به گزارش خبرگزاریهای رسمی کشور در جریان سفر استانی رهبر معظم انقلاب اسلامی به کردستان و اطلاع ایشان از عدم پخش اذان اهل سنت از سیمای استان کردستان، معظم له فورا دستور به پخش اذان دادند و برای اولین بار اذان مغرب مسلمانان اهل سنت منطقه از شبکه سیمای استانی پخش شد. در پی دستور رهبر معظم انقلاب، شورای فتوای علمای اهل سنت کردستان نیز با انتشار اطلاعیهای، از موافقت ولی امر مسلمین با پخش اذان اهل سنت بر اساس فقه شافعی از سیمای مرکز کردستان قدردانی کردند.
به گزارش مهر دقت در کلماتی که در متن این خبر که چیزی در حدود یک دهه پیش به روی سایتها و خبرگزاریهای ایرانی رفته است آمده است، شاید مطلع مناسبی برای ورود به مقدمه پرونده «علیه محافظهکاری» باشد. تصمیمگیران امنیتی، اجتماعی، فرهنگی و رسانهای مرتبط با این امر به مدت دو دهه مانع از پخش اذان اهل سنت از سیمای کردستان بودهاند و حالا رهبری به محض اطلاع از این اتفاق، شخصا و به سرعت دستور به پخش این اذان میدهند. فاصله ذهنیتی که پخش اذان اهل سنت از سیمای کردستان را باعث تفرقه، پدید آوردن زمینههای ناامنی و... میدانسته است تا ذهنیت رهبری که بدون معطلی «دستور» به پخش اذان میدهند، همه آن چیزی است که پرونده «علیه محافظهکاری» قرار است درباره آن صحبت کند.
فاصله ذهنیتی که پخش اذان اهل سنت را باعث تفرقه، پدید آوردن زمینههای ناامنی و... میدانسته است تا ذهنیت رهبری که بدون معطلی «دستور» به پخش اذان میدهند، همه آن چیزی است که پرونده «علیه محافظهکاری» قرار است درباره آن صحبت کند.
این ماجرای جدیدی نیست. در نمونهای دیگر سه سال پیش دستور رهبر معظم انقلاب برای تحصیل همه کودکان افغانستانی در مدارس ایرانی منتشر میشود. نکته جالب این ماجرا اما این است که دستور رهبر انقلاب برای ثبتنام از همه کودکان افغانستانی حتی آنهایی که به صورت غیرقانونی در ایران زندگی میکنند؛ چند سال پیش در توصیه به مرتبطین ماجرا اعلام شده بود و به مدت چند سال با توجه به رسانهای نشدناش، معطل نگه داشته شده بود و حالا با اعلام غیرمنتظره رسانهای آن، همه دستگاههای و عوامل اجرایی به کار میافتند و ۲۰۰ هزار کودک افغانستانی که از تحصیل بازمانده بودند روانه مدارس ایرانی میشوند. فاصله ذهنیتی که مهاجر افغانستانی را، عنصری مخل امنیت ملی، به وجود آوردنده بزهکاریهای مختلف اجتماعی و باری بر دوش ممکلت میداند تا ذهنیت رهبری که حتی برای فرزندان آنهایی که به صورت غیرقانونی وارد ایران شدهاند نیز تسهیلاتی قائل میشوند؛ ایده مرکزی به وجود آورنده این پرونده است.
حضور کودکان افغانستانی در مدارس دولتی ایرانی، برگ زرین رفتار انسانی ایران با مهاجرین است. رهبر انقلاب شخصا وارد این میدان شد
***
رخداد، «امکانی» از پیش نامرئی و نااندیشیده را آشکار می کند. خلق یک «امکان» است و نشان می دهد که امکانی وجود دارد که تا پیش از این نادیده انگاشته شده است. بعد از رخداد همه چیز بستگی به کوششی دارد که در جهت واقعی کردن این امکان صورت میگیرد و انقلاب بزرگترین رخداد آرمانگرایانه تاریخ ایران است. با هر تفسیر و با چارچوب هر نگاهی که انقلاب را بنگریم، این رخداد دعوت به آرمانگرایی بود؛ دعوت به آزادی، جمهوریت، اسلام، عدالت، استقلال و... .اگر سطرها و کتابها در مدح و ستایش انقلاب اسلامی ایران نگاشته شود و اگر روزها و سالها به طرفداری از آن رخداد عجیب سال ۵۷ هیاهو کنیم؛ باز هم حق آن رخداد ادا نمیشود. مقایسه وضعیت پیش از انقلاب با وضعیت امروز ما به یک شوخی شبیه است؛ روزگار زیست تحقیرآمیز و رنجور و حقارتبار ایرانیها سرانجام با این رخداد پایان پذیرفته است و حتی امروز با وجود همه کاستیها و ناراستیها، پیشرفتها و دستاوردهای معنوی و مادی انقلاب به نسبت تاریخ ایران بیسابقه و غیرقابلشمارش است. اما صاحبان همین انقلاب به ما آموختهاند که افق دید ما آنجایی است که صلاح و سعادت بشری در آن رقم خورده است. اکنون چهل سال از انقلاب گذشته است و موقعیت مناسبی برای بازخوانی انتقادی وضعیت امروز آرمانهای انقلاب سال ۵۷ سرزمین ایران که روزگاری قرار بود نجاتدهنده جهان باشد با تکیه بر ایده محوری محافظهکاری است. رخداد انقلاب ۵۷ چگونه در جهت واقعی کردن آرمانهای آن دوره قدم برداشت و چگونه محافظهکاران در ۴۰ سال تلاش کردند که آرمانهای انقلاب خمینی(ره) را متوقف کنند و در مرزهای زمینی این سرزمین محدود کنند و چگونه راهبران بعضاً نادیده و ناشناخته انقلاب، این مسیر را بدون درگیر شدن در ساختارهای سفت و سخت به پیش بردند. پرونده «علیه محافظهکاری » تلاشی برای پاسخ به این سوالات محوری است.
اکنون چهل سال از انقلاب گذشته است و موقعیت مناسبی برای بازخوانی انتقادی وضعیت امروز آرمانهای انقلاب سال ۵۷ سرزمین ایران که روزگاری قرار بود نجاتدهنده جهان باشد با تکیه بر ایده محوری محافظهکاری است.
***
وقتی از انقلاب حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ «شاهین انور زیب» پاکستانی اهل سنتی که به واسطه انقلاب شیعه میشود چند هفته پیش به مهر آمد و برایمان ماجرایی را این گونه تعریف میکند:
روز رحلت امام(ره)، روز باورنکردنیای برای همه ما بود. از دو سه روز پیش که امام(ره) در بیمارستان بستری شده بود و خبرش به ما رسیده بود؛ ترس برمان داشته بود که نکند امام(ره) را از دست بدهیم. اصلا نمیتوانستیم دنیای بعد از امام(ره) را تصور کنیم. اما گریزی از سرنوشت نبود و بالاخره این اتفاق افتاد. به محض اینکه خبر به ما رسید. همه دور هم جمع شدیم و گریهکنان و سینهزنان راه افتادیم سمت دفتر کنسولگری ایران. دوست داشتیم برویم پیش ایرانیها و غم و غصه این فاجعه را با هم قسمت کنیم. یادم میآید که فاصلهمان هم کم نبود. سر راه مردمی که ما را میدیدند و متوجه میشدند که چه خبر است و کجا میرویم به ما میپیوستند، جمعیت عظیمی گرد هم آمدند و یک راهپیمایی چند کیلومتری راهانداختیم تا کنسولگری ایران. خیلی از اهل سنت هم در جمع ما بودند. اینقدر فضا غمبار و مصیبتزده بود که من در فاصله مسیر، یک مرثیه در مدح امام(ره) به زبان پشتو آماده کردم و در مراسمی که بعداً آنجا برگزار شد، خواندم.
عشق و علاقه پاکستانیها و شبهقارهایها به امام و انقلاب زبانزد است اما کسی در ایران نمیداند نه رسانهها و نه مدیریت فرهنگی برون مرزی
اما به آنجا که رسیدیم توقع چیزهای دیگری را داشتیم. این مشاهده عینی خود من بود؛ دیدم که مسئولین ایرانی وقتی دوربین برای فیلمبرداری آمد، شروع به سینهزنی و گریه کردند و وقتی دوربین رفت کل قضیه تمام شد، یک جا دور هم جمع شدند و سیگار میکشیدند و حرف میزدند و انگار نه انگار. آن تاثرات غم و اندوهی که در مردم شیعه و سنی اهل پیشاور دیده میشد، اصلاً در آنها مشاهده نمیشد این خیلی برای ما برخورنده بود. واقعیتش را بگویم اگر عشق ما به خود امام خمینی(ره) اینقدر عمیق و ریشهدار نبود، شاید خیلیها برمیگشتند و از این به بعد جور دیگری فکر میکردند. مسئولین ایرانی، نمایندگان جمهوری اسلامی، اینجور واکنش نشان دادند به رحلت امام و آن وقت من یک پیرمرد اهل تسنن را نمیتوانستم آرام کنم از گریه. این واقعیت تلخی برای همه ما پاکستانیهای حاضر در آن جا بود و خاطره تلخ ۱۴ خرداد سال ۶۸ را تلختر و گزندهتر کرد.
***
یکی دو سال پیش بخش پربینندهای در اخبار صداوسیمای ایران به نام «صرفا جهت اطلاع » پخش میشد. این بخش خبری حاوی انتقادات کنایهآمیز و بعضاً تندی از مسئولین ردههای مختلف بود که با زبان معمولاً طنز بیان میشد. صراحت و کنار زدن پیرایههای معمول خبرگویی در تلویزیون سبب شده بود تا این بخش خبری به سرعت تبدیل به یکی از پرطرفدارترین بخشهای خبری تلویزیون شود. این آیتم خبری در روزهای پنجشنبه در انتهای بخش خبری ۲۰:۳۰ از شبکه دوم پخش میشد. یعنی در حدود ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه. «صرفا جهت اطلاع» یک بار دیگر هم از تلویزیون ایران پخش میشد؛ در انتهای بخش خبری ساعت ۲۲ شبکه سوم. یعنی چیزی در حدود یک ساعت تا یک ساعت و نیم بین پخش اولین بار آیتم و پخش دوباره آن فاصله میافتاد.
همه کسانی که موفق میشدند هر دو بار این آیتم کوتاه ده قیقهای را از تلویزیون ببینید متوجه یک ماجرای جالب میشدند؛ در اکثر موارد زمان پخش دوم آیتم «صرفا جهت اطلاع» کوتاهتر شده بود. یعنی بخشهایی از این آیتم کوتاه خبری حذف شده بود. این یک معنای واضح بیشتر برای داستان ما نداشت؛ در فاصله یک ساعت، یک ساعت و نیم فاصله زمان پخش دوباره آیتم، تلفنهای مسئولین مورد عنایت قرار گرفته در این آیتم خبری، به مسئولین ارشد تلویزیون آغاز میشد و برش تیغ محافظهکاری آنها و پذیرش محافظهکارانهتر مسئولین ارشد تلویزیون به اندازهای بود که در همین زمان کوتاه برنامهای را که یک بار مجوز پخش گرفته است و از نظر تلویزیونیها قابلپخش بوده است را جرح و تعدیل کند. این شاید نمادینترین اتفاق برای گفتوگو از چیزی به نام محافظهکاری در سیستم مدیریتی و رسانهای ایرانی است. برنامه «صرفا جهت اطلاع» بعدها کلاً تعطیل شد!
***
برای محافظهکاران شرایط همواره استثنائی است. ۴۰ سال پیش انقلابی بزرگ در مرزهای سرزمینی کشوری به نام ایران اتفاق افتاد. عالم و آدم زیر و زبر شد، آدمها تعریف دیگری گرفتند و معیارهای نگاه به فرد و جامعه و دین دگرگون شد.
خیلی زود، در شرایطی پیچیده و البته قابل حدس، تعدد و تنوع قومیتی و مذهبی در مناطق پرریسک مرزی، بزرگترین تهدید برای سرزمینی شد که کودکانش از دوران ابتدایی با حسرتی بدوی به نقشههایی از کشورشان در کتابهای درسی خیره میشدند که مرزهای سرزمینی را به تدریج، هر چه به دوران حال نزدیکتر میشدیم، تنگ و تنگتر نشان میداد. از اعراب در جنوب، کردها در غرب و آذریها در شمال غرب، در اوایل انقلاب هر از چند گاهی به شکلی سنتی و البته بیرمق صدای جدایی برمیخاست. آرام نگه داشتن منطقه البته کار سختی نبود، اما ترس از جدایی، رعشه بر اندام میانداخت و این ترس، کم کم جای منشاء ترس را گرفت و «کشور باید آرام بماند» ثمره این ترس بود و جاری شد در زیر پوست همه برنامهریزیهای استانی و ملی و منطقهای و شهری... زیرپوست همه برنامههای تلویزیونی و یادداشتهای روزنامهای و...
اینجا منطقهای استثنائی است و وضعیتی استثنائی بر آن حاکم است! هدف بزرگی به نام «آرام ماندن» خیلی زود اولویتهای دیگر را به حاشیه میبرد. همه چیز موقتی میشود، ترسی بزرگ بر هر چیزی که از ناحیه حکومت قرار است در کشور جاری شود، سایه میاندازد، شیوههای اعمال سیاست «آرام ماندن» نابخردانه است و نامتناسب با تغییرات سریع جامعه ایرانی، لاجرم مدام تغییر میکند و تبعات اجتماعی تغییرات بالادستی بالا میگیرد و حالا ریشههای سست «فقط آرام ماندن» فقط نظارهگر ماجرایند در شرایطی که همه چیز جز امنیت رها شده است. از همان دری که هراس وارد میشود، آرمان بیرون میرود و سیاست «هراس از ناآرام شدن»، ضدانقلابیترین ایده تمام این سالهای جمهوری اسلامی است. هراس از ناامنی، به طرز مشخصی با اصیلترین گزاره انقلاب اسلامی ایران، اینکه جز مشغول بودن به اداره صرف زندگی، آرمانی هم وجود دارد که لایق جان باختن است، در تناقض بود. گویا در ایران هیچ چیزی وجود ندارد که مانع «ناآرامی» شود، آرمان تعهد به ایران، به نظام جمهوری اسلامی، به حفظ وحدت، به همزیستی مسالمتآمیز و... همه، چیزی جز شعار حکومتی برای یک ظاهرسازی مبتنی بر فریب نیست و حالا فقط باید ترسید و مراقب بود!
از همان دری که هراس وارد میشود، آرمان بیرون میرود و سیاست «هراس از ناآرام شدن»، ضدانقلابیترین ایده تمام این سالهای جمهوری اسلامی است. هراس از ناامنی، به طرز مشخصی با اصیلترین گزاره انقلاب اسلامی ایران، اینکه جز مشغول بودن به اداره صرف زندگی، آرمانی هم وجود دارد که لایق جان باختن است، در تناقض بود
واضح است که در موقعیتی که آرمانها و ایدئولوژیهای بزرگ، پایان یافته تصور میشوند، برای انسجام اجتماعی و شوربخشیدن به حفظ حداقلی جامعه در دوران مرزهای خودمان، چیزی جز «ترس» باقی نمیماند و گویی در ایران تصور از این دیار و مردمانش این بود که این مردم لایق آرمانگرا بودن نیستند و جمهوری اسلامی چارهای ندارد جز اینکه به قیمت اداره کردن زندگی، آنهم با کیفیتی حداقلی، به ترساندن همه متوسل شود و این برای انقلابی با مختصات انقلاب ایران که تک شعار اساسیاش ترجیح آرمانگرایی به همه شئون دیگر زندگی است، بسیار ناامیدکننده است.
***
پیرمرد سالهاست که در شهر کوچکی در اطراف کرمان زندگی میکند. از اول انقلاب تا امسال. چندین بار حکمش برای امام جمعه شدن کرمان آمده است و قبول نکرده است که مردمان شهرش را رها کند. آنهایی که از وضعیت سالهای پیش این شهرستان کوچک خبر دارند، از مخروبههایی صحبت میکنند که نام خانه بر آنها نهاده بودند و مردمانی مستضعف که قوت غالبشان میوه نخلهایی بود که به صورت خودرو در آن منطقه روییده بود. حاج آقا، انقلاب که میشود یک وانت میخرد، وانت میشود اسباب آبادانی این سرزمین و پیرمرد که آن موقعها جوان رعنایی بوده است میشود حاجی آقای روستا. زندگیاش را وقف مردمان منطقهاش میکند و حالا او یکی از کانونهای کوچک، اما به شدت انقلابی ایران را آنقدری ساخته است که به شهر شبیه شده است. مردمان این منطقه هر سال، موقع هر انتخابات انقلابیترین لیست و نامزدها را انتخاب میکنند و هر سال شمارش آرا در این منطقه کار راحتی است. صد در صد اهالی شهر، جوانان و میانسالها و پیرترها در شرایط مانور قدرت رسانههایی مثل ماهواره و تلگرام و... فقط به شخصی رای میدهند که از نظرشان از همه انقلابیتر و غیرمحافظهکارتر است.
روحانیون، دانشجویان و جوانان ایرانی بیاعتنا به ساختارهای محافظهکار دولتی خود به میان مردم رفتهاند
حاج آقا این روزها تکثیرشده است. چیزی به نام اردوهای جهادی به وجود میآیند و جهادیکارانی که به دور از وسوسههای مدیریتی؛ فراری از ساختارهای بوروکراتیک محافظهکار که تا آنجایی پیش رفتهاند که آبادی یک سرزمین را سبب افزایش مطالبات و پرتوقع شدن آنها میدانند بجنگند و آن چیزی را که انقلاب ۵۷ با نفس خمینی(ره) بر سرزمین ایران جاری کرد؛ حالا به دست بگیرند و روستا به روستا خرابه به خرابه؛ به دنبال آبادی مستضعفان باشند.یک جوان جهادیکار، یک کانون فرهنگی در یک مسجد، یک پایگاه بسیج سرحال و پای کار که جلسات مطهریخوانی به راه انداخته است، یک کتابخانه در یک کوچه باریک که کودکان را دور خودش جمع کرده است؛ یک کارگردان تئاتر که نوجوانان مدرسه روبرو را برای سالگرد آزادی خرمشهر تمرین میدهد؛ یک تیم خاطرات شفاهی که شهر به شهر خاطرات مادران شهدا را ضبط میکنند؛ یک تیم دانشجویی که کودکان کار را آموزش میدهند؛ جمعی از طلاب که به کورههای اطراف تهران آب رساندهاند؛ یک گروه از دانشجویان که برای کارگران هفتتپه تجمع زدند و.... همه و همه راهبران اصلی انقلاب هستند؛ به دور از هر گونه ساختار کمرشکن ایرانی و فاصله گرفته از محافظهکاریهای معمول مدیریت فرهنگی در ایران و انقلاب به یمن وجود آنها زنده است.
***
برگزیدن یک مواجههی نمادین، یادبودی و نوستالژیک با گذشته و امر تاریخی، کمترین و احتمالاً مبتذلترین کاری است که یک نسل میتواند با تاریخش بکند. این نوع از مواجهه کمترین بهره از تاریخ را برای زمان حال و اکنون به همراه دارد و میتواند همهی دستاوردهای گذشته در مقام امور سرنوشتساز تاریخی را به مشتی دستاورد زیباشناسانه، احساسی و هیجانی تقلیل دهد. این نوع تخفیفیافته از مواجهه با امر گذشته، امکان اعاده و بازگشت محتوای اصیل تاریخی و تاریخمند به دوران کنونی را به حداقل میرساند و در نتیجه مسیر بهره گرفتن از آن امکانات تاریخی برای ساختن آینده مطلوب را هم به میزان زیادی مسدود میکنند.
در مقابل این مواجهه، مواجه انتقادی مبتنی بر نوعی بازخوانی و حتی بازسازی گذشته قرار دارد که میتواند امر کهنه را به نحوی بدیع و سرزنده به یکی از مهمترین امکانات موجود در جهان نو و حیات کنونی بدل سازد. اگر چه نیل به این نوع از مواجهه انتقادی و واسازانه بسیار دشوار است، ولی به هر حال حرکت کردن به سمت آن اگر امروز اتفاق بیفتد، بهتر از فردا است. لازمه چنین حرکتی تن دادن به نوعی از عقلانیت انتقادی در برابر خوانش تسلطیافته یادبودی از امر گذشته و مواجه شدن با گفتمانهای متنوع کنونی در خصوص همان امر تاریخی است.
انقلاب سال ۵۷ در ایران فارغ از همه جنبههای نوستالژیک و یادبودی و احساسگرایانهاش که در جای خود کاملاً پذیرفتهشده و قابل قبول است، نیازمند چنین مواجههای است تا بتواند به نحو حداکثری نسبت جامعه کنونی ما را با آن رویداد تاریخی که در کنار همه یادبودهای شیرینش واجد ارزشهای فرهنگی و معنوی و آرمانی بسیاری بود به سنجش بگذارد و در این معنا تکلیف «امروز» را با آن «دیروز» نسبتاً فراموششده، مشخص کند. همچنین این مواجهه باید بتواند تا حد ممکن با یادآوری رخدادهای اصیل ایثارگرانه و آرمانخواهانه، آن واقعه تاریخی را به بستری برای تلنگرزدنهای مداوم به خویشتن خویش و بازگشت به خود تبدیل کند. از این طریق میتوان اعاده و بازگشت امکانات فرهنگی نهفته در آن رخداد آرمانخواهانهی جمعی و همهجانبه را به نحوی ملموس و عینی درک کرد و سپس بر مبنای آنها زیست.
انقلاب سال ۵۷ در ایران فارغ از همه جنبههای نوستالژیک و یادبودی و احساسگرایانهاش که در جای خود کاملاً پذیرفتهشده و قابل قبول است، نیازمند چنین مواجههای است تا بتواند به نحو حداکثری نسبت جامعه کنونی ما را با آن رویداد تاریخی که در کنار همه یادبودهای شیرینش واجد ارزشهای فرهنگی و معنوی و آرمانی بسیاری بود به سنجش بگذارد و در این معنا تکلیف «امروز» را با آن «دیروز» نسبتاً فراموششده، مشخص کند.پرونده «علیه محافظهکاری؛ بازخوانی انتقادی آرمانهای انقلاب» که همین روزها در سرویس انقلاب اسلامی و دفاع مقدس خبرگزاری مهر منتشر خواهد شد، چنین دغدغهای دارد و هدف آن دامن زدن به کنشی سیاسی - اجتماعی در خصوص نسبتسنجی ما با آرمانها و امکانات فرهنگی-معنوی موجود در رخدادی است که همه شئون زندگی مردم ایران تحت تاثیر قرار داد و همه کنشگران آن تصور میکردند بعد از اتمام چنین رویداد عظیمی، جامعه ایرانی برای همیشه تکلیف خود را با آرمانهای اخلاقی و سیاسی نهفته در آن روشن و آشکار خواهد دید. اینطور نشد و امروز بیش از هر روز دیگری فاصله تلخ ما با آن روزهای درخشان آرمان، مقاومت و معنویت بیشتر از هر زمانی است. واقعا چه شد که تنها بعد از ۴۰ سال از گذشت چنان سرچشمهای، رود فرهنگ انسانی، اخلاق و معنویت ایثارگرانه دینی و آرمانخواهی سیاسی اجتماعی آن دوران بیخروش شده است؟
این وضعیت را بیش از همه، کسانی میتوانند تشریح و واکاوی کنند که در بطن رویدادهای گذشته و حال حضوری فعال داشتند و فارغ از قالبهای سازمانی و مدیریتی جزئیات و جوانب آن فاصله فرهنگی معنوی را با پوست و خون و گوشتشان درک کردهاند. در این پرونده هم با روایت این فاصله توسط کسانی مواجه خواهیم بود که خودشان با تجربه امر گذشته، به نحو تاریخمند همواره تلاش کردهاند از حجم این شکاف کم کنند، ولی به هر ترتیب خودشان هم معترفند در این راه چندان موفق نبودهاند.
از قضا تشریح همین عدمموفقیت، خود بهترین راه و گواه برای بیان و نشان دادن آن شکاف عمیق میان دیروز و امروز است و بررسی دلایل این ناکامی خود ما را به مقصد خواهد رساند. چرا اصلا شبیه دیروز نیستیم؟ و چرا عموم تلاشها و بودجههای صرفشده امروز برای تشبه جستن جامعه کنونی به جامعهای که به صورت همه جانبه آرمانخواه بوده، تا حد زیادی ناکام مانده است؟ تلاش و بودجه صرف میکنیم تا کمی شبیه به آن دوره افتخارآمیز شویم، همچنان ناکام میمانیم؟ اینها مسائل اصلی و متن محوری «علیه محافظهکاری» است که پیشبینی میشود حواشی بسیاری به همراه داشته باشد.