صراط: معلم فداکار و ایثارگر اهری با ترسیم زیباترین جلوههای معلمی، سه دانشآموز که مبتلا به بیماریهای مختلف بودند را با علم و دانش آشنا ساخت.
ایثار، گذشت و همنوع دوستی از زیباترین گلواژههای گنجینه عظیم انسانیت است و والاترین صفات ممکن برای انسان شدن.
صفاتی که موصوف خود را به بهترین شکل ممکن در اذهان دیگران ترسیم و تجسم میکند و آدمی را به عنوان اسطوره و نماد بیبدیل از زیباترین جلوههای انسانیت، معنا کرده و هویت میبخشد.
این اوج کمال و انسان بودن حد و مرز، سن و سال، علم داشتن و نداشتن و عام و خاص بودن ندارد؛ بر اساس منطق معمول و مادی تفسیر نمیشود و عاطفه و مهرورزی یارای تفسیر و تأویل آن را دارد.
در هر شغل، زمان و مکانی ظهور و بروز پیدا میکند؛ خواه در میدان جنگ، یا در میدان علم؛ مهم درک عمیق از جایگاه متعالی انسانیت در عالم هستی است و اینکه یگانه راه رسیدن به آرامش پایدار و ماندگار گذشتن از خود و خواستن برای دیگران است.
یکی از جلوههای بارز و برجسته از این منظومه بلند و مصداق بارز آن، معلم فداکار اهری از استان آذربایجان شرقی است.
«مرتضی اصغری» 52 ساله، اهل شهرستان اهر در استان آذربایجان شرقی فردی است که در اوج فداکاری و ایثار، به «علی اصغرزاده» دانش آموزی که به دلیل ابتلا به بیماری رماتیسم مفصلی قادر به حرکت و حضور در سر کلاس درس را نداشت، علم و دانش آموخت، اما از جنس دیگر و در قامت عشق و عشق ورزی.
آن سوی سیم تماس، آقا معلم با صفا و مهربان اهری بود و گوشی تلفن را که با لحن شیرین آذری پاسخ داد، حکایت از گفت وگویی جذاب میکرد و نوید بخش صحبتی از سر مهربانی.
از او خواستم از نوع برجسته شدن و بارز بودن خود برایمان بگوید که با اندکی تأمل از سر تواضع این طور پاسخ میدهد: من یک فرهنگی هستم که سالها سابقه تدریس دارم. «علی» دانشآموز ساکن شهر اهر در استان آذربایجان شرقی بود و در مدرسه پسرانه مرادخواه (2) تحصیل میکرد که به دلیل ابتلا به بیماری روماتیسم مفصلی، قادر به حرکت و حضور در سر کلاس درس نبود.
وی ادامه میدهد: منزلشان نیز در همان جا قرار داشت. در آن زمانها او دوم ابتدایی بود و مدتی سرکلاس حاضر نمیشد. یک روز از دانشآموزان سراغش را گرفتم که گفتند «علی مریض است و قادر به کلاس آمدن نیست».
این معلم ایثارگر متذکر میشود: او به دلیل ابتلا به بیماری روماتیسم مفصلی قادر به حرکت و رفتن به مدرسه نبود و به این دلیل خانه نشین شده بود. در آن زمان قرار شد فردی برای تدریس علی انتخاب شود و کار آموزش او را در خانه برعهده بگیرد؛ بالاخره با وجود داوطلبان دیگری که برای انجام این کار حضور داشتند، بنده با اشتیاق این کار را برعهده گرفتم و کار تدرس این دانشآموز را در خانه آغاز کردم.
*هفتهای 3 روز تدریس در خانه «علی»
آقا معلم اهری با اشاره به جزئیات تدریس این دانشآموز عنوان میکند: به منزلش رفتم و والدینش گفتند «علی دیگر نمیتواند به کلاس بیاید و اگر امکان داشته باشد، شما به منزل ما بیایید».
بالاخره قرار شد روزهای شنبه، دوشنبه، چهارشنبه بعدازظهرها به منزل علی بروم و در آنجا به او درس بدهم.
از پایه دوم تا ششم کار تدریس او را انجام میدادم و در بازه زمانی سالهای 87 تا 93 در خدمت این دانشآموز با استعداد بودم.
این معلم یادآور میشود: با همه سختیهایی که در این مسیر وجود داشت، بدون هیچ چشم داشتی این کار را انجام میدادم و هیچ هزینهای دریافت نمیکردم.
وی اضافه میکند: در این سه روز از ساعت 4 الی 6 عصر کار تدریس در منزل را انجام میدادم و علی نیز با عشق و علاقه تمام درس را فرا می گرفت. او استعداد خوبی داشت و با علاقه درس میخواند؛ به هر شکل ممکن و با همه سختی و محدودیتها، درسها را آموخت و به کلاس بالاتر رفت و الان علی کلاس هشتم است.
این معلم فداکار با بیان اینکه پدر این دانشآموز درآمد معمولی داشت، متذکر میشود: در طی این مدت طولانی، پدر علی چندین بار قصد پرداخت هزینه تدریس را داشت، اما از گرفتن پول خودداری کردم و به کارم با تمام وجود ادامه دادم و روزهای تدریس حدود 4 کیلومتر مسافت منزلم تا منزل علی را طی میکردم.
او که با 30 سال خدمت اول آذر سال جاری بازنشسته شده است، میگوید: تحصیل در تربیت معلم را با تحصیلات حوزوی همراه کردم و معلم ابتدایی بودم، اما کلاسهای قرآن همکاران فرهنگی را نیز تدریس میکردم.
* انتخاب منشی برای دانشآموز
از این معلم میخواهم تا کمی از روزها و حال و هوای تدریس در منزل این دانشآموز برایمان بگوید که بیان میکند: علی ابتدا نیز دانش آموز خودم بود و زمانی که دچار این بیماری نشده بود، پاسخ امتحانات را خود شخصاً جواب میداد، اما در پایه پنجم و ششم که بیماری منجر به ناتوانی او در نوشتن شد، این کار برایش مقدور نبود و مجبور شدم با اداره آموزش و پرورش مکاتبه کنم؛ در این شرایط موافقت شد تا یک دانشآموز از پایه پایینتر به عنوان منشی او انتخاب شود و هنگام امتحان، پاسخ سؤالات را از او شنیده و برایش در برگه امتحانی بنویسد.
*تزریق آمپول 1.5 میلیون تومانی
وی میگوید: زمانی پدرش هر 2، 3 ماه یکبار باید آمپول کورتون 1.5 میلیون تومانی میخرید تا به پسرش تزریق کند که تأمین هزینه آن نیز بسیار سخت بود.
از آقا معلم فداکار میپرسم که آیا برای تدریس علی هزینهای نیز از سوی خود صرف کرده است؟، ابراز میدارد: نه، البته فردی از اصفهان کمک مختصری کرد و در آن زمان فرماندار، رئیس آموزش و پرورش و مسئولان بهزیستی به منزلشان آمده و قرار شد به علی کمک کنند، اما متأسفانه هیچ کمکی به او نشده است.
*علی، در آرزوی یک ویلچر
اصغری از انتظار طولانی این دانشآموز برای دریافت ویلچر خبر میدهد و یادآور میشود: او منتظر دریافت یک ویلچر است، اما هنوز موفق به تأمین آن نشده است؛ البته قبلاً 3 نفر از خیرین آموزش و پرورش یک ویلچر کهنه و دست دوم برایش تهیه کردند، اما چرخهای این ویلچر فرسوده و خراب است و یدک آن نیز وجود ندارد و علی مجبور است هر روز همراه مادرش به مدرسه برود.
از این معلم ایثارگر میخواهم از خاطرات تلخ و شیرین سالهای تدریس این دانشآموز برایمان بگوید که آهی میکشد و میافزاید: علی به دلیل بیماری سخت روماتیسم مفصلی قادر به حرکت بر روی پاهای خود نبود و به مادرش سفارش کرده بود که اگر معلم خودم اینجا نیاید درس نمیخوانم.
* بازی کامپیوتری را از علی آموختم
وی بیان میدارد: وقتی روزهای تدریس به منزلش میرفتم بسیار خوشحال میشد. در منزل ابتدا حدود 20 دقیقه بازی کامپیوتری انجام میدادیم و او به من این بازیها را یاد میداد و بعد، شروع به تدریس میکردم و هر وقت خسته میشد، درس را تعطیل میکردیم.
* روزهای بازی تیم فوتبال تراکتور سازی، درس تعطیل بود
اصغری عنوان میکند: علی علاقه خاصی به فوتبال داشت و علی رغم اینکه خود قادر به بازی کردن نبود گاهی اوقات لباس ورزشی تیم تراکتورسازی را پوشیده و میگفت «تراکتورسازی امروز بازی دارد» و می خواست به او فرصت تماشاکردن بازی را بدهم.
او از پیوند عاطفی ایجاد شده بین خود و این دانشآموز میگوید و میافزاید: آن روز درس تعطیل میشد و علی از اینکه من به او اجازه داده بودم تا فوتبال ببیند، خوشحال بود، اما فردا علی درس را بهتر خوانده و آماده میکرد و پاسخ میداد.
او با اشاره به سختیهای زیاد بیماری این دانشآموز با لحنی از سر ناراحتی و تأثر یادآور میشود: بیماری سخت روماتیسم اجازه فعالیت را به علی نداده است و هنوز به سختی و با درد زندگی میکند و خانهنشین است؛ به طوری که حتی رفتن به سرویس بهداشتی و به مدرسه رفتن نیز بدون مادرش امکانپذیر نیست.
آقا معلم فداکار میافزاید: با توجه به اینکه علی الان کلاس هشتم است، به والدین او گفتم «الان میتوانم زبان و عربی را به اوآموزش دهم، اما برای درس ریاضی باید برایش معلم بگیرید»؛ البته علی، خواهر دوقلویی دارد و هر دو با هم درس را ادامه میدهند و او حالا به طور مستقل با کمک خواهرش ادامه تحصیل میدهد.
به اینجای مصاحبه که میرسیم میخواهد تا اجازه دهم خاطرهای از یکی دیگر دانشآموزانش برایم نقل کند و میگوید: دانشآموز دیگری داشتم که او نیز شرایط مشابه به «علی» را داشت.
او این طور ادامه میدهد: این دانشآموز در روستایی به نام شیشه از توابع اهر بود که وقتی دانشآموزان در حال فوتبال بازی کردن بودن، با حسرت زیاد آنها را نگاه میکرد.
*یک روز در حسرت فوتبال بازی کردن؛ امروز وکیل دادگاه
این معلم تصریح میکند: یک روز به پدرش گفتم «چرا پسرت را در مدرسه ثبتنام نمیکنی که با افسوس گفت «او نمیتواند درس بخواند، چرا که دست ندارد». وقتی دستش را نگاه کردم، دیدم دستهایش سوخته است و فقط دو انگشت دست راستش سالم است. بالاخره به پدرش کمک کردم تا برای فرزندش که فاقد شناسنامه بود، شناسنامه بگیرد و در مدرسه ثبتنام را انجام دهد و از کلاس اول تا پنجم نیز کار تدریس او را انجام دادم.
بعد از رسیدن او به مقطع متوسطه اول و دوم برای ادامه تحصیل او را به روستای بزرگتری به نام ورجقان فرستادیم.
او با مرور سریع زمان گذرانده شده با این دانشآموز یادآور میشود: سال گذشته در همین روزها بود که درشهر اهر در مسیری میرفتم که یک نفر مرا صدا کرده و با من روبوسی کرد و گفت: «آقای اصغری من را نمیشناسی؟» ابتدا با تعجب گفتم نه! او گفت «یادت هست برای من در روستای شیشه شناسنامه گرفتی و از پایه اول تا پنجم به من درس دادی؟» گفتم «الان چکار میکنی؟» او گفت «حقوق قضایی خواندم و حالا وکیل شدهام و دفتر وکالتم مقابل دادگاه شهر هست و کار وکالت انجام میدهم».
*فرزند 22 ساله و ضربه مغزی دارم
به اینجای گفتو گو که میرسد، از آقا معلم میخواهم از بازخورد و تأثیرات مثبت این حس نوعدوستی برایمان بگوید و خاطرنشان میکند: آن زمان بین همکارانم برای تدریس علی رأیگیری شد، اما من با قاطعیت به آنها گفتم که امتیازم از همه شما بالاتر است و توضیح دادم امتیاز برتری من نسبت به دیگران این است که پسر 22 سالهام اکنون به علت ضربه مغزی قادر به درس خواندن نیست و خانهنشین است.
او میافزاید: به همکاران گفتم پزشکان از معالجه فرزندم عاجز ماندهاند؛ من نیز به همین خاطر نمیخواهم این دانشآموز مانند پسرم باشد و قصد دارم کار تدریس او را انجام دهم تا پیشرفت کند.
آقا معلم در خصوص بازتاب این کار خیر در بین مسئولان آموزش و پرورش و تقدیر از او اضافه میکند: با میل باطنی تدریس کردم؛ البته یک بار مرا به حضور آقای فانی وزیر سابق آموزش و پرورش دعوت کردند و دو سال پیش نیز به حضور مدیرکل آموزش و پرورش تبریز رفتم و تقدیرنامه گرفتم.
این معلم در خصوص برنامه جلوههای معلمی و انتخابش به عنوان یکی از جلوههای برتر در کشور ، تصریح میکند: شرح نحوه تدریس خود به این دانشآموز را به مسئولان آموزش و پرورش ارائه دادم و بعد از 3 تا 4 روز اعلام کردند باید به حضور وزیر آموزش و پرورش بروید و این اتفاق سال 93 صورت گرفت.
از او در خصوص میزان رضایت خانوادهاش از تدریس رایگان یک دانشآموز در منزل میپرسم که از موافقت محض خانوادهاش با این موضوع میگوید و میافزاید: همسرم نیز چندین بار به دیدن این دانشآموز رفته است و یکبار هدیهای به او داد؛ ضمن اینکه والدین علی نیز سال گذشته به همراه علی به کربلا رفتند و مرا نیز به مهمانی خود دعوت کردند.
در اینجای گفت وگو با این پدر مهربان از او میخواهم که کمی از وضعیت فرزند بیمارش بگوید: او با ناراحتی و تأسف بسیار از شرایط فرزندش، ابتدا عنوان میکند که دختری پایه هشتمی دارم، اما پسرم به دلیل ضایعه مغزی در پایه ابتدایی ماند. فرزندم را نزد دکترهای مختلفی بردم و هر ماه تحت درمان است اما نتیجه مثبتی نگرفتهام.
*تدریس دانشآموز دیابتی در منزل
انگار داستان ایثار و فداکاری این معلم نوع
دوست پایانی ندارد؛ چراکه او این طور بیان میکند: به دختر بچهای که مبتلا
به دیابت بوده و مستأجر هستند را تدریس میکنم؛ او دختری است که 2، 3 بار
به نوعی مرگ را تجربه کرده است. به کمیته امداد امام (ره) نامه نوشتم و شرایط او را بیان کردهام اما کمیته امداد فقط ماهانه 150 هزار تومان به آنها پرداخت میکند.