صراط: برهان نوشت: «آباجان» هفتمین ساختهی هاتف علیمردانی است که نسبتبه فیلمهای قبلی وی دارای شباهت در تکنیک و به کار گرفتن ابزارهای مشابه در انتخاب صحنه، نورپردازی و شخصیتسازی است؛ با این تفاوت که این فیلم از نظر محتوا، صریحتر و جهتدارتر است و مخاطب بهطور کامل متوجه پیام ارسالی از سوی کارگردان میشود و قصد و غرض او را درک میکند. این صراحت و اصطلاحاً شمشیر از رو بستن در فیلمهای قبلی علمیردانی بههیچوجه مشاهده نمیشود. البته این تغییر در ابتدای فیلم احساس نمیشود؛ چراکه قسمت آغازین فیلم بهمانند سایر فیلمهای روشنفکری، از سکانسهای بیاثر در روند داستان تشکیل شده است که مخاطب را در تشخیص مسئلهی اصلی فیلم خسته میکند. داستان فیلم روایتگر زندگی «آباجان» (بهمعنی مادرجان) با بازی فاطمه معتمدآریا است. زمان قصه سالهای جنگ است و در شهر زنجان رخ میدهد. علیمردانی در این فیلم بازهم سراغ یک خانوادهی سنتی و طبقهی متوسط جامعه رفته است؛ با این تفاوت که فضای فیلم، فضای زمان جنگ است و مصائب و سختیهای خانوادهها در زمان جنگ سوژهی فیلم «آباجان» است. خانوادهی آباجان مشکلات زیادی نظیر بمباران، مریضی پدر خانواده و بسیاری از مشکلات اجتماعی دیگر هستند که مفقودالاثر یا شهادت پسر خانواده، مشکلی بزرگتر از سایر مشکلات شده است و مادر این خانواده (آباجان) را غصهدارتر از همیشه کرده است.
اما این همهی قصه نیست و کارگردان با معرفی اصلیترین معضل خود، داستان را وارد فضای جدیدی میکند و آن افشای زوایای شخصیتی داماد خانواده به نام کاظم است که از طرفی معلمی رزمنده و انقلابی و از طرف دیگر صاحب بدترین روحیات و رفتار در میان سایر کاراکترهای داستان است. این کاراکتر که همرزم پسر مفقودالاثر آباجان است، بهدروغ شهادت داده که شهید شدن وی را دیده و در تلاش است برادر زن خود را شهید معرفی کند و از نام این شهید سوءاستفاده کند. وی بهوسیلهی تمسک به نام این شهید، موقعیت شغلی خود در مدرسه را تقویت کرده است. وی در زمان حضور خود در جبهه نیز ترسو بوده است.
وی در مسیر داستان، پنهانی مواد مصرف میکند و بهدلیل خوردن اتفاقی تریاک وی توسط یکی از کودکان، آن کودک راهی بیمارستان میشود و تا یکقدمی مرگ میرود. در این هنگام، وی عضوی دیگر از خانواده را معتاد و پنهانکار خوانده و او را به اعتیاد متهم میکند. در جایی دیگر، یکی از افراد خانواده را بهدلیل داشتن اعلامیههای سیاسی لو میدهد و آن فرد به زندان میافتد. از اواسط فیلم، مخاطب بهطور کامل با این شخصیت، یعنی فردی که مذهبی و انقلابی و درعینحال خائن و سوءاستفادهگر و دروغگوست، آشنا میشود. در تمام مدت فیلم، واژهی خانواده شهید و احترام به این خانواده، از زبان او نمیافتد و دائم مشغول ریا و ظاهرکاری است. در اواخر فیلم نیز متوجه میشویم پسر خانواده اصلاً شهید نشده و صرفاً در زندانهای عراق اسیر است. کارگردان همهی مشکلات این خانواده را که نمادی از یک جامعه است، همین فرد یا مشابه وی معرفی میکند: این فرد، انقلابی، رزمنده، کینهای، ریاکار، سودجو و دروغگوست و تا آخر فیلم هم تغییر رویه نمیدهد.
در انتها، کارگردان زمین بازیِ این قصهی تاریخی را به آینده منتقل میکند. در سکانس پایانی، پسر این معلم از مدرسه خارج میشود و بعد از خارج شدن او از مدرسه، بمباران میشود و مدرسه ویران شده و پدر وی (شخصیت پلید داستان) کشته میشود و پسر او زنده میماند. کاظم در تمام داستان با آگاهی نسبت به شخصیت خود، مراقب بوده است که پسرش شخصیتی مشابه او نداشته باشد، ولی در همین سکانس، پسر بدون اجازهی پدر خود (که ناظم مدرسه است)، بهدلیل موقعیت ویژهی خود در مدرسه، موفق به خروج از مدرسه برای خرید وسیلهی مورد نیاز خود میشود و جان سالم به در میبرد. پیام سکانس آخر این است که شخصیتهای سودجویی مثل کاظم که بعد از انقلاب به وجود آمدهاند، حتی اگر بمیرند، راهشان ادامه مییابد. این فیلم در دستهی فیلمهای موهن به خانواده شهداست که وجود خانوادهی شهدا را بدون سوءاستفاده و ویژهخواری باور نمیکند. خود کارگردان نیز در پایان فیلم خود را یکی از بازماندگان این بمباران مدارس نشان میدهد که بنا بر جبر اجتماع، مجبور است در زمان حال با افرادی نظیر پسر کاظم زندگی کند.
اما این همهی قصه نیست و کارگردان با معرفی اصلیترین معضل خود، داستان را وارد فضای جدیدی میکند و آن افشای زوایای شخصیتی داماد خانواده به نام کاظم است که از طرفی معلمی رزمنده و انقلابی و از طرف دیگر صاحب بدترین روحیات و رفتار در میان سایر کاراکترهای داستان است. این کاراکتر که همرزم پسر مفقودالاثر آباجان است، بهدروغ شهادت داده که شهید شدن وی را دیده و در تلاش است برادر زن خود را شهید معرفی کند و از نام این شهید سوءاستفاده کند. وی بهوسیلهی تمسک به نام این شهید، موقعیت شغلی خود در مدرسه را تقویت کرده است. وی در زمان حضور خود در جبهه نیز ترسو بوده است.
وی در مسیر داستان، پنهانی مواد مصرف میکند و بهدلیل خوردن اتفاقی تریاک وی توسط یکی از کودکان، آن کودک راهی بیمارستان میشود و تا یکقدمی مرگ میرود. در این هنگام، وی عضوی دیگر از خانواده را معتاد و پنهانکار خوانده و او را به اعتیاد متهم میکند. در جایی دیگر، یکی از افراد خانواده را بهدلیل داشتن اعلامیههای سیاسی لو میدهد و آن فرد به زندان میافتد. از اواسط فیلم، مخاطب بهطور کامل با این شخصیت، یعنی فردی که مذهبی و انقلابی و درعینحال خائن و سوءاستفادهگر و دروغگوست، آشنا میشود. در تمام مدت فیلم، واژهی خانواده شهید و احترام به این خانواده، از زبان او نمیافتد و دائم مشغول ریا و ظاهرکاری است. در اواخر فیلم نیز متوجه میشویم پسر خانواده اصلاً شهید نشده و صرفاً در زندانهای عراق اسیر است. کارگردان همهی مشکلات این خانواده را که نمادی از یک جامعه است، همین فرد یا مشابه وی معرفی میکند: این فرد، انقلابی، رزمنده، کینهای، ریاکار، سودجو و دروغگوست و تا آخر فیلم هم تغییر رویه نمیدهد.
در انتها، کارگردان زمین بازیِ این قصهی تاریخی را به آینده منتقل میکند. در سکانس پایانی، پسر این معلم از مدرسه خارج میشود و بعد از خارج شدن او از مدرسه، بمباران میشود و مدرسه ویران شده و پدر وی (شخصیت پلید داستان) کشته میشود و پسر او زنده میماند. کاظم در تمام داستان با آگاهی نسبت به شخصیت خود، مراقب بوده است که پسرش شخصیتی مشابه او نداشته باشد، ولی در همین سکانس، پسر بدون اجازهی پدر خود (که ناظم مدرسه است)، بهدلیل موقعیت ویژهی خود در مدرسه، موفق به خروج از مدرسه برای خرید وسیلهی مورد نیاز خود میشود و جان سالم به در میبرد. پیام سکانس آخر این است که شخصیتهای سودجویی مثل کاظم که بعد از انقلاب به وجود آمدهاند، حتی اگر بمیرند، راهشان ادامه مییابد. این فیلم در دستهی فیلمهای موهن به خانواده شهداست که وجود خانوادهی شهدا را بدون سوءاستفاده و ویژهخواری باور نمیکند. خود کارگردان نیز در پایان فیلم خود را یکی از بازماندگان این بمباران مدارس نشان میدهد که بنا بر جبر اجتماع، مجبور است در زمان حال با افرادی نظیر پسر کاظم زندگی کند.