* کمی از خوشنویس شدنتان بگویید! از زمانی که شما متوجه شدید در این زمینه استعداد دارید؟
جلیل من ابتدا بسم الله الرحمن الرحیم بگویم چون میگویند اگر ابتدا بسماللهالرحمنالرحیم نگویید کار در نهایت به خوبی و خوشی تمام نمیشود، من میتوانم بگویم از سن 14 سالگی به طور جدی خوشنویسی را شروع کردم، زمانی که دبیرستان میرفتم خوشنویسی میکردم و در واقع من در شهر همدان به دنیا آمدم، پدرم که خدا رحمتش کند، مرا به مکتبخانه فرستاد که البته امروز به آن کودکستان می گویند. معلمی داشتیم به نام «حسین آقا» او خیلی آدم جالبی بود، آن زمان 6 سالم بود روزی به من گفت به پدرت بگو بیاید، اولش ترسیدم فکر کردم کار بدی کردم، ولی بعد دیدم با پدرم نشستهاند و صحبت میکنند؛ به پدرم گفت پسرت خیلی استعداد هنری دارد. خیلی جالب است! نمیدانم از کجا متوجه شده بود؛ چه بینشی داشت نمیدانم!
* یعنی به همین دلیل خطاط شدید؟ خب کودکان زیادی از طرف معلمشان با استعداد خوانده می شوند ولی مسیر زندگیشان به سمتی دیگر می رود. چگونه به یک خوشنویس تبدیل شدید؟
به هر حال در مدرسه و آرام آرام من خیلی تشویق
شدم. البته نه به خاطر خوشنویسی؛ یادم هست در دبیرستان روزنامه دیواری درست
میکردم، آن زمان اینطور بود، من در این روزنامه دیواری هم مطلب
مینوشتم، هم کاریکاتور میکشیدم، هم مینوشتم، هم جوک مینوشتم، شنبهها
که آن را به دیوار میزدم گویی یک نمایشگاه گذاشتهام، بعد بچهها میآمدند
تماشا میکردند، خیلی جالب بود، به طور جدی شروع کرده بودم، از سن 14
سالگی، خط نوشتم، بعضی اوقات خط مینوشتم، بعضی اوقات پول هم در میآوردم.
* یعنی مشتری واقعی یا شخص خاصی برای تشویق آثارتان را می خرید؟
نه؛ کار سفارش میگرفتم، به من میگفتند این را بنویس، من هم نوشتم. سنم
خیلی کم بود، ولی با این حال در زمان خودش یک مبلغی به ما میدادند. یعنی
جوهر کار از همان ابتدا با من بود، بعد تقریباً کار کردم، جاهای مختلف را
تجربه کردم، بعضیها فکر میکنند جلیل رسولی همینطوری شده جلیل رسولی، از
پشت میز دبیرستان آمده و به یکباره خطاط شده است. من که دانشگاه نرفتم اما
خیلی ریاضت کشیدم، بسیار خون دل خوردم تا به اینجا رسیدم.
* مگر می شود کسی به یکباره به هنر دست یابد؟ مگر کسی در مورد شما چنین فکر می کند؟
این موضوع خیلی مهم است، بعضی جوانان فکر میکنند همینطوری است، مثلاً میخواهند یک شبه ره صد ساله را بروند که نمیشود. مراحل زیادی را طی کردم، هر چیزی که راجع به خوشنویسی بود، من سرک کشیده بودم؛ هر کاری و هر نوعی. مثلاً حتی چاپ سیکل اسکرین که مربوط به چاپ اثر است را یاد گرفتم. خلاصه هرچه مربوط به تابلو نوشتن بود، هر کاری که مربوط به گرافیک میشد و ... . از همان ابتدا هم یک عِرق گرافیکی در من بود و عِرق گرافیسیتی داشتم، چون خوشنویسی خودش یک آناتومی دارد، باید بدانید این را چگونه خرجش کنید و این یک دید گرافیستی میخواهد.
* یعنی خط را تجربی کسب کرده اید؟ پیش هیچ استادی مشق نکردید؟
سال 52 و 53 من یک خوشنویس شناخته شده بودم، یعنی به طور جدی سفارشی کار می
گرفتم و چاپخانهها خط میدادند و کار گرافیکی میکردم. سطحش خیلی بالا نبود
ولی کار میکردم، تا اینکه سال 52 تقریباً خدمت استاد سیدحسن میرخانی(ره)
رفتم، یعنی یک دوستی داشتم به من گفت در خط تو یک ایرادهایی وجود دارد، چرا
نمیروی اینها را برطرف کنی؟ خلاصه رفتم پیش استاد میرخانی او داشت برای یک
شخص دیگری سرمشق مینوشت، این خط دل من را برد یعنی تازه فهمیدم که هیچ
چیزی از خط نمیدانم، خلاصه خدمت ایشان رسیدم و حدود 3 سال خدمت ایشان بودم،
تا اینکه مدرک ممتاز آن زمان را گرفتم،
* یعنی پس از سه سال مدرک بالاترین سطح را گرفتید؟
سطوح خوب، متوسط، عالی و ممتاز بود که ممتاز بهترین بود و وقتی این مدرک را گرفتم فکر کردم خیلی آدم حسابی شدم، بعد متوجه شدم اصلاً این اول راه است. خیلی دوستان آن زمان میگفتند من شیوه استاد حسن مینویسم. دستم صاف بود، خیلی خوب خط مینوشتم، حتی عوام میگفتند از استاد بهتری. البته گفتم نه استاد بهتر از من است، خط او یک آناتومی دارد، ترکیبی دارد که من و امثال من سالها به او نمیرسیم، البته استاد حسن، مرد باتقوا و نورانی بود، یعنی ما در کلاسش بیشتر از معرفت و انسانیت درس می گرفتیم، او میگفت هنر فقط خط نوشتن خوب نیست، انسان باید انسان باشد. باتقوا بود، نماز اول وقت میخواند و خیلی کارش درست بود، خدا رحمتش کند.
* منظورتان از صاف نبودن خط استادتان چیست؟
یعنی مثلاً قلم را که وارد مرکب میکنید، استاد من یک لرزش کمی به دستش میداد و خط شیرین میشد، من صاف میآوردم، ولی رنجه (لرزش) او به خط شیرینی میداد، رقصی در خط پیدا میشد که واقعاً هنر ناب بود. خلاصه من کار کردم و خطم خوب شده بود و مورد توجه قرار گرفته بود و بعد کمکم دیدم خط کلاسیک دیگر من را ارضاء نمیکند و جوابگو نیست. و روحیهای که دارم نمیتواند من را راضی کند، چون با رنگ هم زیاد کار کرده بودم و تجربیات مختلفی در رنگ داشتم، رنگ را شناخته بودم به طور حسی، یعنی من خط را تعلیم گرفتم ولی رنگ را به طور حسی دریافت کردم، این خیلی جالب بود و بعضیها بعداً تعجب کردند من هیچگاه استاد رنگ نداشتم، البته خیلی موزههای اروپا را رفتم و دیدم، مثلاً ساعتها و روزها میرفتم مثلاً موزه لوور پاریس را رفتم و دیدم با اینکه خوشنویس بودم ولی نقاشی میدیدم، موزههای دنیا را چندین بار رفتم و دیدم، چون من 27، 28 کشور سفر کردم فقط با حالت تشنگی میرفت موزه و رنگ میدیدم، فرم میدیدم.
* اولین باری که اثارتان را برای عموم به نمایش گذاشتید را بخاطر می آورید؟
سال 54 اولین نمایشگاهم را برگزار کردم، در گالری
سیحونِ آن زمان، آدرسش خیابان وزرا بود. خانم سیحون آن زمان صاحب گالری
بود. او گالری دار حرفهای بود، البته من را یکی از دوستان معرفی کرد، سن
من کم بود، 23 یا 24 سالم بود، به من گفت نمایشگاه بگذار، یک روز دوستم با
خانم سیحون قرار گذاشت، من چند کار بردم، ایشان هم نشسته بود حواسش نبود،
یکدفعه کارهای من را دید و گفت تا الان کجای بود؟! گفتم همین بغل، گفت:
کارت خیلی خوب است چرا تا الان نمایشگاه نگذاشتی؟ خیلی جالب بود که چند کار
من شب اول فروش رفت، این قدر برای بعضیها تعجببرانگیز بود فکر میکردند
ما بازارگرمی کردهایم و فروش نرفته است. خیلی افراد آمدند بودند
نمایشگاه، گالری کوچکی بود و افرادی در کوچه ایستاده بودند.
بعد از آن سه نمایشگاه آنجا برگزار کردم! چون کارهایم بزرگ شد گالریهای
بزرگ، مثلاً شیخ و گالریهای دیگر را برای نمایش آثارم انتخاب کردم. *
مهمترین ویژگی آثار شما چیست؟
یکی از حسنهای کار من این بود که مثلاً زمانی که اعلام میشد من نمایشگاه دارم مخاطبین من میدانستند من قطعاً یک کار جدید دارم، من از تکرار متنفر هستم و تکرار در کارهایم را دوست ندارم، هنر یعنی خلاقیت، تکرار دیگر آدم میشود بساز بفروش، خیلی کار سختی است، برای همین خیلی افراد نتوانستند قد علم کنند، خوشنویسی محدودیت دارد، یک آناتومی دارد، شناخته شده است، یک استاندارد طلایی دارد. در نقاشی شما میتوانید رنگ را تغییر بدهید، مدرن کار کنید و غیره ولی در خط مخصوصاً اگر بخواهید روح خط را حفظ کنید باز سختتر میشود، منالان خیلی وقت است به دلایلی نمایشگاه برگزار نکردم، همه میدانند و میگویند چه زمانی نمایشگاه برگزار میکنی؟ میدانند اگر نمایشگاه بگذارم یعنی کارنویی کردم و این خودش جذابیت داشته که مخاطبان من، کار من را دنبال کنند.
* شما ناشر هم هستید؟!
5 کتاب از آثارم چاپ کردم و ناشرش خودم بودم با
هزینه خودم با مطالب خودم، با لِیآت خودم، یک طوری است که من تابلو که درست
میکنم دوست دارم میخ پشت کار خودم را هم خودم بکوبم و این یکی از بدیهای
من است، اسلاید کارهایم را هم خودم میگیرم، خیلی کار سختی است، با یک
دوربین یاشیکا قدیمی اسلایدها را میگیرم. من اینطوری کار میکنم،
میروم چاپخانه بر چاپ کتابم نظارت میکنم، میگویند درشان تو نیست چرا
میروی چاپخانه؟ میگویم من یک نماینده باید بگیرم او بروذ چاپخانه اما بعد
مورد رضایت من نیست. من میخواهم چیزی که دوست دارم بشود، همین باعث شده
ریاضت زیاد بکشم، مثلاً حتی آخرین کتابم مطالب زیادی داشت، یک نفر گفت
ویرایش کن، گفتم نه میخواهم ادبیات خودم باشد، در صورتی که ویرایش چیز
معمولی است و میخواهم هر چه خودم دوست دارم انجام بدهم.
این تفکر باعث شود آدم خیلی اذیت شود یعنی شما 5 کتاب چاپ کنید، البته
آبرومند بود و من ناراضی نیستم، مثلاً میروم خارج از کشور نمایشگاه برگزار
میکنم میبینم طرف کتاب من را آورده، میگوید من از روی کتاب شما کار
کنم، خیلی لذت میبرم و خدا را شکر میکنم که از این طرف دنیا از من به او
خیر رسیده که او دارد از روی کتاب من کپی میکند و کار میکند و این خودش
برای من جذابیت دارد.
* نمایشگاههای خط که جدیداً کم هستند ولی به هر حال نمایشگاههایی هم که برگزار میکنند نمایشگاه خط هستند یعنی مثلا نمایشگاه ثلث، خط نستعلیق اما ترکیب آثار شما با گرافیک با اینکه خیلی از آنها خط نقاشی نیست فقط خط است ولی خوب با رنگ ترکیب شده است؛ بسیار جذاب است. شما ظاراً رمزهای جنگ را مینوشتید و آن آثار الان کجاست؟
در زمان جنگ وقتی میشنیدم رمز جنگ یا زهرا است، همان لحظه طراحی میکردم، دو سه روزه کار میکردم و این را میرساندم به وزارت ارشاد، آنها چاپ میکردند، پول آنچنانی هم به من نمیدادند ولی آن زمان پول در نظر من نبود، به خصوص در مورد این کارها، رمز دیگر یا علیبنابیطالب بود، یک رمزی یا الله بود، که البته اینها چاپ میشد و میدادند پوستر چاپ میکردند و من خودم میرفتم وزارت ارشاد کار داشتم میدیدم در راهروهای ارشاد پر از پوسترهای من است، بعد من به آنها گفتم من خودم خجالت میکشم. از دیگران هم بخواهید کار کند، گفتنند کسی حاظر نیست کار کند، آن زمان یک عده میترسیدند، حتی پای کارهایشان امضا نمیکردند، ولی من روی عقیده و اعتقادی که داشتم آن زمان کار میکردم و از این نوع کارها زیاد انجام دادم و کارهای ماندگاری شده است، بعد به وزارت ارشاد پیشنهاد دادم که این کارها تاریخ است شاید از نظر هنری خیلی عیار بالایی نداشته باشد، چون با شتاب انجام شده است ولی یک زمان و یک تاریخ در اینها مطرح است، شما اینها را از من بگیرید، گفتند نه بودجه نداریم، یک دوستی داشتم به نام خلیل شیرازی خدا رحمتش کند، رئیس هیات قائمیه بود که من پوستر برای آنها کار کرده بودم، یک روز آمد گالری من و کارها را دید، گفت اینها چیست؟ گفتم داستان اینطوری است، گفت برای چه کسی است؟ گفتم برای کسی نیست برای خودم است و بعد دیدم دسته چکش را درآورد و گفت چقدر بنویسم؟ آن زمان دو سه برابر قیمتش را به من داد و آنها را برد، بعد از یک مدت از طرف ارشاد به من زنگ زدند، حالا کارها را چند میخواهی به ما بدهی؟ گفتم نه دیگر آن کارها رفت، گفتند نه از او پس بگیر، من خجالت میکشم به او بگویم، دیگر کارها را برد و نفهمیدم چه کرد با آنها.
* اینکه اثرهایتان را امضا می کردید در زمان انقلاب مشکل ساز نشد؟
کارهایی که آن زمان درست کردم یکی «جهان سه بتشکن دارد، ابراهیم خلیلالله، محمد رسولالله، خمینی روحالله» بود، اول انقلاب که، خط شکسته از پایین نوشته میشود میرود بالا، این را من همینطوری نوشته بودم بعد در قم یک روزی یک آقای روحانیِ جوانی گویا داشته صحبت میکرده گفته است این هنرمند کیست؟ ممکن است ضدانقلاب باشد، اتفاقاً آقای خلیلی شیرازی علوی، یک آدم باسوادی بود من را سالها میشناخت، قبل از انقلاب، میگفت من داشتم نماز میخواندم دیدم یکدفعه اسم تو آمد و اسم این پوستر آمد، اوایل انقلاب هم هر کسی را میگرفتند تیکه بزرگش گوشش بود، بعد گفت بلند شدم گفتم چه میگویید این آدم را من میشناسم، این از نظر هنری است، بعد گفت رسولی نجاتت دادم، گفتم از چه نجات دادی؟ بعد داستان را برای من تعریف کرد.
* به خاطر اینکه خمینی بالا نوشته شده بودید؟ از آثار معروفتان بگویید!
بله، بعد آنجا توضیح دادم که امام خمینی اگر بخواهیم از نظر مقامی حساب کنیم یک موی حضرت پیامبر هم نیست، ولی این فرم از نظر هنری اینطوری است، بعد آمدم کلمه الله و اولیایی که بالا سر امام بود کار کردم که آن هم دو نوع کار کردم، یک نوع آن آبی بود و یک نوع فرم دیگری بود که گرافیک تر بود ولی نوع آبی را بیشتر استفاده کردند. بعد هم دیوان اشعار حضرت امام بود کار کردم که آن هم 200 صفحه شد، خیلی چاپ شد، کل دیوان بود که فکر کنم بیش از 100 بار چاپ شد.
* نوع آثارتان هیچ وقت باعث نشد شما را جایی اذیت کنند؟
نه، البته متلک زیاد میگفتند چون من در قشر هنرمند هستم و عیار کارم از همان ابتدا بالا بوده، قبل از انقلاب نمایشگاه داشتم و کارم مطرح بود، با هنرمندان طاغوتی هم زیاد سروکار داشتم و اکثراً هم با من رفیق هستند، متلک میگفتند، مثلاً بعدا یکی از دوستانم که ابتدا از من کار خریده بودم و بعداً با من دوست شدم رفته بوده از خانم سیحون سوال کرده بود که کار رسولی چطور است؟ گفته بود کارش که خیلی خوب است ولی خودش شیخمسلک است، ملانویس شیخهاست [میخندد] یکی از دوستان به من میگفت تو بسیجی هستی، گفتم والا من بسیجی نیستم اگر لیاقتش را داشتم که خیلی خوب بود، بسیجی مگر بد است؟