شهید «حسن طهرانی مقدم» به عنوان پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران، بیشترین نقش را در توسعه صنعت موشکی جمهوری اسلامی ایران داشته است؛ موشکهایی که امروز با برد ۲ هزار کیلومتری، خواب راحت را بر چشمان دشمنان جمهوری اسلامی ایران حرام کردهاند.
«دانشمند برجسته»، «مدیر بلند همت» و «پارسای بیادعا» صفتهایی بودند که حضرت آیتالله خامنهای چند روز پس از شهادت «حسن طهرانی مقدم» در سال ۱۳۹۰ به او اطلاق کردند. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «مردی با آرزوهای دوربُرد» گردآوری شده است، منتشر میکند.
داستان چهارم
تنها مسجد زینب کبری هم نبود. معلوم نشد آخر برادران مقدم چه طور انقلابی شدند. علی، حسن را انقلابی کرد یا حسن، علی را یا محمد هر دوتایشان را! شاید هم دعای مادر و پیگیریاش بود که سه برادر افتادند توی یک مسیر. نه اینکه احمد و فریده توی این خطها نباشندها. ولی آنها که بزرگتر بودند سرشان به کار و زندگی مشغول بود. با این حال فریده خودش درست کردن کوکتل مولوتوف را یادشان داد. معلم شیمی دبیرستان بود و این چیزها را بلد بود.
ولی حسن و علی مثل شاگردهایش نبودند که هر چه میگوید را قبول کنند. چند بار که به شیوه فریده بمب دستی ساختند، دیگر خودشان صاحب سبک شدند و روشهای معمول برایشان بچه بازی شد. همینطوری زده بودند و درِ اسلحهخانه ارتش توی خیابان نیروی هوایی را از جا کنده بودند.
حسن از همه زودتر انبار اسلحهها را پیدا کرده بود و بزرگترین اسلحهای که دیده بود را برداشته بود. هنوز آنقدر ریزه و کوچک بود که اسلحه تا پایینتر از زانویش میآمد. مثل احمد و محمد سربازی نرفته بود که سلاحها را بشناسد. برای همین هم تا قبل از اینکه به خانه برسد و احمد بگوید که «چرا این لوله را آوردهای اینجا؟» فکر میکرد که آتشبار دستش گرفته است! همین بود که همیشه به بچهها میگفت: «من از جایی شروع کردهام که فرق لوله و سلاح را نمیدانستم!»
محمد همان روزها از سربازی فرار کرده بود و کانالهای خاص خودش را برای مبارزه داشت. علی هم دانشآموز بود و فقط بعضی از ماموریتهای سخت همراه حسن میآمد و باقی وقتها با چند تا از بچهها توی تظاهراتها میچرخید و برای حسن اطلاعات جمع میکرد. دیگر مثل چند سال پیش نبود که محمد و علی تمام وقت توی مسجد باشند و حسن وقتش را بین فوتبال، مسجد، مدرسه و کارهای دیگر تقسیم کرده باشد. همان روزها که بعد از سحری علی به بهانه مسابقه دو، حسن خواب آلود را از خانه بیرون میکشید و تا خود مسجد میدواند تا از نماز جماعت صبح جا نماند.
معلوم نشد آخر علی، حسن را انقلاب کرد یا حسن، علی را یا محمد هر دوتایشان را!
«دانشمند برجسته»، «مدیر بلند همت» و «پارسای بیادعا» صفتهایی بودند که حضرت آیتالله خامنهای چند روز پس از شهادت «حسن طهرانی مقدم» در سال ۱۳۹۰ به او اطلاق کردند. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «مردی با آرزوهای دوربُرد» گردآوری شده است، منتشر میکند.
داستان چهارم
تنها مسجد زینب کبری هم نبود. معلوم نشد آخر برادران مقدم چه طور انقلابی شدند. علی، حسن را انقلابی کرد یا حسن، علی را یا محمد هر دوتایشان را! شاید هم دعای مادر و پیگیریاش بود که سه برادر افتادند توی یک مسیر. نه اینکه احمد و فریده توی این خطها نباشندها. ولی آنها که بزرگتر بودند سرشان به کار و زندگی مشغول بود. با این حال فریده خودش درست کردن کوکتل مولوتوف را یادشان داد. معلم شیمی دبیرستان بود و این چیزها را بلد بود.
ولی حسن و علی مثل شاگردهایش نبودند که هر چه میگوید را قبول کنند. چند بار که به شیوه فریده بمب دستی ساختند، دیگر خودشان صاحب سبک شدند و روشهای معمول برایشان بچه بازی شد. همینطوری زده بودند و درِ اسلحهخانه ارتش توی خیابان نیروی هوایی را از جا کنده بودند.
حسن از همه زودتر انبار اسلحهها را پیدا کرده بود و بزرگترین اسلحهای که دیده بود را برداشته بود. هنوز آنقدر ریزه و کوچک بود که اسلحه تا پایینتر از زانویش میآمد. مثل احمد و محمد سربازی نرفته بود که سلاحها را بشناسد. برای همین هم تا قبل از اینکه به خانه برسد و احمد بگوید که «چرا این لوله را آوردهای اینجا؟» فکر میکرد که آتشبار دستش گرفته است! همین بود که همیشه به بچهها میگفت: «من از جایی شروع کردهام که فرق لوله و سلاح را نمیدانستم!»
محمد همان روزها از سربازی فرار کرده بود و کانالهای خاص خودش را برای مبارزه داشت. علی هم دانشآموز بود و فقط بعضی از ماموریتهای سخت همراه حسن میآمد و باقی وقتها با چند تا از بچهها توی تظاهراتها میچرخید و برای حسن اطلاعات جمع میکرد. دیگر مثل چند سال پیش نبود که محمد و علی تمام وقت توی مسجد باشند و حسن وقتش را بین فوتبال، مسجد، مدرسه و کارهای دیگر تقسیم کرده باشد. همان روزها که بعد از سحری علی به بهانه مسابقه دو، حسن خواب آلود را از خانه بیرون میکشید و تا خود مسجد میدواند تا از نماز جماعت صبح جا نماند.
معلوم نشد آخر علی، حسن را انقلاب کرد یا حسن، علی را یا محمد هر دوتایشان را!