آیتالله محمدرضا مهدوی کنی که در دوران نهضت اسلامی با رژیم پهلوی مبارزه میکرد، در سال ۱۳۵۳ توسط رژیم پهلوی بازداشت و مدتی بعد به بوکان تبعید شد، وی خاطرات فراوانی از خوش رفتاری و مهماننوازی مردم بوکان دارد.
به گزارش تسنیم آیتالله مهدویکنی در بخشی از کتاب خاطرات خود درباره تبعید به بوکان در ماه رمضان ۱۳۵۳ میگوید: «در ماه رمضان سال ۱۳۵۳ من سخنران مسجد جلیلی بودم و هر شب دو مسئله از فتواهای آیتالله العظمی خمینی را بیان میکردم و برای اینکه اسم ایشان را بیاورم، میگفتم ایشان در رساله این طور مرقوم فرمودهاند؛ لذا ساواک چندین بار مرا خواست و گفت که تو چرا اسم ایشان را عنوان میکنی؟ زیاد که فشار آوردند من در منبرها میگفتم «آقا فرمودند»، این ادامه داشت تا شب ۲۳ رمضان سال ۱۳۵۳، که دعا خواندم و صحبت کردم، در آنجا هم برای بازگشت امام خمینی دعا کردیم و مردم هم آمین گفتند. منبر که تمام شد ما را به کلانتری بردند و از آنجا به بوکان تبعید کردند.»
آیتالله مهدوی کنی درباره برخورد گرم مردم بوکان در دوران تبعید میگوید: «بعد از تبعید به بوکان به منزل یکی از مومنان آنجا بنام آقای فروزنده رفتم و او از من پذیرایی گرمی کرد، من خاطره پذیرایی او و خانمش را که سحری درست میکرد و لباسهای مرا میشست فراموش نمیکنم همچنین فراموش نمیکنم مردم بومی بوکان که کرد و اهل سنت بودند نسبت به حقیر بیش از حد انتظار اظهار محبت میکردند.
مردم آنجا با اینکه سنی بودند به من خیلی احترام میگذاشتند، آنها، چون روحانی خود را ماموستا مینامند مرا هم ماموستا میگفتند، من به هر مغازهای که برای خرید لوازم میرفتم مثلا اگر قصابی بود و صف بود یا دو سه نفر ایستاده بودند، قصاب میگفت: ماموستا مهمان ماست و احترام او واجب است، اجازه دهید ایشان را اول رد کنیم تا معطل نشود، در هر مغازهای میرفتم صندلی میگذاشتند، چای میآوردند، اگر به حمام میرفتیم مرا مقدم میداشتند و میگفتند ایشان مهمان ما است.»
ایشان درباره برخورد مأمورین شهربانی میگوید: لازم به ذکر است وقتی به بوکان وارد شدم مرا به شهر بانی بردند. رئیس شهربانی نامش سروان حیدری بود. سلام کردم، جواب سلام مرا نداد. ایشان بعد از سؤالات گفت که شما باید التزام بدهید که هرروز صبح اینجا بیایید و دفتر را امضا کنید. برای اینکه معلوم شود که شما از حوزهی قضائیه بیرون نرفته اید. گفتم من نمیآیم. گفت که باید بیایی والّا ما گزارش میدهیم و ممکن است شما مشکل پیدا کنید و شما را زندانی کنند. گفتم اگر من بچهی حرف شنویی بودم مرا به اینجا تبعید نمیکردند. اینکه مرا تبعید کردند دلیل بر این است که من بچهی حرف شنویی نیستم. من حرف بزرگتر از تو را در تهران گوش نکردم. تو که اینجا هستی توقع داری به دستور تو گوش کنم؟ من بههیچوجه گوش نمیکنم.
منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، ص. ۱۴۸-۱۵۰.