یک جریان سیاسی در سال 88 در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد. متأسفانه برای گذار از این ناکامی سیاسی مسیر غیرقانونی را در پیش گرفت و شکست دیگری را متحمل شد که این بار هزینه ای بسیار سنگین تر برای جامعه داشت. نکته قابل تأمل این که همین جریان بهتدریج مجدداً به راه قانون درآمد و در انتخابات های بعدی با شاخص های متفاوت ظاهر شد و پیروزی را از آن خود ساخت، اما در این میان هنرمندانی که تحت تأثیر ترفندهای تبلیغاتی این جریان قرار گرفته و شتاب زده در برانگیختن احساسات جامعه مؤثر واقع شده بودند تا کنون نتوانسته اند مجدداً در خدمت همه آحاد جامعه درآیند.
اخیراً مستنداتی با گرایش های متضاد در مورد استاد محمدرضا شجریان عرضه شده که بسیار تأسف بار است. اولین مستند با عنوان " رودست 83" ساخته سلطنت طلبان خارج از کشور است. ظاهراً مصاحبه این صاحب نام برجسته موسیقی سنتی ایران که در روزنامه ایران مورخ دوشنبه 17 خرداد 95 درج شد این جماعت خارج نشین را آزرده خاطر ساخته است؛ لذا با تولید اثری غیرمؤدبانه به هتک شخصیت اجتماعی وی پرداخته اند. بعد از سال 88 این استاد آواز ایران مصاحبه هایی در خارج کشور(عمدتاً با بی بی سی و صدای آمریکا) داشت. وی احساس محور به طرح مسائلی پرداخت که خوشایند سلطنت طلبان بود، از جمله این که: " مذهب بوده که در طول هزار و خردهای سال نگذاشته موسیقی خود را نشان دهد چون روحانیت فکر کرده رقیب داره اون رو از صحنه بیرون کرد. " یا" از زمان رضاشاه به بعد که یک مقدار نقش مذهب را کم کرد موسیقی بیشتر خود را نشان داد. " این موضع گیری های احساسی که کاملاً خلاف مستندات تاریخ معاصر است به صورت قابل درکی موجب خرسندی جریان ضد دین در خارج کشور شد، اما با فروکش کردن فضای تنش انتخابات 88 این استاد آواز ایران نیز از فضای احساسی فاصله گرفت و در مصاحبه با آقای نوربخش، مندرج در روزنامه ایران میگوید: " ما روحانیت و دین و همه چیز را قبول داریم. " (روزنامه ایران، دوشنبه 17 خرداد 95، صص 12 و 13)
آن چه موجب اصلاح موضع آقای شجریان شد قطعاً منطبق نبودن گفته قبلیاش بر واقعیت بود؛ زیرا رضاخان به طور مشخص دستور نابودی موسیقی سنتی و ترویج موسیقی غربی را داده بود. این واقعیتی است که در متن ابلاغیه وزارت فرهنگ به رئیس اداره موسیقی کشور به وضوح منعکس است: " آقای سروان مینباشیان، رئیس موسیقی کشور- پیرو ابلاغ شماره 23519 مورخه 6/7/17 حسبالامر اعلی حضرت همایون شاهنشاهی مقرر گردید که ادارهای به نام اداره موسیقی کشور در این وزارتخانه به منظور تغییر موسیقی کشور و برقرار نمودن اساس آن بر روی اصول و قواعد و گامهای موسیقی غربی تأسیس گردد.
وظایف کلی اداره مزبور به قرار ذیل است:
1- ساختن و انتشار قطعات موسیقی و سرود و تألیف کتابها، طبق اصول و آیین موسیقی جدید و متداول نمودن قطعات و کتابها و روشهای موسیقی ادبی و علمی و موسیقی غربی. 2- تأسیس مجله موسیقی و نشر مقالات و تشکیل کنسرتها و نمایش و مجالس سخنرانی و ضبط و نقل صوت برای آشنا کردن اذهان و تعمیم موسیقی جدید بین اهالی کشور. 3- نظارت در تألیفات و مقالات و قطعات و کتب و نُت موسیقی و کنسرتها و نمایشها و سایر اموری که ارتباط با موسیقی دارد و جلوگیری از آن چه موسیقی جدید نباشد... کفیل وزارت فرهنگ- اسماعیل مرآت" (موسیقی ایران از آغاز تا امروز، غلامرضا جوادی، انتشارات همشهری، سال 1380، جلد دوم، ص 469) چگونه ممکن است استاد پرآوازه موسیقی سنتی ایران از دستورالعمل رضاخان برای تغییر موسیقی کشور از سنتی به غربی بیاطلاع باشد؟ به ویژه این که وی در مصاحبه با صادق صبا- مدیر سابق بی بی سی- به صراحت حتی در مورد دوران پهلوی دوم که قدری از برخوردهای چکم های کاسته شده بود می گوید: " سالی یک بار سراغ ما می آمدند برای جشن هنر بود. جلوی خارجی ها میخواستند بگویند ما موسیقی اصیل داریم به یاد شجریان می افتادند" .
چگونه میتوان نه تنها فرصتی استثنایی که انقلاب اسلامی برای رشد و بالندگی موسیقی اصیل ایرانی فراهم ساخت را نادیده گرفت، بلکه در گفت وگو با صدای آمریکا رشد موسیقی سنتی را به دوران پهلوی ها نسبت داد!؟ طبعاً این موضع گیری صرفاً ناشی از غلبه یک فضای احساسی است وگرنه آقای شجریان خود به صراحت میگوید صرفاً سالی یک بار آن هم به صورت نمایشی به موسیقی سنتی توجه می شد که از این عنایت ظاهری سالی یک بار نیز در دوران سلطنت رضاخان خبری نبود.
اکنون که استاد شجریان از مواضع خود در دوران غلبه احساسات عدول کرده است سلطنت طلبان وی را آماج حملات غیراصولیشان قرار دادهاند. اما مستند دیگری نیز تهیه شده که انتشار آن به بعد از محرم موکول گشته است. در این مستند تلاش میشود خطای کشاندن این استاد آواز ایرانی به عرصه رقابتهای سیاسی گروه ها توجیه شود؛ امری که خطا بودن آن بر هیچ صاحب نظری حتی دوستان هنری وی پوشیده نمانده است.
شاید همینگونه جفاها در طول تاریخ بر هنرمندان بوده است که افلاطون میگوید: " اگر شاعری به شهر شما آمد تاج گل به گردنش آویزید، تکریم و تجلیلش کنید اما از وی بخواهید شعرش را در شهر مجاور بخواند؛ زیرا آنان بر اساس تخیل صحبت می کنند. "
قطعاً چنین توصیهای که بیانگر بدبینی مطلق به لطافت طبع و شکنندگی روحی بالای هنرمند است قابل قبول نیست و نمیتواند تعریف درستی از هنرمندان اصیل و دارای عمق فکری و رسالت اجتماعی ارائه دهد، همچنین راهحل مناسبی برای مهار تبعات ورود احساسی دارندگان خلاقیت های هنری به عرصه طراحی های پیچیده سیاسی نیست، اما میتواند هشداری به سیاسیونی باشد که برای سرعت بخشی به روند قدرتطلبی خود، هنرمندان را وارد نزاعهای حزبی و گروهیشان می کنند. این رویکرد، هنرمند متعهد را تضعیف، و طبعاً راه کمک گرفتن از این استعدادهای ملکوتی را برای تقویت نیکیها و مقابله با زشتیها سد میکند؛ حتی هنرمند را به تدریج رنجور و منزوی می سازد. فراموش نکنیم سیاسیون در تقابلها و رقابتهای سیاسی با یکدیگر اگر بارها زمین بخورند باز به پا می خیزند و فعالیت خود را از سر میگیرند و در نهایت زمانی نیز بر سکوی قدرت تکیه می زنند، اما هنرمند میماند با انبوهی از مسائلی که در خلق آن نقشی نداشته است و صرفاً در صحنه ای فراهم آمده، متأثر از احساس خود عمل کرده است.