دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۹ آبان ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۳

افول فرهنگ قدرشناسي

کد خبر : ۴۱۲۰۸
به گزاش صراط روزنامه ابتکار نوشت:
هنوز بالاتنه عضلاني مردي که از پيراهنش مشعلي از آتش ساخته بود تا مسافران قطاري را نجات دهد که به‌سوي کوه فروريخته بر ريل آهن حرکت مي‌کرد، در ذهن چندين نسل از مردمان ايراني نقش بسته است. مردي که عنوان قدرشناسانه «دهقان فداکار» بيش از نام خودش «ريزعلي خواجوي» بر او اطلاق مي‌شد. پيرمردي که اين روزها و در دهه هشتم عمرش، هنوز همان تصوير جوان و فداکار از او در اذهان نقش بسته است. او محصول دوراني است که مردم و به‌خصوص جوانان و نوجوانان به قهرمان نياز داشتند و با همه محدوديت‌هاي اطلاع‌رساني، نام و خاطره‌اش توانست فراگير شود. او نه بر سکوهاي آسيايي و جهاني افتخار آفريد، آن‌چنان‌که ورزشکاران اين مرزوبوم آفريدند و نه در جنگ با دشمن رشادت از خود نشان داد، آن‌چنان‌که از گرداني از رستم و آرش گرفته تا همت و باکري تصوير کردند. او پيراهنش را در شبي زمستاني از تن به ‌درآورد و با نفت فانوس شبش آغشته کرد و آتش زد و بر سر راه قطاري پر از مسافر ايستاد. آنچه از او حماسه‌اي به نام «دهقان فداکار» ساخت، نگاه قدرشناسانه مردمي بود که کارش را چنان ارزشمند مي‌دانستند که بهاي جان آدمي را.

چند روز پيش، خلباني ماهر و باتجربه با ابتکار و البته شجاعت خود، توانست جان تعدادي ديگر از مسافران جاده‌ آسماني مسکو- تهران را نجات دهد؛ مسافراني که گستره تنوع نژاد و مليتشان از مرزها نيز فراتر رفته و اقدام اين خلبان شجاع را بين‌المللي ساخته است.
اما بااين‌همه امکانات ارتباطي که در کمتر از يک دقيقه حادثه‌اي محلي را در روستايي دورافتاده به اتفاقي جهاني بدل مي‌کند، چرا داستان خلبان «فداکار» به يک اتفاق خوشايند ملي تبديل نشد؟ حادثه‌اي که حتي تصوير آن، کمي پس از اتفاق در رسانه‌هاي اينترنتي جهان نيز منتشر شد. مگر نه اينکه اين خلبان که خود نيز در کانون حادثه بود و هرلحظه امکان قرباني شدنش مي‌رفت، توانست جان ده‌ها انسان را نجات دهد؟
پاسخ را شايد بتوان در اتفاقات چند سال اخير کشور جست‌وجو کرد. هشدارهاي متخصصان علوم‌اجتماعي و رفتاري در سال‌هاي اخير نشان مي‌دهد که مردم ما برخي از حساسيت‌هاي گذشته خود را از دست داده‌اند. مواردي که پيش‌ از اين سبب گرمي مناسبات و روابط ميان‌فردي جامعه ايراني شده بود، اينک چندان کمکي به اين موضوع نمي‌کند. بدون ترديد اقدام ارزشمند اين خلبان آن‌قدر ظرفيت دارد که تا سال‌هاي سال در حافظه جمعي ما ماندگار شود؛ اما در چنين اوضاعي، شايد تنها چند روز حافظه شلوغ و درهم ما اين اتفاق بزرگ را در خود نگه دارد؛ ذخيره کوتاه‌مدتي که هيچ کمکي به سازمان دادن رفتاري از اين نوع در ما نخواهد کرد. پس چندان عجيب به‌نظر نمي‌رسد اگر دست کمک پيرزن نابينايي را براي رد شدن از خياباني شلوغ پس بزنيم.
از نگاهي ديگر نقش دولت و نهادهاي حاکميتي در اين ماجرا کم از مردم نيست. (در اين ماجرا اگر جوالدوزي نصيب مردمان مي‌شود، حداقل نيش سوزني سهم مسئولان خواهد بود.)
در کشور ما سوانح بزرگي که جان صدها انسان را گرفته، کم رخ نداده است؛ هيچ‌گاه مسببان آن حتي بار سبک عذرخواهي را تحمل نکردند، چه رسد به مجازات. طبيعي است که نجات دادن جان ده‌ها انسان در يک اتفاق، چندان شوقي برنينگيزاند؛ وقتي از دست رفتن اين‌همه انسان، نه سرزنشي در پي دارد، نه مجازاتي و نه حتي پوشش خبري گسترده‌اي.
تفاوت ما با کشورهايي که از کوچک‌ترين اتفاق هوايي خود در چند دهه گذشته فيلم‌ها و داستان‌هاي حماسي ساخته‌اند، در همين نکته است که آنجا سهل‌انگاري در نجات جان انسان‌ها، فاجعه‌اي ملي است و تلاش براي نجات جان آدمي و به نتيجه رسيدن آن، جشني ملي؛ اما براي ما هر دو طرف قضيه حساسيت زياد خود را از دست داده است. در نظر آوريد پوشش گسترده و لحظه‌به‌لحظه نجات جان معدنچيان شيلي را در چند ماه پيش که هم دولت و هم رسانه‌هاي آن کشور آن‌را به حادثه‌اي جهاني تبديل کردند و از اين راه هم همدلي جهانيان را برانگيختند، هم تحسينشان را.
اين داستان را مي‌توان از بُعدي ديگر هم نگاه کرد. به‌نظر مي‌رسد پر و بال دادن به خبرهايي از نوع نجات جان مسافران هواپيماي تهران‌ـ‌‌مسکو، خود به معضلي تبديل مي‌شود؛ چراکه افکار عمومي را وامي‌دارد تا در برابر تلخي‌هاي حوادثي از اين دست، به پرسش و اعتراض برخيزند. پس مسئولان تصميم مي‌گيرند که شادي ملت از اتفاقات خوب را چندان تحريک نکنند که مجبور شوند فرداروزي جوابگوي سؤالات حوادث تلخ باشند.
به‌نظر مي‌رسد ريزعلي خواجوي ازاين‌جهت خوش‌شانس بوده که سال‌ها پيش‌تر از شکل‌گيري اين فضا توانسته است عنوان ماندگار «دهقان فداکار» را به نام خود سند بزند.
فضل الله ياري