شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۸ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۰
استاد محمد شجاعی:

چه کنیم تا دوستی و تنفر مان فقط برای خدا باشد؟

کد خبر : ۴۳۶۳۹۵

موضوعِ محبت و تنفر به دیگران برای خدا، فرع بر این است که انسان اوّل با خود خداوند رابطه دوستی برقرار كرده باشد و با او در صلح و سلم باشد. وقتی كسی در درون خودش درگیر است و هنوز نتوانسته با خداوند تبارک و تعالی كنار بيايد و او را زيبا و دوست داشتني بيند و هنوز رابطه دوستانه ای بين او و خدا برقرار نشده، محال است که بتواند دیگران را به خاطر خدا دوست داشته باشد. اگر قرار باشد ما از جمله افراد «متحابون فی الله» باشیم، اول خدا باید برای ما محبوب باشد. یعنی محبوب بزرگتری باشد تا ما اين عرضه را داشته باشيم كه ديگران را به خاطر خدا دوست بداریم.

این مسئله خیلی مهم است. زیرا ما همواره هم کفر داریم و هم شرک. خیلی چیزهاست که خدا دوست دارد، ولی ما دوست نداریم و اگر به ما عرضه شود، حاضر نیستیم قبول کنیم. یک سری چیزها هست که خدا دوست ندارد، ولی ما دوست داریم. این اشخاص که بی حساب به بهشت می روند، در همه چیز محبت شان الهی بوده، یعنی اگر خداوند چیزی را دوست داشت که مطابق با طبع و سلیقه او نبود و حتی با عرف جامعه و مشهورات زمانه سازگاری نداشت، همان را می پذیرفت که خدا دوست داشته و بدش هم نمی آمد.

اهمیت این موضوع به قدری است که خداوند در روز قیامت به خاطر آن، همه مردم را از اولین و آخرین جمع می کند. صحنه، صحنه خیلی عجیبی است. در قرآن بارها گفته شده كه روز قیامت روز سختی است؛ به طوری که هیچ كس نمی تواند نفس بکشد، مگر به رضای خدا. در این باره حدیث زیبایی از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده به این مضمون:« إذا جمع الله عز وجل الأولین والآخرین، قام مناد فنادى یسمع الناس فیقول: أین المتحابون فی الله؟ قال: فیقوم عنق من الناس فیقال لهم: اذهبوا إلى الجنة بغیر حساب. قال: فتلقاهم الملائكة، فیقولون : إلى أین؟ - فیقولون: إلى الجنة بغیر حساب،  قالَ : فَیَقولونَ : فَأَیُّ ضَربٍ أنتُم مِنَ النّاسِ ؟فیقولون : نحن المتحابون فی الله، قالوا: وأی شئ كانت أعمالكم ؟ قالوا: كنا نحب فی الله ونبغض فی الله، قال : فیقولون : نعم أجر العاملین= وقتی خدای عزوجل مردم را از اولین و آخرین جمع می کند، ندا کننده ای می ایستد و ندا می دهد که همه مردم می شنوند. پس می گوید: کسانی که در راه خدا دوستی می کردند کجایند؟ می گوید: یک دسته ای از مردم می روند کنار می ایستند. پس به آنها گفته می شود بدون حساب به بهشت بروید. می گوید: پس ملائکه با آنها روبرو می شوند و می گویند: کجا می روید؟ پس می گویند: بدون حساب به بهشت می رویم. پس می گویند: شما چه کسانی هستید؟ می گویند: ما در راه خدا محبت می کردیم. می گویند: اعمال شما چگونه بود؟ می گویند: حب و بغض ما برای خدا بود. پس می گویند: چه نیكوست پاداش عمل‏كنندگان».

حضرت می فرماید: وقتی به آنها گفته شود بروید، آنها هم راه می افتند به سمت بهشت. در سر راه، ملائکه آنها را می بینند و سوال می کنند که کجا می روید؟

ظرافتی در این قسمت وجود دارد که حضرت حذف کرده و نخواسته بگوید که وقتی به آنها گفته می شود، بدون حساب به بهشت بروید، آنها بدون حساب بلند می شوند و می روند، بلکه حضرت بلافاصله می گوید ملائکه با آنها روبرو می شوند. یعنی همین که دستور می رسد، بروید، اینها می روند، معطلی ندارند.

وقتی ملائکه سر راه اینها را می گیرند و سوال می کنند کجا می روید؟ این ها می گویند ما بدون حساب به بهشت می رویم. مثل این که چندتا مامور ایستاده اند و نگذارند که آدم از جایی عبور کند و آدم بخواهد از جلوی شان رد شود، یک دفعه یک کارت ویژه نشان بدهد و بگوید دارم می روم؛ هیچ کاری هم نمی توانی بکنی. ما داریم بی حساب می رویم بهشت. این خیلی حرف است که آدم سینه اش را بدهد جلو و پیش فرشته ها راهش را بکشد و برود و آنان را تحویل نگیرد. فرشته‌ها بگویند کجا؟ کجا؟ بگویند ما داریم می رویم بهشت. آنقدر به رفاقت شان با خدا تكیه دارند که می دانند تضمین شده است. می پرسند:« فَأَیُّ ضَربٍ أنتُم مِنَ النّاسِ= شما چه كسانی هستید؟». جواب می دهند:« نحن المتحابون فی الله». همه عشق ما در راه خدا بوده و برای خدا با همدیگر صفا می کردیم و به ایرادها و ضعف ها و انحراف های همدیگر نگاه نمی کردیم. این مبنا خیلی بزرگ است. ببینید این خارج از ضوابط امر به معروف و نهی از منکر و کلاس گذاشتن برای همدیگر و پاس همدیگر را دادن است، اصلا ورای اینهاست.

ملائکه می پرسند: چگونه به خاطر خدا باهم رفاقت می کردید؟ جواب می دهند:« کنا نحب فی الله و نبغض فی الله= در راه خدا دوستی و دشمنی می کردیم». یعنی تمام محبت ها و بغض های ما به خاطر خدا بود. نه براساس میل و دوست داشتن های خودمان.

وقتی مبنای محبت و تنفر خدا باشد، بدون حساب وارد بهشت می شوی

از حدیث فوق بر می آید که هر گاه نظام محبتی براساس خدا تنظیم شود، نتیجه ی آن، ورود به بهشت بدون حساب است. تصور کنید، در صحنه ی قیامت که همه نگران حساب و کتابند، یک عده ای با شنیدن این صدا بلند می شوند و کنار می ایستند. به آنها گفته می شود بدون حساب به بهشت بروید. یعنی شما مشمول حساب و كتاب نیستید. اینها كسانی بودند كه نظام محبتی شان را خوب مهندسی کردند. یعنی نظام محبتی شان را در چهار مرحله  «انتخاب ها، ارتباط ها، رفتارها و افكار» را بر اساس خدا تنظیم كردند. محبت به حق تعالی یعنی نظام خوب بودن، بد بودن و زیبا بودن شان خداست و نه چیز دیگر.

بسیار اتفاق می افتد که ما خیلی ها را دوست نداریم؛ در حالی که خدا آنها را دوست دارد. یا خیلی ها را دوست داریم که خدا دوست شان ندارد. یا حداقل این است که از کسانی بدمان می آید که نمی دانیم خدا از آنان خوشش می آید یا نه؛  یا کسانی را دوست داریم كه مشکوک به این است که حتماً خدا هم دوستشان دارد. اگر مبنای تنفر و محبت انسان فقط خدا باشد، از وادی حساب و کتاب خارج می شود.

یک رمز مهم برایتان بگویم و آن این است: هر وقت می خواهید از قاعده و حساب و کتاب فرار کنید و میانبر بزنید، راهش «محبت» است. فقط كسانی كه محبوب هستند یا اهل محبت و محب هستند، از قاعده مستثنی می شوند.

شما حتی در نظام دنیایی تان با كسی كه دوستش دارید، خارج از قاعده های کلی تان رفتار می كنید. این چیزی است كه خدا از ما خواسته. خود خدا هم همین طور است. آنجا که فرمود: وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ = رحمت من عمومی است و همه چیز را در بر می گیرد؛ اما خاص است برای کسانی که تقوا داشته باشند و زکات بدهند و به آیات ما ایمان داشته باشند».

نظام محبتی، نظامی ورای شریعت است

نظام محبت غیر از نظام قانون است. نظام محبت حتّی وراء شریعت است. یك نظام فوق العاده بلندی است.  

چرا ورای شریعت است؟ چون حساب و کتاب در قیامت براساس شریعت و دین انجام می شود. اما به کسانی که نظام محبتی شان را براساس محبت به خدا مهندسی کرده اند، می گویند شما حساب و کتاب ندارید. چون روابطشان در چار چوب حساب كتاب نمی آمد.

زمانی انسان در چارچوب شرع کار می کند. مثلاً می گوید همسایه شما آدم بدی است، گناهی مرتکب شده و دارند او را شلاق می زنند. در چارچوب شرع می گوییم کار بدی کرده ممکن است از فردا هم نگاه ما به او تغییر بکند. اما زمانی آن کسی را شلاق می زنند که تو دوستش داری. مثلاً یک مادر به بچه خودش که در حال شلاق خوردن است، با یک غریبه ای که دارند شلاقش می زنند یک جور نگاه نمی کند و همینطور یک پدر یا برادر.

حال کسی که گناهی مرتکب شده و طبق حکم حاکم شرع یا امام معصوم باید حد بر او جاری شود. در قرآن هم می فرماید: وقتی می خواهی حد را جاری كنید، رأفت نباید باشد. یعنی اگر شلاق می زنی، محكم بزن. شمایی كه یك غریبه را می زنی و می گویی حکم امام معصوم است و گفته شلاق بزن. اما پای رفاقت که در میان می آید می گویند وقتی شلاق را زدی یا دیدی شلاقش می زنند، تا شلاقش تمام شد؛ زود بپر بغلش کن و در آغوشت بگیر و او را ببر یك گوشه ای زخمش را پانسمان كن و رفاقتت را با او مثل قدیم ادامه بده.

فرمود: اگر 50 نفر آمدند علیه دوستت شهادت دادند، ولی دوست تو گفت: بی گناهم، قبول کن. می دانید که حد با شهادت 4 نفر جاری می شود. اگر 4 نفر شهادت دادند كه این شخص زنا كرده، رفاقت شما باید آنقدر محکم باشد كه وقتی دوستت گفت: نكردم؛ تو هم بگویی: نکرده. شرعاً باید شلاق بخورد و می خورد. ولی خودش به شما می گوید: من نكردم، تمام است. یا اصلاً ثابت شده که گناه کرده و اعتراف هم می کند؛ دیگران هر جوری که هستند، حدش را زدند، آبرویش را بردند، ضایعش كردند، اما شما برو در آغوشش بگیر و پرستاریش كن و مثل روز اول با او رفتار کن. اگر او در مخیله ات به خاطر این کار، كوچك شود شما كوچك شده ای. چون بزرگ هیچ وقت دیگران را ریز نمی تواند ببیند. قیمتی كه شما به افراد می دهید و نمره ای که به افراد می دهید، تابع قیمت خودتان است. « الرجل لا یظنّ بأحد الاّ بصفته نفسه= آدم  با قیمت خودش به دیگران گمان می برد».

قاعده همدیگر را خواستن و همدیگر را دوست داشتن، ورای این قواعد است. اگر مبنای محبتشما به انسانها خدا باشد؛ نه خودت و رضای خودت و خواست و تمایلات خودت؛ تناسب و تأیید خودت؛ همراهی خودت. اگر مبنایت فقط خدا باشد بی حساب وارد بهشت می شوید.

خدا رحمت كند امام را. یک روحانی بود همیشه پشت سر امام صحبت می کرد و علیه امام تبلیغ می کرد. به امام امت گفتند: كه در قم این آقا علیه شما خیلی تبلیغ می كند. فرمود: آدم خوبی است. امام می رفت پشت سر همین شخص نماز می خواند. به امام می گفتند چرا شما که پشت سر او نماز می خوانی، او پشت سر شما حرف می زند. فرمودند: این برای خدا پشت سر من حرف می زند، چون فکر می کند، من واقعاً آدم بدی هستم. درد دین دارد و دارد به خاطر درد دین پشت سر من حرف می زند؛ اما او آدم خوبی است.

مبنای محبت برای غیر خدا، «من» است

آدمی كه كینه در دلش دارد و زود رنج و حساس است، آدم پستی است. چون مبنای زود رنجی و حساسیت «من» است نه خدا. من از دست كسی ناراحتم و نسبت به كسی بغض دارم كه مشكلی را برای من درست کرده و مشکل من را حل نکرده و به خواسته من تن نداده و آنچه را كه من گفتم، گوش نكرده و با من هماهنگ نبوده است. عصبی شدن، حساس بودن، زود رنج بودن، به این دلیل است كه ما به چیزهایی بر می خوریم که با «من» ما سازگاری ندارد.

بعضی از ما، تا وقتی با افراد هستیم كه باب میل ما باشند، وقتی باب میل ما نباشند و یا برای مصلحت چیزی را به ما بدهند و یا از ما بگیرند، خوشمان نمی آید. چنین شخصی روز قیامت جزء آدم های پست است. علی علیه السلام در مورد کینه فرمودند:« الحِقْدُ اَلْأمُ العُیوبِ[1]= کینه توزی، پست ترین عیب هاست». «اَلْأمُ» یعنی پست ترین. پست ترین اخلاق این است كه آدم رنجشی از دیگران به دل بگیرد. چون نقطه مقابل را امام نشان می دهد و می گوید اینها روز قیامت آنقدر علو دارند كه به آنها گفته می شود، شما بدون حساب بهشت بروید.

شخصی به معصوم علیه السلام گفت: ما خیلی با هم دوست و رفیق هستیم. معصوم علیه السلام پرسیدند: آیا آنقدر با هم خوب هستید که دست کنید در جیب هم و پول بردارید؟ گفت: نه. حضرت فرمود: شما شیعه نیستید. رشد شیعه ای نداشته اید. رشد شیعه ای نه که فقط هر وقت نیاز داشتی، دست کنی در جیب طرف مقابل. بلکه رشد شیعه ای یعنی مشکلات طرف مقابل، مشکل تو باشد. مشکلات تو هم مشکل او باشد. یعنی راحت بتوانید اسرار هم را به همدیگر بگویید و مطمئن باشید که جایی درز نمی کند. جاسوسی نیست، غیبت نیست، زیرآب زدن برای همدیگر نیست. وقتی داری برای طرف مقابل درد دل می کنی، انگار داری برای کسی می گویی که نفس و جان خودت و عین خودت است. انگار داری با آینه حرف می زنی و وای به حال کسی که مومنی به او این طوری نگاه کند و او جور دیگری رفتار کند.

گاهی یک نفر ذاتاً مزاحم من است و من را اذیت می کند، اگر بتوانم بخاطر خدا دوستش داشته باشم، خیلی هنر است. چون اینجا دیگر «من» وجود ندارد که بخواهد مبنای محبت باشد، فقط خداست. پس چنین کسی در قیامت هم معطلی ندارد. حساب این شخص ورای این قضایاست. او اصلا می گوید «من» وجود ندارد که بخواهد مبنای محبت باشد؛ هر چه هست، خداست.

امیرالمومنین در جنگ وقتی می خواست شمشیر بزند، طرف دشمنش بود، به جنگش آمده بود، اول نسل های بعد از او را نگاه می کرد که اگر قرار است از او شیعه ای متولد بشود، او را نمی کشت.

برای رسیدن به قاعده «بغیر حساب» باید تمرین کنیم

مرتب باید تمرین کنیم که به درجه ی «کنا نحب فی الله و نبغض فی الله» برسیم. خوش به حال کسی که هر چه از عمرش می گذرد، به مبنای «بغیر حساب» نزدیکتر می شود. آن وقت رفتارهای خدا هم با این شخص «بغیر حساب» خواهد شد.

«بغیر حساب» را در سوره آل عمران هم می فرماید:«ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب = خداوند هر که را بخواهد روزی بی حساب می دهد».  این یک اسم اعظم و یک شاه کلید است. می گوید تو نظام محبتی ات را دستکاری کن، هر چیز و هر کسی که می خواهد خوشت بیاید، آن را در مقیاس الهی ببر؛ اگر در آن مقیاس دوست داشتنی است، تو دیگر بدت نیاید و اگر در آن مقیاس منفور است، تو دیگر خوشت نیاید. اگر این کار را کردی آن وقت می بینی، خدا بدون حساب به تو کار و شغل، درآمد، محبوبیت، علم، معنویت، تقوا و همه چیز را بدون حساب می دهد. چون تو اساساً از چارچوب قواعد داری در می آیی. کسی را به نام «خود» با مختصات خودت در نظام درونی خودت حذف کردی و کسی جز خدا نیست. بنابراین، به کسانی بر می خوری و می گویی چرا فلانی اینقدر خوش روزی است؟ برای این که او با خدا همینطوری بوده «بغیر حساب» بوده. اگر قرار بوده 10 سال زحمت بکشد تا مطلبی را بفهمد، همان را خداوند بدون حساب به او ارزانی می کند. می بینی کارهایی می کند و حرفهایی می زند که همان حرفها را اساتید و بزرگان و اعاظم و اولیا هم می زنند. می گویی او این همه علم و دانش و این حرفها را از کجا آورده؟ از محبت.

«محبت» اسم اعظم است

محبت اسم اعظم است و همه اسم های اعظمی هم که به هر کس داده می شود، به تبع محبت داده می شود. محبت را باید بر نظام دلی خود حاکم کرد. برای همین آدم های زمخت و خشن و عصبی خیلی از این ماجرا دورند:«حبطت اعمالهم= اعمالشان حبط شد».

مرجع تقلیدی60 سال زحمت کشیده، زندان رفته، شکنجه دیده، مبارزه کرده، اما چون درنظام محبتی کم آورده، همه را از دست داده است. آن وقت یک پیرزن بیسواد، روی نظام محبتی سرمایه گذاری می کند و اسم اعظم را به دست می آورد؛ یا یک کارگری که درس هم نخوانده همینطور. بسیجی ها چگونه این همه اسم اعظم بدست آوردند که امام فرمود: یک شبه ره صد ساله را طی کردند. چرا امام گفت: خدایا من را با آنها محشور کن. چون آنها روی نظام دلی شان کار کرده بودند و از حساب و کتاب و چرتکه از خشونت و رنجش بیرون آمدند.

«محبت» شاه کلید است

اگر می خواهید با سرعت و قدرت جلو بروید و تمام گذشته تان جبران شود و مثل نور حرکت بکنید، روی نظام محبتی تان کار کنید. با چشم خدا به همدیگر نگاه کنید. این شاه کلید است و معادل زحمت کشیدن 20- 30-100 سال در مسائل دیگر است.

اگر شما بگویید، کدام ذکر را بگویم؟ کدام عبادت را انجام دهم؟ کجا بروم، کجا بیدار باشم؟ چه بخوانم؟ چه بشنوم؟ من می گویم همه را ببوس بگذار کنار؛ یک کار بکن، دلت را با مبناهای خدا سازگار کن. به خاطر خدا دوست داشته باش. و به خاطر خدا از کسی بدت بیاید؛ نه به خاطر خودت. خیلی حقارت و پستی است که آدم بگوید اگر فلانی با من هماهنگ نشود، از او بدم می آید. در نظام مدیریتی و کار که خواهران و برادران مسئولیتی می گیرند، باید دقت کنند، ما یک موقع از نظر کاری ممکن است با یک نفر کنار نیاییم و در نظام محبتی مان تاثیر بگذارد که این خیلی حقارت است. من نمی توانم با فلانی کار کنم، درست ولی کینه از هر دو طرف اشتباه است. سردی از هر دو طرف پستی و لئامت است. این جزو اصول اساسی کار مان باید باشد که هیچ کس به خاطر کار قوت و ضعف، هماهنگی و عدم هماهنگی از دایره ی انس و محبت ما نباید خارج شود. بنده نمی توانم با کسی کار کنم، اما روی سرم می گذارمش. اگر تا الان در نماز شب دعایش می کردم، از الان به بعد هم دعایش می کنم. یک کسی با من نمی تواند کار کند؛ خوب نمی تواند. اگر تا الان در نماز شب دعایش می کردم، باز هم دعایش می کنم.

سی سال هم شما در حوزه علمیه درس بخوانید این مبناها را به شما نمی گویند. اگر می خواهی مشمول فرمایش امام زین العابدین علیه السلام شویم، باید روی دل مان کار کنیم روی نظام محبتی مان کار کنیم. قرب به خداوند، سنخیت با حق تعالی، تقرب به پیامبر و آل اعتباری نیست؛ بلکه امری حقیقی است. یعنی شما باید کمال به دست بیاوری. این هم بدون این که شما یقه دلت و یقه خودت را بگیری امکان پذیر نیست. کلید آن هم رابطه حسنه با خداوند است.

یک قدم بر فرق خود نه                      وان دگر در کوی دوست

یک قدم را بر سر خودت بگذارو قدم بعدی در خانه خدا هستی. پس از اینجا تا خدا فقط یک قدم فاصله داریم و آن  این است که روی خودمان پا بگذاریم. پس باید یقه خودمان را بگیریم و گرنه با حقه بازی کردن و شیره مالی کردن (به قول حضرت روغن مالی و مداهنه) نمی توانیم کاری از پیش ببریم. چون نظام خدا نظام ریاضی است:« قد جعل الله لکل شی قدرا= محققاخدا برای هر چیز قد رواندازه ای قرار داده است». باید قدرها درست شود. برای بی قدری یعنی بغیر حساب بودن هم قدر داریم. بی قدری هم قدر دارد و قدرش این است که انسان نظام محبتی اش را متمرکز در الهیات بکند؛ نظام محبتی خودش را روی خدا پایه گذاری بکند.

 یک موقع نکند خدای نکرده ما با کسی درگیر شویم و به جنگ کسی برویم یا از کسی متنفر شویم که امام زمان و خدا دوستش دارند.

 ای بسا کس را که صورت راه زد            قصد شیطان کرد و بر الله زد

اگر نظام محبتی ما درست باشد، گول صورت را نخواهیم خورد

خیلی وقتها انسان فکر می کند دارد برای خدا جهاد و مبارزه می کند، ولی نمی فهمد چون صورت و ظاهر گولش می زند؛ نمی فهمد که با کی دارد مبارزه می کند. آنهایی که امیرالمومنین را کشتند، با سه تا جنگ با شعار اسلام و خدا به جنگ امیرالمومنین آمدند. اصلا نیاز نبود که این کار را بکنند. اگر کمی فکر می کردند که علی پیش خدا محبوب است یا نه برایشان کافی بود. ولی آنها محبت هایشان این طوری نبود. خیلی وقتها ما هم همینطوری هستیم. بعضی از دوستان، همکاران و بعضی از بزرگترها و کوچکترهای ما منفور ما می شوند، در حالی که پیش خدا منفور نیستند. هر وقت کراهتی در قلبت ایجاد می شود و از چیزی بدت می آید یا از چیزی خوشت می آید، ابتدا از خود سوال کن چرا؟ چرا خوشم می آید؟ چرا بدم می آید؟