سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۰

محمدرضا پهلوی: اعتماد به آمریکا چقدر نابجا بود!

هنگامی که بریتانیا در 1968 قوای خود را از شرق سوئز فراخواند با شادمانی بار حفاظت از خلیج فارس را به دوش گرفتم. برای ایفای وظایف جدیدمان ایران می‌بایست به یک قدرت درجه اول نظامی تبدیل شود، اعتماد داشتم به این‌که متحدان آمریکایی و بریتانیایی‌مان از این کوشش‌ها پشتیبانی می‌کنند،این اعتماد چقدر نابجا بود!
کد خبر : ۳۴۸۳۴۴
صراط: جنگ‌های اعراب با اسرائیل در شروع دهه 1350 دو نتیجه مهم برای ایران دربرداشت: نخست افزایش بی‌سابقه قیمت نفت و رقابت میان کشورهای غربی برای خرید نفت ایران که این مسأله موجب سرازیر شدن ثروت بسیار زیادی به ایران شد. دوم اینکه با توجه به شرایط پیش آمده در منطقه، ایالات متحده در تلاش بود تا ایران به عنوان بهترین دوست و حامی منافع این کشور در منطقه انتخاب شود. از این رو عنوانی از سوی رئیس جمهور وقت آمریکا (ریچارد نیکسون) تحت نام «ژاندارم منطقه» برای ایران برگزیده شد.

در واقع با آغاز دهه 50 شمسی، محمدرضا شاه خود را به لحاظ روانی وابسته به ایالات متحد می‌دانست. تا جایی‌که تحقق منافع آمریکا در سیاست خارجی این کشور قسمتی از تعهد وی را شامل می‌شد. در این بین روابط ایران و آمریکا بیش از پیش دوستانه‌تر شد. به شکلی که سفیر مستقر ایالات متحده آمریکا در ایران علاوه بر اینکه جزء مهمانان ثابت مراسم دربار تلقّی می‌شد، در خصوصی‌ترین محافل شاه نیز حضور داشت و این قرابت موجب تأثیرپذیری محمدرضا شاه از او می‌شد.

هرچند آمریکا از ایران به عنوان مهمترین متّحد خود در منطقه نام می‌برد ولی هیچگاه صداقت لازم را در مناسبات خود با ایران به کار نمی‌برد و به واسطه سفارت و حجم عظیم مستشاران خود در داخل ایران از وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور آگاهی کامل پیدا می‌کرد و از همین اهرم برای حفظ منافع خود در منطقه استفاده می‌کرد.

با همه این احوالات بر اساس گزارش‌های باقی مانده از سفارت آمریکا که نشان از رصد دقیق ایران می‌دهد، احتمال وقوع انقلاب، چندسال پیش از سال 57، از سوی مستشاران و سفرای آمریکا داده شده بود. به عنوان مثال؛ در سال 1350 «دوگلاس مک آرتور دوم» سفیر وقت آمریکا در ایران، طی یک نامه رسمی به «جک میکلوس» مدیر تیم کشوری ایران در وزارت خارجه آمریکا می‌نویسد: « جک عزیز، مسأله مطروحه در نامه مؤرخ 6 اوت شما در مورد احتمال تغییر و تحولات سیاسی در دوران بعد از شاه در واقع سؤال بسیار با ارزشی است... پاسخ به این سؤال بخش اعظم اندیشه ما را به خود مشغول کرده است».

اگرچه در این نامه احتمال پایان دوران شاهنشاهی در ایران داده شده است ولی با توجّه به سود سرشاری که ایالات متحدّه از برقراری ارتباط با حکومت پهلوی می‌برد، از تمام توان خود تا آخرین روزهای استقرار حکومت پهلوی استفاده کرد مسأله‌ای که می‌توان در دوران کوتاه نخست وزیری شاپور بختیار نیز مشاهده کرد.

محمدرضا پهلوی در دهه 50 چنان خود را وابسته به آمریکا می‌دانست که برای انجام کوچکترین مسائل مربوط به سیاست داخلی ایران بدون صحبت با سفرای آمریکا در ایران و توجه به نقطه نظرات وی اقدامی نمی‌کرد. تا جاییکه به وضوح می‌توان درماندگی وی را در دوران حد فاصل سفارت ریچارد هلمز و ویلیام سولیوان در ایران، که طی آن هیچ سفیر در کشور مستقر نبود، مشاهده کرد.

پس از سقوط حکومت پهلوی و فرار محمدرضا از ایران؛ علی رغم تصور شاه و خانواده‌اش آمریکا کمترین علاقه‌ای به سامان دادن به زندگی و اوضاع خاندان پهلوی از خود نشان نداد.

آنچه در ذیل می‌خوانید اعتراف تلخ محمدرضا و فرح پهلوی در خصوص اعتماد به آمریکاست:

محمدرضا پهلوی در بخش‌هایی از کتاب «پاسخ به تاریخ» که توسط خودش به نگارش درآمده می‌نویسد: «هنگامی که بریتانیا در 1968 قوایش را از شرق سوئز فراخواند با شادمانی بار حفاظت از خلیج فارس را به دوش گرفتم. برای ایفای وظایف جدیدمان ایران می‌بایست به یک قدرت درجه اول نظامی تبدیل شود که قادر به حفظ پایگاه‌هایمان باشد. اعتماد داشتم به این‌که متحدان آمریکایی و بریتانیایی‌مان از این کوشش‌ها پشتیبانی می‌کنند. این اعتماد چقدر نابجا بود!

مع‌هذا این اعتماد یک‌باره زائل نشد، حتی در تبعید هم یقین داشتم که دولت‌های غربی طرح‌هایی را در نظر دارند و برای جلوگیری از گسترش کمونیسم و جنون بیگانه‌گریزی در منطقه‌ای که برای رفاه و رونق جهان آزاد حیاتی است، نظرات و افکار والایی در سر می‌پرورانند.

در نخستین روزهای عزیتم از ایران در آسوان به این نکته فکر می‌کردم و با پرزیدنت سادات درباره‌اش به بحث نشستیم، اما ناملایماتی که در چند ماه اول تبعیدم در مصر و سپس در مراکش روی نمود، فرصت چندانی برای تجزیه و تحلیل صحیح باقی نگذاشت.

کمی پس از ترک ایران قصد داشتم به ایالات متحده بروم، ولی هنگامی که در مراکش بودم از دوستان شخصی‌ام در ایالات متحده که با دولت تماس داشتند و از منابعی که در دستگاه کارتر بود، پیام‌های عجیب و ناراحت‌کننده‌ای دریافت کردم. این پیام‌ها هر چند که غیردوستانه هم نمی‌نمودند، ولی خیلی احتیاط‌ آمیز بودند:

*شاید زمان مناسبی برای ورود شما نباشد؛
*شاید بعداً بتوانید بیایید؛
*شاید بهتر باشد صبر کنیم تا ببینیم چطور می‌شود.

یک ماه پس از عزیمت از ایران، پیام‌ها لحن گرم‌تری به خود گرفت و حاکی از این بود که البته می‌توانم در صورت تمایل شدید به ایالات متحده آمریکا بروم، ولی دیگر چندان تمایلی نداشتم، زیرا نمی‌توانستم به کشوری بروم که مرا برانداخته بود.

رفته‌رفته معتقد می‌شدم که ایالات متحده در این کار نقش عمده‌ای ایفا کرده بود.

کتاب «پاسخ به تاریخ» محمدرضا پهلوی؛ صص 418-419

فرح پهلوی همسر محمدرضا شاه نیز اخیراً در مصاحبه با یکی از شبکه های ایرانی زبان خارجی؛داستانی را روایت می‌کند که بیانگر تحقیر شاه و خانواده‌اش از سوی دولت آمریکاست:

«فرح پهلوی: ما حس کردیم آمریکایی‌ها نمی‌خواهند ما در آمریکا بمانیم. به اعلی‌حضرت گفته بودند که به کسی نگویید که دارید از آمریکا می‌روید. صبح بلند شدیم و به بچه‌ها هم چیزی نگفتیم؛ برای من خیلی دردناک است،همان روز بچه‌ها بیدار شدند و لیلا پرسیده بود مامان و بابام کجا هستند؟ بعد به او گفتند که آنها رفته‌اند. ببینید چه شوکی می‌تواند برای بچه باشد! به ما گفتندکه کسی نداند، اما همین که ما پایمان را از آپارتمام بیرون گذاشتیم، خبرنگار و فیلمبردار و پروژکتور ما را احاطه کردند. پیش خودم گفتم چطور بچه‌های ما ندانند، فامیل و دوستان ما ندانند، ولی تمام خبرنگاران و روزنامه‌نویس‌های آنها آنجا حضور داشتند.

بعد از نیویورک به تگزاس رفتیم، اول به یک جایی رفتیم که بیمارستان بود. یک قسمت از بیمارستان که من فهمیدم آنجا بیمارستان روانی است و اعلی حضرت را در اتاقی گذاشتند که پنجره نداشت و پشت پنجره آجر کشیده شده بود.

من در یک اتاقی بودم که درها دستگیره نداشت، جلوی پنجره هم میله بود. من آمدم پنجره را باز کنم که یک مقدار نفس بکشم، یک پرستار مرد آمد و گفت نه.

آن موقع جمهوری اسلامی شروع کرده بود به اینکه بگوید پادشاه را تحویل دهید تا ما گروگان‌ها را آزاد کنیم، به همین دلیل ترجیح دادند ما در آمریکا نمانیم که به پاناما رفتیم.

بعد خانم سادات به من تلفن کرد و گفت: اگر می‌خواهید به مصر بیایید؛ گفته بود که حتی پرزیدنت سادات طیاره می‌فرستد. پرزیدنت کارتر تلفن زده بود به سادات که شاه به آنجا نیاید، سادات به کارتر گفته بود: جیمی من می‌خواهم شاه به اینجا بیاید و زنده هم بیاید.

بعد آمریکایی‌ها گفتند لازم نیست طیاره مصری بیاید، ما خودمان یک طیاره می‌فرستیم. ما با طیاره آمریکایی‌ها رفتیم.

بعد وسط راه گفتند طیاره باید بنشیند تا از ممالک اجازه پرواز بگیرد. برای ما خیلی عجیب بود که طیاره آمریکایی وقتی می‌خواهد پرواز کند قبلاً اجازه پرواز می‌گیرد، وسط راه که نمی‌پرسد! طیاره نشسته بود و زمان زیادی طول کشید. سرد بود و اعلی‌حضرت تب داشت و حالش خوب نبود. به ما هم نمی‌گفتند چرا نمی‌توانیم پرواز کنیم. یادم نیست دو ساعت، سه ساعت طول کشید تا دوباره حرکت کردیم .

بعد به گوش‌مان رسید که ما را به این دلیل نگه داشتند که جمهوری اسلامی و قطب‌زاده به آمریکا گفته بودند که اگر شاه را به پاناما برگردانید، ما گروگان‌ها را آزاد می‌کنیم. منتها چون تعطیلات نوروز بود نتوانسته بودند آن کمیته انقلابی را جمع کنند و تصمیم بگیرند. برای همین طیاره ما را نگه داشته بودند که صحبت کنند آیا شاه را برگردانند یا نگه دارند. برای این طیاره آمریکایی داده بودند که هر کاری می‌خواستند با ما بکنند.

منبع: فارس