شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۳۰

عکس یادگاری با شیعیان بحرین در جوار کعبه

از تمام کوچه‌ها مرد و زن مُحرم است که دارند می‌روند سمت عرفات. مکه سفیدپوش شده است. کم‌کم سرگشتگی‌های حج دارد شروع می‌شود.
کد خبر : ۴۲۷۵۰۷

دیروز صبح بعد از نماز قبل اینکه از مسجدالحرام بیرون بروم کنار مطاف با مرد میانسالی هم‌صحبت شدم که بچه کوچک و گریانی بغلش بود. از مصر آمده بود. واقعیت این است که لااقل من، هیچ وقت در حج ارتباط خوشایندی با مصری‌ها نداشتم. مصری‌ها دید خوبی به ایران ندارند و علاوه بر آن تفاخر عربی و تعصب مذهبیشان بالاست. بلافاصله صحبت را به سمت شیعه و سنی می‌برند و از موضع طلبکار به بحث سوار می‌شوند.

به خاطر همین تجربه به مرد مصری فرصت ندادم بپرسد اهل کجا هستم. خیلی گرم صحبت می‌کرد، اما بالاخره طاقتش تمام شد و پرسید. وقتی فهمید ایرانی‌ام سر و شکلش به هم ریخت، اما حفظ ظاهر کرد. گفتم از ایران چه اطلاعی داری؟ گفت کشور بزرگی هستید. گفتم: مثل مصر. گفت نیروی نظامی خیلی قدرتمندی دارید و بعد رفت سراغ شیعه و سنی. حقیقت این است که مردم کشورهای مسلمان فکر می‌کنند در ایران اهل سنت را می‌زنند و می‌کشند و به چهار میخ می‌کشند. یعنی این طور برایشان تبلیغ شده و حج یکی از فرصت‌هایی است که می‌شود برایشان از ازدواج اهل سنت و شیعه در ایران گفت. از چند میلیون اهل سنتی که در آرامش زندگی می‌کنند و حتی از اینکه در کاروان حج ما چند نفر از اهل سنت هم کنارمان هستند. همین که مرد مصری موقع خداحافظی خودش پیشقدم شد که دست بدهد به نظرم خوب بود. انتظاری بیش از این نداشتم.

* * *

شنبه را به مشورت حج آمده‌ها سعی کردم بیشتر استراحت کنم. کمی در مورد تاریخ عرفات و روز و دعای عرفه خواندم و نگاهی به ترجمه دعا انداختم. حس انتظار اعمال و مسئولیت آن را می‌شود هضم کرد، اما حس حضور همزمان در منطقه‌ای کوچک با حجت خدا روی زمین نفسگیر است. غروب هم حرم نرفتم. نشسته بودم و فرصتی پیش آمد که در اتاق تنها باشم. فکرم درگیر بود. فکر همه درگیر است وقتی قرار است عازم عرفات شوند. تمام زندگی آدم جلوی چشمش نوار می‌شود. مو به مو و لحظه به لحظه. کارها و فکرهای کرده و نکرده مثل لحظه رخ دادنشان به ذهن آدم می‌آید. نیت‌ها، خلوص‌ها و هر حسنه و سیئه دیگری که فکرش را بشود کرد. دو هفته است که دارم به مرگ فکر می‌کنم. وقتی می‌خوانی امام صادق فرموده گناهکارترین فرد کسی است که از عرفه برگردد و گمان ببرد هنوز بخشیده نشده، می‌فهمی که عرفه تولد است و چه کسی است که نداند هر تولدی پس از مرگ پیش می‌آید. قرار است در صحرای عرفات به پیروی از آدم و ابراهیم و محمد متولد شوم.

هرچقدر این تصور فکر خوش دارد، اما فکر مرگ را هم برایم مجسم کرده است. قبل از سفر خواستم وصیت بنویسم، دیدم چیز قابل ذکری نیست. نه قرضی دارم، نه طلبی و نه مالی. کمی روزه و نماز قضای احتیاطی را به مادرم سفارش کردم و خلاص. منتها در این چند روز به یقین فهمیدم که مرگ بزرگ‌تر از این حرف‌های سطحی و مختصر است. قبل آمدن توی دلم گفتم به امید فلان و بهمان رویه‌ام در زندگی امید رحمت خدا را دارم. اما حالا فکر می‌کنم که نه. هرچقدر فکر می‌کنم خبری از جنس خالص نیست. نه اینکه جو گرفته باشدم و اینطور بنویسم، حقیقت این است که هیچ وقت اینقدر جدی به زندگی‌ام فکر نکرده بودم. تمام دارایی‌هایی که فکر می‌کردم به درد قیامتم می‌خورد، پیش چشمم کم ارزش شدند و حالا در آستانه عرفه، بزرگ‌ترین روز زندگی هر مسلمانی که به حج آمده فقط با امید به یک چیز پا به عرفه می‌گذارم. اگر در عرفه قرار است متولد شوم، فقط به لطف محبت آل‌الله است که شیر مادر و نان پدر بانی‌اش بوده. فقط به امید بغض‌ها و اشک‌ها و حسرت‌ها. برای پیشانی شکسته رسول‌الله در احد و اشک‌هایش در قبر خدیجه. گلوی فشرده برای فریادهای فروخورده علی. غریبی حسن در خانه. چشمان ناامید حسین پس از عباس و بیشتر از همه اینها، دعاهای فاطمه برای رسیدن مرگش. امیدم به قدم‌هایم توی صحن انقلاب است. به مهربانی امام رضا و به حضرت حجت که خوب می‌داند سامرا را برای پدرش چقدر دوست دارم.

* * *

کمی خوابیدم و نیمه شب از هتل زدم بیرون. مستقیم رفتم قبرستان ابوطالب. هیچ کس نبود. زیارت حضرت خدیجه را خواندم و برای خودم غذا گرفتم. دو وعده است چیزی نخورده‌ام. گربه‌ای آمد کنارم نشست منتظر. مهمان ناخوانده هم حبیب خداست. تقریبا نصف نصف خوردیم. دمش را تکان داد و رفت و من هم رفتم سمت مسجدالحرام. مکه امشب سفیدپوش است. تقریبا همه محرم شده‌اند برای عزیمت به عرفات. کشورها بر اساس برنامه عربستان باید به عرفات بروند و خیلی کشورها قبل ظهر می‌روند. منظره فوق‌العاده قشنگی است. بعد نماز صبح به سرعت مسجد خلوت می‌شود. خلوت‌تر از تمام روزهایی که اینجا بودیم. این بار سر فرصت می‌روم کنار کعبه. ترجیحم برای دعا، درک بهتر عرفه است تا چیزهای دیگر. صبح است و هوا کم کم دارد گرم می‌شود. باید برگردم هتل اما دلم چیزی می‌خواهد که نمی‌دانم. الکی می‌چرخم. کمی نماز و قرآن می‌خوانم. کعبه را تماشا می‌کنم و آدم‌ها را. برای چند نفر عکس می‌فرستم و هوایی‌شان می‌کنم و بلند می‌شوم که بروم چندتا عکس دیگر هم بگیرم. با توجه به شلوغی و نابلدی و تکان‌های دست عکاس‌های آماتور، اگر در مطاف روزی دو سه نوبت چند تا عکس بگیری، ممکن است آخر روز یک عکس خوب داشته باشی.

سه مرد عرب مشغول عکاسی بودند. گوشی را دست یکی‌شان دادم و ایستادم. عکس گرفت و سوال و جواب تکراری. اهل کجایی؟ ایران. پرسیدم شما؟ بحرین. خندیدم و خندید. گفت: عکس سیدنا روی گوشی‌ات بود، فهمیدم شیعه‌ای. دو همراهش هم جلو آمدند و دست دادند. دوستش گوشی خودش را سمتم گرفت و عکس شیخ عیسی قاسم را نشانم داد. وقتی دید اسمش را می‌دانم، کیف کرد. گفت: می‌شناسی؟ گفتم ما در ایران کلی برای سلامتی و موفقیتش دعا کردیم. چرا نشناسم؟ یکی‌شان که سن بالاتر بود گفت آیت‌الله خامنه‌ای و شیخ عیسی و سیدحسن، جنود امام حجت هستند. خدا حفظشان کند. گفتند سلام ما را به امام رضا برسان. گفتم ان شالله خودتان هم بیایید. خندیدند و گفتند به زودی. گفتیم کنار کعبه باهم عکس بگیریم. یکیشان خندید و گفت جمعیت شیعیان مسجدالحرام. عکس گرفتیم. آنکه تپل‌تر بود، دستش را کشید روی عکس سیدحسن و بعد کشید روی چشم‌هایش. همزمان می‌گفت حفظه‌الله. اسم‌هایشان را پرسیدم. منتظر و حسین و قاسم. دست دادیم، هم را بغل کردیم و خداحافظی.

دل خوش و سرحال برگشتم سمت هتل. از تمام کوچه‌ها مرد و زن مُحرم است که دارند می‌روند سمت عرفات. مکه سفیدپوش شده است. کم‌کم سرگشتگی‌های حج دارد شروع می‌شود.

سجاد محقق

منبع: فارس