«سعید پاسبانی»، «احمد افراسیابی» و «محمود تنها» سه تن از رزمندگان فعال دوران دفاع مقدس بودهاند که در سطوح مختلف نظامی و عملیاتی اعم از فرمانده دسته و گروهان و گردان و... مسئولیتهایی بر عهده داشتند. هر کدامشان زخمها و جراحات و ترکشهای متعددی از جنگ به یادگار دارند و آنچه اینها متمایز میسازد دلمشغولی و دردمندیشان در خصوص آرمانهایی است که از انقلاب اسلامی به جای مانده بود و اتفاقاً همان دغدغهها، آنها را راهی جبهههای جنگ کرده بود.
به گزارش مهر، در طول این سالها این همسنگران دیروز و همراهان امروز در هر جایگاهی تلاش کردهاند از این آرمانها دم بزنند و ارزشهای فراموششده آن دوران را به یاد امروزیها بیاورند. در لابه لای حرف زدنها بعض میکنند و از لابه بلای بغضها نشانه خوندلی که خورده و میخورند را بروز میدهند. گاهی صدایشان بلند میشود و از غفلتها و منفعتطلبیها فریاد میزنند؛ گاهی هم آرام آرام چشمانشان راه میگیرد و در خود فرو میروند. هر چه هست، جنس حرفهایشان چیزی نیست جز اعتراض به وضعیت موجود؛ وضعیتی که حتی به مخیلهشان هم نمیرسید روزی دچار شویم.
تسلط فضای محافظهکارانه و منفعتطلبانه کنونی به نوعی باعث ناامیدی بسیاری از چهرههای جوان انقلابی شده است؛ کسانی که همواره تلاششان این است همان آرمانهایی که شما برایش جنگیدید باقی و مسلط باشد ولی متاسفانه وضعیت کنونی آنها را سردرگم و منفعل کرده است. سوال این است که در شرایط کنونی انقلابی بودن و انقلابی ماندن چگونه امکانپذیر است و برای بهبود این وضعیت باید چه کرد؟ به عبارت دیگر چه راهی برای رهایی از این وضعیت به آنها پیشنهاد میکنید؟
پاسبانی: به نظر من راه نجات ایجاد یک فضای انتقادی از دولتمردان و مسئولانی است که کجروی کرده و میکنند و عاملان اصلی این وضعیت بودهاند. البته من معتقدم که سیاست اینها بلندمدت بوده و صرفا به امروز و دیروز برنمیگرد. اگر یادتان باشد بعد از جنگ، تصویب چند قانون در کشور ما باعث شد ضربه اساسی به مردم و آرمانهای انقلاب وارد شود. برخی از این قانونها و سیاستها و تصمیمهای دلتمردان مانند این بود که یک ساختمان چندین طبقه را یکدفعه با توپ در هم بکوبی! همینها بود که باعث شد بسیاری از جوانان مومن و انقلابیها کم کم امیدهایشان را از دست بدهند و از همهچیز کنارهگیری کنند. گذشته از آن قوانین سیاستگذاریها، فساد رواج پیدا کرد و گناه در جامعه عادی شد. اعتیاد و بسیاری از آسیبهای اجتماعی در جامعه زیاد شد و در نتیجه آرمانها و ارزشها از بین رفت. به همین دلیل من معتقدم که باید به انتقاد از وضعیت موجود پرداخت و کجرویها را اصلاح کرد. به نظر من تنها راه نجات و کار انقلابی ممکن در شرایط حاضر همین است.
راه نجات ایجاد یک فضای انتقادی از دولتمردان و مسئولانی است که کجروی کرده و میکنند و عاملان اصلی این وضعیت بودهاند. البته من معتقدم که سیاست اینها بلندمدت بوده و صرفا به امروز و دیروز برنمیگرد. اگر یادتان باشد بعد از جنگ، تصویب چند قانون در کشور ما باعث شد ضربه اساسی به مردم و آرمانهای انقلاب وارد شود.
همه ما در هر شرایط و موقعیتی که هستیم باید به این کار اهتمام داشته باشیم. باید تبلیغ کنیم و رسالت انسانی و اخلاقی و دینی را تبلیغ کنیم. مثلا در هیئتها، با سخنرانی و کار رسانهای؛ در محل کار و محل ورزش و تحصیل و در خانه و محله و... این کار را انجام دهیم و آگاهیبخشی کنیم. همین آرمانها و ارزشهایی که پدران شهید یا برادران جانباز و ایثارگران برایشان ایثارگری کردند را بگوییم و فریاد بزنیم. هیچکس نباید تنها به خودش اکتفا کند، اگر یک نفریم باید بشویم ۱۰ نفر، بعد ۱۰۰ نفر و ۲۰۰ نفر تا اینکه فراگیر شود. وقتی فراگیر شود، من جانباز که از این خانه پایم را به کوچه میگذارم، دیگر مردم به من چپچپ نگاه نمیکنند، دیگر خانواده شهدا غریبه نمیشوند، ایثارگران منزوی نمیشوند. دیگر کسی با اینها بهزور سلام و علیک نمیکند، یا در دلشان به ما فحش نمیدهند و نمیگویند اینها چاپیدند و بردند و خوردند!
این جوانان انقلابی و آرمانخواه باید به بطن مردم وارد شوند و فاصلهشان با مردم را کم کنند، کسی که تکروی کند و تنهایی جلو برود نه تنها نمیتواند کاری را از پیش ببرد، بلکه کلی هم برچسب و انگ به او میچسبانند.
آقای افراسیابی راهی که باید از آن جلو برویم و آرمانخواهی را در برابر منفعتخواهی و محافظهکاری زنده کنیم از نظر شما چیست؟
افراسیابی: من معتقدم جوانان امروز هم مثل جوانان گذشته هستند و هیچ فرقی نمیکند، چیزی که عوض شده فرهنگ ما است. ایرانیان آدمهای باغیرت و باشرفی هستند و همین امروز هم اگر خدای نکرده، جنگی صورت بگیرید و دشمن به ما حمله کند، همین جوانان جلوی دشمن خواهند ایستاد. حتی در همین جبهه از اقلیتهای دینی و مذهبی هم به عنوان سرباز و حتی بسیجی به جبهه میآمدند و از کشورشان دفاع میکردند و ما کلی شهید از همین اقلیتها داریم.
مسئله این است که امروز فرهنگ آن دوران از دست رفته است و مسئله کار و تلاش کردن برای احیای همان فرهنگ است. جوانان ما الحمدلله هم سواد دارند و هم هوش و ذکاوت و اطلاعات وسیع. اما باید بدانند جنگ امروز دیگر جنگ خمپاره و آر پی جی و تیر و تفنگ نیست. یک جنگ فرهنگی و اقتصادی است. کاری که باید انجام دهند این است که نگذارند خون آن شهدا پایمال شود، باید از این خون حراست و حفاظت کنند و حرمت آن را نگه دارند. چون ما هر پیشرفتی هم تا امروز کردهایم پایه آن در همان سنگرهایی بوده که آن شهدا ایجاد کردند و خونشان را برایش دادند.
جوانان امروز هم مثل جوانان گذشته هستند و هیچ فرقی نمیکند، چیزی که عوض شده فرهنگ ما است... مسئله این است که امروز فرهنگ آن دوران از دست رفته است و مسئله، کار و تلاش کردن برای احیای همان فرهنگ است.
بر این مبنا پیام من به جوانان امروز این است که اگر به این یقین رسیدند که صد در صد برخی مسئولان راه ناصواب میروند و منفعتطلبی و جاهطلبی و بیقانونی و بیاخلاقی و خیانت میکنند، یا وضعیت به گونهای شده است که غارت بیتالمال عادی شده و اختلاسگران هر کاری میخواهند میکنند، شما باید ثابتقدم باشید و در برابر اینها عکسالعمل نشان دهید. این تداوم راه همان شهدا است. ما خدا و قرآن خدا و پیغمبر(ص) و ائمه (ع) و خاک کشور و شرف و ناموسمان را داریم و نه آن زمان و نه حالا به خاطر این آقایان و شخص نجنگیدیم و نمیجنگیم؛ بلکه ما برای آرمانهای خود و همان چیزهایی که ذکر کردم جنگیدیم و میجنگیم.
الحمدالله الآن آرمانهای و ارزشهای ما هست و حفظ شده است، چیزی که تغییر کرده برخی از شخصیتها و یک فرهنگ بود که آن زمان حاکم بود ولی الان نیست. شهید باکری درست فرموده بودند که برخیها بعد از جنگ تغییر میکنند، ولی من وقتی به این وضعیت نگاه میکنم میبینم که درصد مسئولانی که تغییر کردهاند و اخلاقشان فرق کرده، چیزی در حد هزار درصد است ، اما درصد رزمندگانی که تغییر کردند شاید چیزی در حد ۱۰ درصد باشد، تازه اینها هم کسانی هستند که به نوعی مسئولیت گرفتند! من اینجا اعلام میکنم که ما که در رده پایین بودیم و یک رزمنده معمولی بیشتر نبودیم و تا آخرین روز جنگ هم ایستادیم و جنگیدیم، همانی هستیم که بودیم. ولی الآن نگاه میکنم که پسر من با پسر فلان مسئول چه فرقی میکند؟ او آقازاده است و پسر من نه؟
آیا غیر از این است که تمام منابع این کشور اعم از نفت، و معادن و کانیها و سرمایهها و امکانات و... برای همه است و باید به طور برابر به همه تعلق بگیرد؟ آیا غیر از این است که الآن متأسفانه اینها برای یک عده خاصی است و برای همه نیست؟ در این شرایط من تنها کاری که میتوانم بکنم این است به جوانم بگویم که این کارهایی که اینها میکنند بر طبق قرآن و دین و اسلام غلط است، دزدی است و تو سعی کن دین، فرهنگ و ناموست را حفظ کنی و بقیه را دست خدا بسپاری!
شهید باکری درست فرموده بودند که برخیها بعد از جنگ تغییر میکنند، ولی من وقتی به این وضعیت نگاه میکنم میبینم که درصد مسئولانی که تغییر کردهاند و اخلاقشان فرق کرده، چیزی در حد هزار درصد است ، اما درصد رزمندگانی که تغییر کردند شاید چیزی در حد ۱۰ درصد باشد، تازه اینها هم کسانی هستند که به نوعی مسئولیت گرفتند!
ولی به طور کلی من معتقدم که نسل آینده ما نسل خوبی است و جوانان ما خیلی باغیرت و باشرف هستند. متأسفانه دولتمردان ما نتوانستهاند فرهنگی را حاکم کنند تا این جوانان را حفظ کنند. ما هم کاری از دستمان برنمیآید تا بیاییم حرفی بزنیم دهان ما را میبندند در کشوری که در مجلس شورای اسلامیاش که یکی از قوای اصلی نظام است، تا نمایندهاش از وزیر امتیاز نگیرد، کاری برای مردم انجام نمیدهد. از ما چه کاری برمیآید؟
بنابراین من به جوانان میگویم که احمد افراسیابی، ملقب به «احمد آر پی جی» که یک جوان ۱۸ ساله بود و وارد جنگ شد و ۲۶ ساله بود که برگشت و همین امروز هم خودش را مخلص همه شما میداند، از صمیم قلب اعلام میکنم که ما حق بودیم و رفتیم جبهه و برای آینده شما جنگیدیم که خاکی باشد که در آن زندگی آرامی داشته باشید. به والله قسم آن زمانی که ما رفتیم و در بیابانها بر علیه دشمن جنگیدیم، ما هم برای خودمان عشق و دلبستگی و جوانی داشتیم، اما همه را رها کردیم که دین، خاک، ملت و جوانانمان را حفظ کنیم و حالا نوبت شماست که به حفظ این آرمانها بپردازید.
آقای تنها، نظر شما درباره اینکه در شرایط امروز جوانان آرمانخواه باید چگونه باشند، چیست؟
تنها: این بحث، بحث خیلی گستردهای است و با ۱۰ دقیقه صحبت من و احمد و سعید نمیشود به نتیجه دقیقی رسید، ولی با این حال من فکر میکنم که در شرایط بحران، مانند شرایط جنگ، خیلی چیزها مشخص میشود. یکی از حرفهایی که من با رفقایم زدهام این بود که اگر در شرایط امروز جنگ دیگری شکل بگیرد خیلی چیزها هم مشخص میشود و هم درست میشود! با همه نفرت و تنفری که من از جنگ دارم و هیچ دوست ندارم دوباره در شرایط جنگ قرار بگیریم، ولی مطمئنم اگر فرضاً جنگی صورت بگیرد خیلی از مشکلات ما درست میشود! به قول شهید چمران وقتی شیپور جنگ به صدا درآید، مرد و نامرد مشخص میشوند.
وقتی جنگ شود خواهیم دید که آیا باز همین چپل چلاقهای باقی مانده از جنگ تحمیلی، دوباره به میدان میروند یا «ژن خوب»ها و «نجومی بگیر»ها و آقازادهها و سرمایهدارهای دولتی و... ؟! همینها که امروز داد میزنند و اعتراض میکنند و در عوض به آنها میگویند از مسیر منحرف شده و ریزش بوده و ضد انقلاب شدهاند و... میروند جلوی دشمن را میگیرند یا این آقایانی که متظاهرانه و ریاکارانه دم از ولایت و انقلاب و دین میزنند ولی در واقع دارند جیب خودشان را پر میکنند و تیشه به ریشه انقلاب میزنند!؟ احمد جان درست میگوید کاری از ما ساخته نیست، اگر ساخته بود بسیاری از این آقایان و آقازادهها و دزدان و ریارکاران را خفه میکردم، ولی متاسفانه دستمان به جایی نمیرسد، اما حرفم را میزنم و آخرش هم سرم را با همین حرفها به باد میدهم!
مسئله در شرایط امروز این است که همه چیز شده «ادا» و «نمایش»! و مسئولان به جای اینکه به عمل رو بیاورند و کار مردم را انجام دهند، ادا در میآورند؛ مردم و جوانان ما از ادا خسته شدهاند! در همین شرایط دزدان امروز هم با دزدان دیروز خیلی فرق دارند؛ دزدان امروز خیلی شیک و مجلسی شدهاند.
مسئله در شرایط امروز این است که همه چیز شده «ادا» و «نمایش»! و مسئولان به جای اینکه به عمل رو بیاورند و کار مردم را انجام دهند، ادا در میآورند؛ مردم و جوانان ما از ادا خسته شدهاند! در همین شرایط دزدان امروز هم با دزدان دیروز خیلی فرق دارند؛ دزدان امروز خیلی شیک و مجلسی شدهاند؛ قبلاً بارها این را گفته ام که امروز دزدها کامپیوتری شدهاند، با رسانه و کامپیوتر و جذابیتهای کاذب دین شما را میدزدند. حتی حاضرند شرف خودشان را بدهند تا جوانان را به طرف خود بکشد، در گذشته دزدان شرافت بیشتری داشتند، نمونهاش فضیل عیاض بود که یک جایی عنان خودش را گرفت و گفت از این جلوتر نمیروم؛ چون شرف داشت!
الآن وظیفه ما چیست؟ من نظرم این است که ما باید همدیگر را پیدا کنیم و در مرحله اول همدیگر را بفهمیم. یعنی مثلا من که شصت سال دارم، خودم را برسانم به جایگاه آدم چهل ساله و آن جوان آرمانخواهی هم که بیست ساله است خودش را برساند به یک آدم چهل ساله و با هم تعامل و ارتباط و گفتوگو داشته باشیم. همدیگر را بفهمیم و بتوانیم با کمک هم وضعیت را درست کنیم. چون خیلیها دارند تلاش میکنند ما را از مردم جدا کنند. البته بخشی از این جدایی هم به برخی از چهرههایی که در جنگ بودند و الان بواسطه آن حضورشان به نان و نوا و پست و مقامی رسیدهاند برمیگردد. اما مثلا شما شخصی مانند حاج علی فضلی را در نظر بگیرید، فکر میکنید ایشان به چه نان و نوایی رسیده؟ یا مثلا پسرش آقازداده است؟ پسرش یک کارواش دارد و کاملا با کر شخصی و نان بازو پول در میآورد. ایشان یکی از فرماندههان برجسته جنگ بود، دیگران هم فرمانده بودند و بسیاری از آنها وضعیتشان برای مردم مشخص است.
از بحثم دور نشوم، من کلا روابط عمومی خوبی دارم و با مردم میجوشم و این طرف و آن طرف میروم و گاهی خاطرات جنگ را به مردم میگوییم؛ در برخودها متوجه میشم که برای مردم حساب بچههای جنگ از حساب بسیاری از آقایان جداست؛ یعنی با هر کسی صحبت میکنم نگاهش این است حکم بچههای خالص جنگ فرق میکند! مردم این تفاوتها را میبینند و میدانند که ما هم همه تلاشمان این است که بگوییم قصه این نیست و ما نباید بگوییم همه رزمندهها و خانواده شهدا و جانبازها و... سواستفادهگری کردهاند و خوردهاند و بردهاند! اتفاقا امروز جهاد ما همچنان ادامه دارد و همین است که جلوی رزمندگان سابقمان که از قبل جبهه رفتن و جنگیدن دارند سواستفاده میکنند و رانتخواری میکنند، بگیریم و ما هم در حد خودمان داریم این کار را میکنیم.
در پایان دوست دارم به این موضوع هم اشاره کنیم که به نظر میرسد بسیاری از ایثارگران آن دوران متاسفانه منفعل شدهاند. البته به شخصه به آنها حق میدهم که ناامید و منفغل شده باشند، لااقل آنها کار خودشان را کردهاند و ما دیگر نباید طلبی از آنها داشته باشیم؛ ولی فکر نمیکنید یک فضای منفعلانه و حتی در مواردی محافظهکارانه در بین شما و دوستانتان حاکم شده است که طبق آن برای تغییر در وضعیت موجود نمیاندیشید یا اقدامی نمیکنید؟ چون به نظر من شما جزوی از صاحبان این انقلاب هستید و اگر شما نخواهید وارد اصلاحگری این وضعیت بشوید، اساساً چه کسی باید این کار را بکند؟
تنها: ما بیکار ننشستهایم و منفعل نیستم، در حد خودمان داریم کارهایی میکنیم. دور هم جمع میشویم و بحث میکنیم و کارهای اجتماعی زیادی هم انجام میدهیم. ولی ما مگر چند نفریم و صدای ما به کجا میرسداین نیست که شما فکر کنید بچههای مخلص جنگ که حالا من خودم را قاطی آنها کردهام و الا وصله ناجوری برای آنها هستند، بیخیال در خانه خود نشسته باشند و کاری نکنند. اتفاقاً خیلی محکم ایستادهاند.
حالا در این فضا برخیها مینشینند، منفعتها را حساب میکنند. مثلاً «محمود تنها» میگوید الآن بیست و چند سال است جنگ تمام شده، همه بردند و خوردند، من باید بروم مسافرکشی کنم؟ بابا رها کن، تو هم سرت را دولا کن و دنبال سود خودت باش. آرام آرام این مسئله فراگیر میشود. شرایط هم به گونهای است که روز به روز نیازهای بیشتری را در زندگیها ایجاد میکنند و پدر خانواده باید جوابگوی نیازهای روز خانواده باشد و سرش گرم زندگی و دنیا میشود.
افراسیابی: به نظر من بیشتر از محافظهکاری، «سرخورده» شدهاند.
تنها: دقیقا، خود من هم سرخورده هستم. البته دقیقش این است که بگوییم «سرخوردهمان کردند»! ما خودمان سرخورده نشدیم. ما را سرخورده کردند.
چطور شما را سرخورده کردند؟
تنها: بسترها را از ما گرفتند و دست ما را بستند؛ جوری عمل کردند که نتوانستیم از عملکرد خودشان و خودمان دفاع کنیم. ما به امیدی در آن دوران رفتیم و جنگیدیم که جامعهمان را خودمان بر مبنای آرمانها و ارزشهای دینیمان بسازیم. ولی هر چه جلو آمدیم از آن آرمانها و ارزشها دورتر شدیم و اینها امید ما را از بین برد و ما را سرخورده کرد.
بسترها را از ما گرفتند و دست ما را بستند؛ جوری عمل کردند که نتوانستیم از عملکرد خودشان و خودمان دفاع کنیم. ما به امیدی در آن دوران رفتیم و جنگیدیم که جامعهمان را خودمان بر مبنای آرمانها و ارزشهای دینیمان بسازیم. ولی هر چه جلو آمدیم از آن آرمانها و ارزشها دورتر شدیم و اینها امید ما را از بین برد و ما را سرخورده کرد.
از طرف دیگر، سواستفادهها و منفعتطلبیها و ریاکاریهای خودیهای ما را سرخورده کرد. کسنی که به نان و نوایی رسیدند و با عملکرهای بدشان ما را ناامید و سرخورده کردند. در این فضا هم هر کسی حرفی زد و انتقادی کرد به او انگ زدند و گفتند فلانی ضد جنگ و ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه شده است. مگر ما چه گفتیم؟ از چیزی غیر از همان ارزشهای اوایل انقلاب و زمان جنگ حرف زدیم؟ به ما میگویند ضد ولایت فقیه، مگر رهبری خودشان نفرمودند که در عدالت کارمان میلنگد؟ ما غیر این این را گفتهایم؟ یعنی ما که بچههای جنگ هستیم، مخالف رهبری هستیم؟ این یاوهها چیست درباره ما میگویید و به ما انگ میچسبانند؟ بسیاری را حتی گرفتند و بازداشت کردند و تذکر دادند، و به جایش برسد ما را به غلط کردن هم میاندازند! این شرایط چطور ما را سرخورده نکند؟
افراسیابی: یکی دیگر از عوامل سرخوردگی مقایسه آن دوران و مسئولان آن با دوران حاضر است. یک روز در منطقه ما در قرارگاه تاکتیکی بودیم، چند نفر از فرماندههان لشگرها و تیپها بودند و ما هم بهعنوان پیک آنجا بودیم. شهید «مهدی زینالدین» تازه رسیده بود و قرار بود درباره موضوعی جلسهای برگزار شود. آن روز استثنائا دری به تخته خورده بود و برای ما چلوکباب آورده بودند. میخواهم این را بگویم که جوانها بدانند فرماندهان و مسئولان آن زمان چگونه بودند و چه خصوصیات اخلاقیای داشتند. دور سفره نشسته بودیم که شهید مهدی زینالدین که فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) قم بود، وارد سنگر شد و دید ما سر سفره نشستیم و چلوکباب میخوریم. ما جمعتر نشستیم که او هم بیاید کنار سفره و غذا بخورد. هر چه تعارف و اصرار کردیم گفت من نمیخورم، دست شما درد نکند. گفتیم برای چه نمیخوری؟ گفت لشگر ما امروز عدسپلو دارد، من بهعنوان فرمانده لشگر اگر چلوکباب بخورم، به آنها خیانت کردهام!
حالا شما میتوانید فرمانده لشکر یا رئیسی را پیدا کنید که مانند نیروی معمولیاش یا کارمندان ادارهاش اینطور باشد؟ یعنی مثلا او هم مانند زیردستش مستأجر باشد؟ و بدبختی بکشد؟ وقتی اینها را با هم مقایسه میکنیم سرخورده میشویم. چون رسم ما این نبود؛ قرار نبود وضعیت اینگونه شود. من معتقدم این آدمها که جای آن شهدا را گرفتهاند و به خون شهدا خیانت میکنند ریشهشان خشکیده خواهد شد. همین م. ه. ر. ز. د. ز و فلان و بهمانهای دزد و اختلاسگر و سودجو که رسانهها حتی اسمشان را به طور کامل نمیآورند، به سزای عملشان میرسند. اینها حتی از ابن زیاد و شمر و یزید هم بدترند که به خون مقدس شهدا خیانت کردند. ما اعتقاد داریم که خون میگیرد و ریشه اینها را از بن میزند. بعد از این و در آینده باز هم جوانان غیور و باشرف این سرزمین روی کار میآیند و اداره و توزیع عادلانه ثروت ملی را در دست میگیرند و باز آرمانها و عقیدههای درست ما حاکم میشود. انشاءالله بعد از چند وقت، همه چیز درست میشود.
آقای پاسبانی جمعبندی نهایی با شما؛ نظر شما درباره این سرخوردگی بچههای رزمنده و جانبازان چیست؟
پاسبانی: ما امروز در شرایطی زندگی میکنیم که عموم مسئولان و مردم کاسب و منفعتطلب شدهاند. نمیخواهم بگویم در دوران جنگ چنین آدمهایی نبودند، قطعا آن موقع هم عدهای بودند که میآمدند جبهه و سود خودشان را دنبال میکردند. ولی در آن زمان این روحیه تا این اندازه فراگیر و عمومی نبود. آن جمله شهید حمید باکری خیلی درست بود که فرمود عدهای به گذشتهشان پشت میکنند. الان این اتفاق افتاده است و تنها بخش کمی از رزمندهها به آن دوره و آرمانها پایبند ماندهاند. اینها همانهایی هستند که به قول شهید باکری ممکن است از غصه دق کنند و بمیرند.
حالا شما میتوانید فرمانده لشکر یا رئیسی را پیدا کنید که مانند نیروی معمولیاش یا کارمندان ادارهاش اینطور باشد؟ یعنی مثلا او هم مانند زیردستش مستأجر باشد؟ و بدبختی بکشد؟ وقتی اینها را با هم مقایسه میکنیم سرخورده میشویم. چون رسم ما این نبود؛ قرار نبود وضعیت اینگونه شود.
شما بروید ببینید امروز از آن جمعیتی که در آن سالها رزمنده بودند چند نفرشان هستند که هنوز به آن کاری که کردهاند، ایمان داشته باشند؟ یعنی چند نفر هستند که به گذشته خودشان احترام بگذارند؟ اصلا نمیخواهیم به شهدا و جانبازان و... احترام بگذارند، آیا به گذشته خودشان احترام میگذارند؟ این نشان میدهد که شرایط امروز خیلی متفاوت با آن زمان است. این همان سرخوردی است.
امروز متاسفانه در شرایطی هستیم که بیش از ۹۰ درصد عامه مردم حتی انگیزه خود را برای زندگی گم کردهاند، چه برسد به اینکه خط فکری خاصی داشته باشند و بخواهند ارزشهای خاصی را دنبال کنند. اگر بخواهم یک مورد را بگویم که از آن خیلی رنج میبرم همین است که وضعیت مردم اینگونه شده و انگیزهای حتی برای ادامه زندگی هم وجود ندارد.
البته همانطور که قرآن هم تایید میکند اکثر مردم درست فکر نمیکنند (اکثرهم لایعقلون!). مردم پیش خودشان میگویند که عامل این وضعیت دشوار و این بدبختیها و ناهنجاریها ما بودهایم کاش میتوانستیم به اینها بگوییم اگر ناهنجاری، گرانی و اعتیاد در مملکت وجود دارد، ما نکردهام، ما عاملش نبودهام. ما فقط در جنگ شرکت داشتم و سعی کردیم از آب و خاک و اعتقادتمان دفاع کنم. ما تصمیمگیرنده نبودیم و نیستیم؛ تصمیمگیرندهها اشخاص دیگری هستند.
نمیدانم چرا باید اینطور باشد که آدمهایی مانند ما انگشتنما شویم. همسایههای ما تا دو، سه سال پیش نمیدانستند من جانبازم، آن زمان که تازه فهمیده بودند من جانبازم، تا حدود یک ماه همسرم کلافه شده بود؛ تا پایش را از خانه بیرون میگذاشت، به او میگفتند شنیدیم نان شما در روغن است، چون شوهرت جانباز است! در حالی که من حتی ماشین هم ندارم و با وجود ۳ تا بچه فقط یک دوچرخه دارم؛ خانهام را هم با ارث پدری خریدم، ولی مردم فکر میکنند چه خبر است.
چرا باید اینطور باشد که آدمهایی مانند ما انگشتنما شویم. همسایههای ما تا دو، سه سال پیش نمیدانستند من جانبازم، آن زمان که تازه فهمیده بودند من جانبازم، تا حدود یک ماه همسرم کلافه شده بود؛ تا پایش را از خانه بیرون میگذاشت، به او میگفتند شنیدیم نان شما در روغن است، چون شوهرت جانباز است!
ما در جامعه خیلی بد جلوه داده شدیم و مردم نگاه بدی به ما دارند! الآن از مردم بپرسید جانباز کیست؟ میگویند جانباز آدمی است که یا برای آرتیستبازی، یا کسب مقام و موقعیت و نفوذ به اداره یا سازمان خاصی رفته جبهه و ناخواسته مجروح شده و حالا آمده پول پارو میکند! فکر میکنند هر سال زمین و آپارتمان و خانه و ماشین و... به او میدهند و تازه مصرف مواد مخدر هم برایش آزاد است! میگویند جانباز کسی است که به هر کسی بخواهد زور میگوید و کارش را پیش میبرد! کسی است که عوارض پرداخت نمیکند و از مالیات معاف است و هر وقت برود شهرداری کارش را زود راه میاندازند. فکر میکنند جانباز کسی است که ماهی ۱۰، ۲۰ میلیون حقوق میگیرد و هیچ مشکلی برای معیشتش ندارد! عامه مردم اینطور فکر میکنند و اینگونه ما تبدیل شدیم به قشری که الآن انگشتنما و «آدم بده» و دشمن مردم هستند؛ این بدترین چیزی بود که میشد بر سر ما بیاورند!
چرا باید اینطور باشد؟ دلیلش این است که میگویند اینها رفتند و نتیجه کارشان شد این وضعیتی که الان وجود دارد! بنابراین بدترین وضعیت برای ما این است که ما الان در این جامعه جایی نداریم؛ گاهی فکر میکنم یک جانباز در شرایط امروز از آدمی که ۲۰ سال در زندان حبس کشیده است هم بدنامتر است و به شکل بدتری در جامعه انگشتنما شده است.