سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۰

رستاخیز چگونه نسخه سلطنت را پیچید؟

ساواک با مشاهده سکون و فقدان تحرک در حزب ،پیشنهاد می‌کند «... به تدریج در داخل حزب انشعاب به وجود آید و عده ای اعلام کنند که ما کادر رهبری فعلی حزب را قبول نداریم.
کد خبر : ۳۶۵۳۵۴
صراط: فارس نوشت: حزب رستاخیز که در اسفند 1353 به دستور شاه تشکیل و در مهر 1357 منحل گردید، گذشته از نیات شاه در تأسیس آن که اشاره خواهد شد، به تعبیر پرویز راجی «انجمن فرصت طلبانی بود»1 که برای رسیدن به قدرت و ثروت «به تمجید از اقدامات شاه»2 همت می‌گماشتند. همین گزاره زمینه خوبی را فراهم می‌کند تا ضمن کالبدشکافی آنچه درون حزب می‌گذرد، به واکاوی رقابتهای درونی حزب بپردازیم.

دلایل شاه برای تاسیس حزب

بنای شاه برای تأسیس این حزب و ایجاد نظام تک حزبی؛ شناسایی مخالفان، گذر از بحران مشروعیت ــ که به سلطنت رسیدن ولیعهد را به مخاطره انداخته بود ــ، ایجاد یک نیروی ملّی قابل اتکا، وارد کردن افراد طبقات فرودست به فعالیت سیاسی در چارچوب اعتقاد به سلطنت و قانون اساسی و در یک کلام ایجاد پلی میان شاه و ملت بود تا لذت محبوبیت شاهانه را نیز در کنار قدرت مطلقی که استبداد حاصل از کودتای 28 مرداد 32 نصیب وی کرده بود به وی بچشاند!

بنابراین تصمیم شاه را به تشکیل حزب رستاخیز در اوج احساس قدرت، می‌بایست جدای از یک سرمستی شاهانه که تملقها و آرامشهای ساختگی و آرام باشهای رجال فرصت طلب به کامش ریخته بود، نشان از خود آگاهی شاه از عدم مشروعیت واقعی خود در جامعه ایران تلقی کرد. شاه معتقد بود که معترضان به برنامه‌های وی برای ایران باید میان زندان، تبعید و محو شدن یکی را انتخاب کنند.3 ساختار پوچ  حزب رستاخیز و توخالی بودن و نمایشهای ساختگی آن برای اسدالله علم محرم شاه4 و نیز خود شاه پس از سقوط و حضور در خارج از کشور به ثبات رسیده است.5

چرایی و ماهیت رقابتهای درونی حزب

اما این ساختار پوچ و ساختگی بودن آن نه تنها سبب از بین رفتن رقابت میان رجال تأثیرگذار درون حزب رستاخیز نگردید، بلکه به سبب فقدان بایسته‌ها و مکانیزمهای واقعی پیشرفت در هرم قدرت، رجال حاضر در حزب را به‌جای رقابت با یکدیگر به سوی دشمنی و خصومت سوق داده و سبب گردیده بود نیات شاه را برای تشکیل حزب بی اثر نماید.

دلیل دیگر وجود رقابت داخلی در حزب رستاخیز این بود که حزب درواقع بر ویرانه‌های حزب مردم به رهبری علم یار گرمابه و گلستان شاه و نیز «حزب ایران نوین» به رهبری هویدا بنیان نهاده شده بود. قدرت‌گیری و نفوذ حزب ایران نوین به رهبری هویدا حساسیت علم و به تبع او شاه را برانگیخته بود. شاه حتی انتقادهای حزب ایران نوین را که درحد لفاظی و بازی دموکراسی بود تحمل نداشت و در شکل گیری چنین حساسیتی  اسدالله علم را نمی‌توان نادیده گرفت. محمود طلوعی در این باره می‌نویسد:

وحشت از گسترش تشکیلات و نفوذ حزب ایران نوین، علاوه بر گزارشهای سازمان امنیت درباره فعالیتهای این حزب، بیشتر ناشی از تلقینات علم بود که شاه را از عواقب ریشه دار شدن هویدا می‌ترساند. خود هویدا که بعد از برکناری کمالی، دبیر کلی حزب ایران نوین را بر عهده  گرفته بود، با تشکیل یک کنگره بزرگ حزبی از دی ماه 1353 و دعوت از نمایندگان احزاب بزرگ جهانی به این کنگره، به اجرای نقشه‌ای که علم برای نابود ساختن حزب ایران نوین کشیده بود، کمک کرد. در این کنگره هویدا «... مغرورانه گفت که در انتخابات آینده حتی یک نفر هم از کاندیداهای حزب رقیب (حزب مردم)  را به مجلس راه نخواهیم داد! نمایندگان حزب مردم در مجلس که همه از عوامل علم بودند، شکایت نزد او بردند و علم ... فکر تشکیل حزب واحد رستاخیز را نخستین بار به شاه تلقین نمود.... 6

حتی اگر این روایت را  نپذیریم و فرض را بر بی‌اطلاعی علم ــ چنانچه برخی تحلیلگران، می‌نویسند‌ ‌ــ بگذاریم، نمی‌توان شادمانی علم از این اتفاق ــ یعنی از هم پاشیدگی تشکیلات منسجم حزب ایران نوین ــ را نادیده گرفت؛ چنانچه گزارش ساواک نیز نقش علم و نیز مخالفت باطنی اکثریت اعضای سابق حزب سابق ایران نوین را با حزب رستاخیز تأیید می‌کند.7 شادمانی علم نیز در پاسخ به شاه، هنگامی از وی در خصوص نتیجه اعلام نظام تک حزبی و ایجاد حزب رستاخیز می‌پرسد؛ هویداست. جایی که او در پاسخ شاه  مشتاقانه می‌گوید: «حزب رستاخیز با استقبال زیادی مواجه شده ست ... و همه به دست و پا افتاده‌اند که از عضویت حزب جدید شاه عقب نمانند...»8

دلیل دیگر وجود دشمنی و رقابت میان رجال موثر در حزب رستاخیز را باید در نیت شاه برای ورود خون تازه با تغییر مسئولین حکومتی مورد اعتماد از میان تکنوکراتهای جدید و وابسته به آمریکا از طریق تأسیس حزب رستاخیز جستجو کرد! شاه می‌خواست از این طریق از یک سو در میان تحصیل‌کردگان جدید دانشگاهی و دانشجویان جای پای تازه‌ای پیدا کرده  و از سوی دیگر از سایه برخی رجال کهنه کار که از راه ماندگاری بالا در مسئولیتهای مختلف صاحب نفوذ و قدرت شده بودند و عملا در حزب ایران نوین و بعضاً در حزب مردم دارای پایگاه رفیعی بودند بیرون آید.

طبیعی بود که آزاد بودن ورود همه افراد به حزب رستاخیز برخی از فرصت طلبان جدید را برای رسیدن به قدرت سیاسی و ثروت تطمیع کرده و با ورود آنها به رستاخیز و تشکیل باند جدید قدرت آنها را بر سر تقسیم مناصب و موقعیتها در مقابل هم قرار دهد. شاه با آگاهی از قبضه شدن قدرت در دست حزب ایران نوین که با محدود کردن «حزب مردم» عَلَم نظام تک حزبی را عملاً اجرایی کرده بود، معتقد بود با تأسیس حزب رستاخیز «سیاستمداران اقلیت نیز امکان آن را دارند که با دولت همکاری نمایند.»9

شاه نگران بود که دعواهای صوری میان احزاب، مردم را به ناکارآمدی نظام سلطنتی آگاه‌تر کند. وی بر خلاف عقیده قبلی‌اش که نظام تک حزبی را  در کشور مشروطه بی‌دلیل ارزیابی کرده و آن را باعث شکل گیری دیکتاتوری می‌دانست10 آشکارا از عقیده خود دست برداشت و بر آن شد که احزاب مختلف باعث خنثی سازی تلاشهای یکدیگر شده و «در نظام ضدحزبی ]احزاب با هم[ دعوا دارند. هر گروهی می‌خواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود می‌آید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست... همه می‌توانند تحت لوای سه رکن بنیادی و تغییر ناپذیر حزب؛ یعنی نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت، به ابراز سلیقه و عقیده خود بپردازند.»11 در حالی که آینده سیاسی ایران و دشمنیهای حاکم بر روابط اعضای حزب رستاخیز و پوچ‌تر شدن دعواهای سیاسی و کانالیزه شدن آن از دایره رقابت، شتابزده بودن تصمیم شاه را آشکار کرد، آگاهی وی از بیماری کشنده‌اش نیز تأثیر مهمی در بر هم زدن تمرکز شاهانه به‌رغم در اوج بودن و مستی قدرت مطلقه داشت، تا جایی  که  خود او را پس از فرار از ایران (همانگونه که اشاره شد) به اشتباه بودن تصمیمش در تاسیس این حزب وادار کرد.

حزب رستاخیز  در حقیقت به یک محفلی برای فرصت طلبان جدید و قدیم بدل شده بود در جهت نیل به قدرت و مکنت و به تعبیر و اعتراف ساواک مصوبات آن صورت عقیده شخصی پیدا کرده بود و تبدیل شده بود به یک حزب شخصی یعنی حزب داریوش همایون، حزب آموزگار و حزب کاظمی...

بعید نیست همچنان که یروند آبراهامیان اشاره می‌کند نقش برخی از اقلیت و همین دورماندگان از صحنه سیاست یعنی دارندگان درجه دکتری از دانشگاههای آمریکا و مفسران آثار هانتینگتون در شکل گیری اندیشه تک حزبی و تشکیل حزب رستاخیز نقش مهمی ایفا کرده باشند. این دسته از مشاوران شاه بر اساس همین آموزه‌های هانتینگتون اعتقاد داشتند که «تنها راه نیل به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه ایجاد حزب دولتی منضبط است».12     بر اساس این استدلال فقدان مشارکت سیاسی منجر به تزلزل دولت می‌شود، از این رو معتقد  بودند که در کشورهای در حال توسعه یک حزب واحد منظم می‌تواند دولت را با مردم مرتبط ساخته و توده‌ها را بسیج نماید. اجرای چنین سیاستی می‌توانست با اصلاح  سیستم گردش نخبگان این تازه واردان را وارد عرصه قدرت و سیاست گذاری کلان کشور نماید، همان چیزی که شاه و فرح از آن با عنوان خون تازه در رگهای سلطنت یاد می‌کردند!

باند بازی، سیاست زدگی و اختلافات میان مسئولان حزب روی دیگر ماهیت حزبهای خود ساخته شاه را بر ملا کرد. رژیم شاه گاه خود نیز برای القاء وجود رقابت در میان اعضای حزب و پنهان کردن ماهیت تمسخرآمیز و دست نشانده بودن آن به نمایشهای ساختگی دست می‌زد! تا جایی که ساواک با مشاهده سکون و فقدان تحرک در حزب ،پیشنهاد می‌کند «... به تدریج در داخل حزب انشعاب به وجود آید و عده ای اعلام کنند که ما کادر رهبری فعلی حزب را قبول نداریم. تعداد زیادی از مخالفین هم به این گروه جدید پیوسته و فعالیت این مخالفین جنبه هماهنگ شده‌ای پیدا نماید...»13 شاه  نیز برای فرار از دلزدگی حاصل از دست نشاندگی آن در مقابل منتقدین خود «می‌گفت که حزب به دو جناح لیبرال ترقی خواه و لیبرال سازنده تقسیم شده است که نماینده کل جامعه هستند».14

نمونه‌های بارز رقابت و دشمنی در حزب

در کنار این اختلافات و انشعابهای ساختگی رقابت و دشمنی خاصی نیز میان اعضای مهم حزب رستاخیز ساری و جاری بوده که گزارشهای ساواک مهر تأییدی بر آن می‌زند.15 صحنه گردانان اصلی این رقابت داریوش همایون؛ جمشید آموزگار و نیز عباس هویدا بودند. هویدا در اظهار نظرهایش هیچ اعتقادی به موفقیت حزب رستاخیز نداشت و شاید قلباً آن را مایه به قدرت رسیدن افراد جدید و در نتیجه به خطر افتادن مقام نخست وزیریش می‌دانست، امری که با روی کار آمدن جمشید آموزگار به اثبات رسید.  در همین راستا بنا به گفته مصطفی الموتی،یکی از اعضای موثر حزب، هویدا  در جلسه هیأت اجرایی حزب از ابتدا تا انتها حزب رستاخیز را به مسخره گرفته بود. وی معتقد بود که دلیل هویدا آن است که نمی‌خواست حزب نضج بگیرد16 ساواک بر اساس همان گزارش اشاره شده معتقد بود که وضع حزب رستاخیز روز به روز بدتر می‌شود و طرفین به جای رهبری حزب «به فکر کوبیدن و از میدان بیرون کردن» یکدیگرند.

حزب رستاخیز  در حقیقت به یک محفلی برای فرصت طلبان جدید و قدیم بدل شده بود در جهت نیل به قدرت و مکنت، و به تعبیر و اعتراف ساواک مصوبات آن صورت عقیده شخصی پیدا کرده بود و تبدیل شده بود به یک حزب شخصی یعنی حزب داریوش همایون، حزب آموزگار و حزب کاظمی!17 بنابر همین عقیده؛ آموزگار و هویدا صحنه گرادانان اصلی گرفتاریهای حزب بودند؛ اگرچه دعوا به ظاهر میان آموزگار و داریوش همایون به نظر می‌رسید و همین چالشها موجبات برکناری همایون از قائم مقامی حزب را فراهم آورده بود.  یکی از اختلافات «همایون و آموزگار ناشی از آن بود که آموزگار خواستار نرمش هرچه بیشتر حزب برابر دولت بود؛ اما همایون معتقد بود حزب چاره‌ای جز انتقاد تند از عملکرد آن ندارد.»18 در سطوح پایین‌تر میان همایون و دیگر کارگزاران حزب نیز اختلافات آشکاری وجود داشت. تلاش همایون جهت ایجاد تحول بخشهای مختلف حزب با توجه به استقلال رأی و عمل وی کارگزاران سطوح پایین‌تر را آزار می‌داد. اختلاف وی با مهدی قاسمی سردبیر مجله اندیشه‌های رستاخیز و نیز مسئول روابط عمومی حزب یعنی دکتر زرنگار بسیار شدید بود.

این چالشهای خود ساخته و یا از سر دشمنی و با توجه به  پوچی بنای اصلی حزب رستاخیز که حتی علم و هویدا را به تمسخر واداشته بود حزب رستاخیز را دستاویز عده‌ای فرصت طلب برای رسیدن به مدارج عالی قرار داد؛ به گونه‌ای که حتی شاه را ناچار به واکنش ساخت! حزب حتی مشروعیت ظاهری دوحزب ساختگی مردم و ایران نوین را با خود به همراه نداشت! سران حزب نمی دانستند که چه کار باید بکنند؛ چون کمترین انتقادی که از نظام می‌کردند مستقیم به خود شاه برمی‌گشت. بنابراین حزبی که از دلایل مهم تأسیس آن تثبیت آینده سلسله پهلوی و صعود آسان رضا پهلوی به سریر سلطنت از سوی شاه اعلام شده بود، به پاشنه آشیل آن بدل شد و به یکی از دلایل قابل اعتنای بیزاری مردم و فعالان سیاسی برای برانداختن سلطنت پهلوی تبدیل گردید.

حزب به جای برقراری ثبات باعث تضعیف آن گردید و نارضایتی جامعه را با دخالت در امور گوناگون بیشتر کرد. مقابله با بازار، نهادهای دینی و ... مخالفان را برای نابودی سلطنت، مصمم‌تر در کنار هم قرار داد. شاه که با تأسیس حزب رستاخیز می‌خواست خون تازه‌ای به رگهای گردش نخبگان جاری کند، با بر هم زدن ساختار سنتی گردش نخبگان و ایجاد شکاف و دشمنی میان فرصت طلبان قدیم و جدید در تحقق اهداف خود ناکام ماند. شاه در آخرین ماههای سلطنت خود به جای درک درست از دلایل اصلی بی‌تحرکی و سردرگمی اعضای حزب که همانا بیم از ورود به حوزه نقد و قرار گرفتن در مقابل شاه بود، آنان را «تنبل» و «تن پرور»19 خوانده بود. بدین ترتیب با نادیده گرفتن وقایع هشدار دهنده روزگار که چاپلوسان از طرح آن عاجز بودند، ضربه‌ای نهایی بر پیکره سلطنت وارد آمد.