سعید اسماعیلی اساساً عاشق فضای باز، آن هم در ابعاد وسیع است. زمینی فراخ برای یک اجرای عظیم، مملو از آدم روی صحنه، صحنه هم که باید از ابتدا ساخته شود. قرار نیست این صحنه پایا باشد. عمر صحنه به اجرایش وابسته است. مثلاً این نمایش جدید جایی است که احتمالاً پس از اجرا به پارکینگ بدل میشود. یک فرصت فرهنگی که نمیتواند دائمی باشد و این خاصیت فرهنگ است. فرهنگ خانهبهدوش است.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان هوای گرم و شرجی پاییزی خبر از باران میدهد؛ ولی هنوز خبری از ابرها نیست. آسمان خدا صاف چون کف دست و آبی چون پهنه اقیانوس. مقداری پیادهروی در میانه بوستان نوروز در روزهای پاییزی و چند سربالای و رسیدن به ملجا «رسول». بیل مکانیکی زرد رنگ کوماتسو زمین را صاف میکند. صدای غرشهایش هر صدایی را محو میکند. آن دوردست چند نفر تیرهای چراغبرق چوبی را علم میکنند. کارگری زمین را میکند. شیاری طویل و مستقیم.
یک اتاق فرمان موقت در میانه زمین تعبیه شده است. کنارش مرد جوانی است. نشان سعید اسماعیلی را میگیریم و با انگشت به فضای افراشته در برابرمان اشاره میکند. یک سطح شیبدار ماسهای. از آن که بالا میرویم دقیقاً روی صحنهایم. به همین راحتی، یک Stage ماسهای. خبری از چوب و فوم نیست. رنگ کفش هم سیاه نیست. دکوری عظیم است در میانه بازارچه امین السلطان. اسب و درشکه و کلاه مخملیهای پراکنده این سو و آن سو.
سعید اسماعیلی را مییابیم. آرام در میانه صحنه قدم برمیدارد. صحنه یک کارگاه پیش از اجراست. پشت دیوارهای چوبی و گلی، پشت بازارچه و خرازی و قصابی ساختگی، یک کارگاه عظیم ساخت و تولید است. نجار و آهنگر واقعی آن سو مشغول به کارند. چند چادر عظیم هم برافراشته شده که هر یک کارایی خودش را دارد.
یک چادر که اتاقکهای مجزایی هم دارد محل استراحت و به نوعی رستوران کارکنان است. چند نفری هم پشت میزهای چیده شده لوبیاپلوی چربی تناول میکنند. چادری هم به لباس و جامهها اختصاص یافته است. همه چیز برای یک سالن تئاتر بودن کفایت میکند، به جز سقفی که نیست.
فضای نمایشی عظیم با حضور کلاهمخملیهای سیبیلو خبر از اتفاق تازهای میدهد. اسماعیلی و فصل شیداییش را دیده بودم. یک نمایش انتزاعی به تلنگرهای تاریخی و تروکاژهایی که نمایش را میسازند. بدون هیچ داستان مشخصی و صرفاً ساختن تصویری از گذشته با طعم شور و هیجان و انفجار و نور.
این بار اما دکور ثابت است و میزان نورها گواه بر آن دارد خبری از آن انفجارها و شلوغبازیها نیست. شلوغی اصلی رو صحنه رخ میدهد، جایی که جاهلان کلاه شاپوپوش به میانه صحنه میریزند و از الطاف مشتها و دنگهایشان کسی را بینصیب نمیگذارند.
میخواهم از اسماعیلی بپرسم چرا خبری از اوج و مهنا نیست. بیخیالش میشوم. نمایش اگرچه از تصدق منطقه فرهنگی و گردشگری عباسآباد برپا میشود؛ اما عنوان فصل شیدایی هنوز جایی خودنمایی میکند. اسماعیلی میگوید از ششم تا شانزدهم آبان این قطعه زمین عظیم میزبان 5هزار تماشاگر خواهد بود. این به معنی جاسازی 5هزار صندلی است.
هنوز حرفهایمان با اسماعیلی تمام نشده اعلام آغاز تمرین به گوش میرسد. همه چیز جمعوجور میشود. حتی اسبی که هر از گاهی شیهه میکشید خودی نشان میدهد و با ریتم موزونی، سمکوبان بر زمین، به جنبش درمیآید.
در همین اثنا نعیمی ظاهر میشود. با کلاه شاپو و سبیل آویخته. خودش میگوید از تیپ جدیدش خوشش میآید. مردانه: شاید صفتی باشد که ظاهر این چنینی به هر کسی القا میکند. کلاهمخملیهای جاهلنما دورهاش میکنند. عکس میگیرند. از دیدنش سر کیف میآیند. قرار است ستاره نمایش باشد. البته نویسنده هم باشد. «رسول» داستان مرد جاهلی بزنبهادری است که در مواجهه با مرد دین متحول میشود. چیزی شبیه علیگندمی همدانیها؛ اما این یکی از جنس آذریها و از دیار مشروطه است.
نعیمی با گریز از فرش قرمز راهی پشتصحنه میشود. سویش میروم. میپرسم تو و این نمایشها. میگوید قبلاً «ترور» را کار کرده و برایش چنین فضایی ناآشنا نیست. از انگیزه حضورش میپرسم و میگوید قبلاً فصل شیدایی را دیده؛ اما در طبقه آثار محبوبش نبوده. میگوید عاشق داستان و داستانگویی است و شرط حضورش در این پروژه همین بوده. او برخلاف آثاری از این دست که این روزها در گوشه گوشه تهران دیده میشوند، داستانی خلق کرده است. بعدها که قسمتی از آن را میبینم شخصیتها و پلان و اتوس و میتوس و لوگوس، همه حضوری پررنگ دارند؛ اما باید درباهاش بعدها گفت.
پشتصحنه غوغایی است. کلاهمخملیها منتظرند بخشهایی نمایشیاشان آغاز شود. صحنه بزن بزنی در راه است. نعیمی میگوید برای عکاسی عالی است. سعید اسماعیلی پایین خاکریز، روی صندلی، پشت یک میکروفون. دستور میدهد. یاد فیلمهای هالیوودی میافتم. جایی که آقای کارگردان تکیهزده بر صندلی تاشو، وسط صحرایی یکدست شن، میزانسن میدهد.
لوطیها حمله. شورش بیدلیل. مشت و لگدهایی که از زمین به آسمان پرتاب میشود؛ اما خبری از هشت شدن آسمان نیست. از خاکریز پایین میآیم تا صحنه را ببینم. هنوز چند کارگر مشغول کارند. دعوا که خاموش میشود، نوبت قمار است، آن هم وسط محرم. این گره ماجرای رسول است. جایی که رسول باید به خودش بیاید و برای بیدار شدنش نیاز به نایبی دارد. نیابتی که از آن این متن نیست. بهتر است خودتان ببینید.
رسول ششم آبان آغاز به کار میکند با حضور حمیدرضا نعیمی، کاظم هژیرآزاد و حبیب دهقاننسب و 150 هنرور. نمایشی که از این تاریخ میتوانید آن را در کنار بوستان نوروز واقع در خیابان نلسون ماندلا، بالاتر از میدان آرژانتین به تماشایش بنشینید.