صراط: ترانه بنییعقوب در روزنامه ایران نوشت: «آتشنشان داوطلب هستند، آموزشهای رسمی دیده و این روزها در کنار آتشنشانان مرد با حوادث تلخ میجنگند. هنوز اجازه ندارند به دل آتش بزنند اما خیلیهایشان آرزوی شرکت در عملیات دارند؛ هر چند ارزش پیشگیری و آموزش مردم کمتر از شرکت در عملیات نیست. در ساختمان آتشنشانی مرکزی با این ۴ زن صحبت میکنم. کاورهای زرد و قرمز رنگ بر تن دارند. در ایستگاه، صدای قرآن پیچیده و مثل اغلب ایستگاههای آتشنشانی شهر، همه جا میتوان گل و شمعهای نیمسوخته سفید را دید. مردم این روزها یاوران فداکارشان را تنها نگذاشتهاند.
آنها هم مثل بقیه مردم داغدارند. همکارانشان را از دست دادهاند. مرضیه تفرشی ۳۲ ساله، ۱۲ سال است سابقه آتشنشانی دارد. ایستگاه ۴ خیابان مولوی: «علی صفیزاده را از دست دادیم. تحمل جای خالیاش خیلی سخت است. ۱۰ روز قبل درباره حوادث محله مولوی با هم حرف میزدیم. گفت بگذار یک روز دیگر مینشینیم و مفصل با هم حرف میزنیم. پنجشنبه فهمیدم آقای صفیزاده هم آنجا بوده؛ پلاسکو. شهید شد. خلاصه آن که حسرت صحبت کردن در دلم ماند. وقتی فهمیدم، فقط داد میزدم و کسی هم نمیتوانست آرامم کند. وضعیت در ایستگاه حسنآباد بدتر از این هم بود.»
از آتشنشانان داوطلب زن هنوز در بخش عملیات سازمان آتشنشانی استفاده نمیشود. یعنی هنوز این سازمان مجوزهای لازم در این باره را صادر نکرده. هر چند مسئولان میگویند شاید به زودی این امکان به آتشنشانهای زن هم داده شود و آییننامههای سازمانیاش هم تنظیم شده. اما با این همه داوطلبان زن از سال ۸۰-۷۹ با این سازمان همکاری میکنند. هم در حوزه امداد و هم در حوزه پیشگیری، آموزش و آگاهسازی مردم. البته همان طور که هر ۴ نفرشان میگویند در زمان حوادث سخت و خطرناک مثل پلاسکو آنها خودشان را به صحنه میرسانند و از هیچ کمکی دریغ نمیکنند. آتشنشانان داوطلب هم ردههای مختلف دارند و ساعتهای متفاوتی از آموزش را گذراندهاند.
مرضیه ۱۵ ساله بود که به ایستگاه آتشنشانی نزدیک خانهشان رفت. در بارانداز نزدیک خیابان مولوی آتشسوزی شده بود: «آن موقع ماشینهای آتشنشانی دماغهدار و نیسان بودند، لباسها هم مثل الان زرد خوشرنگ نبود. پلاستیکی و مشکی بود. این حادثه را از نزدیک دیدم و به آتشنشانی علاقهمند شدم. سال ۷۹ کارم را شروع کردم با همین ایستگاه. همان روز گفتم راه را به من نشان دهید میخواهم در آینده آتشنشان شوم. رئیس ایستگاه گفت دختر تو تازه ۱۵ ساله شدهای به درد این کار نمیخوری اما من پافشاری میکردم راهی نشانم دهد تا به این سازمان وارد شوم. آن موقع اصلاً بحث آتشنشان داوطلب زن نبود. فقط ایستگاه ۱۸ سر حافظ تعدادی خانم را آموزش میدادند.»
سیما رستمی ۳۱ ساله به قول خودش بدون علاقه وارد این حرفه شد: «خانوادهام تصادف خیلی بد داشتند. در جاده قم. خواهرم بدجوری آسیب دید بعد از این حادثه تصمیم گرفتم دورههای اورژانس و کمکهای اولیه را در وزارت بهداشت بگذرانم. در دورههای آنجا مهارت کار با خاموشکننده را توسط یک فرمانده آتشنشانی آموختم. آن قدر علاقهمند شده بودم و نمرههایم بالا بود که مرا به این فرمانده معرفی کردند و گفتند دورههای ستاد بحران را هم بگذران. کار با لوله و خاموشکننده و... گفتم علاقهای ندارم و به کارهای پزشکی علاقهمندم اما اصرار کردند.»
با خندهای اضافه میکند: «الان اگر بیرونم کنند هم برمیگردم. عاشق کارم هستم.»
سیما میگوید با این که تحصیلکرده بوده اصول اولیه پیشگیری را هم نمیدانسته مثل کار با خاموشکنندهها یا این که چه آتشی با چه چیزی مهار میشود. همان چیزهایی که خیلی از ما هم چیزی از آن نمیدانیم. این که چطور در آتش حرکت کنیم و راههای خروج از یک محل پر خطر کدام است. او یک سال و نیم بعد به دانشکده آتشنشانی در صالحآباد رفت و آنجا دورههای مربیگری را هم گذراند و بعد همکاریاش را با ایستگاه خیابان ۱۷ شهریور آغاز کرد.
نیلوفر رنجبر، ۲۷ ساله، با هیجان خیلی زیاد درباره وارد شدنش به سازمان آتشنشانی و تجربههایش حرف میزند: «تنها آرزویم این است که با لباس کامل و دستگاه تنفس اجازه کار بگیرم و وارد آتش شوم.»
او این حرفها را در حالی میزند که به تازگی همکارانش را از دست داده. میپرسم این همه حادثه تلخ ناامیدش نکرده؟ میگوید: «این حوادث نه تنها ناامیدم نمیکند که بیشتر مصرم میکند. آنها بزرگمردانی هستند که همه احترامشان را نگاه میدارند.»
او ادامه میدهد: «در دانشگاه رشته مهندسی ایمنی میخواندم. واحدی داشتیم به عنوان مهندسی حریق. این واحد واقعاً برایم جالب بود. این که آتش چیست و چگونه باید خاموشش کرد؟ با چی باید خاموشش کرد؟ درسم که تمام شد در خیابانمان دیدم یک چادر ستاد بحران زدهاند. ثبتنام کردم و وارد ستاد شدم. همانجا گفتند کلاسهای آتشنشانی هم برگزار میکنند. من هم از خدا خواسته با چیزی روبهرو شدم که همیشه دنبالش بودم. آنجا همه درسهایی که خوانده بودم برایم عینی و واقعی شد.»
زهرا اقبالی، ۲۸ ساله، از سال ۸۱ به هلالاحمر رفت و دوره امدادگری را گذراند و بعد به نجاتگری رسید: «خلوت کردن صحنه حادثه در ایران خیلی سخت است. یک عده میخواهند کمک کنند، عدهای هم میخواهند عکس و فیلم بگیرند که واقعاً فهماندن این نکته به آنها که این کار درست نیست، سخت است.»
به عقیده زهرا این توان جسمانی زنان نیست که مانع شرکتشان در عملیات میشود: «اتفاقاً ما توان جسمانیاش را داریم اما هنوز در سازمان این اجازه به ما داده نشده. مردم نباید پیشگیری را دست کم بگیرند. کار آتشنشانان داوطلب ارزش زیادی دارد. برخی هنگام فاجعه حتی نمیتوانند آدرس درست را بدهند. حتی شماره ۱۲۵ را فراموش میکنند و زنگ میزنند از ۱۱۸ شماره میگیرند. ما اگر بتوانیم کمک احوال آنها باشیم اثر مهمی داشتهایم. فراموش نکنید حریق زمان طلایی دارد و زمانش هم ۳ تا ۵ دقیقه است و همه باید در آن سه دقیقه درست رفتار کنند.»
مگر میشود این روزها درباره آتشنشانی و آتشنشان حرف زد و درباره پلاسکو چیزی نگفت؟ همان ساختمانی که چند روز پیش کمر خم کرد و همه را به بهت و حیرت فرو برد. نیلوفر و زهرا هر دو سر صحنه حادثه بودند: «ما دیدیم ساختمان فروریخت. بچهها رفتند به همین راحتی. خیلی کارها میشد انجام داد اما نشد. ما صحنههای بدی دیدیم. شاهد بودیم مردم رفتهاند روی ماشین آتشنشانی. ماشین میخواست حرکت کند اما پایین نمیآمدند چه توهینهایی شنیدیم. ما خودمان داخل نرفتیم چون میدانستیم در آن لحظه کاری از ما برنمیآید. برای همین آموزشهای ما خیلی مهم است. این که برخی از باورهای غلط را تغییر دهیم این ارزشش کمتر از خاموش کردن آتش نیست؛ به شرطی که شهروندان هم به آن توجه کنند.»
سیما با بغضی در گلو میگوید: «برای آتشنشانها آن قدر ناراحت نیستم. آنها در بهترین جا هستند. انسانهایی که زمینی نیستند. دلم پیش خانوادههایشان است. از روز اول تلاش کردم خانوادهها را آرام کنم. خیلیها را که این روزها به ایستگاه میآیند آرام میکنم.»
نیلوفر میگوید: «در ایستگاه ۳ طی این چند ماه ۲ همکار را از دست دادهایم. آقای حاجیپور موقع امداد به کارگری که در چاه مانده بود، رفت. الان هم آقای قدیانی. به فاصله ۳ ماه ۲ بار ایستگاه ما دغدار شد. احساس میکنم این روزها همه همکارانمان نیاز به آرامش دارند. ما از همه بیشتر نگران حال خانوادههای آتشنشانها هستیم.»
آتشنشانان داوطلب، یکصدا از همه مردم میخواهند آموزشهایشان را جدی بگیرند. یکی از آنها میگوید ۲ ماه قبل از حادثه به همراه ستاد بحران به پلاسکو رفته و به هیأت مدیره آنجا گفته که ساختمان قدیمی است و کسبه هم نیاز به آموزش دارند اما هیچکس جدیشان نگرفت. آنها بارها تکرار میکنند تا زمانی که فاجعه پیش نیامده کاش شهروندان توصیههایشان را جدی بگیرند.»
آنها هم مثل بقیه مردم داغدارند. همکارانشان را از دست دادهاند. مرضیه تفرشی ۳۲ ساله، ۱۲ سال است سابقه آتشنشانی دارد. ایستگاه ۴ خیابان مولوی: «علی صفیزاده را از دست دادیم. تحمل جای خالیاش خیلی سخت است. ۱۰ روز قبل درباره حوادث محله مولوی با هم حرف میزدیم. گفت بگذار یک روز دیگر مینشینیم و مفصل با هم حرف میزنیم. پنجشنبه فهمیدم آقای صفیزاده هم آنجا بوده؛ پلاسکو. شهید شد. خلاصه آن که حسرت صحبت کردن در دلم ماند. وقتی فهمیدم، فقط داد میزدم و کسی هم نمیتوانست آرامم کند. وضعیت در ایستگاه حسنآباد بدتر از این هم بود.»
از آتشنشانان داوطلب زن هنوز در بخش عملیات سازمان آتشنشانی استفاده نمیشود. یعنی هنوز این سازمان مجوزهای لازم در این باره را صادر نکرده. هر چند مسئولان میگویند شاید به زودی این امکان به آتشنشانهای زن هم داده شود و آییننامههای سازمانیاش هم تنظیم شده. اما با این همه داوطلبان زن از سال ۸۰-۷۹ با این سازمان همکاری میکنند. هم در حوزه امداد و هم در حوزه پیشگیری، آموزش و آگاهسازی مردم. البته همان طور که هر ۴ نفرشان میگویند در زمان حوادث سخت و خطرناک مثل پلاسکو آنها خودشان را به صحنه میرسانند و از هیچ کمکی دریغ نمیکنند. آتشنشانان داوطلب هم ردههای مختلف دارند و ساعتهای متفاوتی از آموزش را گذراندهاند.
مرضیه ۱۵ ساله بود که به ایستگاه آتشنشانی نزدیک خانهشان رفت. در بارانداز نزدیک خیابان مولوی آتشسوزی شده بود: «آن موقع ماشینهای آتشنشانی دماغهدار و نیسان بودند، لباسها هم مثل الان زرد خوشرنگ نبود. پلاستیکی و مشکی بود. این حادثه را از نزدیک دیدم و به آتشنشانی علاقهمند شدم. سال ۷۹ کارم را شروع کردم با همین ایستگاه. همان روز گفتم راه را به من نشان دهید میخواهم در آینده آتشنشان شوم. رئیس ایستگاه گفت دختر تو تازه ۱۵ ساله شدهای به درد این کار نمیخوری اما من پافشاری میکردم راهی نشانم دهد تا به این سازمان وارد شوم. آن موقع اصلاً بحث آتشنشان داوطلب زن نبود. فقط ایستگاه ۱۸ سر حافظ تعدادی خانم را آموزش میدادند.»
سیما رستمی ۳۱ ساله به قول خودش بدون علاقه وارد این حرفه شد: «خانوادهام تصادف خیلی بد داشتند. در جاده قم. خواهرم بدجوری آسیب دید بعد از این حادثه تصمیم گرفتم دورههای اورژانس و کمکهای اولیه را در وزارت بهداشت بگذرانم. در دورههای آنجا مهارت کار با خاموشکننده را توسط یک فرمانده آتشنشانی آموختم. آن قدر علاقهمند شده بودم و نمرههایم بالا بود که مرا به این فرمانده معرفی کردند و گفتند دورههای ستاد بحران را هم بگذران. کار با لوله و خاموشکننده و... گفتم علاقهای ندارم و به کارهای پزشکی علاقهمندم اما اصرار کردند.»
با خندهای اضافه میکند: «الان اگر بیرونم کنند هم برمیگردم. عاشق کارم هستم.»
سیما میگوید با این که تحصیلکرده بوده اصول اولیه پیشگیری را هم نمیدانسته مثل کار با خاموشکنندهها یا این که چه آتشی با چه چیزی مهار میشود. همان چیزهایی که خیلی از ما هم چیزی از آن نمیدانیم. این که چطور در آتش حرکت کنیم و راههای خروج از یک محل پر خطر کدام است. او یک سال و نیم بعد به دانشکده آتشنشانی در صالحآباد رفت و آنجا دورههای مربیگری را هم گذراند و بعد همکاریاش را با ایستگاه خیابان ۱۷ شهریور آغاز کرد.
نیلوفر رنجبر، ۲۷ ساله، با هیجان خیلی زیاد درباره وارد شدنش به سازمان آتشنشانی و تجربههایش حرف میزند: «تنها آرزویم این است که با لباس کامل و دستگاه تنفس اجازه کار بگیرم و وارد آتش شوم.»
او این حرفها را در حالی میزند که به تازگی همکارانش را از دست داده. میپرسم این همه حادثه تلخ ناامیدش نکرده؟ میگوید: «این حوادث نه تنها ناامیدم نمیکند که بیشتر مصرم میکند. آنها بزرگمردانی هستند که همه احترامشان را نگاه میدارند.»
او ادامه میدهد: «در دانشگاه رشته مهندسی ایمنی میخواندم. واحدی داشتیم به عنوان مهندسی حریق. این واحد واقعاً برایم جالب بود. این که آتش چیست و چگونه باید خاموشش کرد؟ با چی باید خاموشش کرد؟ درسم که تمام شد در خیابانمان دیدم یک چادر ستاد بحران زدهاند. ثبتنام کردم و وارد ستاد شدم. همانجا گفتند کلاسهای آتشنشانی هم برگزار میکنند. من هم از خدا خواسته با چیزی روبهرو شدم که همیشه دنبالش بودم. آنجا همه درسهایی که خوانده بودم برایم عینی و واقعی شد.»
زهرا اقبالی، ۲۸ ساله، از سال ۸۱ به هلالاحمر رفت و دوره امدادگری را گذراند و بعد به نجاتگری رسید: «خلوت کردن صحنه حادثه در ایران خیلی سخت است. یک عده میخواهند کمک کنند، عدهای هم میخواهند عکس و فیلم بگیرند که واقعاً فهماندن این نکته به آنها که این کار درست نیست، سخت است.»
به عقیده زهرا این توان جسمانی زنان نیست که مانع شرکتشان در عملیات میشود: «اتفاقاً ما توان جسمانیاش را داریم اما هنوز در سازمان این اجازه به ما داده نشده. مردم نباید پیشگیری را دست کم بگیرند. کار آتشنشانان داوطلب ارزش زیادی دارد. برخی هنگام فاجعه حتی نمیتوانند آدرس درست را بدهند. حتی شماره ۱۲۵ را فراموش میکنند و زنگ میزنند از ۱۱۸ شماره میگیرند. ما اگر بتوانیم کمک احوال آنها باشیم اثر مهمی داشتهایم. فراموش نکنید حریق زمان طلایی دارد و زمانش هم ۳ تا ۵ دقیقه است و همه باید در آن سه دقیقه درست رفتار کنند.»
مگر میشود این روزها درباره آتشنشانی و آتشنشان حرف زد و درباره پلاسکو چیزی نگفت؟ همان ساختمانی که چند روز پیش کمر خم کرد و همه را به بهت و حیرت فرو برد. نیلوفر و زهرا هر دو سر صحنه حادثه بودند: «ما دیدیم ساختمان فروریخت. بچهها رفتند به همین راحتی. خیلی کارها میشد انجام داد اما نشد. ما صحنههای بدی دیدیم. شاهد بودیم مردم رفتهاند روی ماشین آتشنشانی. ماشین میخواست حرکت کند اما پایین نمیآمدند چه توهینهایی شنیدیم. ما خودمان داخل نرفتیم چون میدانستیم در آن لحظه کاری از ما برنمیآید. برای همین آموزشهای ما خیلی مهم است. این که برخی از باورهای غلط را تغییر دهیم این ارزشش کمتر از خاموش کردن آتش نیست؛ به شرطی که شهروندان هم به آن توجه کنند.»
سیما با بغضی در گلو میگوید: «برای آتشنشانها آن قدر ناراحت نیستم. آنها در بهترین جا هستند. انسانهایی که زمینی نیستند. دلم پیش خانوادههایشان است. از روز اول تلاش کردم خانوادهها را آرام کنم. خیلیها را که این روزها به ایستگاه میآیند آرام میکنم.»
نیلوفر میگوید: «در ایستگاه ۳ طی این چند ماه ۲ همکار را از دست دادهایم. آقای حاجیپور موقع امداد به کارگری که در چاه مانده بود، رفت. الان هم آقای قدیانی. به فاصله ۳ ماه ۲ بار ایستگاه ما دغدار شد. احساس میکنم این روزها همه همکارانمان نیاز به آرامش دارند. ما از همه بیشتر نگران حال خانوادههای آتشنشانها هستیم.»
آتشنشانان داوطلب، یکصدا از همه مردم میخواهند آموزشهایشان را جدی بگیرند. یکی از آنها میگوید ۲ ماه قبل از حادثه به همراه ستاد بحران به پلاسکو رفته و به هیأت مدیره آنجا گفته که ساختمان قدیمی است و کسبه هم نیاز به آموزش دارند اما هیچکس جدیشان نگرفت. آنها بارها تکرار میکنند تا زمانی که فاجعه پیش نیامده کاش شهروندان توصیههایشان را جدی بگیرند.»