سال گذشته یک روز پنجشنبه میزبان او در باشگاه خبرنگاران تسنیم(پویا) بودیم. ابتدا مصاحبه بنا بود در 2 ساعت به گفتوگو درباره پرونده پرابهام هشتم شهریور خلاصه شود، اما 5 ساعت به درازا کشید. ساعاتی که برای خبرنگاران سیاسی بدون تردید مرور فشرده یک دوره تاریخ شفاهی دهه شصت است.
"مصطفی مهذب" لیسانس مدیریت بازرگانی را پیش از انقلاب اسلامی از دانشکده علوم اقتصاد گرفته و از سال 44 کارمند اداره دارایی بوده است. به گفته خودش در زمان شاپور بختیار با هدف بکارگیری افراد مذهبی در اداره دارایی، در ذیحسابی سازمان غله و قند و شکر را قبول میکند.
در ایام پیروزی انقلاب اسلامی هم از مبارزه غافل نبوده است. وزارت دارایی آن زمان بعد از وزارت نفت، دومین وزارتخانه بود که اعتصابات را شکل میداد و میتینگ برگزار میکرد و او نیز از جمله مسئولان برگزاری این اعتصابات بوده است.
مشروح گفتگو با وی که درباره دوران مسئولیتش در وزارت ارشاد حجتالاسلام خاتمی است را در ادامه می خواند:در دو بخش قبلی مصاحبه درباره دوران حضور شما در ذیحسابی ریاستجمهوری و همچنین مسئولیتتان در کاخهای سلطنتی گفتوگو کردیم. بعد از حضور در ذیحسابی شما کجا رفتید و مسئولیتتان چه بود؟
من تا سال 66 وزارت دارایی بودم بعد از آن شدم ذیحساب سازمان پتروشیمی و بعد از آنجا، آقای سید محمد خاتمی از من دعوت کرد به وزارت فرهنگ بروم. چون 6سال عضو شورای عالی حج بودم از من خواست معاون اداری ـ مالی وزارت ارشاد بشوم و 4 سال هم من آنجا رفتم.
پس در دوره آقای هاشمی ذیحساب نهاد ریاستجمهوری نبودید؟
خیر؛ در زمان ایشان من به بنیاد مستضعفان رفتم.
درباره دوره وزارت ارشاد آقای خاتمی حرف و حدیث بسیار است. بههرحال وی در سال 70 از وزارت ارشاد استعفا داد اما بسیاری از نیروهای اصلاحطلب در وزارت ارشاد خاتمی رشد کردند مثل تاجزاده، عربسرخی، آرمین، مهاجرانی، ابطحی و... . وضعیت وزارت ارشاد در آن دوره چگونه بود؟ آیا در وزارت ارشاد آن زمان شاهد آشفتگی مالی بودید؟
زمانی که آقای خاتمی من را دعوت کرد تا معاون اداری ـ مالی ایشان
بشوم، حدوداً 7 شرط گذاشتم چون میدانستم خط او چیست و به او گفتم من خط
سیاسی این طرفی و آن طرفی ندارم، عقل من، حکم من و دین من آن است که پای
منبرها یاد گرفتم و غیر از این هم نیست. من به دیدار شما میآیم اما
خواهشم این است که اگر نتوانستیم با هم بسازیم من را دعوت کنید یک چایی
خدمت شما بخورم و با شما خداحافظی کنم و بروم که متاسفانه اینگونه نشد.
یکی از مشکلاتی که من در وزارت ارشاد داشتم مسئله ارز بود. ارز نهادهایی مانند تبلیغات اسلامی، روزنامهها، سازمان تبلیغات و... همه دست من بود یعنی به وسیله معاونت مالی و اداری وزارت ارشاد طبق یک برنامهریزی در شورای معاونین تصمیم میگرفتیم و تقسیم میشد. چند نفر از معاونان و نزدیکان خاتمی بودند که واقعاً با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی آمیخته نبودند. انوار معاون سینمایی، سید محمد علی ابطحی، فیض الله عرب سرخی، مصطفی تاجزاده، محسن آرمین و... برخی از این افراد برای ماموریت به خارج از کشور میرفتند که دکترا بگیرند.
برای مثال برای بورسیه میرفتند فرانسه و یک رستورانی آنجا بود به نام «خانه ایران». آنجا میرفتند، میخوردند و ریخت و پاش میکردند و میآمدند.مدرک دکترا را هم یا میگرفتند یا نمیگرفتند اما پول ماموریتشان را حتماً میگرفتند. تاجزاده هم یکی از اینها بود.
یعنی این ریختوپاش ها با محوریت تاجزاده بود؟
نه ولی تاجزاده نسبت به دیگران محوریت بیشتری داشت، چون اینها با آقای موسوی لاری هم یک ارتباط تنگاتنگی داشتند و یک گروه خاصی بودند که حتی در جلسات خصوصی که در وزارت داشتند به ما اجازه ورود نمیدادند.
چه جور جلساتی بود؟مثلاً برای انتخابات ریاستجمهوری، دخالت در کارها، موضعگیری برای تبلیغ فلانی که میخواست رئیسجمهور شود همه به وسیله این گروه انجام میشد. مثلا میخواستیم به آقای سید محمد علی ابطحی ارز بدهیم. ما آن زمان ارزهایمان را به خاطر بعضی از مسائل میفرستادیم آلمان و من میرفتم آلمان و آنجا بین رایزنان فرهنگی تقسیم میکردم. حدود 80 کشور میشدند. همین آقای ابطحی حاضر نبود رسید بدهد. میگفت به من دلار، یِن و غیره بدهید و در یک کیف بگذارید، من میروم به مسئولیت خودم کارم را انجام میدهم و میآیم کیف خالی را تحویل شما میدهم!
من به آقای خاتمی صراحتاً میگفتم و حتی کتباً بعضی اوقات نامه نوشتم -که هنوز نامهها در خانه من وجود دارد و به خاطر اینکه سوء استفاده نشود، خیلی از افراد از من نامهها را خواستند ولی من ندادم- به خاتمی میگفتم من معاون مالی اداری شما هستم. فردا سر پل صراط به حضرت زهرا میگویم معاون اداری ـ مالی پسرت بودم و اموال مملکت را میخواستم محافظت کنم و حساب و کتابش را بکنم ولی پسرت نگذاشت! ایشان هم میخندید و حتی در بعضی از موارد شد که ما با هم اختلاف پیدا کردیم. مسئول دفتر خاتمی هم به جای اینکه حرف من را گوش بکند من را معرفی کرد به شورای رفع حل اختلاف.
من هم به آقای ثقفی(مسئول دفتر خاتمی در وزارت ارشاد) گفتم "به آقای خاتمی بگویید به جدت رسولالله و به جدهات فاطمهزهرا تمام خبرنگاران را اطراف خودم جمع میکنم و تمام نامههایی که نوشتید و صحبت کردید و نامههایی که من به شما به عنوان اتمام حجت گفتم و نپذیرفتید کپی میکنم در اختیار آنها میگذارم که دیگر چیزی برای تو نخواهد ماند."
خاتمی هم جلسهای تشکیل داد و تمام معاونین آمدند و تعریف و تمجید کرد و گفت "آقای مهذب 4 سال با ما همکاری کرده و الان خسته شده و میخواهد جای دیگری برود و ما از ایشان تشکر میکنیم" به من هدیهای دادند و به قول معروف ماستمالی کردند.
خاتمی در یک نامهای که خیلی به وی توصیه کرده بودم، نوشته بود "جناب آقای مهذب؛ این نامه را هر طوری که مصلحت میدانید محو و نابود کنید." الان نسخه اصلی نامه دست من است.
آن نامه حاوی چه مسائلی بود؟
همان مسائل راجع به ارز بود. به خاتمی گفتم من به معاونان شما ارز 7 تومانی میدهم ولی در بازار 30، 40 برابر میفروشند و به من سند نمیدهند که با ارز دولتی چه کار میکنند. من هم به خاطر اینکه شما وزیر هستید و مسئولیت دارید دارم کتباً به شما میگویم اگر به من سند ندهند مسئولیتش با شماست و شکایت شما را به حضرت زهرا میکنم. اما نشد و زیر بار نرفت و من را تغییر داد. من را از دست داد ولی آنها باقی ماندند.
علاوه بر معاونین چه اشخاصی به وزارت فرهنگ آن زمان رفتو آمد داشتند؟ مثلاً شخصیتهای فرهنگی اصلاحطلب مثل آرمین، علویتبار، گرانپایه و بهشتی هم بودند؟
تاجزاده تقریباً نورچشمی ایشان بود و از هر جهت از 7 دولت آزاد بود. به قول معروف، کسی از او حساب و کتاب نمیکرد، هرجا میخواست میرفت، وضعیت خاص خودش را داشت. ابطحی هم به طور کلی اوضاعش همین گونه بود. معاونان دیگر هم تقریباً همینطور. آنها یک دست و همگن بودند، مانند 17، 18 نفر اطرافیان بنیصدر که در دفتر هماهنگی مردم و رئیس جمهور بودند.
صباحزنگنه که عربزبان هم بود جزو آن دسته بود و اوضاع و احوال خاصی داشت. او معاون فرهنگی بود، فرهنگ کشور دست او بود. معاون سینمایی هم انوار بود. آقای خاتمی در همان زمان که در جلسات سرحال بود آن مصوبات را امضا میکرد، جلسه بعد شورا که میآمد، به آنها فحش میداد که وقتی ما سرحال هستیم شما سوءاستفاده میکنید و امضاء میگیرید! مشخص بود کلاه گشادی سرش گذاشتند و بودجه هنگفتی را مثلا برای سینمادارها یا تئاتریها و یا بعضی از هنرمندان گرفتند. سید محمد بهشتی در مورد مسائل فرهنگی عیناً حرفش پذیرفته میشد و خیلی خاتمی به او اعتماد داشت.
امثال آرمین هم بودند ولی در جلسات ارزی ما افراد خاصی از طرف روزنامهها میآمدند که تعدادشان مشخص و محدود بود. من گرانپایه را خاطرم هست ولی قاضیان را کمتر میدیدم. او بیشتر برای ارز میآمد، ارتباطشان با من بیشتر بود و مسائل و بودجه ارزی را تنظیم میکردیم.
یادم هست میخواستند یک مجتمعی در عباسآباد درست کنند به نام مرحوم شهید مفتح. به لطایفالحیل همین آقای خاتمی و دارو دستهاش با اینکه این مجموعه به نام شهید مفتح شود مخالفت میکردند. با شهید مفتح خیلی خوب نبودند و دقیقاً یادم هست که آخر هم به نام شهید مفتح نشد و به نام شخصی دیگر گذاشتند. تا آنجایی که من یادم است مخصوصاً تاجزاده، موسوی لاری و ابطحی و سراج که رایزن فرهنگی بود، خیلی رفت و آمد در گروه آنها داشتند و خیلیها که با اینها همدم بودند، با انقلاب زاویه داشتند و کاملاً مشهود بود.
شما در دهه شصت عضو شورای عالی حج هم بودید. سال 66 حادثه حج خونین و کشتار حجاج ایرانی پیش آمد که در آن تعدادی از هموطنانمان توسط آل سعود به شهادت رسیدند. چگونگی رخ دادن این حادثه یادتان هست؟
آن زمان آقای کروبی رئیس سازمان حج بود. افرادی که اطراف آقای کروبی بودند همیشه بر او مسلط بودند. زمانی که آن اتفاق در سال 66 افتاد من در ستاد حج جزو 17 نفر عضو ستاد بودم. شاید چندین بار آمدند صراحتاً اعلام کردند عراقیها و کسانی که مخالف شما هستند، این مرتبه دارند به سختی مبارزه و حمله میکنند، سعودیها کپسول گاز بردند پشت بامها گذاشتند. شما بیایید امسال از اعلام برائت دست بردارید.
آقای کروبی حقیقتاً باید آن زمان با امام مشورتی میکرد که اوضاع و احوال اینگونه است، یک سر سوزن مشورت نکرد و کاری را انجام داد که نباید انجام میداد. از صبح میآمدند و میگفتند که امسال غیر از سالهای دیگر است اما توجهی نکردند.
اتهامی متوجه دو نفر از جمله آقایان شکوریراد و میردامادی هست که میگفتند امثال میردامادی در بحث نصب بلندگوهای آن سال شلوغکاری کرده بودند. در مناظره سال 88 بین آقایان کروبی و احمدینژاد هم کروبی اشاره به این مسئله داشت و به نوعی ضمنی آن را تأیید کرد.
دقیقاً از این موضوع اطلاع ندارم. در جلسات دعای کمیل مدینه یک عده متصدی برق و بلندگو هستند. من بیشتر در جلسات مشورتی و تصمیمگیری بودم. حقیقتاً نمیتوانم بگویم چنین چیزی هست. ممکن است بوده باشد و ممکن هم هست نبوده باشد ولی یقین ندارم که بیان کنم. ولی آقای کروبی هیچ توجهی به تذکرات نداشت، ما که جزو شورا بودیم میفهمیدیم اینها دارند سراسیمه میآیند و میگویند امروز دارد اتفاقاتی میافتد. هرکس جای کروبی بود با امام مشورت میکرد. امام اگر احساس میکرد ممکن است اتفاقی بیفتد هیچگاه راضی نمیشد این بچههای ویلچری را از دست بدهد. صد سال این کار را نمیکرد.
بعد از وزارت ارشاد به کجا رفتید؟
بعد از آقای خاتمی، آقای لاریجانی یکسال آمد و بعد آقای میرسلیم وزیر ارشاد شد. اوایل که میرسلیم آمد، ایشان اصلاً از آسانسور استفاده نمیکرد، ورزشکار بود و کوه میرفت، پیاده میآمد بالا و همه تعجب کرده بودند که وزیر پیاده هم میآید. آقای محمدخان که وزیر اقتصاد شد من معاون وزیر بودم. بعد مدتی به بنیاد مستضعفان رفتم و بازنشسته شدم.
بعد از پایان ریاستجمهوری آیتالله خامنهای، وارد دوران سازندگی میشویم. تقریباً همه شاهد بودند 180 درجهاختلاف در زندگی مسئولان و روال زندگی مردم پیش آمد. شاید بتوان گفت این سرآغاز دوران اشرافیگری بود. مرحوم هاشمی در نماز جمعه آن زمان گفت "باید مانور تجمل باشد که از بیرون ما را میببینند فکر نکنند ما گدا و گرسنه هستیم". با توجه به مسئولیت شما در امور مالی و اداری، چه تغییر و تحولی در سبک زندگی مسئولین در این برهه ایجاد شد؟
من خاطره خودم در آن زمان را بگویم. تا آن زمان قانون محاسبات بر تمام وزارتخانهها حاکم بود. در زمان آقای هاشمی اولین شرکتهای اقماری دولت به وجود آمد یعنی ما وزارت دارایی بودیم، یک معاون وزیر ما مثلاً شده بود مسئول گمرک. گمرک برای اینکه از دیوان محاسبات فرار کند یک شرکت به وجود آورده بود که این شرکت خصوصی بود و در حقیقت، تابع دیوان محاسبات نبود. "تخمِ لَق" بیقانونی در همان زمان به وجود آمد. در اوایل دوران سازندگی که اینها میخواستند فرار مالیاتی کنند. این فرار به ضرر خود دولت بود، ولی اطرافیان دولت و کسانی که سود میبردند، کسانی که مساله داشتند، از این بیقانونی بهره میبردند و از همانجا اشرافیگری به طور خیلی آسان ورود کرد و این یکی از نکات منفی بود که در آن زمان تخمش کاشته شد.
یک آقایی بود استاندار وقت شیراز شده بود و بعد شد رئیس شرکتهای منحله برای واگذاری به بخش خصوصی. خود وی میگفت یک شرکتی یک میلیارد در آن زمان قیمتش بوده، حالا ورشکسته شده و تولیدش خوابیده بود. آمدند به 200 میلیون تومان آن را واگذار کردند. 10 درصدش را نقد و 180 میلیون تومان دیگر ظرف 25 سال پرداخت شد. اینطور بلا سر اصل 44 آوردند. نظر آیتالله خامنهای در اصل 44 زنده کردن شرکتهای مرده بود که این اموال بیفتد دست مردم نه اینکه بیفتد دست 4 نفری که راه و چاه را بلد هستند و میخورند و میبرند و به ثمن بخس خریداری میکنند. این یکی از بلاهایی بود که در زمان سازندگی واقعاً شروع شده بود و کاملاً مشهود بود.