خدا امتحان محبت به خودش و به امام زمان علیه السلام و سایر معصومین را خواهد گرفت. هیچ کس نمی تواند بگوید این امتحان از من گرفته نمی شود.
خداوند تبارک و تعالی در حدیث معراج در این فقره فرموده اند: « وَجَبَتَ مَحَبَّتَّی لِلمُتَواصلین فیَ= محبّت من واجب می شود به کسانی که به خاطر من با همدیگر پیوند برقرار می کنند». وقتی می فرماید:«فیَّ» همانطور که قبلاً هم عرض شد باید پای خواسته های خودمان کنار برود و دلیلی جز خواست خداوند تبارک و تعالی برای پیوند وجود نداشته باشد.
در طول تاریخ در اطراف انبیاء و انسان های برجسته اصحاب و یارانی بودند که ارتباط شان با آنها از روی طمع و خواسته های طبیعی و دنیایی بوده است؛ حتی ارتباط شیطان با خداوند متعال نیز براساس منیت او بود. چنانچه خداوند فرمود: به آدم سجده کنید. اگر شیطان خداوند را معشوق و معبود واقعی خود می دانست، این کار در ذائقه او کار شیرینی می آمد و انجام می داد. ولی چون محبت و ارتباط شیطان آلوده بود، سرپیچی کرد و خودِ خدا هم دیگر برایش مهم نیست و حاضر است با معبود و معشوق خود درگیر شود، ولی آن عمل نفسانی خود پسندی اش را کنار نگذارد. یاران و اصحاب انبیاء و ائمه که در مبارزات زیادی کنارشان بودند، وقتی جاهایی انبیاء و ائمه علیهم السلام تصمیمی می گرفتند که به مذاق یاران و صحابی شان خوش نمی آمد، به جای این که بر خواسته ی پیامبر، امام و رهبر و تکیه کنند، خواسته خود را ترجیح می دادند.
امتحان در نظام محبتی، چگونه گرفته می شود؟
خداوند امتحان محبت را اینگونه می گیرد که یک محبوب یا یک کار سخت را بر سر راه انسان قرار می دهد، مثل واجبات، محرمات؛ یا اینکه محبوبی را سر راه انسان قرار می دهد که انسان باید بین خدا و او یکی را انتخاب کند. جهاد را پیش می آورد، جهاد مالی، جهاد جانی و جهاد نفسی را پیش می آورد و انسان باید بین اینها یکی را انتخاب بکند.
اگر کسی واقعاً محب خدا باشد و حکیمانه نگاه کند، این امتحان یک نوع به دست آوردن محسوب می شود. گاهی انسان نمی تواند یقین کند. فرق بین علم و ایمان هم از اینجا معلوم می شود که در شخص اعتقاد دارد که این اتفاق می افتد. اگر فقط علم داشته باشد و در کلاس و پای درس استاد یاد گرفته باشد و هنوز به ایمان نرسیده باشد، خوب نیست. باید باور کرد که من با عبور از خودم به یک خودِ بالاتر می رسم. این عبور از خود، کار هر کسی نیست و ایمان می خواهد که انسان به خاطر خدا از خودش عبور کند.
امتحان معمولاً در سختی هاست، چگونه در محبت امتحان می شویم؟
اینجا سؤالی مطرح می شود، بسیار خوب! ما به خاطر خدا «تعاطف و مهرورزی» می کنیم. به خاطر خدا همدیگر را دوست داریم و با هم پیوند برقرار می کنیم. مثلاً اگر چهار نفر همدیگر را به خاطر خدا دوست داشته باشند، مثل دفاع مقدس که رزمندگان عاشق همدیگر بودند و برای همدیگر می مردند، امتحان کجای قضیه بود؟ می گفتند: امتحان نیست، بلکه یک لذت است؛ ما خدا را دوست داریم؛ بندگانش را هم دوست داریم؛ آنها ما را دوست دارند و به خاطر این دوستی با هم ارتباط و بده بستان داریم و از هم لذت می بریم؛ از هم کمک می گیریم و به هم کمک می کنیم. پس گیر کار و سختی کار کجاست؟ که یکدفعه خداوند چنین پاداشی را برای این کار قرار می دهد؟
یا به عبارت دیگر ما می دانیم معمولاً امتحان را در سختی ها و گرفتاری ها و چالش ها می گیرند. در تعاطف و مهرورزی، ظاهراً مشکل و سختی به نظر نمی رسد. در تعاطف و مهرورزی و محبت انسان با دوستانش صفا می کند؛ همانطور که در خطبه عقد اخوت می خوانیم:«و اخیتک فی الله و صافیتک فی الله... عادهت الله = برادری کردم با تو برای خدا، صفا کردم با تو برای خدا... عهد بستم با تو در راه خدا». می بینیم که صحبت از برادری و صفا و عهد و دوستی است. پس مشکل در کجای امتحان محبت است؟ پاسخ این است که مشکل در اینجاست که محبت همیشه شیرین نیست. شیطان در مسئله محبت نیز وجود دارد:«إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُم[1]= شیطان میانشان را به هم مى زند». یعنی شما هر چقدر سعی کنید، این محبت را نگه دارید، بی آفت نیست.
نمونه از این آفت را در روابط زناشویی می بینیم. زن و شوهرها که اوج مهر و محبتند و مودّت در روابط زناشویی هست؛ طلاق و گرفتاری در این روابط وجود دارد. حتی در روابط دیگر مثل رابطه شاگرد با استاد، رابطه پدر و فرزند، رابطه دو برادر و خواهر، می بینیم که عمق این عواطف، از روابط زناشویی هم عمیق تر است، گاهی دچار آفت می شود و همیشه شیرین نیست. من شیطان دارم، طرف مقابل هم شیطان دارد. آدم های حسود، شیاطین جنّیّ و انسی وجود دارند؛ حتی اگر شیاطین هم نباشند، حوادث وگرفتاری ها هستند. مثلاً برادر من الان دچار یک معضل، مشکل، مریضی، ورشکستگی شده، من باید پای کار او بایستم و آن 7 حق اخوت را که در بحث مهرورزی در بخش حقوق برادران دینی توضیح دادیم، رعایت بکنم. خیلی کار راحتی نیست که انسان بتواند حقوق واجب را ادا بکند، مستحباتش بماند. در یکی از آن 7 حق می گوید: نباید بگذاری که برادرت از تو درخواست کند. اگر می دانی نیاز دارد، تو باید پیشنهاد بدهی. اگر یکی از آن 7 مورد را انجام ندهد، از ولایت خدا خارج می شود. پس اینگونه نیست که همیشه خوش بگذرد؛ بلکه مانع و عوامل بازدارنده هم دارد. در این موانع است که انسان امتحان دوستی می دهد.
یک امتحان ساده در مسئله محبت، حسادت است
خیلی وقتها شما فکر می کنید یک نفر را خیلی دوست دارید و عاشق او هستید و فکر می کنید این دلدادگی کاملاً خالص است، اما خیلی زود امتحان می شوید و بعد می فهمید که نه، تو طرف مقابل را با طمع دوست داری.
یک مثال خیلی ساده و مبتذل از بچه های 4-5 ساله می زنم که برای همه اتفاق می افتد. از دانش آموزان راهنمایی، دبیرستان، طلبه ها، دانشجویان در سطوح بالاتر، علما و شاگردان شان، اولیای خدا و اصحاب انبیاء این امتحان ساده اتفاق می افتد.
بچه ها وقتی دوستی دارند و می بینند دوست شان دوست دیگری هم دارد، حسودی می کنند و دوست دارند دوستش فقط به او محبت کند و با کس دیگری دوست نباشد. این مثال در میان بزرگسالان هم مکرر اتفاق می افتد. مثلاً شما با کسی دوست هستید. اگر دوستی شما خالص باشد، از اینکه دوستت دیگران را به اندازه تو و حتی بیشتر از تو دوست داشته باشد، تو اصلاً نباید حسادت بکنی. ممکن است بگوئید ما که اینجوری نیستیم، در حالی که به ندرت آدمی پیدا می شود که بتواند از شر چنین حسی نجات پیدا کند. یعنی اکثراً با این که می دانند این کار خیلی ساده است، اما در این امتحان رد می شوند. مثلاً کودکی می گوید: من با فلانی قهرم. می پرسی: برای چه قهری؟ می گوید: چون با آن یکی هم دوست است. من به او گفتم بیا خانه ما، رفته خانه آنها. بچه کوچولوها را دیده اید که با هم از این حرفها دارند. بزرگها هم همینجوری هستند؛ اما برخلاف بچه ها که این حس پنهان نمی کنند، آنان پنهان می کنند. این خیلی مهم است که آدم بتواند خودش را آزاد بکند.
زن و شوهر هم با هم خیلی خوبند؛ ولی مرد یک جوری مواظب است که نکند همسرش برادر و پدرش را بیشتر از او دوست نداشته باشد، حتی فرزندش را بیشتر از او دوست داشته باشد. یا اگر زن بفهمد شوهرش بچه ها را بیشتر از او دوست دارد، کاملاً به هم می ریزد. اینکه انسان در محبت به آزادگی برسد، کار راحتی نیست. از این که خودش را راحت بکند و به وارستگی برسد و شاد شود از اینکه همسرش، دوستش، بچه هایش، پدر و مادرش، استادش ولی خدایی که با او در ارتباط است، امامش، پیامبرش، آدم هایی را بیشتر از او دوست داشته باشند و اصلاً هم به او برنخورد. نمی گویم کیف کند و شاد باشد، چون کیف کردن کار آدمهای خاص است، حداقل به او برنخورد. این آزادگی روح خیلی مهم است.
باطن و پیامدِ حسادت در محبت چیست؟
وقتی شما دچار حسادت در محبت می شوید، دچار محدود کردن خود و دیگران در محبت می شوید، در واقع جلوی تجلی این اسمای زیبای خداوند را می بندید.
برای روشن شدن مطلب اول باید بگوییم، اصلاً محبت چیست؟ عاطفه، محبت، دوست داشتن و عشق چیست؟ محبت، دوست داشتن و عاطفه، تجلّی و ظهور اسم رحمان، رحیم، عطوف و رئوف خدای تبارک و تعالی است. جلو راه را نبندم و اجازه بدهم کسی که من او را خیلی دوست دارم، او هم دیگران را به اندازه من یا بیشتر از من دوست داشته باشد. اگر این اجازه را به طرف مقابلم دادم و به من برنخورد، اگر توانستم این حجاب را از خودم بردارم، در این امتحان پیروز شده ام.
یکی از دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام اشتباهی کرد و به دستور حضرت، دستش را قطع کردند. معاویه خواست از این موقعیت سوء استفاده کند و گفت: الان بهترین وقت است که او را شکار کنیم؛ چون الان وجودش را کینه ی علی علیه السلام گرفته و بهتر است او را به لشکر خود بیاوریم. وقتی از او می پرسند، چه کسی دستت را قطع کرده؟ می گوید: عزیزم ، سرورم، مولا و امامم دستم را قطع کرده است.
پدری گوش فرزندش را می گیرد و دعوایش می کند، بچه می گوید از پدرم بدم می آید، یا از مادرم بدم می آید. برای چه بدت می آید؟ می گوید: چون من را کتک زده؛ فحش داده؛ ضایع کرده. این فرزند باید به احساسات شان توجه کند که روی چه حسابی او را کتک زده و ضایع کرده اند. در نظام طبیعت اینها عقده ایجاد می کند. از نظر روانشناسی هم می گویند، مادر و پدر نباید این کارها را بکنند، چون عقده ایجاد می کند. زیرا نگاه ما نگاه طبیعت گراست. ما به شأن حیوانی بیشتر بها می دهیم تا شأن انسانی.
نتیجه ی برداشتنِ حجابِ حسادت در محبت چیست؟
اگر کسی بتواند این حجاب را بردارد؛ یعنی مانع محبت نشود و نگوید تو باید فقط مرا دوست داشته باشی و به هیچ کس دیگر نباید نگاه بکنی؛ به هیچ کس دیگر نباید توجّه بکنی؛ از هیچ کس دیگر نباید خوشت بیاید؛ هیچ کس دیگر نباید از تو تعریف کند؛ به کسی نباید هدیه بدهی؛ کسی به تو نباید هدیه بدهد؛ چرا فلانی به تو هدیه داد؟ چرا هدیهی او گرانقیمت تر از من بود؟ اگر کسی توانست به این حجاب غلبه کند، چه اتفاقی می افتد؟ پاسخ این است، حجاب بین او و خدا برداشته می شود. دیگر حجابی بین او و خدا نیست.
تمام بدبختیهای جامعه انسانی و جامعه جهانی این است که اگر چیزی به اسم عاطفه، مهربانی و عشق را دوست دارند، همه را با بخل، محدودیت و انقباض دوست دارند. تمام این حرف ها را می زنیم، اما حول محور خودمان. ولی وای به حال کسی که دیگری را بیشتر از ما دوست داشته باشد، هر چند به ما نزدیک هم باشد. این راه بستن است. در حیوانات هم عاطفه، محبت، مهرورزی، تواصل و ارتباط هست؛ فرق بین محبت انسانی به معنای دقیقش با محبت حیوانی در همین جاست که انسان در نظام محبتی، از ظهور محبت حتی اگر پای خودش وسط نباشد، همیشه استقبال می کند.
یک مثال زنده و واقعی بگویم: دوتا برادر بودند؛ یکی شان خیلی اهل رقابت بود در این که خودش را در دل پدر و مادر جا بکند. برادر دومی این گونه نبود. مثل برادر اول اهل سالوسی و زرنگ بازی نبود. برادر اولی که اهل سالوسی بود یک جایی مورد امتحان قرار گرفت و رد شد و به شدت منفور پدر و مادر شد. هم خودش و هم خانمش و بچه هایش همه منفور شدند. آن برادری که اهل زرنگ بازی و سالوسی نبود، خیلی ناراحت بود از این که چرا پدر و مادرم با برادرم بد شده اند؟ چرا برادرم کاری کرد که محبت پدرومادرم را از دست داد؟ در حالی که در چنین مواقعی، این برادر می توانست از این فرصت استفاده کرده و خودش را به پدر و مادر نزدیک کند. ولی هر چقدر پدر و مادر از او تعریف کردند و از برادرش بد گفتند، این شخص قبول نکرد و گفت اشتباه می کنید؛ شیطان دارد بین ما را خراب می کند و سوء تفاهم ایجاد می کند. تا زمانی که روز مادر شد و هر دو برادر می خواستند هدیه ای برای مادر بگیرند. این برادر که پاک و صادق بود، مقداری پول به برادرش داد و گفت: یک هدیه گرانقیمت و خوب برای مادر تهیه کن. چون می دانست این برادرش که الان طرد شده، ممکن است هدیه خوبی نخرد و اگر خودش هدیه گرانقیمت بگیرد دوباره این روند ادامه پیدا می کند. پول را به برادرش داد و گفت: بین خود ما بماند، یک هدیه خوب بخر و این آتش را خاموش کن. یعنی این شخص عاشق تجلّیّ محبت بود. اصلاً مهم نیست که پدرو مادرش آن برادر را بیشتر دوست داشته باشند. اگر آن برادر را هم بیشتر دوست داشته باشند، نه تنها به این برنمی خورد، بلکه کیف می کند. کسی می تواند اینگونه باشد که گدا و محدود نباشد و از خود خدا به طور مستقیم محبت دریافت کند. این کار سختی نیست. بی نهایت محبت در انتظار ماست. شما هروقت بخواهید، می توانید این محبت را جذب کنید. شما همین که یک گوشه ای نشسته اید؛ یا در رختخواب ذکر می گویید، به این معناست که خدا در رختخواب پیش شما آمده؛ زیرا ذکر اول از طرف مذکور گفته می شود، بعد توسط ذاکر.
شما نگاه کنید 95 درصد طلاقها بر اثر همین مسائل است. مثلاً مَرد فکر می کند، قال گذاشته شده و له شده، زَن فکر می کند که نادیده گرفته شده و حرفش شنیده نشده، یک جا ضایع شده. همه بدبختیهایی که درآدمها اتفاق می افتد، برای این است که می گوید چرا من، من، من، من. من کنار گذاشته شدم؟ من نادیده گرفته شدم؟ پس من چه؟ اگر قرار باشد من نباشم، می خواهم دنیا نباشد. اگر قرار است اسلام، بسیج، هیئت، مؤسسه، جنگ، کارهای سیاسی، مجلس شورای اسلامی باشد و من نباشم، می خواهم صد سال نباشد.
پس امتحان محبت سراغ همه ما می آید. آدم عاقل باید از آنها بگذرد، فقط ما باید به خدا اعتماد کنیم، از حجاب «خود» رد شویم. در این صورت به یک وادی امن می رسیم، به یک آرامشی می رسیم که انتها ندارد و دائمی است. یعنی دیگر اضطراب سراغ آدم نمی آید.
«من» گفتن، اصلاح نظام محبتی را به هم می زند
اصلاح نظام محبتی، مسئله فوق العاده مهمی است که معیارهایش را هم در جلسه قبل توضیح دادیم. وقتی می گوئیم اصلاح نظام محبتی، یک طرف قضیه این است،« قُل اِن کانَ آباءُکُمُ وَ اِخوانُکُمُ وَ ازواجُکُم و...» یک طرف قضیه این است که تو حد روی محبت نگذاری. می گوید: نمی شود، پس من چه؟ این عبارت «پس من چه؟» این «من»، همان من محدود است، همان «منِ» شیطانی است، من حیوانی است.
تو به محض اینکه از این من خلاص شدی و گفتی: بگذار فلانی دیگران را بیشتر از من دوست داشته باشد، در این صورت، دوستی در عالم پخش می شود؛ اختلافها کم می شود، رویشها بیشتر می شود. درست است که این رویش ممکن است برای من نباشد، هیچ اشکالی ندارد. ولی بالاخره رویشی اتفاق می افتد؛ محبتی اتفاق می افتد؛ این بدین معنا است که اینجا دیگر پای شیطان در میان نیست، اختلاف نیست، جهنم نیست.
اگر مردم همدیگر را دوست داشته باشند و به همدیگر بی حد مهرورزی کنند، «من» هم نداشته باشند، بزرگترین مانع ظهور امام زمان علیه السلام برطرف شده است. ریشه موانع ظهور امام زمان و کشته شدن یازده امام دیگر خودخواهی ها بوده است.
راه بستن و محدود کردن محبت، چه پیامدهایی دارد؟
سعی کنیم در محبت، هیچ وقت راه را نبندیم. در بستن راه چه اتفاقی می افتد؟ در بستن راه این اتفاقات می افتد که حجاب بین انسان و خدا زیاد می شود؛ انقطاع ایجاد می شود؛ جریان تشبه به خدا از بین می رود؛ جهنم درست می شود.
وقتی من اصرار دارم که خودم محبوبترین باشم، ولی روی محبتها حد می گذارم، یک اتفاق دیگر هم می افتد، یعنی درست همان کسی که تو می خواهی دوستت داشته باشد، دیگر دوستت ندارد. همان چیزی را که می خواستی به دست بیاوری و برایش بی تابی می کردی؛ برایش توطئه می کردی، به دست نمی آوری که هیچ، تازه منفور هم می شوی. آن چیزی را هم که داری از دست می دهی؛ این یک کار بی فایده و عقیم است.
قدیمی ها می گویند: «اَلَحَسُودُ لا یَسُود= حسود هیچ وقت برتر نمی شود»، یعنی سیادت پیدا نمی کند و به اشتباه می گفتند حسود سودی نمی برد. هر چند از نظر ترجمه اشتباه است، ولی از نظر مفهوم درست است. یعنی واقعاً انسان حسود، سودی نمی برد. «لایسود» یعنی حسود هیچ وقت به سیادت نمی رسد. وقتی حسادت می کند، اینجور نیست که خودش روی قله بایستد، اتفاقاً زمانی روی قله و روی رأس قرار می گیرد که بتواند از خودش عبور کند. تنها کسانی می توانند سیادت بکنند و می توانند بالاتر بیایند و روی قله بایستند که بتوانند از خودشان عبور کنند؛ یعنی هر چه خودش را حذف کند و نخواهد برتر باشد، برتر می شود. برای همین فرمود:«سید القوم خادمُهُمُ= آقا و سرور هر گروهی، کسی است که متواضعتر و خدمتگزارتر است». فطرت در بین جمع و یک گروه کار خودش را می کند. هیچ کسی نمی تواند جلوی فطرت را بگیرد. فطرت عاشق کسی می شود که از همه خادمتر و متواضعتر است. بیشتر نوکر بقیه است. خدا رحمت کند امام را که می گفت: من خیلی حسرت این خدمتکارم را می خورم.
قدر محبت های اطرافیان مان را بدانیم
چقدر خوب است یک مرد در روابط زناشویی وقتی به همسرش نگاه می کند که این همه سال مودّت برای او هزینه کرده، زحمت کشیده، اذیت شده، او را بزرگ ببیند. روی قله محبت خودش قرار بدهد و عاشقش باشد. یک زن وقتی می بیند که شوهرش برای این زندگی، برای با او بودن و با بچه ها بودن، چه زحمات و خون دلها خورده، باید قدر بداند. چقدر خوب است یک بچه وقتی به پدرومادرش نگاه می کند، به خاطر زحمات عاشقانه شان آنها را دوست داشته باشد، حتی اگر کافر باشند.
محبت چیزی نیست که با چیزهای دیگر مخلوط شود. چقدر خوب است آدم قدر زحمتها و خون دل خوردن دیگران و محبتهایشان را بداند. اگر این طور بشود، در تمام زندگیهای زناشویی، تحقیر، توهین، خشونت از بین می رود. یک قاعده بگویم و آن این است که هر وقت می بینید در یک خانه ای تحقیر، توهین، خشونت، آزار وجود دارد، بدانید که علتش این است که ما از فطرتمان بیرون آمده ایم. قیمت طرف مقابل را نمی دانیم که چقدر است؛ قدر زحماتش را نمی دانیم و کور هستیم،؛خودخواهیهای ما، مشغله های ما، خودشیفتگی ما باعث شده که ما به این سمت برویم.
چرا همسر اول بهتر است؟
معروف است که می گویند همسر اول بهتر است. قرآن کریم هم می فرماید هیچ کس به اندازه شوهر اول برای زن مناسب نیست. می فرماید: «وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ[2] = شوهرانشان اگر سر آشتى دارند، به بازآوردن آنان در این [مدت] سزاوارترند». این زن طلاق گرفته و قرار است ازدواج بکند، همسرش که از او طلاق گرفته، حق است که با او دوباره ازدواج کند.
یکی ممکن است بگوید: اگر اینها با هم اختلاف نداشتند و سازگاری داشتند، جدا نمی شدند. خیلی وقتها مردهایی ممکن است باشند که از شوهرشان خیلی بهتر هستند؛ زنهایی باشند که از زن خودش خیلی بهتر باشند؛ این حرف منطقاً درست است، ولی در نظام فطری، اگر کسی همه ماجراهایی که بین او و همسرش اتفاق افتاده از روز اول، زحمات و فداکاریها، خون دل خوردنها، معطلیها، تحمل تنهائیها، گرفتاریها را نگاه بکند، می بیند هیچکس جای همسر اول را نمی گیرد. ولی ما وقتی مقایسه می کنیم، در اثر خودخواهیها زود از همدیگر سیر می شویم. در نظام طبیعت، در نظام فطرت، آدم ها وقتی که نوع نگاهشان درست می شود، به هم اعتماد پیدا می کنند.
تلاش برای محدود کردن محبت، همیشه عقیم است
دو نکته در بحث محبت وجود دارد: 1. راه را نبندیم؛ 2. تمام تلاش ها برای محدود کردن محبت عقیم است.
این که گفته می شود، راه را نبندید، یک جنبه تشریعی دارد که اگر تو این کار را بکنی، تشریعاً چون تصمیم گرفتی جلوی تجلی اسماء رحمان، رحیم، رئوف و عطوف را بگیری، در حقیقت جلوی نور خدا را می گیری. قرآن می فرماید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ= مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند»؛ می خواهی نور خدا را خاموش کنی، در تجلی محبت محدودیت ایجاد کنی و حسادت می کنی. حسادت کفر است. از نظر تشریعی تو منفور خدا قرار می گیری و حجاب بین تو و خدا از بین نمی رود. اما یک حکم تکوینی هم دارد و آن این است که این کار عقیم است و نتیجه نمی دهد. برای همین است که تمام کسانی که دچار حسادت می شوند، دچار محدود کردن می شوند؛ بدجنس می شوند و می خواهند بدجنسی کنند در روابط انسانها؛ اما تمام آنها در نهایت ناکام می مانند و سود نمی برند. نتیجه این می شود که شما تکویناً و تشریعاً سر از جهنم و ناکامی در می آورید.
تکویناً و تشریعاً راه بسته است، پس بیایید کاری بکنید که محبت، دوستی، تعاطف و تواصل افزایش پیدا کند. وقتی راه بسته است، بیاییم برای تحکیم مودّت، برای افزایش دوستی، برای انفجار عواطف در عالم که موانع ظهور امام زمان را برطرف می کند، قدم برداریم.
تلاش برای برقراری عاطفه با امام زمان علیه السلام
متأسفانه ما با امام زمان عاطفه نداریم و تلاشی هم برای افزایش روابط عاطفی بین خودمان با پدرمان نمی کنیم. اصلاً چنین چیزی برای ما موضوعیت ندارد. دو مانعی که سر راه ظهور امام زمان هست و خود حضرت هم بر آن تاکید فرمودند، نبودن «همدلی و وفاداری» است.
مثلاً مرد و زن در شرف طلاق هستند، مشاوره می کنند و بعد به نتیجه می رسند و می گویند: راهی هست که ما طلاق نگیریم؟ من از او خوشم نمی آید؛ ولی حیف است و به خاطر بچه ها هم که شده، ما مجبوریم همدیگر را دوست داشته باشیم. کاری کن ما همدیگر را دوست داشته باشیم. می گوید: من دوست دارم عاشق زنم باشم، زن هم می گوید: من هم دوست دارم عاشق شوهرم باشم. تا حالا شده در وجود ما چنین احساسی نسبت به خدا و امام زمان ایجاد شود؟ تا حالا شده کمبود محبت با خدا و امام زمان برای ما مُعضل شود؟
بارها دیده ایم از افراد پرسیده شده: مشکلات زندگی شما چیست؟ می گوید:« بدهکارم؛ مشکل خانه دارم؛ هزینه ها بالاست؛ و ...» چند نفر وجود دارند که دغدغه زندگی و غصه هایش کم بودن عشق بین او و خداست و از این بسوزد که از طرف خدا این عشق هست، ولی از طرف ما نیست. در دعای افتتاح خواندیم: تو به من محبت می کنی و من بغض می ورزم.
آیا تا به حال این دغدغه برای ما وجود داشته؟ آیا کسی فکر کرده چقدر من بی آبرویم، چقدر من بدبختم، چقدر بی چیز و گدایم؟ چقدر پست شده ام که نمی توانم با خدا و امام زمانم رابطه حسنه و دوست داشتنی برقرار کنم. چگونه کسی می تواند بگوید من سرباز فداکار و یک فرزند فداکار برای امام زمانم هستم؟ در حالی که نظام محبتی خودش را درست نکرده است. البته هر کاری هم بکند، منظورِ نظر امام زمان است، امام زمان پاداش آن را می دهد. اما منتظر صادق چیز دیگری است و قدم صدق، منتظر صادق و سرباز صادق خیلی مهم است.
ما به جای این که عقده کنیم به اینکه کی ما را دوست دارد؟ کی ما را دوست ندارد؟ ما کجا محبوب هستیم و کجا محبوب نیستیم. یک ذره فکر کنیم ببینیم بین من و زوج اصلیم یعنی خداوند، بین من و امام زمان چه وضعیتی از نظر محبتی وجود دارد؟ بازار رابطه من و امام زمان گرم است؟ رونق دارد؟ من با حضرت بده و بستان دارم؟
ما دائماً از طرف آنها آغوش باز و محبت می بینیم، ولی دل ما راه نمی آید. نمی دانم چقدر ما خشن هستیم؟ چقدر ما انقباض داریم؟ چقدر ما بیعاطفه ایم؟ عزیزان، امام زمان هزار سال پیش نوشت شما همه انقباض دارید؛ مشکلات عاطفی دارید و همدل نیستید.
«کار فرهنگی» به معنی بسط محبت در دنیاست
بسط محبت در دنیا کار قشنگی است. یک کار فرهنگی مهم است. کار فرهنگی در نهایت باید منجر به دو چیز شود: یکی هدفدار بودن و دیگر این که منجر به ایجاد محبت بین من و امام زمان و ایجاد مودّت و همدلی بین همه آدمها بر مبنای شناخت امام زمان شود.
ما باید واقعاً تجدید نظر بکنیم و تصمیم بگیریم تا می توانیم از دل خودمان شروع کنیم تا موانع عواطف را برداریم؛ موانع محبتی را برداریم و در دنیا انفجار محبت و عواطف ایجاد کنیم. حتی اگر پای خودمان وسط نباشد. هر وقت می خواهید یک فکری بکنید و یک حرفی بزنید، خواهش می کنم اول فکر کنیم و ببینیم که این حرف من، یک جا شعله محبت و عواطف را پائین می کشد یا نه؟ اگر می کشد، نگوییم؛ به خدا حرام است؛ به خدا جهنم است؛ حتماً محرومیت و فشار قبر می آورد؛ حتماً اضطراب می آورد؛ حتماً له شدگی و چروکیدگی برای تو می آورد. در روابط و تصمیم هایمان باید خیلی احتیاط کنیم. اگر کسی امام زمان را دوست داشته باشد؛ برای ایجاد وحدت و همدلی و انس به امام زمان، آشتی با امام زمان و محبت بین بچه های امام زمان تلاش می کند. فرق نمی کند این بچه ها شیعه باشند یا سنّی، مسیحی باشند یا یهودی.
از خودمان هم شروع کنیم. اول عُرضه تنظیم روابط محبتی خودمان را داشته باشیم، تا بعداً بتوانیم این را همه جا بسط بدهیم. از فرد بودن در بیائیم، از زن بودن، مرد بودن، ایرانی بودن دربیائیم، از شیعه بودن در بیائیم، از مسلمان بودن در بیائیم. ما بنده خدائیم و ظهور و تجلی خدائیم. اینها هر کدام می تواند یک قید به ما بزند. فقط یک جاهایی ایرانی بودن، شیعه بودن قشنگ است. آنجایی که محدودیت نگذارد. اگر حدی هم هست، حدهایی باشد برای دفاع از عشق. اگر شمشیر و جهادی هست، برای جهاد است؛ شمشیر و جهاد در اسلام مقدس است؛ ما در اسلام که جنگ نداریم؛ جهاد داریم. در جهاد فقط موقعی دست به شمشیر می بریم که بخواهیم با خشونتها، انقباضها، با محدودیتها، با کم بینی ها، سانسورها، با ظلم و بی عدالتی ها مقابله بکنیم؛ همه اینها محدود کردن است. جهاد برای همین قشنگ است که جایی را در جهاد گرفتن، باعث خوشحالی انسان نباید شود، که بگوید من جنگ کردم و پیروز شدم. امام فرمود: هرگز از دست دادن مکانی، از دست دادن موضعی شما را کوچک نکند، پیروزی و گرفتن جایی و شهری شما را شاد نکند. چون اساساً هدف جهاد و مبارزه چیز دیگری است.
پس این نکته را باید توجه داشته باشیم که کوچک نشویم، له نشویم، محدود نشویم، محدود نکنیم، چون محدود کردن و حد زدن مساوی است با محدود شدن. یعنی تو در واقع به خودت حد می زنی. هر وقت تو در یکجا حد ایجاد می کنی، آن حد در درون تو اتفاق می افتد، هرجا سخت می گیری، در حقیقت، به خودت سخت می گیری، در واقع اینجاست که انسان معنی این آیه را می فهمد: « وَمَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِه[3] = پس برخى از شما بخل مى ورزند و هر كس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده» یعنی آدم بخیل اول ریشه خودش را می کند.
[1] . سوره اسراء/53.
[2] . بقره/228.
[3] . سوره محمد/38.
لینک امتحان محبت از همه گرفته خواهد شددر فروشگاه منتظران منجی