كيف نو، كفش نو، روپوش و مانتوهاي درخواستي مدارس، انواع لوازمالتحرير و نوشتافزار نو و... تنها بخشي از ليست بلند بالاي هر خانواده ايراني براي آغاز سال تحصيلي فرزندانشان است و اين در حالي است كه زندگي با تمام فراز و فرودهاي اقتصادي خود نيز در جريان است و بايد در كنار تأمين مخارج آن به نيازها و درخواستهاي گوناگون و متنوع فرزندان براي آغاز سال تحصيلي نيز پاسخي مطلوب از سوي خانوادهها داده شود. بدون شك گذراندن و همراه شدن با اين روزهاي سراسر شور و هيجان در كنار كودكان و نوجوانان و نشاندن لبخند بر گونه فرزندان با تهيه آنچه آنها دوست دارند براي شروع فصل مدارس داشته باشند، براي والدين آنقدر دلچسب و شيرين است كه پدرها و مادرها سعي ميكنند با دقيقترين حساب و كتاب اقتصادي و جابهجا كردن تهيه نيازهاي زندگي، اولويت مخارج را در اين ايام، به خريد لوازم مورد نياز فرزند يا فرزندان محصل شان اختصاص دهند، اما آيا تمام لحظات و دقايق اين روزها غرق در همين شاديها و ذوقهاي كودكانه است؟ آيا تمام والدين موفق ميشوند با تأمين نيازهاي فرزندانشان همان لبخند رضايت را ميهمان صورت كودك دلبندشان كنند يا نه؟
واژهاي تلخ و حسي عظيم به نام شرمندگي
بياغراق بايد گفت مرور اين روزها و لذت خريد و حس داشتن لوازم نو و جديد براي شروع يكسال تحصيلي، حتي براي افرادي كه روزهاي مدرسه را سالهاست به پايان بردهاند، بسيار شيرين است. بوي كيف و كفش نو، پوشيدن و درآوردن و مرتب كردن روپوش و مانتوهاي فرم مدارس، چيدن، مرتب كردن و جلد كردن دفاتر و كتابهاي مدرسه، قرار دادن مدادها، خودكارها، پاك كن و مداد تراش در جامدادي و سر آخر رديف كردن اين قطار در پشت واگن كيف جديد خريداري شده و باز بر هم زدن و مرتب كردن مجدد اين وسايل! هر ناظري را به ياد روزهاي شيرين كودكي، روزهاي مدرسه و هزاران آرزوي كوچك و بزرگ و معصومانه آن روزها مياندازد و هر خاطري را به شوق ميآورد.
اما آيا واقعاً اينگونه است؟ سؤال اصلي اين است كه آيا مزمزهكردن اين حلاوت و شيريني براي همه مهيا است؟! حتي وقتي در مغازهاي پدري يا مادري را ميبينيم كه آسمان و ريسمان ميبافد تا به موجهترين شكل ممكن فرزند خود را قانع كند كه خريد اين كيف، كفش يا دفتر به دليل وسع مالي محدود او، برايش ميسر نيست، طوري كه هم افراد حاضر در مغازه صداي او و جيب خالياش را نشنوند و هم فرزندش با يك نه قاطعانه صورت آن پدر و مادر را از شرمندگي سرختر از آنچه شده نكند؟ تا به حال چندبار تصوير كودكان و نوجواناني را ديدهايم كه خيل كتابها و دفاتر مورد نياز خود براي تحصيل را در دستانشان گرفتهاند يا اگر طاقت نگه داشتن آنها را نداشتهاند، همه لوازم مورد نياز تحصيل خود را درون كيسهاي ريخته و به مدرسه رفتهاند! در حالي كه ما يا دوستانمان يك كيف يا كولهاي مناسب را به دست گرفته يا به شانههايمان انداختهايم و پا به پاي همان كودك يا كساني مانند او به مدرسه رفتهايم! آيا وقتي در روزهاي پاياني شهريور و هفتههاي ابتدايي مهرماه، با وجود شدت گرفتن تب بالاي خريد مايحتاج مورد نياز تحصيل و به همان نسبت، افزايش چند برابري قيمت اين لوازم در فروشگاهها و مغازههاي عرضه لوازم التحرير، دست به خريد كلي و عمده براي يكسال تحصيلي فرزندانمان ميزنيم، لحظهاي به اين انديشيدهايم كه چند نفر در جامعه ما يا نزديكتر، در شهر و شهرستاني كه ما در آن زندگي ميكنيم وجود دارند كه نميتوانند پاسخگوي بخش ناچيزي از خواستههاي فرزند يا فرزندان محصلشان باشند؟ آيا واژهاي تلختر و حسي عظيمتر از شرمندگي پدر و مادر در برابر چشمان معصوم و دستان نيازمند فرزندشان وجود دارد؟
سود واقعي، دعاي خير مردم است
به راستي در جامعه ما كه نوع دوستي و شفقت از اساس و بنيانهاي رفتارهاي اجتماعياش به شمار ميرود و در بين مردمان ايران زمين نيز حس همراهي و پشتيباني از هم ميهن در حد اعلايي وجود دارد، چرا بايد شاهد صحنههايي باشيم كه به مثابه خط قرمزي بر بخشي از جريان ريشهدار انسان دوستي مان به عنوان شهروندان اين اجتماع باشد؟ چرا وقتي يك فروشنده كيف و كفش در منطقه شمال شهر اين جمله را از خبرنگار «جوان» ميشنود كه شما در شرايطي به فروش برخي از كيفهاي مدارس با قيمت بالاي ۱۵۰ هزار تومان ميپردازيد كه در بخشهايي از همين پايتخت بعضي از خانوادهها توانايي خريد يك كيف ساده براي فرزندان محصل شان را ندارند، تنها شانههايش را بالا مياندازد و ميگويد: «اين مشكل من نيست؟ هركس به اندازه وسع خود. من مسئول جيب و درآمد مردم نيستم!»
البته در برابر اين فروشنده، هستند امثال حاج حبيب اسماعيلي، معروف به «دايي حبيب» در حوالي ميدان خراسان كه فروشنده كيف و كفش است و مشتري را دست خالي از مغازه به بيرون نميفرستد! «دايي حبيب» از خريداري كه توانايي پرداخت نقدي دارد، پول ميگيرد و با ايما و اشاره به مادر و پدري كه آنقدر پول به همراه ندارد تا كيف مورد پسند فرزند خود را بخرد ميگويد كه مسئلهاي نيست و تنها يك شماره تلفن از آنها ميگيرد تا در آينده مابقي پول را برايش بياورند! وي در مواجهه با خبرنگار «جوان» ابتدا ميپرسد: «آدرس من را از كجا پيدا كردهاي؟» و وقتي ميشنود كه از يكي از بستگان تعريف نحوه كار و كسب شما را شنيدهايم با تمام اصرار از مصاحبه پرهيز ميكند و تنها به اين جمله بسنده ميكند: «من با خدا معامله كردم جوان! ميخواهي چيزي در روزنامهات بنويسي، بنويس براي يك فروشنده هيچ سودي بالاتر از اين نيست كه دعاي خير مشتري را پشت سر خودش و كار و كسبش داشته باشد! يا علي».
در همين ارتباط خانم فاطمه رسايي، مدير يكي از مدارس ابتدايي منطقه ۱۳ آبان پايينتر از خيابان نازيآباد در گفتوگو با «جوان» ميگويد: «مسئله تفاوت سطح درآمد و به نسبت آن خريد لوازم و وسايل مورد نياز براي تحصيل دانشآموزان توسط والدين آنها امري طبيعي است كه وجود دارد اما بر همين اساس و براي اينكه شاهد تمركز بالاي دانشآموزان بر آموزش و پرورش باشيم چند سالي است كه در زمان ثبت نام فرمي را به والدين بچهها ميدهيم كه از آنها درخواست ميكنيم براي رعايت فضاي يكدست آموزشي تا حد امكان در خريد وسايل تحصيل فرزندانشان جانب سادگي و كيفي بودن را بگيرند و از خريد وسايل فانتزي كه بيشتر از آنكه براي تحصيل فرزندانشان مفيد باشد به حواس پرتي آنها و ساير دانشآموزان ميانجامد پرهيز كنند. خوشبختانه اكثر والدين نيز به رعايت از اين الگو ميپردازند، اما خب هستند پدران و مادراني كه يا نميخواهند از اين الگو پيروي كنند يا حريف ميل و خواستههاي بلندپروازانه فرزندانشان نميشوند. اين كاري بود كه از دست ما برمي آمد و خوشبختانه اجراي اين طرح از دل يكي از جلسات اوليا و مربيان همين مدرسه خارج شد. اجراي اين طرح و نظاير آن يكي از راهكارهايي است كه مدارس ميتوانند در جهت تبليغ ساده زيستي و پرهيز از تجملات و هزينههاي بيمورد به كار ببرند!»
نياز به يك چمدان به جاي كيف مدرسه
در كنار اجراي طرح خريد يكدست و ساده وسايل مورد نياز كودكان و نوجوانان محصل در مدرسه خانم رسايي كه خوشبختانه طرحي موفق و مفيد در راستاي جلوگيري از تجملگرايي و خريدهاي بيمورد توسط والدين دانشآموزان نيز به حساب آمده، هستند مدارسي در شمال شهر كه كودكان آنها بيشتر به مدلهاي شوها و نمايشهاي تبليغاتي لباس و لوازم مدرسه شبيه هستند تا دانشآموزاني كه براي آموختن و پرورش يافتن در محيطي به نام مدرسه گردهم جمع شدهاند! در اينكه با توجه به سطح درآمد، نوع خريد وسايل مدرسه براي خانوادهها متفاوت است اما وجود چنين اختلاف فاحشي آن هم در مدرسه كه قرار است پايگاه تعليم و تربيت اسلامي و ايراني باشد بيشتر از هر چيزي سؤالبرانگيز است.
مهدي، پسربچه هفت سالهاي كه سال اول ابتدايي را در يكي از مدارس منطقه فرمانيه تهران آغاز كرده است وقتي از ماشين شاسي بلند با احتياط پياده ميشود تنها با نگاهي به پيراهن و شلوار و موهاي ژلزدهاش ميتوان به هر تصويري از حضور او در آن مكان انديشيد جز حاضر شدن براي رفتن به مدرسه! خانم آشتياني، مادر مهدي با كيفي بزرگ و چرخدار (شما با كمي اغراق بخوانيد چمدان!) از ماشين پياده ميشود و به همراه پسرش در حال ورود به مدرسه است. او درباره محتويات كيف تنها فرزندش صحبت ميكند و به خبرنگار «جوان» ميگويد: «واقعاً هيچ چيز خاصي در اين كيف نيست، چند دفتر مشق، چند مداد سياه و قرمز، يك جعبه مداد رنگي، آبرنگ، مداد شمعي، همچنين ميان وعده غذايي و ناهار مهدي به همراه بشقاب و قاشق و چنگال اوست. مدرسه پسرم به دليل كلاسهاي فوقالعاده آموزش زبان، كامپيوتر (رايانه) و ورزش تا ساعت ۱۶ عصر داير است و همه والدين بايد براي فرزندان خود ناهار بياورند! همچنين يك دست لباس گرم كن براي كلاس ورزش است كه مدرسه خواسته فراهم شود!»
واقعاً با شمردن اين همه وسايل تنها براي يك پسربچه هفت ساله و اول ابتدايي كاملاً قانع ميشويم كه همان چمدان بيشتر به درد او ميخورد تا يك كيف مدرسه! مدير اين مدرسه ابتدايي نيز وقتي متوجه ميشود كه با يك خبرنگار رو به رو است با خوش رويي تمام او را به بيرون در هدايت ميكند و در را محكم ميبندد و آنقدر آرام ميگويد:«من كه نبايد به همه جواب بدهم!» كه تا چهارراه بعدي نيز متوجه صداي لطيف او ميشوند !
كوتاهي وزارت آموزش و پرورش در انجام رسالت آموزشي خود
در اين گزارش تعمدا به سراغ مسئولان و متوليان امر آموزش و پرورش نرفتيم تا بيشتر زبان حال مردم و آنچه در حال وقوع در نظام آموزشي ماست را به تصوير بكشيم، چراكه با مرور سايتهاي خبري، روزنامهها و نشريات كشور مدام با جملات پرطمطراق مسئولان آموزش و پرورش از كارهاي بزرگي كه انجام دادهاند و تأكيد بر پروژههاي فرهنگي عظيمي كه در دست اقدام دارند روبهرو ميشويم. اينبار خواستيم تا بخشي از حقايقي را به آنها نشان دهيم كه يقين داريم از ما بيشتر بر اين مسائل اشراف دارند، اما دغدغههاي كاري و فشردگي برنامهها كمتر به آنها اجازه رسيدگي و يكدستي را در سطح نظام آموزش و پرورش ميدهد. در قانون اساسي ما حق تحصيل و آموزش و پروش رايگان است و تأمين هزينه آن بر عهده دولت! البته نبايد فراموش كرد كه تأمين هزينه صرفاً ساخت مدرسه و كلاس و تأمين حقوق معلمان و خادمان آموزش و پرورش نيست!
تهيه لوازم و وسايل مورد نياز دانشآموزان- حداقل دانشآموزان نيازمند- يكي ديگر از وظايفي است كه احساس ميشود بايد از سوي دولت و بازوي اجرايي آن يعني وزارت آموزش و پرورش به همراه ساير وزارتخانههاي همراه چون رفاه، صنايع و بازرگاني به انجام رسد. توزيع دفترچههاي دولتي با قيمت نازلتر از آنچه در بازار است، اما فاقد كيفيت نياز دانشآموزان را برطرف نميكند، در حالي كه از يكسو بايد حق را به دولت داد كه تأمين تمام هزينههاي ابتدايي تحصيل بيش از ۱۳ ميليون دانشآموز، مبلغي بسيار سنگين است، اما از سوي ديگر با ديدن چنين تصوير دوگانه اشك و لبخند در آينه نظام آموزش و پرورشمان بيشتر در انديشيدن به اين نكته عميق فرو ميرويم كه با ادامه اين روند و اختلاف فاحش طي يك يا د و دهه آينده بايد شاهد چه تصويري از آموزش و پرورشيافتگان اين مركز تربيت آينده سازان كشور باشيم؟