سلبریتیها همراه با اندیشمندان رشد و نمو کردهاند. در تمام ادوار با هم زندگی کردهاند و از قضا زندگانیشان هم مسالمتآمیز بوده است. تا روزی که پای رسانه باز میشود. زمانی نیچه در مقام فیلسوف حامی واگنر بود تا روزی که میانشان شکرآب شد. فیلسوف عاصی، مرد نتها را پس زد و او را متهم به همان چیزهایی کرد که امروز اندیشمندان به سلبریتیها میبندند. با این حال نگاهی به اطرافمان بندازیم. شما نیچه را بیشتر میشناسید یا واگنر؟ میتوان اما با قاطعیت گفت روزگار نیچه واگنر مشهورتر بود.
آنچه بیژن عبدالکریمی از آن سخن میگوید درد ایران نیست. درد جهان است. دردی که در آن ما به عنوان مصرفکنندگان فرهنگ، پس از پاک کردن هاله قدسی هنر، سلبریتیها را بزرگ و بزرگتر کردیم. دردی که برای مثال صفحه مجازی بازیگر دست چندم سینما که هیچ تئوری در باب بازیگری ندارد و حتی تحصیلاتش در حد و حدود کارگران زحمتکش یک پارک است، محل حضور میلیونی مردمان میشوند. کافی است لذتهای دستنیافتنی خانم یا آقای بازیگر را ببینیم تا ما نیز در لذت مجازی غوطهور شویم. ما فرض میگیریم او دارد، پس من هم دارم. او هر چه کند، گویی من کردهام. او زیباییش را با من سهیم شده است. ما خود را به شبیه میسازیم. رفتارش را تکثیر میکنیم. هاله قدسی جعلیش را پاک میکنیم و افسردگی میگیریم.
ست استیونز داویدوویتس که نامش بیشک سختتر از بهنوش بختیاری است، در مقالهای در روزنامه نیویورک تایمز شرح میدهد چگونه پرت شدن ما به دنیای پرزرقوبرق سلبیریتیها در اینستاگرام ما را مچاله میکند. ما را از خود بیخود میکند. ما را افسرده میکند. او میگوید وقتی در شبکههای اجتماعی میچرخیم میبینیم همه در حال خوشگذرانی و تفریح و خرید هستند و ما درگیری بیماری و خستگی و کاریم. او پیشنهاد میکند در گوگل بچرخیم؛ چون اگر شما در گوگل واژه «سلبریتی» را جستجو کنید صددرصد با حجمی از مطالب علیه حوریوشان هیچکاره مواجه خواهید شد.
این هیچکارههای پردرآمد از پیش از انقلاب پایشان به زندگی ما باز شد. روزگاری که تلویزیون ملی یا مجلاتی چون جوانان و سپید و سیاه، پاپاراتزیوار به زندگی محبوبان جامعه پا مینهادند. از آن درباره شیوه زندگانیشان میپرسیدند و هنرور جذاب آن روز میگفت برای مثال چه میپوشد، چه میخورد و چه مینوشد. آخرین سفر خارجیش چه بوده و اینکه چگونه هیکلش را نیانبانی نگاه داشته است.
پس از انقلاب به واسطه رویدادهای مردمی نقش سلبریتیها کم شد. آنان نقشی در انقلاب نداشتند؛ البته منهای برخی ورزشکاران. اما باز قهرمانان آن روز کسانی دیگر بودند. یک متفکرانی که بر سر مفاهیم کلان انقلاب جدال میکردند. آنان بدون آنکه به یکدیگر فحاشی کنند با سلاح کلام میجنگیدند و مینوشتند. آنان هنوز حضور دارند. با آنکه از مرگشان سالها میگذرد ویترین کتابفروشیها آنان را زنده نگاه داشته است.
در سوی دیگر قهرمانان جنگی بودند که کمتر حرف میزدند و عمل میکردند. زندگیشان نیز آن روز شبیه به زندگی همه بود. هدف داشتند و گویی در آن تغییری وجود نداشت. آنان خود مردم بودند؛ چون زادگاهشان آن بود. به نظر میرسید سالهای اولیه انقلاب تلاقی همزیستی اندیشه و توده بود تا اینکه باز پای تلویزیون به زندگیمان باز شد. تلویزیون خود را در موقعیتی خطیر یافته بود که میبایست از دل هیچی برنامه تولید کند و مروجان این هیچی کسی نبود جز سلبریتیها. اوج ماجرا در دهه نود رقم میخورد. برای تبلیغ هر چرندی، پای یک سلبریتی باز میشود تا از محصول بهبه و چهچه بگوید. خود را مروج محصول ملی بپندارد؛ در حالی که در صفحات مجازی خانهاش به اجناس لوکس اروپایی مزین است.
آنان برای همه چیز ما تجویز میکنند. آنان درباره لباس پوشیدنمان نظر میدهند. به ما میگویند چه بنوشیم و چه بخوریم. چگونه زندگی کنیم. در مواجهه با اندیشه چه رویکردی داشته باشیم. مثالش گفتار قابل تأمل س.ق درباره خبر دیدن و شنیدن. آنان حتی در مسئولیتهای کلان فرهنگی نقشآفرینی میکنند و دستمزدی بیش از آنچه برای بازی در یک فیلم دریافت میکنند به جیب میزنند. آنان حتی برای ما سیاستمدار تعیین میکنند. آنان برایمان از شرعیات میگویند. آنان مبدل به دایرهالمعارفهای سیارمان میشود. اگر بانو در صفحه اینستاگرام کنار پنجره، به شکل ضدنور، در برابر شمعدونی مامانبزرگپسند بنشیند و از شروع کلاسهای زبان انگلیسیش بگوید، ما نیز سراسیمه هجوم میبریم به کلاسهایی که حتی نیازهای اولیه یک کلاس را هم برآورده نمیکنند.
فارغ از اینکه بانو یا سرکار آقا به واسطه حضور در یک پروژه کلاس زبانش را کن لم یکن ملغی میفرمایند ما اما هنوز اسیر چیزی هستیم که نیازی بدان نداشتیم. بانو یا آقا همواره خوشبر و رو و رعنا در برنامههای تلویزیونی ظاهر میشود و درباره سفر ماه رمضان میگوید، بدون آنکه درکی از آن داشته باشد. او حتی پایش به یک برنامه تخصصی باز میشود تا درباره تاریخ معاصر و عوامل شکست مشروطهخواهی در باغ قلهک سخن بگوید. شاید اگر شبکه چهار کمی به سلبریتیها بها میداد، بعید نبود فلان سلبریتی درباره ابرنواختر شدن ستاره α862 در سحابی کرگدن حرف میزد؛ فارغ از اینکه آیا چنین چیزی وجود دارد یا نه.
سلبریتیها در حال قورت دادن ما هستند. آنان بدون داشتن آگاهی پیشینی درباره همه چیز حرف میزنند. آنان کتاب میخوانند؛ اما چه کتابی؟ آیا دیدهاید یک سلبریتی در این روزها «زایش تراژدی» نیچه را که به تازگی منتشر شده است را خوانده باشد؛ کما اینکه کتاب در مدح سلبریتی زمانه است؟ این الهکان بیچیزی این روزها در دورهمیها و خندوانهها ما را شاد میکنند از آنچه آنان هستند و ما نیستیم. ما را از آنچه آگاه نیستند آگاه میکنند و ما چون آن پیرمرد خرسوار داستان مولانا، خر برفت و خر برفت و خر برفتوار دست میزنیم و میخندیم.
این عاقبت جامعهای است که نیازی به اندیشیدن برای خود متصور نیست. انحطاط پیشتر با تسلط فرهنگی تلویزیون ما آغازیده است. ما قربانیان سلبریتیهایی هستیم که در بزنگاه تیرهروزی ما مبدل به ساکنان سرزمین دیگری میشوند. دایرهالمعارفهایی که با فرتوتیشان فراموششان میکنیم؛ چون ظالم هستیم. صد سال بعد بیژن عبدالکریمی را ورق میزنیم برای مرثیهاش میگرییم؛ ولی ما او را تف کردیم تا سلبریتیها ما را قورت دهند.