دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ دی ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۸
مریم کمالی نژاد

ماجرای یک توییت قابل تامل

در موقعیتی قرار داریم که هر حرفی را نباید قبول کنیم و گواهش حجم اطلاعاتی است که با برچسب‌های «علمی» «کارشناسانه» و ... روزانه دست به دست می‌شوند و کسی در علمی و کارشناسانه بودن آن‌ها چندان تشکیک نمی‌کند و به دنبال تأیید و اثبات راست و دروغ آن‌ها نمی‌رود.
کد خبر : ۴۴۵۹۹۷

 با وجود شبکه‌های اجتماعی و تریبون آزادی که این فضا برای بیان رأی و عقیده، به تک‌تک آدم‌ها داده است، دیگر مختصات کنش‌های اجتماعی دارد به‌کلی تغییر می‌کند، حتی می‌توان گفت که تغییراتشان را کرده‌اند.  در نتیجه شبکه های اجتماعی اثری عمیق بر جامعه می‌گذارند و نباید نادیده و کم‌اهمیت تلقی‌شان کرد. اما نمی‌توان ساده و خوش‌باور و بدون در نظر گرفتن سند و فکت هم از کنار آن‌ها گذشت. اتفاقا در موقعیتی قرار داریم که هر حرفی را نباید قبول کنیم و گواهش حجم اطلاعاتی است که با برچسب‌های «علمی» «کارشناسانه» و ... روزانه دست به دست می‌شوند و کسی در علمی و کارشناسانه بودن آن‌ها چندان تشکیک نمی‌کند و به دنبال تأیید و اثبات راست و دروغ آن‌ها نمی‌رود.

نامزدی با شهدا/داستان یک توییت

داستان یک توییت

همین چند روز قبل، در توییتر، توییتی منتشر شد با این محتوا: «رفتم گلستان شهدا سر قبر مسعود، دیدم یک دختر خانم خشگل چادری نشسته سر قبر، اول گفتم شاید آشنا باشد. سلام کردم و گفتم شما با این شهید نسبت دارید؟ گفت: بله، نامزدشان هستم؟! گفتم یعنی چی؟ ایشان نامزد نداشت! گفت: ما یک تعداد بسیجی هستیم که برای ارتباط روحی خودمان را به شهدا گره می‌زنیم.

به گزارش میزان این توییت  توسط فردی نوشته شده است که تعداد فالورهایش کمتر از پانصد است و میانگین لایک و کامنت‌های دیگر توییت‌هایش از ۳۰ عبور نمی‌کند، تا همین لحظه که من این یادداشت را می‌نویسم، ۴۱۶۹ لایک، ۳۴۸ ریتوییت، ۹۵۵ کامنت گرفته است و به سرعت تبدیل به بحث داغ شد. حتی برخی از این توییت عکس گرفتند و آنرا در دیگر شبکه‌ها مثل اینستاگرام به اشتراک گذاشتند و درباره‌اش بحث کردند. عجیب نیست که بگویم اغلب این بحث و گفتگو مثل دیگر موضوعات داغ شده، به هزل و تمسخر و جوک ساختن کشیده شد.

نامزدی با شهدا/داستان یک توییت

چه کسی راست می‌گوید؟

کسی در راست و دروغ این بحث شک کرد؟ بلی! اما شک کردن به راست و دروغ این توییت دیگر فایده‌ای ندارد. این ذهنیت برای کسانی که آن را خواندند درست شد که دختران چادری، خودشان را نامزد شهدا می‌دانند تا با آن‌ها ارتباط روحی برقرار کنند.

من نمی‌دانم کسی که این توییت را نوشته است، راست گفته یا دروغ، اما اشاره به «خشگل» بودن دختر، «چادری» بودن و «بسیجی» بودن، کسی را که فقط چند سال در این فضا وقت گذرانده باشد، به تفکر وامی‌دارد.

من یک چادری‌ام

من یک چادری‌ام، در میان چادری‌ها و عاشقان شهید و شهادت بزرگ شده‌ و ارتباط داشته‌ام. بار‌ها و بار‌ها به گلزار شهدای شهرمان رفته‌ام و از میان قبور شهدا قدم زنان گذشته‌ام، بر سر مزار برخی ایستاده‌ام، عکس‌هایشان را تماشا کرده‌ام، نام عملیاتی که در آن به شهادت رسیده‌اند و سن و سالش را خوانده‌ام، در ذهنم تصویر کرده‌ام که این آدم چه قصه‌ای می‌تواند داشته باشد، حتمای توی دلم هم چند کلمه‌ای با او حرف زده ام. این نوع ارتباط، چیز عجیب و غریبی نیست، هر کدام ما ممکن است این کار را کرده باشیم. اما تا به حال حتی یکبار هم در بین افرادی که جامعه‌ی اطرافم را تشکیل می دهند و همه هم چادری و مذهبی هستند، چنین سخنی نشنیده ام. یعنی گمان می‌کنم، اگر کسانی پیدا شوند که چنین تصور ذهنی و مکنونات قلبی هم داشته باشند، با اولین سوال که «ببخشید شما با این شهید چه نستبی دارید» به یک مرد غریبه نمی‌گویند: من نامزدش هستم و ما یک عده «بسیجی» هستیم که خودمان را به شهدا گره می‌زنیم.

می‌دانم، اینکه من تا به حال با چنین افرادی روبه‌رو نشده‌ام، دلیل بر وجود نداشتن آن‌ها نیست. اگر بگویم من ندیده‌ام پس وجود ندارند، استدلال خامی کرده‌ام. اما میخواهم بگویم پذیرش آن هم آنقدر‌ها ساده نیست.

فرض شما درست

حالا بیایید از زاویه‌ای دیگر به این داستان نگاه کنیم. بپذیریم که این توییت حاوی یک داستان کاملا واقعی است. عنوان کردن آن چه دردی را دوا می‌کند؟ آیا این داستان آنقدر مبتلا به دارد که ما می‌خواهیم این معضل همه‌گیر را حل و رفع کنیم؟ آیا برای رفع آن باید توییت بزنیم؟ جواب این سوالات با شما.

ادامه‌ داستان یک توییت

برگردیم بر سر داستان توییت، این محتوا آنقدر در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد تا مثل هر موضوع دیگری، عکس العمل‌های مسئولان مرتبط را در پی داشت.

مینو اصلانی، رئیس بسیج جامعه‌ی زنان در گفتگو با ایلنا به این موضوع واکنش نشان داد و گفت: «مدعیان نامزدی با شهدا متوهم، افسرده و روانپریش هستند، گفت: به لحاظ عقلانی چنین موضوعی قابل قبول نیست و چنین ادعا‌هایی بسیار عجیب و غیرعقلانی هستند»

بالافاصله فردی که این اتفاق عجیب را رسانه‌ای کرده بود با یک توییت دیگر خوشحالی خود را عنوان کرد که: «بعد از یادداشت جنجالی بنده با عنوان «نامزدی دختران بسیجی با شهدا» خیلی‌ها موضوع را به شوخی گرفته و باور نکردند، اما رئیس بسیج جامعه زنان ضمن تأیید این مورد گفت: این دختران روان پریش و متوهم هستند»

متأسفانه موضع گیری و مصاحبه و گفتگو‌های عجولانه در رد یا قبول یک موضوع، نشانه‌ جدی گرفتن و اهمیت دادن به آن است. چه بسا که بهتر باشد چنین مهملاتی را نادیده بگیریم.

نامزدی با شهدا/داستان یک توییت

کدام تأیید؟

این فرد در توییت دومش عنوان می‌کند که رئیس جامعه زنان این موضوع را تایید کرده است، در حالی که مینو اصلانی در گفتگویش می‌گوید: «تاکنون چنین موضوعی را نشنیده‌ام، اما به هر حال معتقدم انسان در هر مورد باید به عقل خود رجوع کند و عقلانیت اقتضا می‌کند، همه افرادی که پیرو شهدا هستند و در مسیر زندگی‌شان از آنان الهام می‌گیرند، از سیره و وصایایشان استفاده کنند.»

نتیجه چه شد؟

حالا داستان را یک بار با هم مرور کرده‌ایم. تب آن مثل هر موضوع تب دار دیگری خوابیده است. دیگر سوژه نیست. اما به دختران چادری که می‌رسم، می‌گویند: «دیگه آدم روش نمی‌شه سر خاک یه شهید بایستد از ترس اینکه مردم به چشم متوهم و روان‌پریش بهش نگاه بکنند» بله! نتیجه حاصل شد.

«شهید» آخرین سنگر است. همه‌ی آدم‌ها در هر لباس و دین و مذهب و مسلکی، با اعتقاد یا بی اعتقاد، به کسی که بر سر عقایدش و در دفاع از همنوعان و آزادی و امنیت‌شان جانفشانی کرده است احترام می‌گذارند. این خط قرمز ماست. آیا ما با انتشار چنین مضامین سخیف و مطرح کردن چنین موضوعات بیخود و بی‌فایده ای، شأن والای شهدا را پایین نمی‌آوریم؟ آیا یک گام دیگر به فاصله گرفتن جامعه با این الگو‌های دست یافتنی و زمینی، اما پاک و واقعی، نزدیک‌تر نشده‌ایم؟ این هجمه‌ی عجیب و غریب به «چادر» و «بسیج» که در این سال‌ها در قالب‌های متفاوت شاهدش هستیم جای تأمل دارد.

نامزدی با شهدا/داستان یک توییت