پاسخ آیت الله العظمی بروجردی (ره) به استفتائی در خصوص ولایت مطلقه فقیه
به گزارش صراط نیوز به نقل از 598 درپی بیانات مقام معظم رهبری در جمع اعضای مجلس خبرگان رهبری در خصوص انعطاف پذیری دستگاه ولایت فقیه و ضرروت تبیین ابعاد و پیشینه علمی و عملی این موضوع، ...
در پی بیانات مقام معظم رهبری در جمع اعضای مجلس خبرگان رهبری در خصوص انعطاف پذیری دستگاه ولایت فقیه و ضرروت تبیین ابعاد و پیشینه علمی و عملی این موضوع، پاسخ مفصل حضرت آیت الله العظمی بروجردی به سوالی درباره ولایت مطلقه فقیه، به بهانه پنجاهو دومین سالگرد ارتحال آن مرجع عظیم الشأن تقدیم مخاطبان مرکز خبر حوزه میشود.
لازم به ذکر است مطلب حاضر پس از گذشت بیش از نیم قرن از رحلت آیت الله العظمی بروجردی در مجموعه استفتاعات معظمله منتشر گردید و برای انتشار در فضای مجازی از سوی دفتر معظمله در اختیار مرکز خبر حوزه قرار گرفته است.
سوال و پاسخ این استفتاء به شرح ذیل است تقدیم خوانندگان ارجمند میگردد.
* متن سوال:
در باب ولایت فقیه و مجتهد اوّلاً: نظر و رأى مبارك چیست؟ آیا ولایت عامّة التوسط بین الولایة المطلقة المعبّر عنها بولایة أولى بأنفُس، والدرجة النازلة كه ولایت در امور حسبیّه باشد قائل هستید، یا همان ولایت درامور مخصوصه حسبیّه را كه بعضى فرمودهاند: قدر متیقّن از ادلّه است(1)، عقیده دارید؟
ثانیاً: در هر صورت مستدعى است اجمالاً اشاره به ادلّه منظور فرموده تا مستفیضشویم، و نیز وجوهى از اشكالات را كه ذیلاً معروض داشته بیان فرمایید.
1-عمده دلیل پابرجا روایت متقنهاى كه به نظر مىرسد و مىتوان دلیل بر ولایتعامّه و مطلقه كه عبارةِ اُخرى از حكومت است دانست، یكى حدیث أبیخدیجه(2) و دیگر مقبوله عمر بن حنظله است(3).
و امّا روایت ابى خدیجه از دو جهت محل اشكال است؛ هم از راه سند، زیرا-على ما قال ارباب الرجال(4)- این مرد دو سه حالت داشته مدّتى از خطّابیّهبوده(5)، معلوم نیست این حدیث فى أیّ الأحوال صدر عنه، و هم از جهتدلالت؛ لأنّه مشتمل على قوله علیه السلام: »إنّى جعلته قاضیاً« و لفظ حكومت ندارد تا بتوانولایت از آن در آورد.
و امّا المقبولة؛ گرچه از حیث دلالت شاید تمام باشد لاشتماله على لفظ »الحاكم«و مصطلح از آن كسى است كه ینفذ الاُمور السیاسیة ویتصدّى انتظام البلد وغیر همامن الاُمور العامّة، ولى از راه سند، این روایت مورد اشكال است؛ زیرا در سلسلهرُوات آن، داود بن حصین مىباشد كه در ایشان حرف بسیار است وقد ضعّفهالشیخ وجمع آخر من الأجلّاء(6).
2-و امّا اخبار دیگر كه به آنها تمسّك كردهاند براى اثبات ولایت عامّه از قبیل:»علماء امّتى كأنبیاء بنی اسرائیل«(7)، یا قوله علیه السلام: »مجاری الاُمور بید العلماء«(8)،وقوله علیه السلام فی التوقیع: «وأمّا الحوادث الواقعة، فارجعوا إلى رواة أحادیثنا، فإنّهمحجّتی علیكم وأنا حجّة اللَّه علیهم»(9)، الخ و غیر ذلك(10).
این احادیث بر حسب دلالت گرچه چنین به نظر مىرسد كه تمام باشند، ولى ازجهت سند مثل این كه أسوء حالاً از روایات سابقه هستند، مع ذلك علماى اَعلاممانند: شیخ انصارى قدس سره به طریق آنها عنایتى نفرموده و دقّت نكردهاند، بلكهمنكرین ولایت عامّه در دلالت آنها مناقشه فرمودهاند و روى احتمالات این دسته اخبار را رد كردهاند(11) چنان چه قائلین به ولایت منهم صاحب «الجواهر»استدلال به آنها كرده و ابداً بررسى اسناد نفرمودهاند، كما فی باب الأمربالمعروف من «الجواهر» و غیره(12)، از این جاست كه اشكال دیگرى پیدا مىشود.
3-و آن این كه آیا بناى اصحاب بر آن است روایاتى كه در كتب اربعه و جوامععظام ضبط شده، إذا لم تكن من النوادر، مطلقاً به آنها ترتیب اثر داده و قواعد درایتىاصول را نسبت به این قبیل روایات اعمال نمىفرمایند كما شاع فی بعضالألسن؟(13)
و هم مىبینیم در مواردى فقهاء در عامّین من وجه از اوّل معامله تعارض فرموده وآن مرجّحات و قواعد كه در اصول تفصیل داده، در فقه به كار نمىبندند، چنانچه ملاحظه مىفرمایید نسبت به روایت ابى خدیجه و مقبولهنیز هیچ رعایت سند نفرمودهاند، و در باب قضاء و غیره به آنها استدلال كرده،وإن كان فی المقبولة إشكال آخر از جهت آن كه ذیل آن ظاهر در شبهات حكمیّهاست و مربوط به قضا نیست.
وإن قیل: این اخبار چون مورد استناد قدما- رضوان اللَّه علیهم- بوده، لذا شهرتجبر سند آنها را نموده.
عرض مىكنیم: این هم یكى از اشكالات ما است.
4-اوّلاً: فتواى قدما را در این باب درست به دست نیاوردیم سواى ما نشیر إلیه.
وثانیاً: استناد ایشان به روایات مذكوره هیچ معلوم نگردیده تا شهرت جابره محقّق گردد، بلى؛ نزد متأخّرین، ولایت عامّه مشهور است، زیرا در «لمعه» فیباب الأمر بالمعروف مىفرماید: یجوز للفقهاء حال الغیبة إقامة الحدود(14)، الخ.
و محقّق خوانسارى قدس سره تصریح فرموده كه مشهور و معروف عند الأصحاب ایناست كه: إنّ الفقهاء نوّاب الإمام علیه السلام(15)، بلكه من المحقّق الثانىقدس سره إنّه ادّعىالإجماع على ذلك(16)، و امّا آن چه از فتاواى قدما به نظر رسیده در «مراسم» و«وسیله» و «غنیه» فرمودهاند: فوّضوا علیه السلام فی زمان الغیبة إقامة الحدود إلىالفقهاء(17).
5-مضافاً إلى ما ذكر، ولایة عامّه و مطلقه فقیه و مجتهد چنین مىنماید كه اصلمسلّم و ارتكازى اصحاب بوده است، زیرا ما ابواب فقهیّه را سیر مىكنیم ومىبینیم به طور عموم فقها و مجتهدین را حاكم و مرجع امور مىدانند، امّا درابواب معاملات، من جمله از اولیاى عقد را حاكم مىشمرند سواى باب النكاحعلى اختلاف فیه.
وإن أمكن أن یقال: این قسمت از شئون تصرّف در اموال صغار و قاصرین است كهاز امور حسبیّه مىباشد، ولى در مسأله مجهول المالك كه همه گفتهاند: و فىاللقطة أنّ بعضهم بایستى رجوع به حاكم شرع نماید، و هم چنین در باب حَجر وفَلس عموماً حاكم را همه كاره دانستهاند، كذلك فی باب الرهن وغیره، وهكذا فیالمرأة المفقود زوجها نیز امر او را با حاكم فرمودهاند كما وردت الروایات فیهاأیضاً(18)، وغیر ذلك من الموارد كما یظهر للمتتبّع، كه خلاصه این طور فهمیدهمىشود كه: مرجعیّت و نفوذ امر مجتهدین تنها در امور حسبیّه نیست.
6-این روایات مشهوره دیگر كه «السلطان» أو «الحاكم ولىّ من لا ولیّ له»(19)، ودیگر «الحاكم ولیّ الممتنع»(20)، و هم چنین «الحاكم ولیّ الغائب»(21) باشند، سندآنها در دست نیست، آیا در جوامع عظام در چه محلّى ضبط گشته، كه اگر این اخباراعتبارشان ثابت گردد نیز دلیل حكومت عامّه، و یا لا اقل مؤیّد مىشوند؟
مستدعى است حكم اصل مسأله را مرقوم و هم لطفاً جواب اشكالات را مجملاًبیان فرمایید، متّع اللَّه المسلمین ببقائكم.
* پاسخ معظمله بدین شرح است:
یكى از امور مقرّره در اسلام حكومت است به اجماع علماء الاسلام، بل الضرورة منالدین و حاكم را وظایفى است معیّنه از اجراى حدود و حفظ ثغور و نظم امور و اقامه عدل واخذ حقوق مستحقّین از ممتنعین از اداء، و حَجر بر اشخاصى كه بسط ید آنها بر مالشانموجب تلف مال خود آنها یا تضییع حقوق دیگران است، و حفظ اموال كسانى كه صالحبراى حفظ آنها نیستند، و فصل خصومات و غیر اینها از امورى كه تصدّى آنها درجمیع ملل شأن رئیس است، و ثبوت این وظائف هم براى حاكِمِ مسلمین و منصوب ازقبل سلطانِ اسلام محل اتّفاق فریقین است.
عامّه در كتاب الإمامه وخاصّه در كتاب القضاء متعرّض بسیارى از این وظایف شدهاند، وعمل خلفا و حكّام هم بر آن بوده، و بسیارى از اخبار هم در موارد كثیره متعرّض آنهاشدهاند بر وجهى كه مفروغ عنه بودن آنها معلوم مىشود.
مثلاً: حفص بن غیاث از أبى عبد اللَّه علیه السلام سؤال كرد: من یقیم الحدود، السلطان أوالقاضی؟ فقال علیه السلام: »إقامة الحدود بید(22) من إلیه الحكم«(23).
و سعد بن اسماعیل اشعرى از حضرت رضا- سلام اللَّه علیه- سؤال نمود: كسى مرده واموالى از او مانده و صغار دارد، آیا مىشود بدون تولّى قاضى از اموال او چیزى خرید یانه؟(24) إلى آخر الحدیث.
و امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- به شریح فرمودند: «اشخاصى كه امتناع از اداى حقوق ودیون مردم مىكنند آنها را حبس كن و حقّ مردم را بگیر»(25).
وناهیك(26) فی ذلك عهد امیر المؤمنین علیه السلام إلى مالك بن الحارث الأشتر النخعی حینولّاه مصر(27)، إلى غیر هذه من الروایات(28).
پس ثبوت این مناصب براى من إلیه الحكم معلوم است، و عباراتى كه نقل فرمودهاید-كه فقها در باب رهن و لقطه و نكاح و سایر ابواب رجوع به حاكم را ذكر كردهاند- مفاداینها ثبوت بیان مناصب سیاسیّه است براى هر كس كه بر حسب احكام اسلام سیاستو حكومت به او مفوّض است.
و لذا عامّة و خاصّه در این ابواب همه ذكر مرجعیّت حاكم را نمودهاند، و نیز عبارت:«الحاكم ولیّ الممتنع»(29) و «السلطان ولیّ من لا ولیّ له»(30)- كه ظاهراً تعبیرفقهاست، نهحدیث- مربوط به همان باب است كه محل تسالم فریقین است و مربوط به عموم ولایتفقیه كه استدلال به آنها براى این مطلب فرمودهاید نیست.
و منشأ این اختلاف كه مخصوص شیعه است و فقه عامّه را در آن نصیبى نیست، ایناست كه پس از آن كه بر حسب اصول مذهب شیعه امامت و سلطنت عظمى مخصوصاشخاص معیّنه است كه منصوب از قِبَل خداوند جلّ شأنه مىباشند، و كسانى كه از قِبَلآنها داراى وظایف سیاسیّه باشند، و اتّفاق بر آن كه منصوب از قِبَل آنها فقهاى شیعهامامیّه باشند نه غیر، آیا نصب فرمودن ائمّهعلیهم السلام آنها را، در تمام مناسب سیاسیّه بوده،یا فقط مخصوص به قضاوت است؟ مورد اختلاف است، و اخبار مذكوره و عبارت مرقومه،اجنبى از این مسأله مخصوصه به فقه شیعه است.
بلى؛ فقط چیزى كه مىشود براى عموم ولایت استدلال به آن كرد همانا روایت عمر بنحنظله و اشباه آن است كه حاكىاند از نصب ائمّهعلیهم السلام علما را، پس محتاجیم به این كههمان روایت را از حیث سند و دلالت تصحیح كنیم، پس مىگوییم:
نظر به این كه امور سیاسیّه مورد احتیاج و ابتلاى عامّه مردم است، و عامّه كه در آن زمانغلبه تامّه داشتند، در این امور به سلاطین زمان خود و منصوبین از قِبَل آنها- از حكّام وقضات و غیرهم- مراجعه مىكردند و رفع احتیاج آنها مىشد، و امامیه كه بر حسباصول مذهب براى آنها سلطنت و حكومتى قایل نبودند، البتّه در این مسائل عام البلوىرجوع به ائمّه طاهرین- سلام اللَّه علیهم- نموده و استفتاء كردهاند، كه ما در موارد احتیاج بهچه نحو عمل كنیم.
و جواب این مطلب هم البتّه از آنها صادر شده و به واسطه عموم بلوى، علماى امامیّه ازطبقه چهارم و پنجم و مِن بعد آنها ضبط این فتوى را نمودهاند، و ابلاغ به عوام هم درهمان زمان كردهاند، و مورد عمل آنها هم واقع شده و نمىتوانیم باور كنیم كه این همهفقهاء از اصحاب امامین صادقین و من بعد آنها كه حمله فقه ائمّهعلیهم السلام بودهاند، استعلاجاین معنى را از ائمّه عصر خود نكرده باشند، و فقط عمر بن حنظله كه بر حسب استقصاىروایات، احادیث زیادى نقل نكرده فقط متفطّن این معنى شده باشد، و در مقام علاج وچاره جویى بر آمده، البتّه این معنى را بزرگان فقهاى اصحاب نیز سؤال كردهاند.
نهایت امر، از آن جایى كه جوامع اوّلیّه حدیث كه كتب زیادى بوده از دست رفته و جوامعمتأخّره هم استقصاى احادیث آنها را نكردهاند، موجب شده كه بر حسب تصادف براىما این چند روایت باقیمانده و مسنداً به ما رسیده.
و نیز عمر بن حنظله هم كه كتابى داشته راوى كتاب او منحصر به داود بن الحصین نبودهو منشأ این انحصار همان است كه ذكر شد، و كثیرى از طبقه خاصّه از عمر بن حنظلهروایت نمودهاند، و داود بن الحصین را فقط شیخ- علیه الرحمه- كه چندان مضطلع(31) بهفنّ رجال نبودهاند، او را رمى به وقف كردهاند(32).
و این معنى را نجاشى كه تصنیف كتابش متأخّر از تصنیف كتاب شیخ بوده و كتاب شیخنزد او حاضر بوده و تبحّر او در رجال به مراتب بیشتر از شیخ بوده، متعرّض آن در ترجمهحالات داود نشده و او را توثیق كرده(33) كه بر فرض ثبوت آن، خبر موثّق است، و با اشتهار حكم از حیث فتوى بین قدما و متأخّرین از حجّیت ساقط نمىشود.
و امّا این كه مرقوم داشتهاید، كه از قدما غیر از «مراسم» و «وسیله» و «غنیه» در جاىدیگر این فتوى را نیافتهاید، چنین نیست، بلكه مفید- علیه الرحمه- در «مقنعه» و شیخأبى الصلاح در «كافى» متعرّض این مطلب شدهاند، بلكه شیخ ابى الصلاح استدلال بهحدیث عمر بن حنظله و غیر آن در «كافى» نموده است، بلكه از «نهایه» شیخ هم اینفتوى مستفاد مىشود(34)، نهایت آن كه استفاده از آن محتاج به مقدمهاى است كهمجال ذكر آن نیست.
قال المفید فی «المقنعة»: وأمّا إقامة الحدود فهو إلى سلطان الإسلام وهم أئمّة الهدىمن آل محمّد صلى الله علیه وآله أو من نصبوه لذلك من الاُمراء والحكّام، وقد فوضّوا النظر فیه إلىفقهاء شیعتهم مع الإمكان- إلى أن قال:- وللفقهاء من شیعة آل محمّدعلیهم السلام أن یجمعوابإخوانهم فی الصلوات الخمس وصلوات الأعیاد والاستسقاء والخسوف والكسوف إذاتمكّنوا من ذلك وأمنوا فیه من معرّة أهل الفساد ولهم أن یقضوا بینهم بالحقّ، ویصلحوإ بین المختلفین فی الأعادی عند عدم البیّنات، ویفعلوا جمیع ما جعل إلى القُضات فیالإسلام؛ لأنّ الأئمّةعلیهم السلام قد فوضّوا إلیهم ذلك عند تمكنّهم منه بما ثبت عنهم فیه منالأخبار، وصحّ به النقل عند أهل المعرفة من الآثار(35)، إلى آخر ما قال، فراجع!
وقال الشیخ أبو الصلاح فی «الكافی» فی فصل عقده فی أواخر كتاب القضاء لبیان منبیده تنفیذ الأحكام فقال: فی أدلّة تنفیذ الأحكام الشرعیّة والحكم بمقتضى التعبّد فیهامن فروض الأئمّةعلیهم السلام المختصّة بهم دون من عداهم ممّن لم یؤهّلوا لذلك، فإن تعذّرتنفیذها بهم وبالمأهول لها من قبلهم لأحد الأسباب، لم یجز لغیر شیعتهم تولّی ذلك ولاالتحاكم إلیه ولا التوصّل بحكمه إلى الحقّ ولا تقلیده الحكم مع الاختیار ولا لمن لمتتكامل له شروط النائبمن الإمام علیه السلام فی الحكم من شیعته وهی: العلم بالحقّ المردّد إلیه، والتمكّن من إمضائهعلى وجهه، واجتماع العقل والرأی، وصحّة الحكم والبصیرة بالوضع، وظهور العدالةوالورع والتدیّن بالحكم، والقوّة على القیام به و وضعه مواضعه- إلى أن قال:- فمنتكاملت له هذه الشروط فقد اُذن له من تقلّد الحكم وإن كان مقلّده ظالماً متغلّباً
وعلیه متى عرض لذلك أن یتولّاه- لكون هذه الولایة أمراً بمعروف ونهیاً عن منكر-تعیّن فرضهما بالتعریض للولایة علیه وإن كان فی الظاهر من قبل التغلّب فهو نائب عنولی الأمر علیه السلام فی الحكم، ومأهول له؛ لثبوت الإذن منه وآبائهعلیهم السلام لمن كان بصفته فیذلك- إلى أن قال:-
وإخوانه فی الدین مأمورون بالتحاكم وحمل حقوق الأموال إلیه والتمكین من أنفسهم بحدّ أو تأدیب تعیّن علیه، لا یحلّ لهم الرغبة عنه إلّا الخروج عن حكمه- إلى أن قال:-وقد تظافر الروایات عن الصادقین علیهما السلام بمعنى ما ذكرنا، فروی عن أبی عبداللَّهعلیه السلام أنّهقال:
»أیّما رجل كان بینه وبین أخ له معادات فی حقّ فدعاه إلى رجل من إخوانه لیحكم بینهوبینه فأبى إلّا أن یرافعه إلى هؤلاء، كان بمنزلة الّذین قال اللَّه عزّ وجلّ: «أَلَمْ تَرَ إِلَىالَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ یُرِیدُونَ أَنیَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»(36) الآیة.
وعنه- صلوات اللَّه علیه-: «إیّاكم أن یخاصم بعضكم بعضاً إلى أهل الجور، ولكن انظرواإلى رجل منكم یعلم شیئاً من قضایانا فاجعلوه بینكم، فإنّی قد جعلته علیكم قاضیاًفتحاكموا إلیه»(37).
روى عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد اللَّه علیه السلام عن رجلین من أصحابنا یكون بینهمامنازعة فی دین أو میراث، ثمّ ذكر الحدیث إلى قوله علیه السلام: «وهو فی حدّ الشرك باللَّه»(38)انتهى ما أردنا نقله من كلامه.
-
1) مكاسب شیخ انصارى:3/ 553 و 557 و 558، تنبیه الامّه و تنزیه الملّه میرزا نائینى: 76،مكاسب و بیع میرزا نائینى: 2/ 341 و 342.
2) كافى: 7/ 412حدیث 4، وسائل الشیعه: 27/13 حدیث 33083.
3) كافى: 7/412حدیث 5، وسائل الشیعه:27/ 13 حدیث 33082.
4) رجال كشّى: 301 رقم 201، مجمع الرجال قهپایى:3/ 94و 95،
5) خطّابیه گروهى بودند منسوب به ابو خطّاب محمّد بن ابى زینب اجدع اسدى، این فرقه عقائدخاصّى داشتند از قبیل این كه: محارم را حلال مىدانستند، و عقیدهاى به تكلیف نداشتند، وامامت موسى بن جعفر و فرزندانش علیهم السلام را قبول نداشتند، براى آگاهى بیشتر ملاحظه شود بهدعائم الاسلام:1/51-54 ، خاتمه مستدرك الوسائل:5/ 429، تلخیص البیان فی ذكر فِرَقأهل الأدیان: 118- 116.
6) رجال شیخ طوسى: 349 رقم 5، قال فیه: واقفی، رجال علّامه: 221 رقم 1، كشف الرموز: 1/ 477 مسالك الأفهام:13/335.
7) أوائل المقالات شیخ مفید: 178، بحار الانوار: 2/ 22حدیث 67.
8) تحف العقول: 169، بحار الانوار: 100/ 80، و در این مصادر چنین آمده: مجاری الاُموروالأحكام على أیدی العلماء.
9) كمال الدین: 484، وسائل الشیعه:27/ 140حدیث 33424.
10) وسائل الشیعه: 27/ 136 باب 11 از ابواب صفات قاضى.
11) ملاحظه شود به: مكاسب شیخ انصارى:3/ 553، حاشیة المكاسب آخوند خراسانى: 94،بلغة الفقیه سیّد محمّد بحر العلوم:3/ 230.
12) جواهر الكلام: 21/394-397 و 40/31-34 .
13) ملاحظه شود به روضة المتّقین:1/ 30، لوامع صاحبقرانى:1/ 105، روضات الجنّات،6/ 107 و 108.
14) لمعه دمشقیّه: 46.
15) حواشى شرح اللمعه: 320.
16) رسائل محقّق كركى:1/ 142.
17) المراسم: 261، الوسیلة إلى نیل الفضیلة: 209، غنیة النزوع: 1/ 436.
18) وسائل الشیعة:22/ 156 باب 23 از ابواب اقسام طلاق.
19) مسند احمد بن حنبل:1/ 250و 6/ 166، سنن ابن ماجه:1/ 605 حدیث 1879 و ذیلحدیث 1880.
20) لم نعثر علیه فی المصادر الحدیثیّة، وقال الشیح محمّد حسین الإصفهانی فی »حاشیةالمكاسب: 396/2»: أمّا الممتنع، فالمعروف فیه وإن كان »الحاكم ولیّ الممتنع« إلّا أنّه لیسهذا خبراً عن المعصوم لیؤخذ بمقتضاه، ویقال بسرایة الحكم إلى الغائب؛ لحصول الامتناعالقهری، بل الوارد عن أمیر المؤمنینعلیه السلام أنّه قال لشریح القاضی المنصوب من قبله: »اُنظر إلىأهل المعل والمطل ودفع حقوق الناس من أهل المقدرة والیسار ممّن یدلی بأموال المسلمین إلىالحكّام، فخذ للناس بحقوقهم منهم، وبع فیها العقار والدیار، فإنّی سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله یقول:مطل المسلم الموسر ظلم للمسلمین« الكافی: 412/7 الحدیث 1، وسائل الشیعة:18/ 343الحدیث 23809.
21) لم نعثر علیه فی الجوامع الحدیثیّة.
22) فی المصادر: «إلى ید» بدل «بید».
23) تهذیب الأحكام:6/ 314 حدیث 871، وسائل الشیعه:27/ 300حدیث 33794.
24) كافى: 7/ 67حدیث 1، وسائل الشیعه: 17/ 362و 363 حدیث 22755.
25) كافى:7/ 412حدیث 1، وسائل الشیعه: 27/ 211حدیث 33618، در مصادر مذكوراشاره به حبس نشده، ولى در حدیث اصبغ بن نباته دارد كه آن حضرت بدهكار را حبس مىكرد، مراجعه شود به: تهذیب الأحكام: 6/ 232حدیث 568، وسائل الشیعه: 27/ 247حدیث 33693.
26) فی «المجمع» [426/1] فی مادّة «نهى»: وأنهیت الأمر إلى الحاكم أعلمته به، وناهیك بزیدفارساً كلمة تعجّب واستعظام «منه قدس سره».
27) نهج البلاغه: نامه 53.
28) وسائل الشیعه:27/ 136باب 11 از ابواب صفات قاضى.
29) مسالك الأفهام:4/ 43، جواهر الكلام: 40/ 135.
30) حدائق ناضره: 23/ 239. سنن ابى داود: 2/ 229حدیث 2083، سنن ابن ماجه: 1/605حدیث 1879، سنن دارمى: 2/137.
31) فی «المجمع» [366/4]: واضطلع بهذا الأمر أی قدر علیه، «منه قدس سره».
32) رجال شیخ طوسى: 349 رقم 5.
33) رجال نجاشى: 159 رقم 321.
34) مُقنعه شیخ مفید: 810، كافى فى الفقه: 425- 421، نهایه شیخ طوسى: 301.
35) المقنعة: 810 و 811.
36) النساء (60 :4، الكافی:7/ 411الحدیث 2، تهذیب الأحكام: 6/220الحدیث 519،وسائل الشیعة:27/ 12الحدیث 33080.
37) تهذیب الأحكام: 6/219الحدیث 516، وسائل الشیعة: 27/ 13الحدیث 33083.
38) الكافی:1/ 67الحدیث 10 و 7/ 412الحدیث 5، وسائل الشیعة: 27/ 136الحدیث33416، الكافی فی الفقه: 425- 421.
منبع: استفتائات حضرت آیت الله العظمی بروجردی، جلد دوم ،ص471 الی 482،سوال 19 ،چاپ موسسه حضرت آیت الله العظمی بروجردی