شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۲

وقتی جمع کردن خیرات هم پارتی می خواهد!

کنار سنگ مزار که نشسته باشی ،‌ فکر می‌کند حتما عزیزی آنجا زیر خاک داری ، ‌سریع گردن کج می‌کند و یک نگاه به تو و یک نگاه به سنگ مزار می‌اندازد و چند ثانیه بعد می بینی کنارت نشسته و با انگشت اشاره چند ضربه ای روی مرمر سفید سنگ زده است.
کد خبر : ۳۶۳۸۱۴

صراط: کنار سنگ مزار که نشسته باشی ،‌ فکر می‌کند حتما عزیزی آنجا زیر خاک داری ، ‌سریع گردن کج می‌کند و یک نگاه به تو و یک نگاه به سنگ مزار می‌اندازد و چند ثانیه بعد می بینی کنارت نشسته و با انگشت اشاره چند ضربه ای روی مرمر سفید سنگ زده است.

به گزارش جام جم آنلاین، فرقی نمی‌کند در کدام آرامستان و کدام شهر، عزیزی را به خاک سپرده‌ باشید ، بهشت  زهرای تهران باشد یا بهشت رضای مشهد ، بهشت معصومه قم یا وادی رحمت تبریز، ظهر پنج شنبه باشد یا غروب جمعه، فقط کافی است یک گوشه یکی از این آرامستان ها، کنار سنگ مزاری نشسته باشید. همینجاست که آنها هم از راه می‌رسند. جماعتی که دلیل دیگری برای حضور درفضای آرام و غم‌گرفته گورستان‌ها دارند؛‌ جماعتی که از پرسه‌زدن بین قبرها‌ ، نان درمی‌آورند. ما در یک نیم روز اردیبهشتی در قطعه 50 بهشت زهرای تهران پای صحبت برخی نشستیم که این گورستان بزرگ و قدیمی پایتخت را برای کسب درآمد انتخاب کرده‌بودند.


روایت اول : اینجا هم باندبازی است

کسی نگاهش نمی کند؛ اما من از همان دور که از کنار قبرها رد می‌شود چشم دوخته‌ام به دست‌هایش.به کیسه نایلونی سفیدرنگی که از این قبر تا قبر بعدی پرتر می‌شود. محتویاتش از همین دور هم معلوم است. میوه و خوراکی.

زن هرچند دقیقه یکبار بالای سر یک قبر می‌ایستد و از خیراتی که خانواده‌ها برای عزیزشان آورده‌اند کیسه‌اش را پرمی‌کند.

جلوتر که می‌آید به صورت او دقیق‌تر می‌شوم میفهمم یکی از مهاجران افغان است. صدایش می‌زنم، برمی‌گردد و سینی حلوا را روی مزار شهید مدافع حرم می‌بیند و جلوتر می‌آید.

چادر رنگ و رو رفته‌ای روی سر انداخته و پوست صورتش را جابه جا رد آفتاب سوزانده. روی سکوی آهنی کنار قبر می‌نشیند و می‌گوید: خدا رحمت کند. خدا بیامرزد. جایش بهشت باشد.

ظرف حلوا را تعارف‌ می‌کنم. کیسه اش حالا از حلوا پر می‌شود.

زیرلب فاتحه ‌می خواند و دست روی زانو می‌گذارد تا بلند شود. دستش را می‌گیرم و می‌پرسم: شما همیشه اینجا می‌آیید؟

می‌گوید: آخر هفته‌ها می‌آیم. بعد سریع می‌گوید: من گدا نیستم خانم ...مجبورم اینجا بیایم.
می پرسم: چرا مجبوری ؟

می‌گوید: 6 تا بچه قد و نیم قد توی خانه دارم. مَردَم سه سال پیش با موتور تصادف کرد مُرد .خرجی نداریم .برای همسایه‌ها سبزی پاک می‌کنم،‌ باقالی ،‌ لوبیا، می روم خانه مردم را تمیز می‌کنم ... اما خرجم نمی‌رسد. مجبورم بیایم اینجا ...

بعد کیسه‌اش را جلوتر می‌آورد و می‌گوید: بیشتر میوه جمع می‌کنم ...به خدا اصلا خرجم نمی‌رسد میوه بخرم. من پول از کسی اینجا نمی‌گیرم. گدا نیستم ...

می پرسم : خانه‌ات کجاست؟

می‌گوید: همین اطراف بهشت زهرا. قوچ حصار بلدی؟ همانجا.

بعد دوباره دست روی زانو می‌گذارد تا بلند شود. موقع رفتن می‌پرسم: اینجا کسی مزاحمت نمی شود؟ مثلا مامورها جلویت را نمی‌گیرند.

می‌گوید: نه ...کسی کاری به کارم ندارد.خلاف که نمی‌کنم. فقط هم من نیستم ، خیلی زیاد هستیم. من بیشتر می‌آیم این قطعه . یک بار رفتم قطعات جدید ،‌آن طرف اتوبان بلدی؟ آنجا راهم ندادند.

می پرسم: یعنی مامورها راهت ندادند؟

می‌گوید: نه خانم جان. آنجا چون مُرده زیاد می‌آورند خیرات هم زیاد است. اما هرکسی را برای جمع کردن خیرات راه نمی دهند . چند نفر از خیلی وقت پیش آنجا هستند، باند هستند. جدید باشی راهت نمی‌دهند.

می پرسم : چند وقت است این کار را می‌کنی؟

می گوید: زیاد نیست به خدا... از وقت مدرسه . 8 ماه .


روایت دوم : روزی 70 هزارتومان درمی آورم

لیلا 52 ساله است. دومین نفری است که به بهانه فاتحه سر مزار آمده. چادرش را طوری گرفته که از صورتش فقط چشم هایش را می بینم. دست راستش را درحالی که شدیدا می لرزد از زیر چادر بیرون می‌آورد و با انگشت اشاره اش چند ضربه روی سنگ سفید رنگ مزار می زند و زیر لب فاتحه می‌خواند.

بعدقد راست می‌کند و این پا و آن پا می‌کند برای رفتن. از توی کیفم هزار تومان بیرون می‌آورم . لبخند روی لبش می‌نشیند و تشکر می‌کند. خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم خبرنگارم و از او می‌خواهم چند دقیقه ای صحبت کنیم. با این شرط که عکسی از او منتشر نکنیم قبول می‌کند.

چطوری می آیی بهشت زهرا؟

با مترو می‌آیم همین جا سه تا ایستگاه دارم تا بهشت زهرا.

چند وقت است؟

الان سه چهار ماه است که می آیم. بیشتر پنج شنبه، جمعه‌ها می‌آیم.از صبح تا ساعت 5- 6 که می‌روم خانه.

مردم واقعا کمک می‌کنند؟

مردم هزارتومان... 500 تومان کمک می‌کنند. بعضی ها مگر چه بشود که 5هزارتومان کمک بکنند.

حتما نیاز مالی داری ؟

من خیلی نیاز دارم ...دوتا بچه دارم . شوهرم معتاد است این ور آن‌ور است .در روز یک دفعه خانه می‌آید یا پنج روز یک دفعه می‌آید یک سر می‌زند می‌رود. کاری به کرایه خانه و خرجی ندارد. به خاطر خودم که هیچ سکته کردم و اصلا نمی رسم دکتر بروم. فقط به خاطر کرایه خانه و خرج خانه می‌آیم اینجا.

به اندازه کافی در می‌آوری ؟

نه فقط اینجا نیست ،بقیه هم کمک می‌کنند. اطرافیان و .. به من بعضی‌وقت‌ها پول می‌دهند.

الان اینجا روزی چند نفر کمک می‌کنند؟ از صبح تا 5 بعد از ظهر چقدر در می‌آوری؟

روزی 60- 70 هزار تومن.

دو روز در هفته می‌آیی؟ روزهای دیگر چرا نمی آیی؟ کسی نیست؟

کسی نیست. آمدم نبود.

قطعات جدید رفتی؟ یا اینجا بهتر است؟

بلد نیستم. فقط با مترو می‌آیم.

فقط فاتحه می‌خوانی؟

هیچی بلد نیستم فقط فاتحه بلدم.

چند سالت است؟

52 سال.

بچه‌هایت بزرگ هستند؟ می‌توانند کار بکنند؟

یکی 17 ساله است.مدرسه می‌رود. اصلا به او نگفتم که گدایی می‌کنم ، گفتم اطرافیان کمک می‌کنند. آن یکی هم 13 ساله است، دختر است.

چی شد سکته کردی؟

از دق این شوهرم . از دق این شوهر حرص خوردم نمی‌رفت سرکار ،کار نمی کرد . معتاد است.

چطور فکرت رسید، بیایی اینجا و اینکار را بکنی؟

خودم فکرم رسید گفتم بیایم اینجا گدایی بکنم. اما به خدا رویم نمی‌شود. من دیپلمم! رویم نمی‌شود گدایی بکنم.

اهل کجایی ؟

اراک

چند وقت است آمدی تهران؟

15-16 سال.

قبلا چطور خرجی در می‌آوری؟

قبلا شوهرم خوب بود اصلا مواد نمی‌کشید .

چطوری معتاد شد؟

با این و آن نشست، با دوستانش، رفیق‌هایش.

چه چیزی مصرف می‌کند. شیشه ؟تریاک ؟

همه چی. همه چی می‌کشد.

روایت سوم: بچه مریض دارم!

مرد، بلند قد است و درشت هیکل. سرتاپا مشکی پوشیده و یک کیف کوچک روی دوشش انداخته و چند برگه را محکم توی دست‌هایش گرفته. او را هم از دور می‌بینم. سر هر مزاری که می‌رسد چند لحظه می‌ایستد، برگه های توی دستش را نشان می‌دهد و پولی می‌گیرد و می‌رود سر مزار بعدی.
متوجه نگاهم که می‌شود قدم‌هایش را سریعتر برمی‌دارد و نزدیکتر می‌شود.

می‌گوید: خانم توروخدا کمک کنید. بچه مریض دارم.

بعد برگه‌ها را به سمتم دراز می‌کند...روی برگه اول با خط ساده نوشته شده :

« بسم الله رحمن الرحمن الرحیم
اینجانب حسین علی ..... پسر مریض 10 ساله ای دارم که چند سال است بیمار است. به علت مستاجربودن و نداشتن توان مالی نتوانسته‌ام آن را معالجه نمایم و حالا از شما برادر و خواهران عزیز تقاضای کمک می‌نمایم. خداوند به شما پاداش بدهد و امام حسین و حضرت ابوالفضل نگهدار شما و خانواده‌تان باشد. »

می‌پرسم: بیماری پسرت چیست؟

می‌گوید: مشکل مغزی دارد خانم..... از بچگی که به دنیا آمد سالم بود ،کم کم دیگر نتوانست دست و پایش را تکان بدهد. الان هرجا بخواهم ببرمش باید بغلش کنم.

برگه بعدی نسخه کهنه و رنگ‌و‌رفته‌ای است متعلق به یکی از پزشکان مغز و اعصاب کودکان. پزشکی که آدرس مطبش در بلوار کشاورز تهران است.

بالای نسخه مقابل تاریخ نوشته شده: 1/3/96
تاریخی که معلوم است دست خورده و چندباری پاک شده و عوض شده است.

می‌گویم : امروز بیست و هشتم اردیبهشت است . نسخه شما مال اول خرداد است؟

می‌گوید: تاریخش را دکتر به خاطر دارو اینطوری زد.

می‌پرسم: واقعا بچه مریض داری؟

برگه‌هایش را سریع از دستم بیرون می‌کشد، درحال رفتن می‌گوید: شما معلوم است نمی‌خواهی کمک کنی.

می‌گویم: خب من باید بدانم برای چه چیزی کمک می‌کنم.

مکالمه ما ادامه‌پیدا نمی‌کند. مرد سریع خودش را پشت درخت‌های کاشته شده بین مزارها پنهان می‌کند.

ادامه حضورم در قطعه 50 بهشت زهرای تهران، مساوی است با مشاهده چند نفردیگر. چند نفری که این فضا را برای نان درآوردن انتخاب کرده‌اند؛ آدم هایی که اغلب دست خالی برنمی‌گردند.

گورستان ها ؛ کانونی از انحرافات اجتماعی

یکی دوتا نیستند؛ چند ساعت حضور در یکی از گورستان‌های بزرگ شهرهای مختلف کشور مساوی است با ملاقات اجباری با افرادی در سن و سال مختلف که هرکدام به بهانه ای کنار شما بالای سر قبر می‌ایستند و چشم امید به کرم و بخشش‌تان دارند. افرادی که بسته به سن وسال‌شان ، خدمات مختلفی را ارائه می‌دهند؛ البته فاتحه خواندن بین همه آنها مشترک است؛ اما بعضی با خودشان گندم به همراه دارند، عده ای شمع می‌آورند. تعدادی قرآن می‌خوانند.

بعضی‌ها یک قوطی کوچک رنگ برای پررنگ‌تر کردن اجباری!! نوشته های روی سنگ قبرها به همراه دارند و هرکسی به نحوی می‌خواهد دلسوزی‌اش را نسبت به شما و متوفی تان نشان بدهد. این وسط کشف حقیقت و تشخیص نیازمند واقعی از نیازمند غیرواقعی کاری است سخت و دشوار.

موضوعی که چند ماه پیش هم مورد توجه نایب رییس شورای شهر تهران قرارگرفت و مرتضی طلایی در یکی از جلسات شورا درخصوص گسترش معضلات اجتماعی همچون تکدی‌گری و... در بهشت زهرا (س) هشدار داد. طلایی در تذکر پیش از دستور خود گفت: متاسفانه امنیت در بهشت زهرا (س) دچار اختلال شده و موضوعاتی همچون تکدی‌گری، مسائل اخلاقی، گسترش معتادان و ... گریبان بهشت زهرا (س) را گرفته است. طلایی تاکید کرد: باید به قید فوریت واحد انتظامی در قطعات بهشت‌زهرا (س) مستقر شود تا شاهد گسترش این مشکلات نباشیم.

موضوعی که وقتی آن را با دکتر سعید خراط‌ها آسیب شناس اجتماعی در میان می‌گذاریم می‌گوید: به‌ طور قطع افرادی که به این شکل در گورستان ها حضور پیدا می‌کنند، یا داری فقر قطعی هستند و مشکلات معیشتی شدید و اشتغال و درآمد دارند یا جزو گروهی هستند که از احساسات خانواده های متوفی ها سوءاستفاده می‌کنند و درحقیقت به شکل عادت به سمت تکدی گری گرایش پیدا کرده اند.

این آسیب شناس ادامه می‌دهد: درهر حال همه اینها، یا در ازای فاتحه خواندن یا ارائه گلاب ،گندم یا شمع و ... درخواست مبلغ ناچیزی می ‌کنند و نکته اینجاست که اینها چون از فضای شهر به دور هستند این کار را انتخاب کرده‌اند. چون بیشترشان افراد آبرو داری هستند. من اینها را دیده‌ام . گروه هایی از این افراد ، مردان یا زنانی هستند که سن بالایی دارند. مثلا یک بار که با یکی از اینها در بهشت زهرا برخورد داشتم. پیرمردی بود که به من گفت کارگر نقاش است اما وقتی سرچهارراه می‌ایستد، کسی او را برای کارگری نمی‌برد، یا افغانی‌ها را می‌برند یا جوان‌ترها را . همانطور که می بینید، عملا راه برای کسب درآمد این افراد آبرو دار بسته می‌شود و خیلی هایشان مجبور می‌شوند این کار را بکنند.

دکتر خراط‌ها با اشاره به اینکه این پدیده در کشورهای دیگر هم مشاهده می‌شود می‌گوید: اینکه عده ای با هدف تکدی گری چه پنهان چه اشکار،به گورستانها بروند در خیلی ازکشورها اتفاق می‌افتد و فقط مختص کشور ما نیست. با این حال ساماندهی و تحت پوشش قرار دادن این افراد ضروری است چراکه خیلی از آنها واقعا نیازمند هستند و فقط نیاز روزمره‌شان را از این طریق برطرف می‌کنند و سایر مشکلات شان باقی است.

این آسیب شناس در ادامه با اشاره به مشکلات دیگری که در فضای گورستان ها موج می‌زند می‌گوید: مشکلات گورستان ها فراتراز مسئله تکدی‌گری است. ما خیلی‌وقت ها معتادها را هم می‌بینیم که دراین فضا حضور دارند، هم شکمی سیر می کنند و هم مکان خلوتی برای تزریق یا مصرف مواد دارند. همینطور بی‌خانمان ها هم دراین فضا حضور دارند. درحقیقت از این نظر گورستان‌ها مکان‌هایی هستند که می توانند به کانونی از انحرافات اجتماعی تبدیل شوند.