باسلام و تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. در انتهای دهه چهارم انقلاب هستیم و نگاهی به گذشته نشان میدهد که در این 4 دهه شاید بیش از یک قرن بر ملت ما گذشته است. در این بین، دهه 60 دهه پرتلاطم و پرماجراریی بود. درباره این دهه اخیراً رهبر معظم انقلاب در سخنرانیشان در حرم امام راحل(ره) فرمودند "دههی 60، یک دههی مظلوم است.... دهه فوقالعاده مهم و حسّاس و درعینحال ناشناخته و اخیراً بهوسیلهی برخی از بلندگوها و صاحبان بلندگوها مورد تهاجم؛ دهه 60 را مورد تهاجم قرار میدهند. دههی 60، دهه آزمونهای بزرگ و دهه پیروزیهای بزرگ است." به نظر شما دهه شصت چه ویژگیهایی دارد که رهبر انقلاب توجه ویژه به آن را گوشزد کردند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. اگر تاریخ 300 سال گذشته را دقیق ورق زده و مورد مداقه قرار دهیم و اتفاقات این 4 دهه را یا 300-400 سال گذشته مقایسه کنیم، آن وقت متوجه میشویم که این 4 دهه براستی بیشتر از چند قرن بر ما گذشت. ویژگیهای دهه 60، دو بعد دارد، طرف جنایتها و طرف دیگر شکوفاییهای آن دهه. اولین مطالبی که باید عرض کنم این است که تاریخ باید با دقت و به شکل صحیح تدوین شود. اگر ما نتوانیم تاریخ را به درستی تدوین کنیم، باید بگویم که به نسلهای آینده خودمان به نوعی خیانت کردهایم. این خیانت ممکن است آگاهانه باشد یا ناآگاهانه که گونه دوم بسیار شایع است. ضربهای که ما تاکنون به علت تدوین نادرست تاریخ خوردهایم، بسیار زیاد بوده است. تکرار، یکی از مسائل مهم است برخلاف اینکه میگویند موضوعی زننده است ولی اگر ما در قرآن نیز توجه کنیم در مییابیم که قرآن نیز نوعی تکرار است. حتی پیامبران همواره در حال تکرار مطالبی بودند که از جانب خدا به آنها وحی شده بود.
شما از اول قرآن نگاه کنید، میبینید که تمام فرازها و فرودها در سورههای مختلف قرآن نوعی تکرار است که در حال بیان تاریخ است. مثلا قصه منافقین، اصحاب خوب و اصحاب بد را بیان میکند. چون ما انسانها اصولا فراموش کار هستیم باید مطالب برایمان تکرار شود. از اوایل 57 تا دهه 60 آنقدر اتفاقات عجیب در کشور افتاده که هزاران صفحه کتاب باید برای آن بشود بنابراین دهه شصت دو رو دارد؛ یک رو خوشیها و پیروزیها و مثبتها وشکوفائیها و یک روی دیگر ظلمها و جنایتها و نامردیها.
اگر ما در دهه 60 توسط منافقین نزدیک به 17 هزار شهید دادیم اما 17 هزار شهید در مقابل آنچه به دست آوردیم چیزی نیست. البته از دست دادن این هموطنان برای ما بسیار دردآور بود.
بگذارید صحبتهایم را در این زمینه با ذکر مثال و داستانی برایتان تعریف کنم؛ حضرت امام در مقطعی که بنده مسئول زندانها بودم و تعدادی از سران حزب توده را زیر نظر داشتم مانند کیانوری و همسرش (مریم فرمانفرماییان) پرتویی، عمویی، نامهای به گورباچف نوشتند.
ماجرای جمله که برای همسر کیانوری در زندان سخت تمام شد
مریم فرمانفرمائیان که در ضربه واحد اطلاعات سپاه به حزب توده و بعدها شاخه نظامی آن در 17 بهمن ماه 1361 دستگیر شد؟
بله دقیقاً؛ خاطره اولین برخوردم با این زن جالب است. او زن مغرور و متکبری بود که در زندان او را تنها برای هواخوری بیرون میآوردند. در همان روز اول مسئولیتم در اوین حین سرکشی از بندها دیدم او را تنها در محوطه آوردند. به او گفتم اسمتان چیست؟ با یک غرور و تکبری گفت نمیشناسی من چه کسی هستم! گفتم کی هستی؟ گفت مریم فرمانفرمائیان.خواهری که مسئول بند او بود به من گفت این خانم، همسر آقای کیانوری است.گفتم همان «سوسیال امپریالیست معروف»؛ این جمله من خیلی برای خانم مریم فرمانفرمائیان سخت تمام شد.مکتب سوسیالیسم که روشن است و مکتب امپریالیسم هم روشن است اما سوسیال امپریالیست قابل درک نبود که با ازدواج این دو نفر قابل درک شد. (کیانوری از بزرگان سوسیالیسم بود و فرمانفرماییان از بزرگان امپریالیسم.) ازدواج این دو از برگهای عبرتانگیز تاریخ است.
ماجرای گریه و تعبیرجالب یک تودهای با سابقه برای امام خمینی در زندان
وقتی امام به گورباچف نامه نوشتند، عمویی را که افسر زمان رزمآرا بود، صدا کردم. کسی که نزدیک 29 سال از عمر 61 ساله خود را در زندان سپری کرده بود. به او گفتم نظرت راجع به این نامه چیست؟
خدا را شاهد میگیرم که پس از این سوال من، چندین دقیقه گریه کرد و مدام به حزب توده لعن میکرد. هفت یا هشت بار لعن فرستاد. پس از آن حرف عجیبی به من که مسئول زندان و از مسئولان نظام بودم زد. به من گفت که شما نمیفهمید که امام خمینی چه شخصیتی دارد! گفتم چه طور این حرف را میزنی؟ گفت زیرا {امام} خمینی مانند شطرنج بازی ماهر در حالی که بیش از 200 سال شرق و غرب تلاش کردند که علیه اسلام حرف بزنند تا اسلام را به انزوا ببرند ولی ایشان با جابجایی مهرهای موفق شد شرق و غرب را کیش و مات کند.
او در ادامه گفت من که این خانم(مرحوم مرضیه دباغ عضو هیئت اعزامی امام به شوروی) را نمیشناسم اما امام خمینی با فرستادن زنی به عنوان سفیر خود تمام تبلیغات گسترده و چند دههای شرق و غرب را علیه اسلام مبنی بر اینکه اسلام به زنان بیتوجه است و آنها را آدم حساب نمیکند را خنثی کرد. این مطلب را فردی تودهای برجسته میزند!
در ادامه عمویی گفت که امام خمینی درباره شوروی به قدری اطلاعات دقیقی دارد که گویی هر روز در کاخ کرملین رفت وآمد میکند و فروپاشی شوروی قطعا به زودی محقق خواهد شد. او میگفت طرح پرفسور نپ -که در حقیقت ایدئولوگ استالین و لنین بود و به طرح یوگوسلاویها فائق شد- حدود 30-25 میلیون آدم کشتند یعنی قتل عام چند ده میلیونی تا موفق شدند. در شرایطی که در کل جنگ ما کمتر از 300 هزار نفر شهید شدند. انقلابی که کل دنیا را دگرگون کرد آنهم با 200، 300 هزار شهید با این همه پیروزی با شوروی که برای برقراری امپراطوری خود 20، 30 میلیون نفر را کشت، واقعا قابل قیاس است؟!
این اتفاقات از عظمت امام و انقلاب و جزو برگهای از کتاب دهه 60 یا بهتر بگویم تاریخ معاصر کشور است؟
بله؛ به نظرم دهه 60 تاریخ دنیا را عوض کرد. خیلیها در مورد حضرت امام(ره) تعابیر گوناگون به کار میبرند و میگویند "تاریخ را اصلاح کرد"، "بعضی میگویند تاریخ را ورق زد و صفحه دیگری از تاریخ را خواند" ولی من میگویم امام(ره) کتاب تاریخ سیاسی، اجتماعی، انسانی، فرهنگ را عوض کرد. او تاریخ و مکتب انبیاء الهی را زنده کرد. در مکتب امام(ره) که همان مکتب انبیاء الهی است الفاظ معنی واقعی خود را پیدا کردند.
آن زمان که بنده سخنگوی سپاه بودم، حضرت امام در رابطه با موضوع بسیج تازه فرمان داده بودند و رسانههای خارجی مدام درباره شعار ارتش 20 میلیونی بسیج از من میپرسیدند که شما سلاح برای تجهیز این ارتش 20 میلیونی از کجا تامین کردهاید؟ بنده هم گفتم که ما مسلح هستیم! به سلاحی تجهیز شدهایم که شما غربیها نمیتوانید آن را درک کنید. آنها فکر میکردند این اسلحه مثلا کلتی چیزی است نمیدانستند که سلاح ما الله اکبر است.
فالاچی به من گفت"میخواهم به کردستان بروم تا شهادت را ببینم"
اوریانا فالاچی که برای مصاحبه با امام به تهران آمده بود، به من گفت من میخواهم بروم کردستان. ارتش به من اجازه نداد و خواستم که از طریق مکاتبه با سپاه بروم و به من گفتند باید با شما هماهنگ کنم. از او پرسیدم کردستان برای چه میخواهی بروی؟ گفت میخواهم شهادت را ببینم. من خندهام گرفت. بعد سوالی از او پرسیدم که جا خورد، گفتم باید مادر باشی تو شهادت و شهید شدن را از نزدیک حس کنی.
شهادت قرص نیست که من به تو بدهم. شما وقتی اعتقاد نداشته باشی تصور میکنی که او خودکشی کرده. این واقعیات برای دهه 60 است که باید تدوین شود. دهه 60 معادلات کلی دنیا را دگرگون کرده است.
هیچکدام از دولتمردان واقعیات دهه 60 را نفهمیدند
به نظرتان علت فراموشی رخدادهای تاریخی چیست؟ چرا با توجه به اینکه تنها 30 سال از پایان دهه شصت میگذرد، رهبر انقلاب به عوض شدن جای شهید و جلاد هشدار میدهند؟
دو دلیل دارد. ما در تدوین تاریخ دهه 60 ناموفق بودهایم. یکی اینکه کار خیلی سنگین است و دوم اینکه ما ضعیف عمل کردهایم. بسیاری از وزرا و روسای جمهور ما نمیتوانند دهه 60 را بفهمند، تعارف که نداریم!
بسیاری از دولتمردان ما، واقعیات دهه 60 را نفهمیدند البته اینکه نمیفهمند از کمهوشی آنها نیست بلکه اعتقاد قلبی ندارند. این موضوع را باید گفت و خجالت هم نکشید. بنده قصد توهین به این افراد را ندارم البته کار سنگینی است چرا که نزدیک به 300 سال کشور را ویران کردند. از فرهنگ گرفته تا اقتصاد، بنابراین ما سالیان باید زحمت بکشیم تا عقبماندگیها جبران شود ولی این دلیل نمیشود که رئیس جمهورها نیز کمکاری نکرده باشند. دهه 60 را پیرزنی میفهمد که 10 عدد تخم مرغ که دارایی او بود را برای جبهه میفرستاد. دهه 60 را بچه بسیجی میفهمد که جان خود را فدای این انقلاب کرد.
ماجرای شهادت نوجوانی که مادرش دختر شایسته زمان شاه و پدرش کارمند فرح بود
در خاطرات شهدا هست که نوجوانی 15 ، 16 ساله چون در میان بچههای بسیج بوده و معارف محدودی از دین را یاد گرفته بود، میرود و در راه حفظ ارزشهای این انقلاب شهید میشود. این در شرایطی است که مادر این نوجوان دختر شایسته زمان فرح و پدر او کارمند دفتر فرح بود و نام او مدتها مخفی بود و وقتی که سراغ پدر و مادر او میروند والدین او میگویند ما چنین پسری نداریم و فرزند ما در حال حاضر آمریکا است در نهایت معلوم شد که او از خانه فرار کرده بوده و به جبهه میرود. دهه 60 همچنین جوانانی را درست کرد.
آن روی سکه نیز در دهه 60 وجود داشت. اشخاصی کاملا انقلابی که حتی در بحث لانه جاسوسی اقدامات ارزندهای انجام داده ولی وقتی مسئولیتی به آنها داده شد کم آوردند و منحرف شدند.
البته در دهه 60 افرادی مانند بهزاد نبوی وجود داشتند که در زمان تاسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به شهید بهشتی که در قید حیات بود، فحش میداد و بنده به این رفتار او اعتراض کردم. بنده با مرحوم مهندس بازرگان آشنا بودم و میدانم که وی چطور در زمان شاه زندانی و محاکمه شد ولی چرا اتفاقی افتاد که اینها از مسیر انقلاب منحرف شدند. چه شد که شهید فلاحی که آموزشهای شاهنشاهی را به آموزشهای دینی ارجحیت میداد، به یک باره در 7 تیر با لباس نظامی و پای بدون کفش و اشکریزان در مراسم تشییع جنازه شهدای 7 تیر داخل مردم حضور پیدا میکند و تمام آن خصلتهای نظامی را زیرپا میگذارد. دهه 60 این رویشها را هم داشت.
انحراف خوئینیها از مسیر انقلاب
از طرفی دیگر موسوی خوئینیها این همه سخنرانی انقلابی در لانه جاسوسی انجام داد، چه اتفاقی افتاد که افرادی مانند او از مسیر منحرف شدند؟ شهدای دهه 60 هرگز نباید فراموش شوند. هر فردی که باعث فراموشی دهه 60 شود به شهدای آن دوران خیانت کرده است. باید اتفاقات آن دوران برای مردم تشریح شود.
با تشکر از صحبتهایتان درباره دهه شصت، کمی به سوابق حضرتعالی پیش از انقلاب بپردازیم. شما در آن دوران علاوه بر تشکلهای دانشجویی، با سازمان مجاهدین خلق هم ارتباطی داشتید؟
من از اول سازمان مجاهدین را کم و بیش میشناختم و خیلی از مواقع دفاع هم میکردم. این مسائل البته برای همان اوایل بود. رابطه تشکیلاتی نداشتم. هیچ وقت به عنوان عضوی از این سازمان نبودم و تنها طرفداری میکردم. باید بگویم که بنده از ابتدا وارد جریانها به شکل کامل و تمام وقت نمیشدم.
وقتی از شکنجه کردن حسن و محبوبه یا برادران رضائیها و...خبر دار شدم. از چگونگی مبارزات افرادی چون بدیعزادگان، سعید محسن و... خبردار میشدم، خیلی تحسین میکردم و بخاطر دارم که بدور از چشم صاحبخانه در سرمای زمستان شهر هامبورگ آلمان از اطاق بیرون میرفتم و گاهی در برف برای مدتی مینشستم و به خودم نهیب میزدم که تو کجا و اینها کجا؟ چطور میتوانی در اطاق گرم و تختخواب گرم بخوابی!
پس از جریان شهادت شریف واقفی ما متوجه انحرافات مجاهدین خلق شدیم. بعدها نیز متوجه شدیم که نهضت آزادی و جبهه ملی نیز به همین صورتی دارای انحرافاتی شده افرادی چون بنیصدر هم جزو این افراد منحرف شده بود.
نقطه اشتراکمان با کنفدراسیون مبارزه علیه رژیم شاه بود
در زمانی که شما در خارج کشور تحصیل میکردید، دو گروه مبارز ایرانی در بین دانشجویان وجود داشت. یکی کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور و دیگری اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا. تفاوت این دو گروه در چه بود و آیا برخوردی با بچههای کنفدراسیون داشتید؟
بله؛ یکی بچههای اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا بود که ما جزو آنها بودیم و دیگری کنفدراسیون که در کنفدراسیون از هر طیفی وجود داشت و نقطه اشتراکشان با ما مبارزه علیه رژیم امپرالیستی شاه بود.
اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا توسط دکتر بهشتی تشکیل شده بود. از اعضای آن اتحادیه که هم دورهای ما بودند میتوان از آقایان دکتر خاتمی، نمازی، نواب، محمودزاده نام برد. در آن زمان بحث و جدل و دعوا با گروههای چپ و غیره بسیار رایج بود و اغلب به درگیری هم ختم میشد ولی بنده هم به شخصه با این گونه بحثها موافق نبودم چرا که خروجی قابل توجهی نداشت.
اتحادیه 2 یا 3 جلسه نشست سالیانه و چند جلسه منطقهای و سمینارهای گوناگون داشت که ما در این سمینارها از آقایان بنیصدر، قطب زاده، آقای دکتر حبیبی و دکتر بهشتی دعوت میکردیم که افراد ذکر شده سخنگویان ما بودند.
همسر و دختر بنیصدر تقیدی به مسائل شرعی نداشتند
گویا در جایی گفته بودید در همان سفرهای بنیصدر به آلمان میدیدید که خانواده او مسائل شرعی را رعایت نمیکنند؟
بله؛ ما با بنیصدر که از فرانسه به هامبورگ میآمد آشنا بودیم خانواده او مثلا دخترش فیروزه از همان ابتدا به اصول دینی پایبند نبود و در نوع لباس پوشیدن و ظاهر به هیچ عنوان اسلامی عمل نمیکرد. خانم او روسری سر میکرد ولی اصولا اعتقادی به اسلام نداشت. ولی در آن روزها بحث ما بر سر نوع پوشش خانواده او نبود موضوع ما با او بر سر مسائل فکری و فرهنگی کلان بود.
هاشمی رفسنجانی گفت با ساواک صوری همکاری کن!
پس از دوران دانشجویی فعالیت شما در دوران انقلاب اسلامی چگونه پیش رفت؟
من اواخر سال 1356 به ایران آمدم. رشته اول بنده نقشهکشی عالی و رشته دوم تاسیسات بود. بنده تمام واحدهایم را پاس کرده بودم ولی پایان نامه خود را تنظیم نکرده بودم در همین شرایط به دلیل اینکه ساواک از فعالیتهای من علیه رژیم شاه در هامبورگ خبر داشت و میدانست که من فرد تحصیل کردهای هستم، سعی در جذب من داشت و میخواست که به نوعی جاسوس آنها در هامبورگ باشم.
به هر حال طی مشاورهای که با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشتم، او به من گفت عیبی ندارد شما برو تعهد بده تا به فعالیتهایت بتوانی برسی. به او گفتم اگر تعهد بدهم پایم گیر میشود و او گفت من هم از این تعهدات زیاد دادهام! اتفاقی برایت نمیافتد مثلا میگفت من تعهد دادم روی منبر سخنرانی نکنم ولی ایستاده سخنرانی کردم.(میخندد)
آنها از من تعهد گرفتند که خبرهای انجمن را در خارج از کشور به آنها بدهم. ساواک وقتی فهمید من به آنها به شکل صوری تعهد دادهام در همان هامبورگ مرا تهدید کردند و گفتند که روزگارم را سیاه خواهند کرد همین کار را هم کردند تمام مدارک تحصیلی و سوابق تحصیلی من و خانمم را ضبط کردند و اجازه فعالیتهای اجتماعی به ما ندادند. این شرایط حاکم بود تا اینکه به ماههای پیروزی انقلاب نزدیک شدیم و رفته رفته وضعیت مملکت به طور کلی دگرگون شد. دوستانم به من پیشنهاد دادند که فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارم و مدیر فنی یک کارخانه شوم. بنده نیز قبول کردم تا اینکه وضعیت به گونهای تغییر کرد که فضای باز سیاسی اتفاق افتاد.
آقای دکتر بهشتی مرا دعوت کرد و به من گفت که کسانی که میخواهند برای پیروزی انقلاب کار کنند باید تمام تعلقات خود را کنار بگذارند به همین دلیل بنده نیز از مسئولیتم در کارخانه استعفا دادم و عضو ستاد راهپیماییهای بزرگ شدم. تقریبا 5 الی 6 قطعنامه راهپیمایی را خواندم و بعد از نماز عید فطر معروف در قیطریه به عنوان عضو ستاد استقبال از امام انتخاب شدم و پس از آن عضو ستاد کمیته مرکز و معاون آقای مهدوی کنی شدم. در همان روزها بود که آن 7 گروه معروف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند که بنده نیز به همراه آقای الویری جزو گروه فلاح بودم. بعد از آن پیشنهاد حضور در سپاه به من شد و بنده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم.
اولین اعلامیه تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی
آقای الویری هم عضو شورای فرماندهی سپاه بود؟
الویری که مسئول یکی از آن 7 گروه مورد نظر شورای انقلاب بنام فلاح بود، عضو سازمان مجاهدین انقلاب شد. من هم عضو گروه فلاح بودم. تازه مدت کمی بود که این سازمان اعلام موجودیت کرده بود یعنی ماههای اول 1358. در همان زمان بود که بنابر دستور حضرت امام(ره) قرار شد تشکیلات نظامی مورد اعتمادی به نام سپاه ایجاد شود. با توجه به اختلافنظرها در آن مقطع قرار شد هر یک از اعضای این گروه (سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) یک نفر را برای شکل دادن سپاه پاسداران به شورای انقلاب معرفی کنند.
آقای الویری برای راهاندازی سپاه از قبل اقداماتی کرده بود و در طرح تشکیلات سپاه اقدام کرده بود، من را به عنوان نفر مربوط به فلاح برای تشکیلات سپاه معرفی کرد و از تاریخ 2/2/58 که سپاه پاسداران رسمیت پیدا کرد من به عنوان عضو شورای فرماندهی سپاه معرفی شدم و آقای الویری از این تاریخ در سپاه هیچ حضوری نداشت.
به عبارت دیگر آقای الویری قبل از رسمیت و یکپارچه شدن سپاه در طرح اولیه حضور داشت ولی بعد از تاریخ 2/2/58 که سپاه رسمیت پیدا کرد او هیچ نقشی نداشت و بجای او از گروه فلاح من بودم.
در همین جا بحث، سئوال ما این است که زمینههای شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ابتدا مقابله اسمی و رسمی با سازمان مجاهدین خلق بود گرچه بعدها و در دهه 70 جریان چپ این تشکیلات، سازمان جدیدی با نام مجاهدین انقلاب درست کردند که کاملا منحرف از مسیر انقلاب بودند. نظر شما در این باره چیست؟
شهید مطهری گفت "مجاهدین خلق نه التزامی به خلق دارند و نه جهاد"
ببینید آن روز که شهید مطهری آمدند و جلسه شورای انقلاب بود. ایشان گفت منافقین(مجاهدین خلق) از اول منافق بودند و ما باید تشکیلاتی را بوجود آوریم و تمام القابی که اینها به دروغ روی خود گذاشتهاند را از اینها بگیریم. مثلا خلق برای قرآن است. مجاهد برای قرآن است و این گروه که هیچ التزامی به قرآن و خلق خدا ندارند، نباید از این القاب به نفع خود سوء استفاده کنند.
پس از مدتی ما متوجه شدیم که 7 گروه شاخص مبارز با هماهنگی بزرگانی چون شهید مطهری، گروهی واحد را تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تشکیل دادند و با اضافه کردن پسوند اسلامی به سازمان ایجاد شده مرز میان خود و مجاهدین خلق را بیشتر نشان دهند.
بهزاد نبوی علناً به شهید بهشتی توهین میکرد
البته بنده در جلسات سازمان به دلیل توهین علنی به آیتالله بهشتی از طرف بهزاد نبوی، به نشانه اعتراض با دلخوری و بحث با آنها جلسه را ترک کردم و دیگر در جلساتشان شرکت نکردم. بعد از آن ماجرا بحث تشکیل سپاه شد و قرار شد که در جلسهای در پادگان امجدیه یک نفر از هرکدام از گروههای هفتگانه به نمایندگی از گروه متبوعشان انتخاب شوند و شورای نمایندگی کل سپاه را ایجاد کنند.
الویری جز کسانی بود که از فلاح انتخاب شده بود ولی چون علاقهای به فعالیتهای نظامی نداشت، نام مرا به جای خود مطرح کرد. در جلسهای که بنده حضور نداشتم شهید مطهری گفتند که من را نمیشناسند ولی شهید بهشتی که با بنده و فعالیتهایم آشنایی داشت مرا تایید کرد از آن زمان حکم به نام من صادر شد و اولین اطلاعیه سپاه را در تاریخ 58/2/2 بنده به عنوان مسئول روابط عمومی کل سپاه صادر کردم و به پلیس اعلام کردیم که هر گروه دیگری به غیر سپاه اعلامیه بدهد از لحاظ قانونی اعتبار ندارد.
بنیصدر من را از شورای فرماندی سپاه اخراج و بعدها پیشنهاد کرد معاون فرهنگیاش شوم
در آن مقطع یعنی حضورتان در سپاه، شما از مخالفان بنیصدر به شمار میرفتید. علت اختلاف شما با بنیصدر که منجر به خروجتان از شورای فرماندهی سپاه شد، چه بود؟
من در مقطعی به شکل همزمان هم رئیس ستاد سپاه بودم و اداره آن را انجام میدادم و هم عضو شورای فرماندهی کل سپاه و همچنین سخنگو و مسئول روابط عمومی سپاه بودم و پس از مدتی مسائل بنیصدر پیش آمد. بنده با بنیصدر اختلافاتمان از پاریس شکل گرفته بود و در دوران ریاست جمهوریش نیز به دلیل بحث بر سر فرماندهی کل سپاه که او قصد داشت ابوشریف را به عنوان فرماندهی کل انتخاب کند و ما موافق نبودیم، بنده را اخراج کرد.
در دوران ریاست جمهوری با اینکه مرا میشناخت ولی چون قصد جذبم را داشت به من پیشنهاد معاونت فرهنگی ریاست جمهوری را قبل از آقای گرمارودی داد. حتی آقای روغنی زنجانی به من گفت که من حکم تو را هم زدهام ولی بنده قبول نکردم و از این حکم سرباز زدم. بر سر جریان ابوشریف دوباره بحث میان ما بالا گرفت که در نهایت هم آقای مرتضی رضایی به عنوان فرماندهی کل سپاه انتخاب شد. ایشان که فرمانده شد آمد پیش من و گفت که "بنیصدر گفته شما را از ستاد اخراج کنم اما من شما را از کل سپاه اخراج نمیکنم" همینطور هم شد و بنده از ستاد منفک شدم اما در سپاه ماندم ولی محسن رضایی را نتوانست اخراج کند. البته فرماندهی مرتضی رضایی هم 6 ماه بیشتر طول نکشید.
قبل از اینکه به این شکل بنده از ستاد اخراج شوم بنیصدر در جلسه شورای عالی امنیت موضوع اخراج مرا مطرح کرده بود. آیتالله خامنهای که آن زمان نماینده امام در شورای عالی امنیت بودند در همان روزها پیش من آمدند و گفتند که بنیصدر در شورا مطرح کرده است تا شما، محسن رضایی و محمود زاده را از سپاه اخراج کنیم. بنده در جواب ایشان گفتم که نظر شما چه بود؟ آقا نیز با لحنی جالب گفتند که ما به او خندیدیم و گفتیم که ما خودمان حکم به عضویت آقای فروتن دادهایم حال خودمان اخراجشان کنیم؟
خلاصه بعد از مدتی فرمانده سپاه لرستان شدم و پس از آن حکم فرماندهی دو کوهه را گرفتم که موضوع اصفهان پیش آمد و آقا محسن به من گفت که باید فرمانده منطقه دو بشوی. بعد از آن رئیس زندانها و مسئول زندانهای تهران که زندان اوین هم شامل آنها بود، شدم. دفتر من نیز اوین بود و پس از آن یک مدت کوتاه دوباره رئیس ستاد مرکزی سپاه شدم. پس از آن مدیر عامل بنیاد تعاون سپاه شدم و بعد از این سمت، به عنوان عضو هیئت مدیره اتکا منصوب شدم.
پس از جنگ نیز یک مدت مسئولیت زندانها را مجددا به عهده گرفتم و آخرین مسئولیت من مشاوره عالی وزارت دفاع در دوره آقای نجار بود. پس از آن نیز بازنشسته شدم.
ادعاها علیه لاجوردی منافقانه است/چرا شهید لاجوردی اصرار داشت میز کارش شیشهای باشد؟
سال 63 و یک بار هم در سال 67 در سازمان زندانها مسئولیت گرفتید در این مقطع با مرحوم شهید لاجوردی چقدر مراوده داشتید؟ امروز برخی جریانات منحرف از انقلاب هم نوا با منافقین ادعاهایی علیه ایشان و نحوه مدیریت خشن او بر زندانها و زندانیها مطرح میکنند؟ شاهد مثال هم ادعاهای اخیر یکی از اعضای مرکزیت سازمان منحله مجاهدین علیه این شهید بزرگوار.
از نظر من تمام این اظهارات منافقانه است چرا که من با شهید لاجوردی از نزدیک در ارتباط بودم و او را کاملاً میشناختم. ایشان شخصیتی کاملا دوست داشتی و رئوف داشتند. اتهاماتی که از طرف برخیها به ایشان زده میشود به دلیل این است که خیلی از دوستان آنها که مرتکب جرم شده بودند توسط شهید لاجوردی دستگیر شده بودند.
شهید لاجوردی یک ویژگی منحصر به فردی داشت که بنده از شما میخواهم تا میتوانید این ویژگی را برای مردم تبیین کنید. شهید لاجوردی آدم بسیار خاصی بود. اولا انسان بسیار زجرکشیده و به اصطلاح کتک خوردهای بود. ثانیا بسیار صبور و بسیار مهربان بود. از طرفی بسیار قانع بود. او یک میزی داشت که اصرار داشت این میز شیشهای باشد. مدام میگفت همه باید بدانند که من منافق نیستم و زیرمیزی نمیگیرم. این موضوعی است که کسی نمیداند.
علت دشمنی محسن آرمین و دوستانش با شهید لاجوردی ریشه در انفجار نخست وزیری دارد
علت اینکه افرادی چون محسن آرمین علیه عملکرد لاجوردی مدام در حال تخریب هستند خصومت با شهید لاجوردی بود که این خصومتها سابقه چند ساله داشت. شهید لاجوردی اعتقاد به نقش داشتن برخی اعضای مجاهدین انقلاب در ماجرای هشت شهریور داشت. در جریان بمبگذاری در دفتر نخستوزیری تعدادی از اعضای گروه فلاح که بنده تا قبل از تشکیل سپاه با آنها همکاری میکردم دستگیر شدند و پس از اینکه این افراد را به ما سپردند هم من و هم آنها از دیدن یکدیگر بسیار تعجب کردیم.
مشکل من و لاجوردی با مجاهدین انقلاب بر سر عدم اعتقاد آنها به ولایت فقیه است
من متوجه شدم چرا گروهی از اعضای سازمان مجاهدین تا این حد نسبت به شهید لاجوردی زاویه و دشمنی دارند. تمام مشکلات ما با این گروه از ابتدای تشکیل سازمان مجاهدین تا همین امروز بر سر اعتقاد نداشتن آنها به ولایت فقیه است.
یکی از ویژگیهای بارز او منافق شناسی بود، 2،3 مرتبه با فردی نشست و برخواست میکرد درجه نفاق او را میسنجید. هر فردی درجه نفاق در وجودش دارد. مثلا یک نفاق جزئی که در هر فردی میتواند باشد این است که موضوعات بیارزش را با اغراق بزرگ جلوه میدهد بنابراین منافق تنها آن شخصی نیست که اسلحه بر میدارد و مردم بیگناه را به خاک و خون میکشد.
ماجرای منافق توابی که با تربیت شهید لاجوردی به جبهه رفت و شهید شد
شهید نورمحمدی جزو بازداشتشدگان و از اعضای منافقین بود که پس از دستگیری زیر نظر شهید لاجوردی دگرگون شد و با توبه کردن از فعالیتهای گذشته خود آزاد و به عنوان بسیجی وارد جبهه کردستان و در آن منطقه شهید شد و پیکرش نیز در همان منطقه ماند تا تبدیل به شهیدی مفقودالاثر شود.
99 درصد عزل شهید لاجرودی از سوی شورای عالی قضایی سیاسی بود
ماجرایی که شما را از سپاه پاسداران به سمت اداره سازمان زندانها سوق داد چه بود؟
جو زندانها با اعدام چند تن از سران منافقین متشنج شده بود و رسانههای خارجی نیز به کمک سازمانهای به اصطلاح حقوق بشری آمده بودند تا نظام را برای اعدامهای سران منافقین تحت فشار قرار دهند. در دیوان عالی کشور آن زمان که سرانی همچون آیتالله اردبیلی و آیتالله صانعی به عنوان جناح حقوقی و قضایی با شهید لاجوردی که دادستان بود، اختلاف نظر به وجود آمده بود، اختلاف نظر شان هم این بود که آقای لاجوردی میخواست برخوردها با آن دسته از منافقینی که بر نفاق خود اصرار داشتند، قاطعانه باشد از طرفی آن دسته از توابین را که از فعالیتهای خودشان نادم هستند رها شوند از طرفی دیگر آقایان در شورای عالی قضایی تحت فشار جو خارج بودند و یک شایعهای هم شده بود که میگفتند شهید لاجوردی هم دادستان و هم رئیس زندان است.
در آن زمان نه تنها به آقای لاجوردی بلکه به اطرافیان ایشان مثل بنده هم اتهامات گوناگونی میزدند. از پاکی و صداقت شهید لاجوردی همین بس که ایشان پس از عزل در این سمت، در بازار، روسری دوزی میکرد تا بتواند روزی خود را در آورد درحالیکه میتوانست در دوران مسئولیتش میلیونها تومان ثروت برای خودش جمع کند.
به هر حال اختلاف میان شورای عالی قضایی و آقای لاجوردی باعث شد که شورای عالی قضایی تصمیم به عوض کردن شهید لاجوردی گرفتند که 99 درصد این ماجرا سیاسی بود. دلایل منطقی نداشت و بنده را که در آن زمان فرمانده منطقه 2 سپاه را تحویل داده بودم و مسئولیت سنگینی نداشتم به جای شهید لاجوردی انتخاب شدم. در آن زمان سر و صدای مفصلی از طرف آقای منتظری ایجاد شده بود.
آیت الله منتظری بسیار ساده لوح بود
علت اینکه برخی مانند آیتالله منتظری علیه مرحوم لاجوردی اتهامتراشی میکرد چه بود؟ همچنین بنظرتان چه عاملی موجب سقوط مرحوم منتظری شد؟
نکتهای که میخواهم درباره خصوصیات شخصیتی آقای منتظری بگویم این است که ایشان انسان خوبی بودند ولی از طرفی شخصیتی بسیار بسیار سادهلوح داشتند. بنده در خصوص اتفاقات اصفهان و باند مهدی هاشمی و گزارشاتی که باید به ایشان میدادم بالای 20 جلسه با ایشان داشتم بنابراین پس از اینکه بنده از فرماندهی منطقه 2 مرخص شدم و آقای نمازی را به جای خودم معرفی کردم، مسئولیت سنگینی نداشتم آقای منتظری به فرماندهی کل سپاه دستور داد که فروتن را به عنوان رئیس زندانها به جای آقای لاجوردی انتخاب کنید.
پس از این ماجرا بود که چند روز بعد و در شرایطی که برای رفتن به ماموریت آماده میشدم آقا محسن به من زنگ زدند و فرمان آقای منتظری را به من ابلاغ کرد. من که حسابی جا خورده بودم به آقا محسن گفتم که من اصلا سابقه اداره زندانها را ندارم و آشنا نیستم با مسائل زندانها. ایشان به من گفت که دستور قائم مقام رهبری است و باید قبول کنی. بلافاصله به دفتر آقای منتظری تلفن زدم تا رئیس دفتر ایشان که هادی هاشمی بود فهمید که بنده هستم گفت که آقا دستور دادند که شما رئیس زندانها بشوی.
تاثیرپذیری آقای منتظری را برایتان با بیان این خاطره بازگو میکنم ما در زندان با طلبهای به نام مرتضوی که به عنوان نماینده ایشان برای نظارت بر زندانها بود مشکلات فراوانی داشتیم. این طلبه رفتارهای نامتعارفی داشت و مدام از ما درخواستهای غیر قانونی داشت که من آنها را اجابت نمیکردم. به همین دلیل در یکی از جلساتی که با آقای منتظری داشتم ایشان به من گله کرد که به من گزارشاتی رسیده که شما در مسیر نظارت سنگاندازی میکنید. بنده نیز این اظهارات را تکذیب کردم.
خاطرهای جالب از سادهانگاری مرحوم منتظری
آقای منتظری در یکی از جلسات نامهای به من داد که پشت این نامه توسط یکی از افراد با نفوذ دفتر او که قصد خراب کردن بنده را داشت این جملات نوشته شده بود "یک خارجی در یکی از خیابانهای فرمانیه قصد خرید پاکت سیمان داشته است. مصالح فروش به او گفته بود این سیمانها را دیگر ما نمیفروشیم بلکه مسجد توزیع میکند. بروید از مسجد بخرید. خارجی با تعجب به او گفته مسجد که جای عبادت کردن است. مصالح فروش نیز به او گفته که مسجدیها را بردند دانشگاه. خارجی گفته بود که دانشگاه جای استاد و دانشجو است. مصالح فروش نیز به او گفته که نه آنها را بردند زندان اوین خارجی با تعجب گفته زندان که جای خلافکاران است. مصالح فروش گفته خیر خلافکارها سپاهی شدهاند!" در واقع آیتالله منتظری به یک جک استناد میکرد که بگوید پاسدارها خلاف میکنند. ای کاش بنده این نامه را پاره نمیکردم چرا که میتوانست سند سادهلوحی ایشان باشد.
از آنجا که بنده عضو گروه فلاح که یکی از گروههای 7 گانه تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب بودم و آقای لاجوردی نیز با سازمان و نگرش آن زاویه داشت در ابتدای آشنایی با من دید خوبی به بنده نداشت ولی مدتی که گذشت و با روحیات من آشنا شد دیدش نسبت به من عوض شد.
چه شد که دوباره در سال 67 مسئولیت سازمان زندانها را برعهده گرفتید؟
سال 67 جنگ تمام شده بود در آن زمان ابتدا رئیس زندانها آقای مجید انصاری بود که به بنده پیشنهاد کرد که رئیس زندان شوم و بنده قبول نکردم. در همان زمان آقای شوشتری میخواست وزیر دادگستری شود. مرحوم هاشمی جانشین فرمانده کل قوا در بحث مسائل جنگ و نیروهای نظامی بود. یعنی اشراف کامل به تمام فرماندهان نظامی کشور داشت به همین خاطر به آقای شوشتری گفتم که آقای هاشمی قبول نمیکند که بنده به عنوان یکی از فرماندهان سپاه این مسئولیت را قبول کنم. ایشان گفت اگر آقای هاشمی قبول کند چه؟ بنده نیز گفتم اگر ایشان دستور دهد بحثش فرق میکند. فردای آن روز که اقای هاشمی رئیس جمهور شده بود ولی هنوز به شکل رسمی از ریاست مجلس به محل ریاست جمهوری منتقل نشده بود ایشان بنده را صدا زد و گفت بیا با تو کار دارم همان جا فهمیدم که آقای شوشتری کار خود را کرده است.
به محضی که بنده وارد اتاق مرحوم هاشمی شدم به دو دقیقه نکشید که به من گفت برو و ریاست زندانها را تحویل بگیرد. هر چه خواستم طفره بروم نشد ولی ایشان گفت جنگ تمام شده و شما باید این سمت را قبول کنی که پس از این جلسه من این مسئولیت را پذیرفتم.
7،8 ماه که از مسولیت من در امور زندانها در دوره دوم حضورم گذشت از این سمت مرخص شدم و پس از آن یک شورای مشورتی برای فرماندهی کل سپاه تشکیل دادیم. 17، 18 نفر بودیم که به آقا محسن مشورت میدادیم. یک روز خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند الان شما چه میکنید به ایشان گفتم که مشاور آقا محسن هستم.
خاطرهای از دیدار با خواهر مسعود رجوی در زندان اوین
در دورهای که در زندان به عنوان مسئول حضور داشتید آیا بحث و گفتوگوهای دورهای با زندانیان گروهکی داشتید؛ اقدامی که شهید لاجوردی پایهگذار آن بود.
بله این گفتوگوها به صورت مرتب با زندانیان انجام میشد. بگذارید یک خاطرهای در این باره برایتان تعریف کنم. طبق معمول هر زندانی میتواند تقاضای دیدار با مسئولان زندان را داشته باشند. بر همین اساس یک بار منیره رجوی، خواهر مسعود رجوی از منافقین برجسته زندان تقاضای دیدار با من کرده بود.
وقتی که وارد دفترمن شد من تعارف کردم و او نشست. دستور دادم چای و وسایل پذیرایی برای ما بیاورند. پس از چند دقیقه که از ملاقات من با او گذشت شروع به گریه کرد و از رفتار خوب من با خود احساس خجالت و تعجب کرد. من نیز به او گفتم خیال کردی من میخواهم سر تو را ببرم؟ هر زندانی که پیش من میآید من چنین رفتاری با او میکنم. او سپس گفت حکم من اعدام است و میدانم که خانه من به عنوان خانه تیمی کشف شده و شما هم نمیتوانید در حکم من تقاضای تخفیف بدهید اما قسم میخورم من فحشایی انجام ندادهام؟ گفتم مگر اتفاقی افتاده؟ گفت در بند به من تهمت فحشا میزنند. گفتم منافقین هم زندانیهایت را میگویی؟ گفت بله.
در جواب گفتم شما باعث این شدید که یک سری از هم بندهایتان به راههایی کشیده شوند که هرزگی آنها هم جزوی از فعالیتهای اجتنابناپذیر آنان باشد. بنابراین اینها پیش خود میگویند ما که در این سازمان به مسیر فحشا افتادیم قطعاً سرانمان هم پیش از ما آلوده این مسیر شدهاند.
در ادامه به او گفتم که ما در آموزههای اسلام منطقی داریم که میگوید منافق با آتشی میسوزد که نه شعله دارد و نه تمام میشود بنابراین من برای شما کاری نمیتوانم بکنم. چون من هر دلیلی برای آنها بیاورم آنها قبول نمیکنند. او گفت پس من را به خاطر دوری از این نیش و کنایههای هم بندهایم به سلول انفرادی منتقل کنید. بنده نیز به او گفتم که تقاضای خود را بنویسید تا ما به دادیار زندان که مسئولیت این گونه امور را برعهده دارد منتقل کنم. من بدون اجازه از دادگاه نمیتوانم شخصی را به سلول انفرادی منتقل کنم.
ضربه به توطئه شبکه منافقین زندانی در سال 67 /رئیس زندان هم در پرونده آنها به هیئت 3 نفره مشورت میداد
در سال 67 و همزمان با عملیات مرصاد شبکه منافقین در درون زندانهای کشور فعال شدند تا همزمان با حضور منافقین در ایران آنها هم از درون زندان پس از ایجاد آشوب و پیوستن یارانشان به آنها مثلا در سرنگونی نظام اسلامی و جایگزین کردن حکومت مجاهدین شریک باشند که اسناد آن نیز موجود است؛ با این حال کشف این توطئه و حکم قاطعانه و الهی امام درباره منافقین بر سر موضع در زندانها، این توطئه را خنثی و ضربه اساسی به سازمان وارد کرد که هنوز با گذشت نزدیک به 30 سال از این ماجرا منافقین، یاد میکنند، سئوالمان مشخصا این است با توجه به اینکه در آستانه سالگرد کشف و ضربه به این توطئه هستیم نحوه بررسی آن چگونه بود و در زندان با منافقین سر موضع چگونه برخود شد؟
رئیس زندان طبق قانون وظیفه نگهبانی و نگهداری زندانیان را دارد و دخالتی بهخصوص تا قبل از قطعی شدن حکم به پرونده ندارد. حتی در برخی موارد خبر از روند رسیدگی به پروندهها ندارد یعنی ممکن است زندانی به او تحویل داده شده باشند ولی او هیچ خبری از حکم او ندارد که اصطلاحاً به این وضعیت میگویند متهم زیرحکم است. تا زمانی که حکم صادر بشود ما تنها میتوانیم گزارشی از وضعیت رفتاری و معاشرتی خود متهم در زندان به دستگاههای بالایی بدهیم از این رو رئیس زندان در تخفیف حکم پس از صادرشدن حکم قطعی، میتواند تاثیرگذار باشد.
در بحث منافقین یک عده از زندانیهای آنها حکم گرفته بودند ولی حکمشان قطعی نشده بود که به اینها محکومین سر موضعی میگویند. اینها کسانی هستند که دو حالت دارند یا شک دارند و هنوز قطعی نگفتهاند که ما نادم هستیم یا نگفتهاند که ما چه جرایمی را انجام دادهایم. عدهای دیگر هم هستند که سر موضع خودشان میمانند و اصلا هم از کارهای خودشان پشیمان نیستند.
همانطور که گفتید پس از کشف توطئه آشوب در زندانها از سوی منافقین همزمان با عملیات مرصاد، هیئت 3 نفره از طرف امام برای بررسی منافقین سرموضع انتخاب شدند که این هیئتها وضعیت زندانیان سر موضع را با بررسی پرونده و همچنین صحبت با آنها مشخص میکردند و در انتها نیز از رئیس زندان درباره حکمی که صادر میکردند هم مشورت میگرفتند.
این موضوع را با قاطعیت میگویم که هیچ کس حق تعرض به زندانیان را نداشت و اتفاقی که ممکن بود بیفتد و منجر به صدمه به مجروحان شود طی مراحل تعقیب و گریز و درگیری با ماموران امنیتی دچار صدمه میشدند.
در زمان عملیات مرصاد من مسئول زندان اوین بودم. در این عملیات یک تعدادی از فراریان ارتش خودمان هم جزو دستگیرشدگان از منافقین بودند. حتی سرهنگ دوم ارتش هم در بین آنها بود. البته کسانی بودند که به محض پیروزی انقلاب فرارک رده بودند نه اینکه در طول حکومت جمهوری اسلامی فرار کرده باشند.
همچنین ما افرادی داشتیم که به عنوان رزمنده به جبهه رفته بودند ولی به هر دلیل پس از مدتی به گروههای نظامی سازمان منافقین پیوسته بودند. از طرفی آن طور که اطلاع دارم شماری زیادی از منافقین سر موضع که در زمانی که در زندان هم تحت نظر بودند فعالیتهای خرابکارانهای در آنجا انجام میدادند که توطئه آنان کشف و ضربه بزرگی به آنها زده شد. البته بنده ادعاهایی مبنی بر اینکه منافقین زیادی محکوم به اعدام شدند را تکذیب میکنم.