صراط: بیست و سه سال پیش بود. همه چیز از ساعت شش و نیم صبح یک روز تابستانی شروع شد. یکی دو ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود. من که خنکای صبح بی حسم کرده بود هنوز در رختخواب بودم. ناگهان صدای پاهای حمید را شنیدم که با عجله از کنارم رد شد. از هول اینکه نکند اتفاقی برای پدر مریضش افتاده باشد سراسیمه در جا نشستم. ولی با یک صحنه جالب مواجه شدم: حمید دوست داشتنیِ من پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند کمرنگی به جایی نگاه می کرد. صدای یک کلاغچه از حیاط می آمد. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟». حمید با خوشحالی گفت: «پاشو که مهمون توی راهه». پرسیدم: «کیه اول صبحی؟». حمید جواب داد: «هویتش که معلوم نیست، ولی این کلاغچه یعنی بعله...».
به گزارش تبیان، حمید رفت سر کار و من به خیال اینکه او خرافات می گوید حرفش را جدی نگرفتم، تا اینکه ساعت ده صبح بود که پسر خواهر شوهرم پیغام آورد که پسرداییِ حمید با خانم- بچه ها دارند می آیند خانه ما و قرار است چند روزی هم بمانند! اشتباه نکنید، حمید من هرگز پیشگو نبوده است. چون عصر همان روز با سادگی همیشگی اش اقرار کرد که خودش با کلی اصرار آنها را دعوت کرده بود! از آن روز به بعد، در خانه کوچک ما هر چیزی به سادگی به نشانه ای قطعی از آمدن مهمان تبدیل می شد از صدای کذایی کلاغچه بگیرید تا ردیف شدن استکان ها و حتی جارو دست گرفتن بچه هایمان!
مهمان داری با اعمال شاقه
الان بیست و سه سال است که کار من مهمان داری است. قضیه به همین جا ختم نمی شود، چون در تمام این سال ها حمید من حاضر نشد که خودمان شش نفر (من، حمید و چهار فرزندمان) حتی تا شاه عبدالعظیم (ع) برویم؛ همیشه یک مینی بوس آدم باید همراهمان می شدند تا به او خوش بگذرد. با این اوصاف فکر می کنم بتوانید حال من را درک کنید؛ حال زنی که در تمام عمر زندگی زناشویی اش مشغول شستن، روفتن، سبزی پاک کردن، سرخ کردن بادمجان، ترشی و شور انداختن، پخت انواع مربا و ذخیره کردن آذوقه های لازم دیگر برای پذیرایی از مهمانان مترقبه و غیر مترقبه شوهرش بوده است. وقتی به خودم فکر می کنم از اینکه در این سالها فرصت نکردم حتی یک کار کوچک یاد بگیرم از حمید حرصم می گیرد. حتی حالا هم که دیگر دست و پا برایم نمانده باز هم حمید ول کن نیست. واقعاً دیگر توان ادامه این شکل از زندگی را ندارم، حوصله بحث های بی نتیجه با حمید را هم ندارم. فقط یک چیز را می خواهم به او بگویم: «طلاق می خوام عشقم»!!!
چند درس عبرت برای دیگران
اگر می خواهید ازدواج کنید حتماً به درجه مردم دار بودن همسر آینده تان توجه کنید تا به عاقبت قصه ما دچار نشوید. به علاوه پیشنهاد می شود که از این قصه چند درس عبرت دیگر هم بگیرید:
1. قبل از اینکه ازدواج کنید، تفاوت های شخصیتی را جدی بگیرید.
به میزان تناسب برون گرایی و درون گرایی خود و همسر آینده تان توجه ویژه داشته باشید.
2.مرز بین مردم داری و وابستگی به جمع را برای خودتان روشن کنید.
مهمان دعوت کردن و در میان جمع بودن خوب است ولی اگر وضعیت طوری است که بدون حضور دیگران، به اصطلاح به شما خوش نمی گذرد و یا به ندرت پیش می آید که دست همسر و فرزندانتان را بگیرید و خودتان خانوادگی به پارک یا سفر بروید، بد نیست که به احتمال وابسته بودنتان به جمع هم فکر کنید!
3. توان مردم داری همسرتان را هم در نظر بگیرید.
شاید بگویید که الا ن مثل قدیم نیست و گذشت آن زمانی که شوهرها بدون مشورت با همسرشان مهمان دعوت می کردند یا برنامه ای برای دور همی می چیدند. اما اگر سری به دفترهای طلاق بزنید می بینید که اوضاع اینجورها هم نیست. همین چند ماه قبل بود که زوج جوانی به دلیل اینکه شوهر مثل حمید قصه ما خیلی مردم دار بود از هم طلاق گرفتند. همینطور کم نیست تعداد خانم های میانسالی که با وجود سال ها زندگی مشترک به دلایلی مانند فرسودگی روانی و یا احساس نادیده گرفته شدن توسط شوهر که تماماً ناشی از میل افراطی آقا به برگزاری مهمانی های مختلف بوده است، خواهان طلاق می شوند. پس اگر دوز مردم داری تان با همسرتان هماهنگ نیست، بهتر است تا کار به جاهای باریک نکشیده است، وارد گود شوید و نظرات و انتظارات همسرتان را لحاظ کنید.
4.برای همسرتان وقت بگذارید.
در جمع بودن خوب است البته به شرطی که باعث نشود برنامه خلوت شما و همسرتان به هم بخورد. برای خانم ها نیاز به دو گوش شنوا مانند نیاز به هوا است. پس در هر شرایطی که قرار دارید حتماً ساعتی را در هفته به صحبت کردن با همسرتان اختصاص بدهید؛ البته صحبت کردن واقعی نه حرف زدن از پوسیدگی لوله های آب یا نداشتن گوشت و مرغ!
5.برای اوقات فراغت همسرتان ارزش قائل شوید.
اوقات فراغت به معنی اوقات بی مصرف نیست و هر کسی حق دارد ساعاتی در هفته را به کارهایی بپردازد که به آنها علاقمند است. ممکن است همسر شما برای مدتی (و یا مثل خانم فداکار قصه ما برای بیست و سه سال!!!) به خاطر شما و زندگی تان در برابر دور همی های نامتناسب با توان و شخصیتش دندان سر جگر بگذارد و به اصطلاح خودش، گذشت کند ولی بالأخره یک جایی از زندگی به زبان می آید و به خاطر این احساس که خودش را قربانی خواسته های شما کرده، انتقام سختی از شما می گیرد.