مهدي محمدي
جنبش بيانيه
بر اين مبنا، طرف هاي غربي تقريبا مجموعه ارزيابي هاي خود درباره ايران را بازنويسي كردند. در نخستين گام مذاكرات هسته اي با ايران كه در آستانه دستيابي به يك راه حل بود، متوقف شد. با وجود اينكه برآوردهاي اطلاعاتي اسراييل و امريكا به آنها مي گفت نبايد فرصت را از دست بدهند، مجموعه طرف هاي مذاكره ايران در غرب تصميم گرفتند كمي صبر كنند تا ببينند دوستان داخلي شان قادر به مهار ايران از داخل خواهند بود يا نه. پيشنهاد وين در آن مقطع دقيقا به اين دليل روي ميز قرار گرفت كه غربي ها تصور مي كردند حلقه اول تصميم سازي استراتژيك نظام دچار پراكندگي و تفرقه شده و در امور مهم مربوط به امنيت ملي قادر به تصميم گيري نيست. تحليل مقام هاي غربي در ماه هاي مياني سال 88 كه گوشه و كنار آن را بيان هم مي كردند اين بود كه اگر گزينه هايي سخت در مقابل ايران بگذارند -كه پيشنهاد وين نمونه اي از آن بود- آن وقت اين به هم ريختگي و تشتت در ايران بيشتر هم خواهد شد تا جايي كه شكاف هاي موجود آنقدر عميق شود كه نظام ايران به اصطلاح زير بار خود بشكند.
آنچه طرف غربي محاسبه نكرده بود اين بود كه ايران بتواند در زماني كوتاه مشكلات داخلي خود در 3 حوزه سياسي، امنيتي و اجتماعي را حل و فصل كند و نه فقط قدرت پيشين را بازيابد بلكه بر اقتدار خود به گونه اي معجزه گون نيز بيفزايد.
در حوزه سياسي سرمايه گذاري غربي ها بيش از هر چيز روي اين بود كه اختلافات خواص سياسي در ايران را تبديل به نزاع هايي آشتي ناپذير كنند يا اگر نشد لااقل در محيط رسانه اي به افكار عمومي ايران چنين القا كنند كه نظام همبستگي دروني و انسجام خود را از دست داده است. با وجود انرژي فراواني كه روي اين پروژه گذاشته شد نظام در زمان كوتاهي توانست انسجام سياسي خود را حتي بهتر از قبل بازيابد با اين تفاوت كه ديگر بخش اعظم خواص فهميده بودند مشكل كجاست و فريب خوردگان چرا فريب خوردند. اين تنبه زودهنگام دو نتيجه داشت. اول اينكه نظام توانست ماهيت ضد مردمي بخشي از مدعيان را يك بار براي هميشه پيش چشم مردم آشكار كند و شرايط را براي برخورد قاطع با آنها مهيا سازد. جالب است كه فتنه گران با وجود اينكه مي دانستند رفتارهاي راديكال آنها تا چه حد مي تواند براي آينده سياسي شان خطرناك باشد و حتي آن را نابود كند فقط به اين دليل كه نسبت به وجود حمايت هاي قوي داخلي و خارجي از خود دچار سوء تفاهم بودند، به اين رفتارها ادامه دادند. نتيجه دوم تنبه خواص، آماده شدن نظام براي ارائه يك پاسخ قاطع و اجماعي به گزينه هايي بود كه غربي ها مي خواستند با تمركز بر آنها اختلاف هاي داخلي را تشديد كنند. اين موضوع را بهتر از هر جاي ديگر مي توان در پاسخي ديد كه ايران نهايتا به پيشنهاد وين داد. شايد اگر غربي ها اين مقدار روي اختلاف هاي داخلي ايران تاكيد نكرده و ذوق زدگي خود از احتمال تشديد آن را ابراز نداشته بودند ايران پاسخي چنين سخت گيرانه به پيشنهاد وين نمي داد. اما رفتارهاي كودكانه مقام هاي امريكايي و ابراز اميدواري آنها به اينكه «ايران نتواند تصميم بگيرد» نظام را بر آن داشت كه حداكثر سخت گيري را در پاسخ خود به پيشنهاد وين اعمال كند. اكنون و پس از چند ماه علائمي وجود دارد كه نشان مي دهد غربي ها به اين دليل كه اساسا راه ديگري ندارند در حال پذيرفتن شروط ايران براي مبادله مواد هسته اي هستند و از جمله، شرط همزماني مبادله را كاملا پذيرفته اند؛ اگرچه تا آنجا كه به ايران مربوط مي شود مبادله اي صورت نخواهد گرفت مگر اينكه تمام شروط ايران تمام و كمال پذيرفته شود.
در سطح امنيتي تلاش غربي ها اين بود كه به هر قيمت ممكن ثابت كنند نظام ايران دچار «بحران سلطه» شده، توان جمع كردن شرايط كشور را از دست داده و به اصطلاح كار از دست آن در رفته است. برنامه ريزي براي بزرگ نمايي رسانه اي تحركات كوچك، جنگي نشان دادن وضعيت روابط اشخاص و نهادهاي درون نظام با يكديگر و سرانجام تشديد ناآرامي ها و به خشونت كشاندن آنها از جمله اقداماتي بود كه غربي ها براي پيش بردن پروژه خود در سطح امنيتي به آن متوسل شدند. اين پروژه زماني متوقف شد كه سرويس هاي غربي و دوستان داخلي شان يك اشتباه استراتژيك كردند و آن به خشونت كشاندن تحركات خود و جايگزين كردن تلاش براي براندازي به جاي مبارزه سياسي بود. اين اشتباه از يك سو بخش بزرگي از مردم را از اين جريان جدا كرد و مطالبه برخورد با فتنه را در ميان آنها فراگير نمود و از سوي ديگر باعث شد تا بسياري از خواص كه تا آن موقع در مرزبندي با فتنه مردد و درباره ماهيت و هدف حقيقي آن دچار اشتباه بودند، صف خود را از سران فتنه جدا كنند. در واقع به اين معنا مي توان گفت كه اشتباه امنيتي طراحان فتنه در اين مورد خاص، يعني به خشونت كشاندن تحركات، يك نتيجه سياسي فوري داشت و آن هم اين بود كه همه سوء تفاهم ها درباره ماهيت واقعي اين جريان را از بين برد.
در سطح اجتماعي اما موضوع بسيار عميق تر است. مهم ترين هدف گذاري طراحان فتنه در اين سطح آن بود كه شكاف هاي سياسي عينا به محيط اجتماعي منتقل شود و با رويارو ايستادن مردم در مقابل يكديگر، نوعي فروپاشي اجتماعي در خرد ترين سطوح از جمله خانواده ها رخ بدهد و در واقع نظام جمهوري اسلامي در سطوحي كاملا بنيادي فلج شود. بسيار جالب است كه توجه كنيم اتفاقا عميق ترين ناكامي غربي ها هم در همين جا بوده است يعني جايي كه تصور مي كردند خواهند توانست عميق ترين ضربه را به نظام بزنند. دو حماسه بزرگ و حيرت آور 9 دي و 22 بهمن نشان داد كه جامعه ايراني نه فقط دچار فروپاشي نشده بلكه وحدت خود را حول عواملي كاملا انقلابي بازسازي كرده است. بعداز 31 سال انقلاب با حوادث 9 دي و 22 بهمن به نحوي وصف ناپذير جوان شد، جامعه قدر نعمت ولايت را دريافت و بهتر از هر زمان ديگري معلوم شد چه كساني دشمن آرامش و رفاه مردمند. درست است كه غربي ها و دوستان داخلي شان اصرار دارند بگويند پيام آن حوادث را درنيافته اند اما در سطح سياست گذاري كاملا پيداست كه طرف غربي اميد خود را به هر نوع فروپاشي اجتماعي در ايران از دست داده است و به همين دليل است كه سرمايه گذاري خود را به نقاطي ديگر منتقل كرده كه مي توان آن را در جديدترين برنامه ريزي هاي سران فتنه مشاهده كرد.
جريان فتنه كه اكنون در محافل داخلي خود مرگ را به طو ركامل پذيرفته تلاش مي كند در سال 89 با يك برنامه ريزي جديد لااقل در بخش رسانه اي خود را احيا كند. مجموعه اطلاعات موجود نشان مي دهد اين جريان اكنون روي 3 پروژه متمركز است: 1- تلاش براي حركت به سمت طبقه محروم 2- بهره برداري از اختلافات قواي 3 گانه و 3- تبديل شدن به بخشي از استراتژي جديد امريكا در ايران. درباره مورد اول نشانه روشن همين است كه فتنه گران پس از ماه ها آتش افروزي ناگهان به ياد كارگران و معلمان -كه در هيچ دولتي به اندازه دولت فعلي خدمات دريافت نكرده اند- افتاده اند و براي سوء استفاده از مطالبات آنها تلاش مي كنند. در مقطع فعلي به 3 دليل مي توان استدلال كرد كه اين سرمايه گذاري به جايي نخواهد رسيد. 1- طبقه محروم در ايران عموما بسيار متدين و انقلابي است و ارزش هاي ديني خود را پاي هيچ جريان سياسي خصوصا جرياني كه دروغ گويي و رياكاري آن آشكار شده ، قرباني نمي كند. 2- اين طبقه اكنون بيشتر از هر زمان ديگري احساس مي كند كه مورد توجه نظام و دولت است و در اولويت دريافت خدمت بي منت قرار دارد. به طور طبيعي مردم رنج ديده ايران نمي توانند خدمت رساني نقد دولت را با ادعاهاي كساني معامله كنند كه تا دولت را به دست داشتند به صراحت مي گفتند هيچ مسئوليتي در حوزه معيشت مردم ندارند. و 3- اين طبقه اساسا در انتخابات سال 88 به هيچ كدام از سران فتنه راي نداده است كه اكنون نسبت به آنها احساس همبستگي يا تعلق كند. در مورد دو گزينه سرمايه گذاري روي اختلاف ميان قوا و تبديل شدن به بخشي از استراتژي امريكا در ايران بحثي جداگانه و مفصل لازم است اما در اينجا به بيان همين يك نكته اكتفا مي كنيم كه جريان فتنه در شرايط فعلي هيچ راهي براي ادامه حيات خود نمي بيند و با جرات مي توان گفت غرب گرايي ايراني براي دهه ها از صحنه رقابت سياسي حذف شده است.
جنبش به اصطلاح سبز اكنون فقط جنبش بيانيه هاي خنك و سخنراني هاي بي حاصل است. حرف هم كه مي دانيد گفته اند «باد هواست»!