صراط: یکی از بچههای یگان که مسئول عقیدتی بود جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشا از سنگرش بیرون آمد همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپارهای با زوزهای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم خدایا دود شد!
به گزارش دفاع پرس، یکی از بچههای یگان که مسئول عقیدتی بود جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشا از سنگرش بیرون آمد همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپارهای با زوزهای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم خدایا دود شد!
«جلیل عبداللهی شکرانلو» از رزمندگان دوران دفاع مقدس خراسان شمالی است که مدت چهار سال در جبهههای حق علیه باطل به دفاع از وطن پرداخته است در بخشی از خاطرات خود که در کتاب «خاکیان افلاکی به روایت نسل سومیها» به رشته تحریر درآمده است میگوید: در تاریخ ۵۹ / ۰۹ / ۱۶ در منطقه جنگی گیلان غرب یگان ما برای ماموریت در خط مقدم جبهه بود. بچهها هر کدام در سنگرهای پر از نور و عشق با خدا و آقا امام حسین (ع) میثاق میبستند و قلبهایشان را با آوای ملکوتی آیات قرآن مجید جلا میدادند و خود را برای حملهای که در پیش بود آماده میکردند.
من دیدهبان یگان بودم، نزدیکیهای غروب بود و روز برای تحویل پست خویش به شب آماده میشد، وارد سنگر دیدهبانی شدم. دوربین دیدهبانی را بالا آوردم به طوری که قسمت جلوی آن روی گونیهای دیواره سنگر دیدهبانی مقابل خورشید که درست روبروی کوه بود قرار گرفت.
نور خورشید به لنز دوربین خورد و به سمت دشمن تابید. این اشتباه عاملی برای پی بردن دشمن به محل دیدهبانی شد. لحظاتی طول نکشید که دشمن شروع به کوبیدن منطقهای کرد که یگان ما در آنجا مستقر شده بود.
یکی از بچههای یگان که مسئول عقیدتی بود جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشا از سنگرش بیرون آمد همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپارهای با زوزهای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم خدایا دود شد! هیچی از او باقی نماند. فوری به طرفش دویدم. وقتی رسیدم دیدم دارد وضو میگیرد و میگوید «اللهم صل علی محمد و آل محمد».
با چشمانی حیرت زده دیدم گلوله خمپاره در کنار او در خاک فرو رفته بود، به طوری که قسمتی از آن بیرون و عمل نکرده بود. اشک از چشمانم سرازیرشد، او را بوسیدم و از خدا تشکر کردم.
به گزارش دفاع پرس، یکی از بچههای یگان که مسئول عقیدتی بود جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشا از سنگرش بیرون آمد همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپارهای با زوزهای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم خدایا دود شد!
«جلیل عبداللهی شکرانلو» از رزمندگان دوران دفاع مقدس خراسان شمالی است که مدت چهار سال در جبهههای حق علیه باطل به دفاع از وطن پرداخته است در بخشی از خاطرات خود که در کتاب «خاکیان افلاکی به روایت نسل سومیها» به رشته تحریر درآمده است میگوید: در تاریخ ۵۹ / ۰۹ / ۱۶ در منطقه جنگی گیلان غرب یگان ما برای ماموریت در خط مقدم جبهه بود. بچهها هر کدام در سنگرهای پر از نور و عشق با خدا و آقا امام حسین (ع) میثاق میبستند و قلبهایشان را با آوای ملکوتی آیات قرآن مجید جلا میدادند و خود را برای حملهای که در پیش بود آماده میکردند.
من دیدهبان یگان بودم، نزدیکیهای غروب بود و روز برای تحویل پست خویش به شب آماده میشد، وارد سنگر دیدهبانی شدم. دوربین دیدهبانی را بالا آوردم به طوری که قسمت جلوی آن روی گونیهای دیواره سنگر دیدهبانی مقابل خورشید که درست روبروی کوه بود قرار گرفت.
نور خورشید به لنز دوربین خورد و به سمت دشمن تابید. این اشتباه عاملی برای پی بردن دشمن به محل دیدهبانی شد. لحظاتی طول نکشید که دشمن شروع به کوبیدن منطقهای کرد که یگان ما در آنجا مستقر شده بود.
یکی از بچههای یگان که مسئول عقیدتی بود جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشا از سنگرش بیرون آمد همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپارهای با زوزهای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم خدایا دود شد! هیچی از او باقی نماند. فوری به طرفش دویدم. وقتی رسیدم دیدم دارد وضو میگیرد و میگوید «اللهم صل علی محمد و آل محمد».
با چشمانی حیرت زده دیدم گلوله خمپاره در کنار او در خاک فرو رفته بود، به طوری که قسمتی از آن بیرون و عمل نکرده بود. اشک از چشمانم سرازیرشد، او را بوسیدم و از خدا تشکر کردم.