صراط: مهمانان برنامهی «ماه عسل» عاشقانی بودند که دیوانهوآر سینما را دوست داشتند و به همین دلیل تمام عمر و زندگیشان را صرف این کار کرده و به هیچ جا هم نرسیدهاند.
به گزارش تسنیم، بیست و یکمین برنامه ی «ماه عسل» چهار مهمان داشت که عاشق سینما بودند. هر چهار نفر بیشتر از 60 سال سن داشتند. آنها با تدارکات شدن وارد عرصه ی ساخت فیلم های سینمایی شده اند و از همین راه و با اصرارهای بسیار گاهی نقشی هم از کارگردانان گرفته اند. تعداد فیلم هایی که در آنها حضور داشته اند گاهی به عدد 400 فیلم هم می رسد. اما به قول «غلام» تمام دقایق حضورش بر روی پرده ی سینما به 10 دقیقه هم نمی رسد.
ذوالفقاری، غلام، حسن و محمد چهار عاشق سینما بودند که عمرشان را پای این هنر گذاشته اند. از این چهار نفر و البته دیگر دوستانِ عشقِ سینمایشان فیلمی ساخته شده که هم اکنون در بخش «هنر و تجربه» در حال اکران است.
حرف های این چهار نفر در استودیوی «ماه عسل» گاهی عجیب و حتی گاهی شبیه به دیالوگ های فیلمنامه ای و از پیش تعیین شده بود.
غلام: من شصت و پنج ساله ام و ایشان (اشاره دارد به ذوالفقاری که کنارش نشسته و قدرت تکلمش اندک است) شصت و شش ساله است.
حسن (که به نوعی سرپرست گروه هم هست و البته در فیلم هایی که ساخته اند سِمت کارگردانی را دارد):ما سال 48 وارد سینما شدیم و تا الان هم به عشق سینما هستیم.
غلام: بچه خیابان پیروزی هستم. برادری داشتم که عاشق فوتبال بود. وقتی داشت فوتبال می دید از بس حرص خورد، سکته ی مغزی کرد. خیلی کمکش کردیم اما متاسفانه فلج شد. پول نداشتیم که خیلی به او برسیم و به همین دلیل فلج شد. اگر پول داشتیم مانند آقای عابدزاده که سکته کرد و صحیح و سلامت به زندگی بازگشت، ما هم می توانستیم به برادرمان کمک کنیم که فلج نشود.
محمد: هم تدارکاتم و هم بازیگرم. هر تدارکاتی که می روم یه نقش می گیرم. هر کاری هم که رفته ام نقش را گرفته ام. ما صنف تدارکات بسیار زحمت کش هستیم. ساعت 5 صبح می روم نانوا را بیدار می کنم و نان داغ برای عوامل می برم. در فیلم فروشنده فرهادی نقش صاحبخانه شهاب حسینی و ترانه علیدوستی را داشتم. تدوین گرش زنگ زد و گفت زمان فیلم خیلی شده و بخش های مربوط به من را حذف کردند.
غلام: حدود 300 یا 400 فیلم بازی کرده ام اگر همه را با هم جمع کنید، کل حضورم بر روی پرده سینما 10 دقیقه هم نمی شود. در جشنواره فجر سال گذشته جناب مهدی هاشمی من را به تالار وحدت برد و به من لوح داد.
حسن: سینما 4 تا در دارد. ما از اون در پایینی آمدیم. یک در برای ورود به سینما از راه تئاتر است، یک در پول داری و ثروت است و یک در دیگر هم دانش و علم است. ما از راه چهارم که پادویی و تدارکات بود وارد شدیم.
غلام: گفتم راهش این است که خودم از این در بیام و وارد شوم. شب ها که همه می رفتند فیلمنامه را کامل می خواندم و از بین نقش ها یکی را برای خودم انتخاب می کردم و فردایش به یکی از عوامل می گفتم که این نقش را به من بدهید.
محمد: دیالوگ در سینما خیلی مهم است. باید بتوانی دیالوگ حفظ کنی. من یک فیلم روسی بازی کردم. نقش سلطان را به من دادند. هشت روز جلو دوربین بودم. جوگرفته بود منو.
غلام: درست یک ماه آقای پیمان قاسمخانی را التماس کردم. تا در نهایت یک سکانس 20 ثانیه ای بازی کردم. این بازی کردن های ما در سینما به اندازه ی یک خمیازه است، یعنی زمانی که در سینما ما را نشان می دهند اگر تماشاگر یک خمیازه بکشد، ما رد می شویم و اصلا دیده نمی شویم.
محمد: چند سال پیش در یک فیلم در نقش بدلکار ظاهر شدم و به جای یک خانم از پشت بام پریدم پایین. خُب مایه می دادند. لباس پوشیدم و از پشت پریدم بیرون. بعد که فیلم اکران شد اونقدر فیلمه چرت بود. پول چایی اش را هم در نیاورد. در فیلم هزاردستان هم به بدلِ جمشید مشایخی بودم.
حسن: تا الان حدود 12 فیلم برای خودمان ساخته ایم. این فیلم ها برای کسی پخش نمی شود و برای خودمان نگه می داریم.
غلام: بنده همیشه هنرورم و هنرپیشه نیستم. در مکانی که هستیم آرزویمان این است که یک کارگردان بگوید می خواهیم یک پلان به شما بازی بدهیم. خسرو شکیبایی من را می شناخت. پرویز پرستویی کامل من را می شناسد. هر کسی بیاید توی باند ما پیر نمی شود. عمو حسن یه فیلم خواست همه اش خودش بود.
علیخانی: عموحسن چرا به این بنده خدا نقش اول نمی دهی.
حسن: اگر کل سرمایه ی فیلم را بدهد نقش اول را به او می دهم. با هم جمع می شویم و پول روی هم می گذاریم و فیلم می سازیم. قبلاها با 400 هزار تومان فیلم می ساختیم. اما الان به چند میلیون نیاز داریم برای ساخت هر فیلمی.
محمد: سینما کلافی پیچ در پیچ است و آخرش هیچ... همین عشق هنرپیشگی من را بیچاره کرد. الان 68 ساله ام و ازدواج نکرده ام.
حسن: این خلاقیت است که باعث می شود فیلم بسازم. حداقل در ساخت 80 فیلم دستیار دوم کارگردان بوده ام. اگر برگردیم به 50 سال پیش این راه را نمی آیم.
محمد: وقتی از مدرسه بیرون می آمدم بلندگوی سینماها صدایش بلند بود و صدا را می شنیدم. عاشق این صدا شدم. آمدم توی سینما و آپاراتچی شدم.
غلام: در خیابان منوچهری دستفروشی می کنم. دوچرخه ی 28 دارم. رنگ مو می فروشم. خرجم را در می آورم و راضی ام، خدا را شکر. یک روز در خیابان فیلم برداری می کردند و دوربین را در وانت گذاشته بودند و چادر مشکی رویش کشیده بودند. هنرپیشه ها هم مشغول بازی بودند. چون دوربین معلوم نبود، کسی متوجه ماجرا نشد. اما من فهمیدم و رفتم از کنار هنرپیشه ها رد شدم. از جمهوری اسلامی ایران تشکر می کنم که به من بها داد و چند فیلم خوب کار کردم.
حسن: فیلم هایی که ساخته ایم را این محمد برده و به آقای کیانیان نشان داده است. ایشان هم دیده و از اول تا آخرش خندیده است. دو تا دختر دارم و یک پسر و یک نوه هم در راه دارم. بهترین راه آمدن به سینما تئاتر است.
محمد: پدرم گفت این بازی ها را ول کن و بیا کار کن. اما من ول نکردم. کاش حرفش را گوش می دادم.
غلام: اگر دو هنرمند در دنیا باشند، یکی منم و یکی هم این آقای ذوالفقاری. ایشون در حق من رفاقت را تمام کرده است. برای خودش یلی بود. هر کسی می خواست به من زور بگوید، محمد آقا بالاخواه من درمی آمد.
علیخانی: از طرف حامی برنامه یک دوربین حرفه ای خوب به عمو حسن هدیه می شود. به کل تیم هم 40 میلیون تومان هدیه داده می شود. خودتان به هر نسبتی که می دانید تقسیمش کنید.
حسن: جوانان باید بدانند که اگر قصد ورود به سینما را دارند باید با علم و دانش وارد شوند. البته به نظر من بهترین راه ورود به سینما همان تئاتر است. چرا که هنرمند تئاتری وقتی مقابل دوربین سینما قرار می گیرد هیچ مشکلی برای بیان دیالوگ هایش ندارد.
به گزارش تسنیم، بیست و یکمین برنامه ی «ماه عسل» چهار مهمان داشت که عاشق سینما بودند. هر چهار نفر بیشتر از 60 سال سن داشتند. آنها با تدارکات شدن وارد عرصه ی ساخت فیلم های سینمایی شده اند و از همین راه و با اصرارهای بسیار گاهی نقشی هم از کارگردانان گرفته اند. تعداد فیلم هایی که در آنها حضور داشته اند گاهی به عدد 400 فیلم هم می رسد. اما به قول «غلام» تمام دقایق حضورش بر روی پرده ی سینما به 10 دقیقه هم نمی رسد.
ذوالفقاری، غلام، حسن و محمد چهار عاشق سینما بودند که عمرشان را پای این هنر گذاشته اند. از این چهار نفر و البته دیگر دوستانِ عشقِ سینمایشان فیلمی ساخته شده که هم اکنون در بخش «هنر و تجربه» در حال اکران است.
حرف های این چهار نفر در استودیوی «ماه عسل» گاهی عجیب و حتی گاهی شبیه به دیالوگ های فیلمنامه ای و از پیش تعیین شده بود.
غلام: من شصت و پنج ساله ام و ایشان (اشاره دارد به ذوالفقاری که کنارش نشسته و قدرت تکلمش اندک است) شصت و شش ساله است.
حسن (که به نوعی سرپرست گروه هم هست و البته در فیلم هایی که ساخته اند سِمت کارگردانی را دارد):ما سال 48 وارد سینما شدیم و تا الان هم به عشق سینما هستیم.
غلام: بچه خیابان پیروزی هستم. برادری داشتم که عاشق فوتبال بود. وقتی داشت فوتبال می دید از بس حرص خورد، سکته ی مغزی کرد. خیلی کمکش کردیم اما متاسفانه فلج شد. پول نداشتیم که خیلی به او برسیم و به همین دلیل فلج شد. اگر پول داشتیم مانند آقای عابدزاده که سکته کرد و صحیح و سلامت به زندگی بازگشت، ما هم می توانستیم به برادرمان کمک کنیم که فلج نشود.
محمد: هم تدارکاتم و هم بازیگرم. هر تدارکاتی که می روم یه نقش می گیرم. هر کاری هم که رفته ام نقش را گرفته ام. ما صنف تدارکات بسیار زحمت کش هستیم. ساعت 5 صبح می روم نانوا را بیدار می کنم و نان داغ برای عوامل می برم. در فیلم فروشنده فرهادی نقش صاحبخانه شهاب حسینی و ترانه علیدوستی را داشتم. تدوین گرش زنگ زد و گفت زمان فیلم خیلی شده و بخش های مربوط به من را حذف کردند.
غلام: حدود 300 یا 400 فیلم بازی کرده ام اگر همه را با هم جمع کنید، کل حضورم بر روی پرده سینما 10 دقیقه هم نمی شود. در جشنواره فجر سال گذشته جناب مهدی هاشمی من را به تالار وحدت برد و به من لوح داد.
حسن: سینما 4 تا در دارد. ما از اون در پایینی آمدیم. یک در برای ورود به سینما از راه تئاتر است، یک در پول داری و ثروت است و یک در دیگر هم دانش و علم است. ما از راه چهارم که پادویی و تدارکات بود وارد شدیم.
غلام: گفتم راهش این است که خودم از این در بیام و وارد شوم. شب ها که همه می رفتند فیلمنامه را کامل می خواندم و از بین نقش ها یکی را برای خودم انتخاب می کردم و فردایش به یکی از عوامل می گفتم که این نقش را به من بدهید.
محمد: دیالوگ در سینما خیلی مهم است. باید بتوانی دیالوگ حفظ کنی. من یک فیلم روسی بازی کردم. نقش سلطان را به من دادند. هشت روز جلو دوربین بودم. جوگرفته بود منو.
غلام: درست یک ماه آقای پیمان قاسمخانی را التماس کردم. تا در نهایت یک سکانس 20 ثانیه ای بازی کردم. این بازی کردن های ما در سینما به اندازه ی یک خمیازه است، یعنی زمانی که در سینما ما را نشان می دهند اگر تماشاگر یک خمیازه بکشد، ما رد می شویم و اصلا دیده نمی شویم.
محمد: چند سال پیش در یک فیلم در نقش بدلکار ظاهر شدم و به جای یک خانم از پشت بام پریدم پایین. خُب مایه می دادند. لباس پوشیدم و از پشت پریدم بیرون. بعد که فیلم اکران شد اونقدر فیلمه چرت بود. پول چایی اش را هم در نیاورد. در فیلم هزاردستان هم به بدلِ جمشید مشایخی بودم.
حسن: تا الان حدود 12 فیلم برای خودمان ساخته ایم. این فیلم ها برای کسی پخش نمی شود و برای خودمان نگه می داریم.
غلام: بنده همیشه هنرورم و هنرپیشه نیستم. در مکانی که هستیم آرزویمان این است که یک کارگردان بگوید می خواهیم یک پلان به شما بازی بدهیم. خسرو شکیبایی من را می شناخت. پرویز پرستویی کامل من را می شناسد. هر کسی بیاید توی باند ما پیر نمی شود. عمو حسن یه فیلم خواست همه اش خودش بود.
علیخانی: عموحسن چرا به این بنده خدا نقش اول نمی دهی.
حسن: اگر کل سرمایه ی فیلم را بدهد نقش اول را به او می دهم. با هم جمع می شویم و پول روی هم می گذاریم و فیلم می سازیم. قبلاها با 400 هزار تومان فیلم می ساختیم. اما الان به چند میلیون نیاز داریم برای ساخت هر فیلمی.
محمد: سینما کلافی پیچ در پیچ است و آخرش هیچ... همین عشق هنرپیشگی من را بیچاره کرد. الان 68 ساله ام و ازدواج نکرده ام.
حسن: این خلاقیت است که باعث می شود فیلم بسازم. حداقل در ساخت 80 فیلم دستیار دوم کارگردان بوده ام. اگر برگردیم به 50 سال پیش این راه را نمی آیم.
محمد: وقتی از مدرسه بیرون می آمدم بلندگوی سینماها صدایش بلند بود و صدا را می شنیدم. عاشق این صدا شدم. آمدم توی سینما و آپاراتچی شدم.
غلام: در خیابان منوچهری دستفروشی می کنم. دوچرخه ی 28 دارم. رنگ مو می فروشم. خرجم را در می آورم و راضی ام، خدا را شکر. یک روز در خیابان فیلم برداری می کردند و دوربین را در وانت گذاشته بودند و چادر مشکی رویش کشیده بودند. هنرپیشه ها هم مشغول بازی بودند. چون دوربین معلوم نبود، کسی متوجه ماجرا نشد. اما من فهمیدم و رفتم از کنار هنرپیشه ها رد شدم. از جمهوری اسلامی ایران تشکر می کنم که به من بها داد و چند فیلم خوب کار کردم.
حسن: فیلم هایی که ساخته ایم را این محمد برده و به آقای کیانیان نشان داده است. ایشان هم دیده و از اول تا آخرش خندیده است. دو تا دختر دارم و یک پسر و یک نوه هم در راه دارم. بهترین راه آمدن به سینما تئاتر است.
محمد: پدرم گفت این بازی ها را ول کن و بیا کار کن. اما من ول نکردم. کاش حرفش را گوش می دادم.
غلام: اگر دو هنرمند در دنیا باشند، یکی منم و یکی هم این آقای ذوالفقاری. ایشون در حق من رفاقت را تمام کرده است. برای خودش یلی بود. هر کسی می خواست به من زور بگوید، محمد آقا بالاخواه من درمی آمد.
علیخانی: از طرف حامی برنامه یک دوربین حرفه ای خوب به عمو حسن هدیه می شود. به کل تیم هم 40 میلیون تومان هدیه داده می شود. خودتان به هر نسبتی که می دانید تقسیمش کنید.
حسن: جوانان باید بدانند که اگر قصد ورود به سینما را دارند باید با علم و دانش وارد شوند. البته به نظر من بهترین راه ورود به سینما همان تئاتر است. چرا که هنرمند تئاتری وقتی مقابل دوربین سینما قرار می گیرد هیچ مشکلی برای بیان دیالوگ هایش ندارد.