودش واریز کند!
آری اینها و صدها نمونه دیگر، نتیجه آن مدل نگاه است و تا این مدل نگاه باشد، وضع همین است!
حالا هم انتظار دارید این تفکر،علیه خودش کاری بکند!؟ رئیس دفتر رئیس جمهور با فقرای گورخواب عکس یادگاری میگیرد، اما ظاهرا برنامهها همان است! و به نظر نمیرسد که قرار است چیزی را تغییر دهند!
یقینا جراحی بزرگ انقلاب اسلامی، زدودن و در آوردن غده چرکین و بدخیم مدیریت اشرافی و سبک زندگی ضد دینی(نه غیردینی )حاکم بر برخی از آنهاست.
ماجرای گورخوابی، گوشهای از آسیبی است که این تفکر به مردم ما زده است. اکنون حقوق معوقه کارگران، صنایع و کارخانههای تعطیل، جوانان بیکار و چندین و چند آسیب دیگر اجتماعی و اقتصادی، لایههای دیگری از گورخوابی در جامعهای است که وزیران چند هزار میلیاردی آن، آنقدر گردن کلفت و قدرتمندند که چند ماه مانده به پایان دولت، هنوز هم ثروت خود را معرفی نکردهاند و کسی هم جرات پیگیری این اصل قانون اساسی را ندارد!
آری آنها همنوا با ما، حقی را طلب میکنند که خود ضایع کردهاند و از قضا، بلندتر از ما هم فریاد میزنند!