آن چه می خوانید ماحصل این گفت و گو است:
 
اسمت چیست؟ میلاد- ر

چند ساله هستی؟
اردیبهشت سال 78 در مشهد به دنیا آمدم

چند خواهر و برادر داری؟
6 برادر و 3 خواهر دارم

پس در خانواده پرجمعیتی رشد کردی؟
نه! پدرم 3 زن داشت

یعنی الان دیگر همسری ندارد؟
نه! همه آن ها و از جمله مادر من از او طلاق گرفتند 

چرا؟
بیماری عصبی دارد! خیلی زود به هم می ریزد به همین دلیل هم کسی نمی توانست با او زندگی کند.

مادر تو چه زمانی از پدرت جدا شد؟
من خیلی کوچک بودم درست به خاطر ندارم اما فکر کنم حدود 2.5 یا 3 ساله بودم که از پدرم طلاق گرفت.

معتادی؟
نه! ولی به قرص های ترک اعتیاد مانند ترامادول معتاد هستم و زیاد مصرف می کنم!

یعنی اصلا مواد مخدر را تجربه نکرده ای؟
چرا! چند بار شیشه (مواد مخدر صنعتی) کشیده ام که آخرین آن دو روز قبل از وقوع قتل بود!

در کلاس چندم ترک تحصیل کردی؟
دوم دبیرستان بودم که درس را رها کردم چون دیگر مغزم نمی کشید و از سویی هم مدام با دوستانم اوقاتم را می گذراندم.

چگونه با آن زن جوان (مهلا) آشنا شدی؟
او را از قبل می شناختم یعنی از طریق یک پیرزن که «خاله» صدایش می کنیم با او ارتباط برقرار کردم.

از شب حادثه بگو، چه شد که به آن خانه رفتی؟
آن شب یکی از دوستانم به نام محمد با من بود، تصمیم گرفتیم برای برقراری ارتباط شیطانی نزد آن زن جوان برویم به همین دلیل هم ابتدا با «خاله» تماس گرفتیم چون فقط او از موقعیت «مهلا» خبر داشت. «خاله» هم برای ساعت 3 بامداد قرار گذاشت و آدرس منزلی در بولوار طبرسی شمالی را داد.

در بازجویی ها مدعی شدی که ابتدا قرص روانگردان مصرف کردید؟
بله! حدود نیم ساعت قبل از آن که به آن خانه برویم قرص مخدردار استفاده کرده بودیم 

چرا قمه ها یا به قول خودت «نیمچه» همراه داشتید
؟ ما آن شب پولی نداشتیم به همین دلیل سعی کردیم با قدرت نمایی و زورگویی، به هوسرانی خودمان ادامه بدهیم. برای همین هم هر کدام یک نیمچه برداشتیم!

قمه شما چند سانتی متری بود؟
قمه من دولبه بود که حدود 25 تا 30 سانتی متر طول داشت و دسته اش نیز به رنگ آبی بود.
 
آن شب چند نفر در آن ساختمان بودند؟ دقیق نمی دانم ولی دو زن و سه مرد در طبقه سوم بودند و مهلا هم در طبقه پایین حضور داشت.

پس چرا شما به طبقه سوم رفتید؟
من با زور قمه از آن دو جوان «رضا و هادی» (قبلا آن ها را می شناختم) خواستم که برق را روشن کنند به همین دلیل آن ها را به طبقه بالا بردم!
 
چرا درگیر شدید؟ آن ها وقتی فهمیدند ما پول نداریم و به زور متوسل شده ایم با ما درگیر شدند.
 
زن ها هم هنگام درگیری در آن خانه بودند؟ نه! آن ها همان لحظات اولیه فرار کردند تنها پیرمردی ماند که نمی توانست فرار کند!
 
به خاطر پول درگیر شدید یا به خاطر مهلا؟ در مورد نداشتن پول با رضا و هادی بحث می کردم که رضا مرا زد و بلافاصله به طبقه پایین رفت جایی که دوستم محمد نزد مهلا ایستاده بود! بعد هم من هادی را زدم و به گوشه اتاق انداختم وقتی از پله ها پایین می رفتم دوباره با رضا درگیر شدم!
 
وقتی به طبقه پایین رفتی چه دیدی؟ سر و صورت دوستم خون آلود بود او توهم زده بود و فکر می کرد صورتش به دو قسمت مساوی تقسیم شده است در همین حال رضا مقابل من قرار گرفت که من هم چند ضربه با قمه به بالا تنه اش زدم و سپس محمد به کمکم آمد و با او درگیر شد به طوری که درگیری آن ها به بیرون از ساختمان و داخل کوچه کشید.

چرا خودروهای مردم را با قمه تخریب کردی؟
می خواستیم بترسند و بیرون نیایند.

«مهلا» را چگونه از صحنه قتل بیرون بردید؟
او خیلی ترسیده بود، خودش با ما فرار کرد و ما او را به مخفیگاه‌مان بردیم.

همان لحظه در جریان قتل قرار گرفتی؟
وقتی رضا کنار کوچه افتاد فکر کردم دیگر جان ندارد به همین دلیل از آن جا گریختیم.
 
کجا رفتی؟ یک شب را که با مهلا و دوستم بودیم! صبح هم به کاشمر رفتم.
 
چند ضربه به رضا زدی؟ نمی دانم فکر کنم 4 تا 5 ضربه هوا تاریک بود و من هم حال خودم را نمی فهمیدم.

«مهلا» هم معتاد است؟
بله! آن شب یکی از ساقی ها (خرده فروشان مواد مخدر) برای او مواد آورده بود.

پس به همین دلیل بعد از قتل با شما آمد؟
او خیلی ترسیده بود اما می گفت اگر برای من مواد و پول جور کنید با شما می آیم که من هم به او قول دادم و او با من آمد اما آن وقت شب نمی توانستم برای او مواد مخدر تهیه کنم به همین دلیل هم خیلی التماس کردم که چند ساعت صبر کند او خمار بود و فقط مواد می خواست!
هیچ وقت چنین ماجراهایی را در صفحه حوادث روزنامه ها نخوانده بودی؟ نه! من اصلا روزنامه نمی‌خوانم.

حالا چه احساسی داری؟
خیلی پشیمانم به خاطر یک هوسرانی، همه آینده ام را از دست دادم!