صراط: چند روز مانده به عملیات یکی از رزمندگان آمد و درخواست مرخصی کرد. گفتم: «برادر تو که میدانی، چند روز مانده به عملیات بعضی مکالمات و مکاتبات هم محدود میشوند.
به گزارش ایسنا، جعفر صالحی از رزمندگان استان زنجان است. او در خاطرهای کوتاه به روایت آخرین دیدار یک شهید با مادرش پرداخته است و روایت میکند: گفته بودند به زودی عملیاتی شروع خواهد شد. همهی نیروها در منطقه «دشت عباس» جمع شده و آماده عملیات بودند.
«ایوب مقدم» از همرزمان ما بود. او چند روز مانده به عملیات آمد و درخواست مرخصی کرد. گفتم: «برادر تو که میدانی، چند روز مانده به عملیات بعضی مکالمات و مکاتبات هم محدود میشوند. حالا شما مرخصی میخواهید؟»گفت: «مادرم در بیمارستان است. پدر هم ندارم. زودپز در آشپزخانه منفجر شده و مادرم را به بیمارستان منتقل کردهاند.»
خلاصه به هر زحمتی بود، یک مرخصی کوتاه مدت برای ایشان جور شد و رفت. بعد چند روز سرحال و خُرّم برگشته بود و میگفت: «خداروشکر حال مادر خوب است.» همان دیدار، آخرین دیدارشان شد و در مرحلهی سوم عملیات محرم به شهادت رسید.
به گزارش ایسنا، جعفر صالحی از رزمندگان استان زنجان است. او در خاطرهای کوتاه به روایت آخرین دیدار یک شهید با مادرش پرداخته است و روایت میکند: گفته بودند به زودی عملیاتی شروع خواهد شد. همهی نیروها در منطقه «دشت عباس» جمع شده و آماده عملیات بودند.
«ایوب مقدم» از همرزمان ما بود. او چند روز مانده به عملیات آمد و درخواست مرخصی کرد. گفتم: «برادر تو که میدانی، چند روز مانده به عملیات بعضی مکالمات و مکاتبات هم محدود میشوند. حالا شما مرخصی میخواهید؟»گفت: «مادرم در بیمارستان است. پدر هم ندارم. زودپز در آشپزخانه منفجر شده و مادرم را به بیمارستان منتقل کردهاند.»
خلاصه به هر زحمتی بود، یک مرخصی کوتاه مدت برای ایشان جور شد و رفت. بعد چند روز سرحال و خُرّم برگشته بود و میگفت: «خداروشکر حال مادر خوب است.» همان دیدار، آخرین دیدارشان شد و در مرحلهی سوم عملیات محرم به شهادت رسید.