به گزارش تسنیم، «حال و هوای بهار به مشام میرسید. خودمان را برای سال جدید آماده میکردیم که شهید داود کریمی و چند تن دیگر از فرماندهان دوران دفاع مقدس زنگ خانهمان را به صدا درآوردند. خبر شهادت علیرضا تمام سرخوشی بهار را از سرمان بیرون کرد. مفقودی پیکرش غم دیگری را بر دلمان گذاشت. برادر دیگرم عبدالرحمن هم با علیرضا در عملیات خیبر شرکت کرده بود؛ اما هرچه منتظر ماندیم تا برای مراسم یادبود علیرضا بیاید، خبری از او نشد. نمیدانستیم که غم دیگری در راه است. شش روز بعد از شهادت علیرضا، پیکر عبدالرحمن نیز مفقود شد. هیچکس از سرنوشت او خبر نداشت. فضای سنگینی در خانه حکم فرما بود. سالهای فراق از 2 فرزند خانواده برایمان بسیار سخت گذشت.
پیکر مطهر عبدالرحمن در سال 1390 و همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به عنوان شهید گمنام در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تهران به خاک سپرده میشود. سرنوشت برایمان اینگونه رقم خورد که هر دو برادرم را به فاصله شش روز از دست بدهیم و 31 سال بعد به فاصله 10 روز پیکرشان شناسایی شود. پیکر علیرضا در کنار عبدالرحمن در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به خاک سپرده شد.»
سخنان بالا برگرفته از سخنان «رحیم گلچینی» برادر شهیدان «علیرضا و عبدالرحمن گچینی» است. در ادامه ماحصل گفتوگو با این برادر شهید را میخوانید:
در ابتدا بفرمایید که چند فرزند بودید؟
پنج برادر و 2 خواهر بودیم که 2 برادرم در راه انقلاب و دفاع از کشور به شهادت رسیدند.
از فعالیتهای انقلابی پدرتان برایمان بگویید.
پدرم «رجبعلی گلچین» در سال 1330 فعالیتهایش علیه رژیم پهلوی را آغاز کرد. آن زمان در گروه فداییان اسلام با شهیدان نواب و طهماسبی و عراقی فعالیت داشت. با اجرای چند ترور توسط فداییان اسلام، برخی اعضای گروه را زندانی کردند. آن زمان پدرم نیز به جرم شرکت در فعالیتهای مسلحانه دستگیر شد و چهار ماه در زندان ماند.
پدرم و شهید عراقی در آبیک قزوین کوره زغال سنگ داشتند که امروز هم بقایای آن کورهها باقی مانده است. آنجا مخفیگاه اعضای گروه فداییان اسلام بود و همچنین جلسات مخفیانه در آنجا برگزار میشد. عکسهایی از این جلسات با حضور شهید نواب ثبت شد که بعدها عمویم عکسها را برای جلوگیری از لو رفتن فعالیتهای گروه، آتش زد.
وی مدتی بعد در کودتای 28 مرداد نیز فعالیت سیاسی داشت. فعالیتهای پدرم در گروه فداییان اسلام باعث شد که بار دیگر دستگیر شود. با اعدام برخی از اعضای گروه فداییان اسلام، پدرم دچار سرخوردگی و منجر به کنارگیری از ادامه فعالیتهایش شد؛ اما در اواخر پیروزی انقلاب اسلامی، به همراه خانواده در تظاهرات شرکت میکرد. چند سال پیش نمایشگاه عکس انقلاب اسلامی در تالار وحدت برپا شد. در میان عکسها تصویر پدرم نیز بود؛ اما نتوانستم کپی آن را تحویل بگیرم.
در آن زمان علیرضا فعالیتهای انقلابی داشت و پیگیریهای ساواک نیز بیشتر شده بود؛ ولی پدرم هرگز مانع ادامه فعالیتهایش نشد.
از فعالیتهای دیگر اعضای خانواده در دوران انقلاب برای ما بگویید؟
علیرضا اعلامیههای امام خمینی (ره) را پخش میکرد. به خاطر دارم که عکسهای امام راحل در خانه ما بود که مادرم پنهان میکرد.
برادرم همچنین بر روی دیوارها شعار مینوشت. من را با خود نمیبرد. آن زمان 10 ساله بودم. میگفت: «ممکن است که ساواک ما را شناسایی کند و مجبور به فرار شویم. آن وقت تو دست و پا گیر میشوی.» عبدالرحمن هم گاهی همراه علیرضا میرفت؛ اما در خانه فعالیتهایشان را تعریف نمیکردند. من به همراه دیگر اعضای خانوادهام به تظاهرات میرفتیم.
علیرضا و عبدالرحمن بعد از انقلاب چه فعالیتهای داشتند؟
علیرضا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در رشته برق اراک قبول شد. پس از انقلاب فرهنگی فعالیتهای انقلابیش را در جهادسازندگی ادامه داد. برادرم پس از فرمان امام (ره) مبنی بر رسیدگی به مناطق محروم و دور افتاده، برای برقکشی به روستاهای بندر ترکمن و آمل رفت. علیرضا با فراخوان تشکیل بسیج میلیونی، به عضویت بسیج و پس از آغاز جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. وی دوران آموزشی بسیج را در پادگان قلعه مرغی گذراند.
علیرضا، من و دیگر برادرانم را تشویق میکرد تا در نماز جمعه شرکت کنیم و همچنین سفارش میکرد که دوستانمان را هم با خودمان ببریم. گروههای ضدانقلاب آن زمان بر روی دیوارها شعار مینوشتند. علیرضا رنگهایی را به دستم میداد تا شعارها را پاک کنم. همچنین ضدانقلابیها روزنامهها و مطالب ضدانقلاب را در مقابل مدارس پخش میکرد. علیرضا روزنامه جمهوری اسلامی را میخرید و به من میداد تا در مقابل درب مدارس بفروشم. با این کار قصد خنثی کردن نقشه ضدانقلاب را داشت.
عبدالرحمن هم در انجمنهای اسلامی و مسجد فعالیت داشت. وی پس از دریافت دیپلم، به عضویت سپاه درآمد.
ورودشان به جنگ از چه زمانی بود؟
علیرضا در سال 59 جزو مدافعان خرمشهر بود. پس از تصرف خرمشهر توسط رژیم بعث به آبادان رفت. وی دفتر سپاه در تهران فعالیت میکرد و در هنگام نزدیکی به عملیاتها، راهی منطقه عملیاتی میشد.
ماجرای همزمان شهادت و شناسایی هویت دو برادر پس از 31 سال/ راز گمنامی دو برادر بعد از 31 سال فاش شد/ حضور پنج پسر خانواده در دوران دفاع مقدس/ فاصله 6 روزه شهادت برادرانی که به 31 سال گمنامی ختم شد
وی در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک شرکت کرد. آخرین عملیات وی خیبر بود که در این عملیات پیکرش مفقود شد. علیرضا در عملیات بیت المقدس آرپیجی زن بود و در آن عملیات به همراه همرزمش آقای طاهری مجروح شد. علیرضا از ناحیه پا و دست و همرزمش از ناحیه سر مجروح شده بودند. برادرم با وجود مجروحیت پیگیر مجروحیت همرزمش بود. طول دوران نقاهت آنها طولانی شد و به عملیات رمضان نرسیدند. علیرضا چهار سال و عبدالرحمن 2 سال در جبهه بودند.
عبدالرحمن در عضو ستاد مرکزی سپاه بود. اکثر مواقع در جبهه بود؛ اما ما از فعالیتهایش خبر نداریم. عبدالرحمن مظلوم واقع شده است. در گمنامی پیکرش مفقود و به دور از حضور خانواده نیز به خاک سپرده شد.
علیرضا یا عبدالرحمن از جبهه برایتان تعریف میکردند؟
شوهر خواهرم در دوران رژیم پهلوی نظامی و آموزش دیده آمریکا بود. در هیاهوی انقلاب به جمع انقلابیون پیوست. زمانی که علیرضا از عملیات فتح المبین برایش روایت میکرد و میگفت که چگونه نیروها وارد خاک دشمن شدند. شوهر خواهرم تعجب کرده بود و مدام سیگار میکشید و میگفت: «من که یک نظامی هستم. نمیتوانم باور کنم که چگونه این نیروها در گل و لای توانستند خودشان را به توپخانه دشمن برسانند.»
خاطرهای از حضور برادرانتان در جبهه دارید؟
بله. به خاطر دارم دلتنگ دیدن علیرضا بودم و از وی بی خبر بودیم. با مادرم به امامزادهای در اراک رفتیم. در آنجا دعا کردم که برادرم زودتر برگردد. چند ساعت بعد، زنگ در خانه خواهرم را زدند. علیرضا پشت در بود، گفت: «چند اسیر عراقی را به عقب آوردم. آمدم تا حال شما را هم بپرسم.»
از آخرین عملیاتی که علیرضا و عبدالرحمن در آن شرکت کردند برای ما بگویید.
علیرضا فرمانده گردان عمار از لشکر 10 سیدالشهدا بود. عبدالرحمن و علیرضا هر دو در عملیات خیبر شرکت کردند. دوستان علیرضا برای ما روایت کردند که پیش از عقبنشینی برادرم را در حالی که آخرین نفسهایش را میکشید، دیدند.
پیکر علیرضا در 6 اسفند ماه 62 مفقود شد. چند روز بعد شهید داود کریمی و جمعی از فرماندهان دوران دفاع مقدس به منزل ما آمدند و خبر شهادت وی را دادند. از آنجایی که شهادت وی تایید شده بود، بدون حضور عبدالرحمن مراسم یادبودی برگزار کردیم. پس از اتمام مراسم برادر بزرگم به دنبال عبدالرحمن رفت و در آنجا متوجه شد که وی مفقود شده است. هیچ کس از سرنوشت وی خبر نداشت.
پس از رسیدن خبر مفقودی عبدالرحمن مادر و خواهرانم بیتابی میکردند. در چند روز اول اقوام و دوستان به منزل ما رفت و آمد داشتند، با خلوت شدن خانه و همچنین آمدن ماه رمضان، دلتنگیهایمان بیشتر شد.
یکی از دوستان عبدالرحمن که میدانست برادر دیگرم هم شهید شده است، پیکر شهدا را از هور خارج میشد که اکثر آنها متعلق به اجساد عراقی بود. در هنگام تفحص نیز به دنبال پیکر عبدالرحمن گشتند اما فایدهای نداشت.
احتمال اسارت عبدالرحمن وجود داشت؟
بله. در یکی از تصاویر و همچنین خاطرات یک اسیر فردی با مشکلات عبدالرحمن دیده شد. عکسهای وی را برای صلیب سرخ ارسال کردیم؛ اما آن اسیر در بند رژیم بعث برادرم نبود.
برخی به خانه ما میآمدند و میگفتند که عبدالرحمن اسیر شده است. این سخنان خانواده را امیدوار به بازگشت وی میکرد. زمانی که تمام اسرا آزاد شدند و خبری از برادرم نشد، ضربه روحی بدی خوردیم. سال 82 از سوی نیروی زمینی سپاه، شهادت عبدالرحمن اعلام شد.
علیرضا و عبدالرحمن خانواده را برای خبر شهادت آماده کرده بودند؟
خواهرانم با اعزام همزمان برادرانم به جبهه مخالف بودند. علیرضا به شوخی میگفت: «پیکرم تکه و پاره برمیگردد» و یا میگفت: «عمودی میروم و افقی برمیگردم».
مراسم یادبودی در طی سالهای مفقودی برگزار کردید؟
تا چند سال بعد از شهادت علیرضا هر ساله برایش مراسم یادبودی برگزار میکردیم؛ اما خبر شهادت عبدالرحمن همزمان با بیماری پدرم بود به همین جهت نتوانستیم مراسمی برگزار کنیم. از این جهت میگویم که عبدالرحمن چه در دوران فعالیت و چه در دوران مفقودی و شهادت، گمنام بود. بعد از شناسایی پیکر دو برادرم هر ساله مراسم یادبودی برگزار میکنیم.
پدر و مادرم در دوران حیاتشان هر لحظه منتظر شنیدن خبر بازگشت علیرضا و عبدالرحمن بودند. با حضور در تشییع و مزار شهدای گمنام قلبهایمان را آرام میکردیم. در یکی از تشییع شهدای گمنام خبرنگار صدا و سیما با مادرم گفتوگو کرد. مادرم عکس دو فرزندش را در دست گرفته بود و میگفت: «به دنبال گمشدگانم آمدهام.»
پدرم مرد محکمی بود و در مقابل مادرم و یا دیگران گریه نمیکرد. تمام غمش را در قلبش میریخت و نهایتا سال 84 به فرزندان شهیدش پیوست. مادرم نیز سال 91 فوت کرد.
در دوران مفقودی و یا شهادت حضورشان را در کنار خانواده احساس میکردید؟
شاید برای برخی از مردم به دور از باور باشد؛ اما ما در تمام مراحل زندگیمان آنها را در کنارمان احساس میکردیم. هر کجا که مشکل برمیخوردیم به 2 برادر شهیدم متوسل میشدیم و حاجت میگرفتیم.
در دورانی که پدرم بیماری سختی داشت و ما برای درمان وی نیاز به پول داشتیم، از سوی سپاه شهادت عبدالرحمن محرض شد و مقداری پول برای برگزاری مراسم به ما دادند که آن هزینهها را خرج بیماری پدر کردیم.
چه زمانی آزمایش DNA دادید؟
یک سال قبل از شناسایی پیکر شهدا، من و برادرم برای زیارت شهدای گمنام به معراج شهدا رفته بودیم. چند تن از شهدا از طریق آزمایش شناسایی شده بودند. ما نیز تصمیم گرفتیم آزمایش بدهیم. وقتی با دیگر خواهران و برادران این موضوع را مطرح کردیم، آنها نیز موافقت کردند.
ماجرای همزمان شهادت و شناسایی هویت دو برادر پس از 31 سال/ راز گمنامی دو برادر بعد از 31 سال فاش شد/ حضور پنج پسر خانواده در دوران دفاع مقدس/ فاصله 6 روزه شهادت برادرانی که به 31 سال گمنامی ختم شد
وسایل شخصی علیرضا و عبدالرحمن به دست خانواده رسید؟
بله. ساک وسایل علیرضا را بعد از مراسم یادبود آوردند. علیرضا داماد هشت ماه بود. همسرش وسایل شخصی وی را به یادگار برداشت. وصیتنامهای در میان وسایلش نبود؛ اما مناجات نامهای را همسرش به ما نشان داد. پسرعمویم باقی وسایل و ساک علیرضا را به عنوان یادگاری نزد خود نگه داشت.
برادرم زمانی که به سراغ عبدالرحمن رفت و مطلع شد که پیکر وی نیز مفقود است، وسایل شخصیاش را تحویل گرفت. در میان وسایل شخصیاش وصیتنامه نیز بود که در آن نوشته از دیگر برادران درخواست کرده بود تا راهش را ادامه دهند.
پس از مفقودی علیرضا و عبدالرحمن برادر دیگرم سعید به جبهه رفت. من و یکی از برادرانم دوقلو هستیم ما هم در دوران کوتاهی به مناطق عملیاتی اعزام شدیم. ما پنج برادر در سالهای مختلف دوران دفاع مقدس به مناطق عملیاتی اعزام شدیم.
پس از شهادت برادرانتان اخلاق اطرافیان با شما تغییر کرد؟
نگاه مردم آن زمان نسبت به جنگ با امروز فرق داشت. همه یک دل بودند. برخی از مردم بعد از شهادت برادرانم، احترام بیشتری برای خانواده قائل بودند و برخی دیگر با کنایه صحبت میکردند. به عنوان مثال زمانی که وسیلهای برای خانه میخریدیم، میگفتند که از بنیاد شهید گرفتید.