صراط: در 16 سالگی از وسط زمین خاکی فوتبال در کوچههای حصیرآباد اهواز به جبهههای جنگ کشیده شد. در 20 سالگی فرمانده یکی از گردانهای تیپ 85 موسی بن جعفر(ع) بود و با وجود مجروحیت درجه جانبازی نگرفت و بعد از آن کارش به مسافرکشی در کوچه پس کوچه های اهواز کشیده شد.
حسین تمیمی ایثارگر و رزمنده اهوازی در گفتوگو با ایسنا - منطقه خوزستان، از روزهای شروع جنگ اینگونه میگوید: "وقتی جنگ شروع شد، شانزده ساله بودم. داشتیم با بچهها توی یک زمین خاکی در حصیرآباد فوتبالبازی میکردیم که یکهو دیدیم چند موشک از بالای سر ما رد شد و بعد همینطور صدای بلند انفجار بود که شنیده میشد. به خودمان که آمدیم همه جا پیچید که عراق حمله کرده است.
بعدها که وارد عرصه جنگ شدیم فهمیدیم عراق از خیلی قبل آن روز در مرزها تحرکات و درگیریهایش را شروع کرده بود. اما روزی که بمباران به شهرها رسید شروع رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، یعنی 31 شهریور سال 59. آن روز موشکهای عراق پادگان لشکر 92 زرهی، فرودگاه و تاسیسات مهم اهواز زدند."
با هر اسلحهای که در دسترس بود آموزش دیدیم
این رزمنده اهوازی ادامه میدهد: "چند ساعت از این حمله موشکی نگذشته بود که رفتیم پایگاه بسیج مسجد خیری در منطقه عامری. آنجا اطلاعات و مشخصاتمان را گرفتند و بعد از ظهر برای آموزش به سپاه حمیدیه اعزام شدیم. البته خانوادهام از اعزامم اطلاع داشتند اما مخالفت کرده بودند. تا صبح روز بعد در مدرسهای در حمیدیه مستقر شدیم و پس از آن آموزش ما شروع شد؛ با هر اسلحهای که در دسترس بود از ژ3 گرفته تا کلاشینکف و ...
تا قبل از آن تصورم از جنگ به شکل دیگری بود. نمیدانستم جنگ چقدر عمق و استرس دارد. دوره آموزشی 15 روز طول کشید و بعد اعزام شدیم به منطقهای در 5 کیلومتر بالاتر از حمیدیه؛ جایی که در اصطلاح به آن جبهه کرخه نور میگفتند. قبل از تاریکی هوا رسیدیم جبهه کرخه نور. آنجا ماموریت داشتیم مراقب لودرهایی باشیم که برای جلوگیری از پیشروی عراق شبها خاکریز میزدند.
هوا که تاریک شد. توپخانه عراق منطقه را به آتش گرفت. خیلی ترسیدم. چون اولین تجربهام بود. آتش عراقیها یک لحظه هم قطع نمیشد. بچههای کم سن و سالتر از من هم آنجا بودند و ترس و وحشت به سراغمان آمده بود. بزرگترها که شرایط را بهتر درک میکردند به ما آرامش میدادند. آن شب، شبی بود که از شدت استرس تا خود صبح نخوابیدیم.
شرایط منطقه طوری بود که لودرها نمیتوانستند روزها کار کنند. آفتاب که بالا آمد آتش عراقیها هم قطع شد و ما توانستیم حدود دو ساعت بخوابیم. اما از آن لحظه به بعد مرد جنگ شدیم و شنیدن صدای تانک، موشک، توپخانه و ... برایمان عادی شد.
شش ماه در جبهه کرخه نور بودیم. پس از آن چون دشمن تا 20 کیلومتری اهواز پیشروی کرده بود و نیازی که وجود داشت برای آزادسازی خرمشهر به کانال بیوض اعزام شدیم و تا زمان آزاد سازی خرمشهر آنجا ماندیم و بعد آرام آرام وارد مناطق سخت شدیم.
آنچه باعث شد از وسط زمین فوتبال به جبهههای جنگ کشیده شوم
این رزمنده خوزستانی از دلایل به جبهه رفتنش اینگونه میگوید: "واقعیت این است که سی و یکم شهریور 59 همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. به سرعت به ما گفتند جنگ شده و از وضعیت حساس کشور گفتند. ما هم به سرعت تصمیم گرفتیم که برای دفاع برویم. اصلا به ذهنمان خطور نمیکرد جایی که میرویم ممکن است آبستن حادثه و مرگ و امثال این اتفاقات باشد.
در واقع هنوز متوجه خیلی چیزها نبودیم. اما هر چقدر که ساعتها تبدیل به روزها و روزها به هفتهها و ماهها تبدیل میشدند بیشتر متوجه میشدیم که قدم به چه راهی گذاشتهایم و چه اتفاقاتی ممکن است در این راه رخ دهد."
فرماندهی در روزهای 20 سالگی
تمیمی به مسئولیتهای مختلف خود در طول هشت سال جنگ تحمیلی اشاره میکند و ادامه میدهد: "20 ساله بودم که فرمانده یکی از گردانهای تیپ 85 موسی بن جعفر(ع) و مسئول اطلاعات این تیپ شدم. آن موقع تیپ 85 یگانی مستقل بود و بعدها با لشکر 7 ادغام شد. در این هشت سال بهجز شب عملیات فاو که همزمان با ازدواجم بود در اکثر عملیاتهای جبهههای جنوب حضور داشتم. در عملیات والفجر 10 در کردستان هم بودم."
رقمخوردن تلخترین روزهای دفاع مقدس در پایان جنگ
این ایثارگر اهوازی تلخترین روزهای سخت جنگ را این چنین توصیف میکند: "اواخر جنگ به نقطهای رسیده بودیم که فکر میکردیم دل امام و مردم را شاد کردهایم. با جمله امام که فرموده بودند راه قدس از کربلا میگذرد، شعار میدادیم که در کنار تنبیه متجاوز یعنی صدام قصد تنبیه اسرائیل هم داریم اما با اتفاقاتی که بعد رخ داد تمام اینها را از دسترفته میدیدیم.
آن موقع علاوه بر آزادسازی تمام مناطق اشغالی کشور از دشمن، مناطقی از عراق را تصرف کرده بودیم. اما عراق در عملیات والفجر 10 ما را غافلگیر و حواسمان را از مناطق غربی پرت کرد. با ازسرگیری عملیاتهای ارتش عراق، دشمن مناطقی را که تصرف کرده بودیم از فاو تا شلمچه و پس از آن جزایر مجنون و ... را بازپس گرفت.
آن روزها یعنی از اول تا بیست و هفتم تیرماه سال 67 تلخترین روزهای ما بودند. در آن دوره عراق نه تنها توانست مناطق اشغالشده از خاک خود را بازپس بگیرد بلکه خرمشهر را نیز برای لحظاتی گرفت. تا شادگان آمد و به اندازهای پیشروی کرد که حتی اهواز هم در معرض خطر اشغال قرار گرفت.
اما هدف عراقیها از این حملهها اشغال نبود. آنها به دنبال غنیمت بودند که از ما گرفتند و اسرای زیادی بردند. در آن موقع اتفاقات زیادی در کنار هم رخ دادند تا نتوانیم اتحاد مسئولان را داشته باشیم. نبود این اتحاد کمشدن پشتیبانیها و .. همه و همه عواملی شدند که عراق بتواند در این حملهها به ما چیره شود. حتی روحیه بچهها تا حدی خراب شده بود که بعضی از آنها دسته دسته میرفتند و تسلیم عراقیها میشدند."
همه گرفتار یک دردیم
تمیمی همچنین آزادسازی خرمشهر را شیرینترین روزهای جنگ تحمیلی توصیف میکند و ادامه میدهد: "از هر رزمندهای در مورد بزرگترین لحظات شیرین جنگ سوال شود قطعا از آزادسازی خرمشهر میگوید. آنچه که در جنگ بر ما گذشت موجب شد به ابعادی برسیم که دیگر در مورد جنگ بحث حفظ یا تصرف سرزمین برایمان مطرح نبود، بلکه اهداف معنوی پیدا کردیم.
به نقطهای رسیده بودیم که شهادت را بهترین پاداش جهاد خود میدیدیم و با شنیدن خبر شهادت بقیه تاسف میخوردیم که چرا زودتر شهید نمیشویم. خیلیها به خاطر همین موضوع، بعد از پذیرش قطعنامه 598 از اینکه چرا زندهاند و شهید نشدند و به یاران شهید خود نرسیدند، به حالت جنون افتادند.
واقعیت این است که این موضوع درد همه ما است همه گرفتار این دردیم؛ همه کسانی که جا ماندند. دلمان برای همرزمان و دوستان شهیدمان تنگ است و نمیتوانیم کاری کنیم. همرزمانی که روزها و سالها در کنار هم بودیم و جنگیدیم. اینها خیلی دردآور و ناراحتکننده است."
دلمان برای چیزهایی که جنگ از ما گرفت تنگ میشود
"جنگ بد است. آیات قرآن هم همین را میگویند. پیامبر ما هم تبلیغ دین را با زبان انجام میدادند نه با شمشیر. هیچوقت دلمان برای جنگ تنگ نمیشود. بلکه دلتنگ چیزهایی هستیم که جنگ از ما گرفت... دلتنگ یاران شهیدمان."
وقتی کار یک فرمانده به مسافرکشی در خیابانهای اهواز میکشد
این ایثارگر خوزستان با گلایه از بیوفاییهایی که در سالهای پس از دفاع مقدس به آدمهای جنگ میشود، میگوید: "متاسفانه بیوفاییهایی که پس از جنگ نسبت به رزمندگان صورت گرفت باعث شد که خیلی از رزمندگان از مسیر خود خارج شوند یا در باور و اعتقادشان تغییر ایجاد شود. اینها خیلی دردآور است.
جهاد فی سبیلالله کار برای خداست و وقتی خدا پاداش کاری را میدهد نباید از ناملایمات روزگار ناراحت شد. اما مسائلی وجود دارد که واقعا رنجآور هستند. مثل اینکه یک فرمانده جنگ در آخر عمر خود برود سیگار بفروشد یا مسافرکشی کند. من سال 82 از سپاه بازنشسته شدم. چون کار دیگری بلد نبودم در یک مقطعی مجبور شدم مسافرکشی کنم.
مردمی که من را قبلا در تلویزیون دیده بودند وقتی میدیدند در حال مسافرکشی هستم خیلی تعجب میکردند که چطور یک فرمانده مسافرکشی میکند."
جنگ تحمیلی اختلاس شده است
تمیمی در ادامه میگوید : "متاسفانه آنچه که اکنون از جنگ تحمیلی گفته و وصف میشود اصلا شباهتی به جنگی که رخ داد و ما در آن شرکت داشتیم، ندارد. آنچه که اکنون از جنگ میگویند خیلی تحریف شده است و بعضی از آدمهای آن قلابی هستند. آنان که در دفاع مقدس فرمانده نبودند الآن شدهاند فرمانده یا روای جنگ تحمیلی.
این وضعیت ما را خیلی ناراحت و نگران کرده است. یک عده که در زمان جنگ تحمیلی حتی "سه راه خرمشهر" را ندیدند الآن به روایان دفاع مقدس تبدیل شدهاند. از جنگ چیزهایی میگویند که منی که طی هشت سال جنگ تماما در جبههها حضور داشتیم نمیدانم این چیزها و اتفاقات کجا و کی رخ دادهاند.
مقصر این وضعیت خیلیها هستند. از نگاه من از جنگ تحمیلی اختلاس شده است. در مملکت ما از خیلی چیزها اختلاس میشود و جنگ هم یکی از آنها.
اتفاقا اختلاس سنگینی هم از جنگ شده است. الان هم به جوانان توصیه میکنم هشیار باشند و دفاع مقدس را از کسانی که واقعا در جنگ بودهاند بفهمند و بشنوند."
حسین تمیمی ایثارگر و رزمنده اهوازی در گفتوگو با ایسنا - منطقه خوزستان، از روزهای شروع جنگ اینگونه میگوید: "وقتی جنگ شروع شد، شانزده ساله بودم. داشتیم با بچهها توی یک زمین خاکی در حصیرآباد فوتبالبازی میکردیم که یکهو دیدیم چند موشک از بالای سر ما رد شد و بعد همینطور صدای بلند انفجار بود که شنیده میشد. به خودمان که آمدیم همه جا پیچید که عراق حمله کرده است.
بعدها که وارد عرصه جنگ شدیم فهمیدیم عراق از خیلی قبل آن روز در مرزها تحرکات و درگیریهایش را شروع کرده بود. اما روزی که بمباران به شهرها رسید شروع رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، یعنی 31 شهریور سال 59. آن روز موشکهای عراق پادگان لشکر 92 زرهی، فرودگاه و تاسیسات مهم اهواز زدند."
با هر اسلحهای که در دسترس بود آموزش دیدیم
این رزمنده اهوازی ادامه میدهد: "چند ساعت از این حمله موشکی نگذشته بود که رفتیم پایگاه بسیج مسجد خیری در منطقه عامری. آنجا اطلاعات و مشخصاتمان را گرفتند و بعد از ظهر برای آموزش به سپاه حمیدیه اعزام شدیم. البته خانوادهام از اعزامم اطلاع داشتند اما مخالفت کرده بودند. تا صبح روز بعد در مدرسهای در حمیدیه مستقر شدیم و پس از آن آموزش ما شروع شد؛ با هر اسلحهای که در دسترس بود از ژ3 گرفته تا کلاشینکف و ...
تا قبل از آن تصورم از جنگ به شکل دیگری بود. نمیدانستم جنگ چقدر عمق و استرس دارد. دوره آموزشی 15 روز طول کشید و بعد اعزام شدیم به منطقهای در 5 کیلومتر بالاتر از حمیدیه؛ جایی که در اصطلاح به آن جبهه کرخه نور میگفتند. قبل از تاریکی هوا رسیدیم جبهه کرخه نور. آنجا ماموریت داشتیم مراقب لودرهایی باشیم که برای جلوگیری از پیشروی عراق شبها خاکریز میزدند.
هوا که تاریک شد. توپخانه عراق منطقه را به آتش گرفت. خیلی ترسیدم. چون اولین تجربهام بود. آتش عراقیها یک لحظه هم قطع نمیشد. بچههای کم سن و سالتر از من هم آنجا بودند و ترس و وحشت به سراغمان آمده بود. بزرگترها که شرایط را بهتر درک میکردند به ما آرامش میدادند. آن شب، شبی بود که از شدت استرس تا خود صبح نخوابیدیم.
شرایط منطقه طوری بود که لودرها نمیتوانستند روزها کار کنند. آفتاب که بالا آمد آتش عراقیها هم قطع شد و ما توانستیم حدود دو ساعت بخوابیم. اما از آن لحظه به بعد مرد جنگ شدیم و شنیدن صدای تانک، موشک، توپخانه و ... برایمان عادی شد.
شش ماه در جبهه کرخه نور بودیم. پس از آن چون دشمن تا 20 کیلومتری اهواز پیشروی کرده بود و نیازی که وجود داشت برای آزادسازی خرمشهر به کانال بیوض اعزام شدیم و تا زمان آزاد سازی خرمشهر آنجا ماندیم و بعد آرام آرام وارد مناطق سخت شدیم.
آنچه باعث شد از وسط زمین فوتبال به جبهههای جنگ کشیده شوم
این رزمنده خوزستانی از دلایل به جبهه رفتنش اینگونه میگوید: "واقعیت این است که سی و یکم شهریور 59 همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. به سرعت به ما گفتند جنگ شده و از وضعیت حساس کشور گفتند. ما هم به سرعت تصمیم گرفتیم که برای دفاع برویم. اصلا به ذهنمان خطور نمیکرد جایی که میرویم ممکن است آبستن حادثه و مرگ و امثال این اتفاقات باشد.
در واقع هنوز متوجه خیلی چیزها نبودیم. اما هر چقدر که ساعتها تبدیل به روزها و روزها به هفتهها و ماهها تبدیل میشدند بیشتر متوجه میشدیم که قدم به چه راهی گذاشتهایم و چه اتفاقاتی ممکن است در این راه رخ دهد."
فرماندهی در روزهای 20 سالگی
تمیمی به مسئولیتهای مختلف خود در طول هشت سال جنگ تحمیلی اشاره میکند و ادامه میدهد: "20 ساله بودم که فرمانده یکی از گردانهای تیپ 85 موسی بن جعفر(ع) و مسئول اطلاعات این تیپ شدم. آن موقع تیپ 85 یگانی مستقل بود و بعدها با لشکر 7 ادغام شد. در این هشت سال بهجز شب عملیات فاو که همزمان با ازدواجم بود در اکثر عملیاتهای جبهههای جنوب حضور داشتم. در عملیات والفجر 10 در کردستان هم بودم."
رقمخوردن تلخترین روزهای دفاع مقدس در پایان جنگ
این ایثارگر اهوازی تلخترین روزهای سخت جنگ را این چنین توصیف میکند: "اواخر جنگ به نقطهای رسیده بودیم که فکر میکردیم دل امام و مردم را شاد کردهایم. با جمله امام که فرموده بودند راه قدس از کربلا میگذرد، شعار میدادیم که در کنار تنبیه متجاوز یعنی صدام قصد تنبیه اسرائیل هم داریم اما با اتفاقاتی که بعد رخ داد تمام اینها را از دسترفته میدیدیم.
آن موقع علاوه بر آزادسازی تمام مناطق اشغالی کشور از دشمن، مناطقی از عراق را تصرف کرده بودیم. اما عراق در عملیات والفجر 10 ما را غافلگیر و حواسمان را از مناطق غربی پرت کرد. با ازسرگیری عملیاتهای ارتش عراق، دشمن مناطقی را که تصرف کرده بودیم از فاو تا شلمچه و پس از آن جزایر مجنون و ... را بازپس گرفت.
آن روزها یعنی از اول تا بیست و هفتم تیرماه سال 67 تلخترین روزهای ما بودند. در آن دوره عراق نه تنها توانست مناطق اشغالشده از خاک خود را بازپس بگیرد بلکه خرمشهر را نیز برای لحظاتی گرفت. تا شادگان آمد و به اندازهای پیشروی کرد که حتی اهواز هم در معرض خطر اشغال قرار گرفت.
اما هدف عراقیها از این حملهها اشغال نبود. آنها به دنبال غنیمت بودند که از ما گرفتند و اسرای زیادی بردند. در آن موقع اتفاقات زیادی در کنار هم رخ دادند تا نتوانیم اتحاد مسئولان را داشته باشیم. نبود این اتحاد کمشدن پشتیبانیها و .. همه و همه عواملی شدند که عراق بتواند در این حملهها به ما چیره شود. حتی روحیه بچهها تا حدی خراب شده بود که بعضی از آنها دسته دسته میرفتند و تسلیم عراقیها میشدند."
همه گرفتار یک دردیم
تمیمی همچنین آزادسازی خرمشهر را شیرینترین روزهای جنگ تحمیلی توصیف میکند و ادامه میدهد: "از هر رزمندهای در مورد بزرگترین لحظات شیرین جنگ سوال شود قطعا از آزادسازی خرمشهر میگوید. آنچه که در جنگ بر ما گذشت موجب شد به ابعادی برسیم که دیگر در مورد جنگ بحث حفظ یا تصرف سرزمین برایمان مطرح نبود، بلکه اهداف معنوی پیدا کردیم.
به نقطهای رسیده بودیم که شهادت را بهترین پاداش جهاد خود میدیدیم و با شنیدن خبر شهادت بقیه تاسف میخوردیم که چرا زودتر شهید نمیشویم. خیلیها به خاطر همین موضوع، بعد از پذیرش قطعنامه 598 از اینکه چرا زندهاند و شهید نشدند و به یاران شهید خود نرسیدند، به حالت جنون افتادند.
واقعیت این است که این موضوع درد همه ما است همه گرفتار این دردیم؛ همه کسانی که جا ماندند. دلمان برای همرزمان و دوستان شهیدمان تنگ است و نمیتوانیم کاری کنیم. همرزمانی که روزها و سالها در کنار هم بودیم و جنگیدیم. اینها خیلی دردآور و ناراحتکننده است."
دلمان برای چیزهایی که جنگ از ما گرفت تنگ میشود
"جنگ بد است. آیات قرآن هم همین را میگویند. پیامبر ما هم تبلیغ دین را با زبان انجام میدادند نه با شمشیر. هیچوقت دلمان برای جنگ تنگ نمیشود. بلکه دلتنگ چیزهایی هستیم که جنگ از ما گرفت... دلتنگ یاران شهیدمان."
وقتی کار یک فرمانده به مسافرکشی در خیابانهای اهواز میکشد
این ایثارگر خوزستان با گلایه از بیوفاییهایی که در سالهای پس از دفاع مقدس به آدمهای جنگ میشود، میگوید: "متاسفانه بیوفاییهایی که پس از جنگ نسبت به رزمندگان صورت گرفت باعث شد که خیلی از رزمندگان از مسیر خود خارج شوند یا در باور و اعتقادشان تغییر ایجاد شود. اینها خیلی دردآور است.
جهاد فی سبیلالله کار برای خداست و وقتی خدا پاداش کاری را میدهد نباید از ناملایمات روزگار ناراحت شد. اما مسائلی وجود دارد که واقعا رنجآور هستند. مثل اینکه یک فرمانده جنگ در آخر عمر خود برود سیگار بفروشد یا مسافرکشی کند. من سال 82 از سپاه بازنشسته شدم. چون کار دیگری بلد نبودم در یک مقطعی مجبور شدم مسافرکشی کنم.
مردمی که من را قبلا در تلویزیون دیده بودند وقتی میدیدند در حال مسافرکشی هستم خیلی تعجب میکردند که چطور یک فرمانده مسافرکشی میکند."
جنگ تحمیلی اختلاس شده است
تمیمی در ادامه میگوید : "متاسفانه آنچه که اکنون از جنگ تحمیلی گفته و وصف میشود اصلا شباهتی به جنگی که رخ داد و ما در آن شرکت داشتیم، ندارد. آنچه که اکنون از جنگ میگویند خیلی تحریف شده است و بعضی از آدمهای آن قلابی هستند. آنان که در دفاع مقدس فرمانده نبودند الآن شدهاند فرمانده یا روای جنگ تحمیلی.
این وضعیت ما را خیلی ناراحت و نگران کرده است. یک عده که در زمان جنگ تحمیلی حتی "سه راه خرمشهر" را ندیدند الآن به روایان دفاع مقدس تبدیل شدهاند. از جنگ چیزهایی میگویند که منی که طی هشت سال جنگ تماما در جبههها حضور داشتیم نمیدانم این چیزها و اتفاقات کجا و کی رخ دادهاند.
مقصر این وضعیت خیلیها هستند. از نگاه من از جنگ تحمیلی اختلاس شده است. در مملکت ما از خیلی چیزها اختلاس میشود و جنگ هم یکی از آنها.
اتفاقا اختلاس سنگینی هم از جنگ شده است. الان هم به جوانان توصیه میکنم هشیار باشند و دفاع مقدس را از کسانی که واقعا در جنگ بودهاند بفهمند و بشنوند."