صراط: یک کارگردان سینمای ایران به یاد رفتگانِ سال ۱۳۹۵، در واپسین روزها و ساعات امسال دلنوشته کوتاهی منتشر کرد.
به گزارش ایسنا، مجید برزگر - کارگردان سینما - در متن کوتاهی که در روزنامه «شرق» با عنوان «یادِ بعضی نفرات» منتشر شده، آورده است:
- به چه امید در این خشکسال میباری؟
- وظیفه من است باریدن
امید وظیفه من نیست.
م ع سپانلو.
قایقسواری در تهران
* * *
حتماً سال تلخی بود این سالی که میرود؛ سالی که نیکو نبود برایمان با آن بهاری که آقای کیارستمی را با خود بُرد. سالی که تا تهش ولکن نبود انگار. لیست بلندی که کامل شد با اسمِ علی معلم و شاعر ِ «چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی...» افشین یداللهی.
حتماً اتفاقات دیگر هم افتاد؛ تلخ و شیرین. آدمهای معتبری رفتند. آدمهای معتبرِ بسیاری بینمان هستند. هنوز قصههای بسیاری نوشته نشده. شعرها و ترانههای بسیار مانده. فیلمهایی که ساخته نشده...
میتوان بهانهها ساخت. میتوان نشست و غر زد. میتوان شرایط را بهانه کرد و رفت یا نشست کار نکرد. اصلاً میشود خود را به خواب زد ... شرایط عوض نمیشود. نگاه میکنم و همه این سالها را یکسان میبینم. تغییری در کار نیست. تغییر با ماست. باید بلند شویم. قبل از آنکه عفریت مرگ تنهاترمان کند. امید شاید وظیفهمان نیست. باریدن وظیفه است ...
کیارستمی مثل همیشه هست. کمی دور. کمی دیر. اما هست. رازِ ماندنش چیست؟
حتماً حاشیهها نبود و حتماً بهانهها نبود و حتماً غرزدنها نبود...
یادِ بعضی نفرات
زندهام میدارد...
به گزارش ایسنا، مجید برزگر - کارگردان سینما - در متن کوتاهی که در روزنامه «شرق» با عنوان «یادِ بعضی نفرات» منتشر شده، آورده است:
- به چه امید در این خشکسال میباری؟
- وظیفه من است باریدن
امید وظیفه من نیست.
م ع سپانلو.
قایقسواری در تهران
* * *
حتماً سال تلخی بود این سالی که میرود؛ سالی که نیکو نبود برایمان با آن بهاری که آقای کیارستمی را با خود بُرد. سالی که تا تهش ولکن نبود انگار. لیست بلندی که کامل شد با اسمِ علی معلم و شاعر ِ «چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی...» افشین یداللهی.
حتماً اتفاقات دیگر هم افتاد؛ تلخ و شیرین. آدمهای معتبری رفتند. آدمهای معتبرِ بسیاری بینمان هستند. هنوز قصههای بسیاری نوشته نشده. شعرها و ترانههای بسیار مانده. فیلمهایی که ساخته نشده...
میتوان بهانهها ساخت. میتوان نشست و غر زد. میتوان شرایط را بهانه کرد و رفت یا نشست کار نکرد. اصلاً میشود خود را به خواب زد ... شرایط عوض نمیشود. نگاه میکنم و همه این سالها را یکسان میبینم. تغییری در کار نیست. تغییر با ماست. باید بلند شویم. قبل از آنکه عفریت مرگ تنهاترمان کند. امید شاید وظیفهمان نیست. باریدن وظیفه است ...
کیارستمی مثل همیشه هست. کمی دور. کمی دیر. اما هست. رازِ ماندنش چیست؟
حتماً حاشیهها نبود و حتماً بهانهها نبود و حتماً غرزدنها نبود...
یادِ بعضی نفرات
زندهام میدارد...