نام گذاری این شبها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیهی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهمالسلام به تقلید از شبهای خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است.
میدانیم که هر شب از شبهای ماه محرم به یکی از شهیدان یا شخصیتهای مرتبط با جریان کربلا اختصاص دارد. شیوهی بحث در این گفتار، پیگیری مطالب بر اساس نام گذاری شبهای ماه محرم است. در این فصل، پس از پرداختن به اصل واقعهی هر شب،
نام گذاری شبهای محرم و صفر
نام گذاری این شبها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیهی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهمالسلام به تقلید از شبهای خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. این نام گذاری بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنان به نقطهی وحدت بخش کربلا؛ یعنی امام حسین علیهالسلامو هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضهی آنان با مرکز شور آفرین شب عاشورا، صورت میگیرد. هم چنین دیگر شبهای ماه محرم و شبهای ماه صفر، دههی عزاداری حضرت زهرا علیهاالسلام و امیر المؤمنین علیهالسلام، به تقلید از این شبها نام نهاده شده است.
ترتیب متعارف شبهای دههی اول ماه محرم به قرار زیر است:
شب اول ـ مسلم بن عقیل علیهالسلام
شب دوم ـ ورود به کربلا
شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام
شب چهارم ـ فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام، حضرت حر علیهالسلام، فرزندان مسلم علیهماالسلام.
شب پنجم ـ عبدالله بن حسن علیهالسلام، حضرت زهیر علیهالسلام، حضرت حبیب بن مظاهر علیهالسلام.
شب ششم ـ قاسم بن الحسن علیهالسلام.
شب هفتم ـ حضرت علی اصغر علیهالسلام.
شب هشتم ـ حضرت علی اکبر علیهالسلام.
شب نهم ـ حضرت عباس علیهالسلام (شب تاسوعا).
شب دهم ـ حضرت امام حسین علیهالسلام، وداع، (شب عاشورا).
شب یازدهم ـ شام غریبان.
شب دوازدهم ـ حضرت امام سجاد علیهالسلام.
دیگر شبهای محرم نیز نام گذاری و ترتیب دقیقی ندارد، ولی اجمال آن به قرار زیر است:
دروازهی کوفه، تنور خولی، مجلس عبیدالله، دیر راهب نصرانی، دروازهی شام، مجلس یزید، دو راهی کربلا، اربعین حسینی علیهالسلام، بازگشت به مدینه، بشیر و... .
شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام
نام گذاری
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیهالسلام، دختری سه یا چهار ساله به نام «رقیه» داشت. نام رقیه، در بعضی کتابهای تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند: «ریاض الاحزان» به نقل از بعضی افراد آوردهاند که نام او «فاطمهی صغری» است. رقیه علیهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام به شهر شام، از دنیا رفته است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام ایشان، به این دلیل باشد که در گرماگرم عزاداری دههی اول، یاد ایشان نیز گرامی داشته شود.
جریان وفات حضرت رقیه علیهاالسلام
همان گونه که اشاره شد، مطلب زیادی در مقاتل در بارهی ایشان نیامده است. از این رو، شخصیت ایشان و یا اینکه اصلاً حضرت امام حسین علیهالسلام دختری به نام رقیه علیهاالسلامداشته است یا نه، برای ما مجمل است. با این حال، به همان مواردی که در بعضی کتابها نقل شده است، بسنده میکنیم. بعضی گفتهاند که یزید، اهل بیت امام حسین علیهالسلام را در خرابهای نزدیک کاخ خود جای داد. این در حالی بود که زنان اهل بیت علیهمالسلام، شهادت پدران بچهها را از آنان پنهان میداشتند و میگفتند که پدرانشان به مسافرت رفتهاند. این جریان ادامه داشت تا این که یزید، آنان را در کاخ خود جای داد.
در یکی از شبهایی که اهل بیت علیهمالسلام در خرابه اقامت داشتند و همگی به خواب رفته بودند، رقیه علیهاالسلام از خواب پرید. او در حالی که سخت پریشان بود، جویای پدر شد و پرسید:
پدرم کجاست؟ من او را دیدم1.
زنان اهل بیت به ویژه حضرت زینب علیهاالسلام با دیدن پریشانی کودک، گریستند و او را دلداری دادند. صدای گریه و شیون اهل خرابه به گوش یزید رسید. وی از خواب پرید. سرآسیمه پرسید:
این صدای گریه از کجاست؟
به او خبر دادند که یکی از دختران حسین علیهالسلام، بهانهی پدرش را گرفته است. یزید دستور داد سر حضرت را برایش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسین علیهالسلام را در طبقی نهادند و روی آن روپوشی انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقیه علیهاالسلامپرسید:
این چیست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقیه علیهاالسلام، روپوش را کنار زد و با دیدن سر بریدهی پدر، ناله و بیتابی آغاز کرد. وی با آوایی جانسوز میگفت:
چه کسی سرت را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گلویت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! ای پدر! بعد از تو به چه کسی دل ببندم؟ چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟ ای پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟ ای کاش من فدایت شده بودم! ای کاش من نابینا شده بودم! ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون رنگین شدهات را نمیدیدم!
آن گاه لبهای کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشیدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراین، دریافتند که رقیه علیهاالسلاماز دنیا رفته است2.
پژوهشی در بارهی حضرت رقیه علیهاالسلام
گفتیم که برخی از بزرگان شیعه از حضرت رقیه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیهالسلامیاد کردهاند. همین مسأله نشان میدهد که ممکن است کتابها و دلایلی در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنین گفتهاند. با این حال، چون آن کتابها و دلایل به دست ما نرسیده، سبب تشکیک در بارهی وجود ایشان شده است. البته بهترین دلیل برای وجود ایشان، کرامتهای فراوانی است که برای پیروان امام حسین علیهالسلام رخ داده است. از این رو، نیامدن نام ایشان در کتابهای قدیمی، هرگز دلیلی بر نبودن چنین دختری در میان فرزندان حضرت حسین علیهالسلام نیست؛ زیرا چنین مسألهای در دیگر رخدادهای تاریخی نیز به چشم میخورد. بنا بر بعضی سنتها، نام مادر حضرت رقیه علیهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلی دیگر، «ام جعفر قضاعیه»4 و به نقل شیخ مفید در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.
الف) رقیه علیهاالسلام در کربلا
در عصر عاشورا که دشمنان برای غارتگری، به سوی خیمهگاه امام حسین علیهالسلامهجوم آوردند،23 کودک از اهل بیت علیهمالسلامدر درون خیمهها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که این کودکان از تشنگی در آستانهی مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقیه علیهاالسلام رسید، وی ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید:
کجا میروی؟
رقیه علیهاالسلامفرمود:
بابایم تشنه بود، میخواهم برای او آب ببرم.
او گفت:
ای دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.
حضرت رقیه علیهاالسلام با شنیدن این سخن با گریه گفت:
پس من هم آب نمیخورم5.
ب) ظهر عاشورا
در کتاب «سرور المؤمنین» نقل شده است:
«حضرت رقیه علیهاالسلام همیشه هنگام نماز، سجادهی پدر را پهن میکرد و امام حسین علیهالسلامبر روی آن نماز میخواند. ظهر عاشورا نیز بنا بر عادت همیشگی، سجادهی پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولی پس از مدتی ناگهان دید شمر ملعون وارد خیمه شد. رقیه علیهاالسلام به او گفت:
آیا پدرم را ندیدی؟
شمر پس از آن که رقیه را در کنار سجادهی پدرش دید، به غلام خود گفت:
او را بزن!
غلام به دستور شمر عمل نکرد. از این رو، شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به رخ رقیه علیهاالسلامزد که عرش الهی به لرزه در آمد»6.
ج) رقیه علیهاالسلام در شام غریبان
در کتاب «مبکی العیون» آمده است:
«در شام غریبان، حضرت زینب علیهاالسلام در زیر خیمهی نیمه سوختهای خوابیده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا علیهاالسلامرا دید. عرض کرد:
مادر جان! آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
تاب شنیدن آن ندارم.
حضرت زینب علیهاالسلام عرض کرد:
پس شکوهام را به چه کسی بگویم؟
حضرت پاسخ داد:
من هنگامی که سر از بدن فرزند عزیزم حسین جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه را پیدا کن.
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست و هر چه رقیه علیهاالسلام را صدا زد، او را نیافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالی که پریشان بودند، از خیمه بیرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزدیک قتلگاه، صدای او را شنیدند. دیدند که رقیه علیهاالسلام، خود را بر روی بدن بیسر حضرت حسین علیهالسلام انداخته و در حالی که دستهای کوچکش را به سینهی پدر چسبانیده است، با پدر درد دل میکند. حضرت زینب علیهاالسلام، او را نوازش کرد. در این لحظه حضرت سکینه علیهاالسلامنیز آمد و همگی به خیمهگاه بازگشتند. در راه، سکینه علیهاالسلام از رقیه علیهاالسلام پرسید:
خواهرم! چگونه پیکر پدر را با آن حال در تاریکی جستی؟
پاسخ داد:
آن قدر او را صدا زدم و گریستم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که به من میگفت: بیا اینجا! من این جا هستم7.
د) پس از درگذشت در خرابه
هنگامی که حضرت رقیه علیهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زنی غسّاله بردند تا او را بشوید. وقتی زن، بدن رقیه علیهاالسلام را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت:
سرپرست این اسیران کیست؟
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:
چه میخواهی؟
زن گفت:
این دخترک به چه بیماریی مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت فرمود:
ای زن! او بیمار نبود، بلکه این کبودیها آثار تازیانههای دشمن است8.
الگوی تربیت فرزند
حضرت رقیه علیهاالسلام الگوی تربیت درست است؛ زیرا با همان سنّ بسیار کم، از معرفتی زیاد برخوردار بوده است. با تدبّر در جملات کوتاهی که رقیه علیهاالسلام هنگام دیدن سر بریدهی پدر بر زبان رانده است، به نیکی میتوان دریافت که این کودک چه معرفت والایی داشته است. او بیآن که ناله سر دهد، از سر بریدهی پدر دلیل بیخانمان شدن و آوارگی اهل حرم را میپرسد و ستمی را که بر او و خانوادهاش روا داشتهاند، به خوبی درک میکند. این معرفت والا، زاییدهی تربیت مناسب در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلامبوده و از سر چشمهی زلال معرفت؛ حضرت حسین علیهالسلامریشه گرفته است. دختری که تا چند لحظه پیش، حتی از شهادت پدر خبر نداشته است با دیدن سر بریدهی او، به زیبایی و رسایی بسیار، آن سخنان را بر زبان میراند.
باری، رقیه علیهاالسلام بهترین آموزهی تربیتی و الگوی پرورشی را برای خانوادهها به تصویر میکشد تا پدر و مادر از همان اوان کودکی، برای پرورش فرزند خود اهمیت قایل شوند و او را برای زندگی آینده و رسیدن به هدف نهایی حیات آماده سازند.
عاشقانهها
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خستهاش میچکید.
سکوت کودکانهاش گل ترّحم را میپژمُرد.
معجر خاکیاش را در نسیم گرم یله کرده بود
و پژواک بغض سنگیناش در گوش زمان میپیچید، ولی هیچ نمیگفت.
فقط انگشت بیصبری به دهان گرفته بود و از پشت پنجرهی باران خوردهی نگاهش، خورشید را بر روی نی تماشا میکرد.
کتاب شیرازه شدهی تنهایی را آرام ورق میزد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشید تجسم میکرد.
زخم پاهای برهنهاش بر دل کوچک او نیشتر میزد و لبهای قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشید روی پدر، هیچ تمنایی نداشت.
آسمان، غم؛ زمین، غصه؛ نسیم، داغ و دشمن، نامهربان بود و این دل کوچک جای این همه را، یک جا نداشت.
لباسهای کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بیعاطفهی شهر نامهربانیها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید میتوانست بلور سرد غصهاش را ذوب کند.
در شبی از شبها، آتش خرابه گلستان شد و خورشید در ناامیدی خرابه تابید و رؤیای شیرین دیدار، واقعیت نور را در میان طبقی از خورشید جست و سماعی غریبانه، نور را در میان خود گرفت.
کوچکترین دل عاشق، خورشیدیترین عشق آسمانی را در آغوش خود کشید.
نور حسین علیهالسلام التیامبخش همهی دردهای دلش شد و سوزش ردّ سیاه ستم را بر اندام کوچک و لطیف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود میبالید و زیباترین گلبوسهی باغ آرزو را تحفهی خورشید میکرد.
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بیمنتهای خورشید را در دل کوچک خود میکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهی زردش به سان خورشید درخشید،
آن قدر که در خورشید محو شد. سلام بر رقیه!
گفتار گوینده
ای گل نیلی حسین! ای رقیه! جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شدهات، هم دردی میکند و به قلب کوچکت تسلیت میگوید.
از دیدار جمال پدر خشنود بود و برای او ناز غریبانه میکرد. سر پدر را در آغوش میگرفت و با محبت کودکانهاش، به او افتخار میورزید.
ای تربیت یافتهی مکتب عاشقی! ای دست پروردهی آموزگار انسانیت! ای پرورش یافته در دامان پاکیها! از ما به رخسار نیلی شده و پاهای آبله بستهات سلام، ای زیبا گل پرپر شدهی باغ حسین!
غم سنگینات و نالههای شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شدهی تو خبر از فاجعهی بیرحمی دارد و هم رنگ یاس مدینه شده است. سلام بر غمهای بیانتهایت یا رقیه!
کرامتها
مرحوم شیخ «احمد کافی»، واعظ مشهور نقل میکرد:
«مرحوم سید هاشم رحمهالله یکی از علمای بزرگ شیعه در شام بود که 3 دختر داشت. او میگوید: یکی از دخترهایم یک شب بیدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقیه را در خواب دیدم که به من فرمود: دختر جان! به پدرت سید هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمیر کنید
سید هاشم اعتنایی نکرد و با خودش گفت: مگر میشود با یک خواب، به قبر دختر امام حسین علیهالسلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید. باز پدر اعتنایی نکرد. شب سوم، دختر کوچک سید همین خواب را میبیند، ولی سید هم چنان اعتنایی نمیکرد، تا این که شب چهارم خود سید خواب میبیند و میگوید:
دیدم یک دختر کوچک آمد جلوی من. با این که سن کمی داشت، ولی با ابهت و جلالتی زیاد به من فرمود: سید هاشم! مگر بچههایت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمیر کن؟ من با وحشت از خواب پریدم و سراغ والی شام رفتم. جریان را گفتم و او نیز قضیه را برای سلطان عبد الحمید نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداریم به قبر ایشان دست بزنیم. اگر خود سید هاشم جرأت دارد، قبر را تعمیر کند.
سید هاشم به اتفاق چند تن از علمای شیعه، حرم حضرت را قُرق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمی که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پایینتر رفتند، دیدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در میان آب قرار دارد. سید هاشم پایین رفت و دست برد و زیر بدن آن را بیرون آورد. تا 3 روز کار تعمیر قبر طول کشید و به جای آب، با گلاب گِل درست میکردند و قبر را میساختند. سید هاشم یک تکه پارچهی سفید آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علمای شیعه میگویند:
در این 3 روز همه گریه میکردند، اما سید هاشم وقتی بدن را داخل قبر گذاشت، دیگر از شدت گریه داد میزد و فریاد میکشید. یکی گفت: چی شده؟ چرا فریاد میزنید؟ جواب داد: به خدا دیدم آن چه شنیده بودم. گفتیم: چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانهها بر روی بدن او باقی است9.
کرامتی دیگر
یکی از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین علیهاالسلام رفته بود نقل میکرد:
«در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام زنی فرانسوی را دیدند که دو قالیچهی نفیس و گران قیمت را به عنوان هدیه به آستانهی مقدسه آورده است. مردم که میدانستند او فرانسوی و مسیحی است، از دیدن این عمل تعجب کردند که چه باعث شده است یک زن نامسلمان، به این جا آمده و هدیهای قیمتی آورده است... از او پرسیدند. جواب داد:
همان طور که میدانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه برای مأموریت به این جا آمده بودم، در منزلی که مجاور این آستانه بود، مسکن کردم. شب اولی که میخواستم استراحت کنم، صدای گریه و شیون شنیدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمیشد، پرسیدم: این گریه از کجاست؟ در جواب گفتند: این گریهها از جوار قبر دختری است که در این نزدیکی مدفون است. من خیال میکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و سایر بستگان او نوحه سرایی میکنند ولی میگفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او میگذرد. بر شگفتی من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال این گونه ارادت به خرج میدهند. بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفین و دشمنان کشتهاند و فرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده است، به اسیری آوردهاند و این دختر در همین جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از این ماجرا، به این جا روی آوردم. دیدم مردم از هر سو عاشقانه میآیند و نذرها میکنند و هدیهها میآورند و متوسل میشوند.
محبت او، چنان در دلم جای گرفت که علاقهی زیادی به وی پیدا کردم. پس از مدتی برای زایمان مرا به بیمارستان بردند. پس از معاینه به من گفتند که کودک شما غیر طبیعی به دنیا میآید و ما ناچار به عمل جراحی هستیم. من همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در آستانهی مرگ قرار گرفتهام؛ خدایا چه کنم؟! خدایا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چیست؟ چارهای جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوی این دختر دراز کردم و گفتم: خدایا! به حق این دختری که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشتهاند، قسم میدهم که مرا از این ورطهی هلاکت نجات دهی! آن گاه خود این دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات یابم، دو قالیچهی قیمتی به آستانهات هدیه میکنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولی نکشید که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبیعی متولد شد و از هلاکت نجات پیدا کردم و الان آمدهام که به نذرم عمل کنم10».
جبهه و جنگ
همه جا آرام شده بود. فقط گاهی از آن طرف، یک گلوله به هوا شلیک میشد. پیرمرد نحیفی بود. بنیهی زیادی نداشت. لکنت زبان هم داشت. بالای سرش که رسیدم، ترکش خورده بود. دستش را تکان داد و اشاره کرد: بیا! دیدم چیزی میخواهد. فوتِ آب بودم! بار اولم نبود. پرسیدم:
میخوای جا به جات کنم؟
با سر گفت «آره» گفتم:
ببرمت؟
میدانستم که جواب نه است. گفت:
نه!
گفتم:
رو به قبلهات کنم؟
گفت:
آره.
قبله نمیدانستم کجا بود. مدتی کشید تا قبله را پیدا کردم و رو به قبلهاش کردم. چهرهاش باز شد زرد زرد؛ شاد شاد. باز دیدم با چشم و ابرو اشاره میکند. رمقی برایش نمانده بود. معلوم شد میخواهد دستهایش را روی سینهاش بگذارم؛ گذاشتم. باز خوشحالتر شد. لبها را باز کرد و به وضوح گفت:
یا...
بعد لبهایش را جمع کرد، ولی صدایی از لبهایش بیرون نزد. باز گفت:
یا...
و باز لبهایش را جمع کرد. تا شهید شدنش پنج شش بار این ذکر خاموش را گفت. نفهمیدم چه ذکری میگفت11.
عاشورا در سخنان شهیدان12
«پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آن قدر که آلودهاش شوم و خویش را فراموش و گم کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن و حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست دارم».
سردار شهید حاج همت
«بله! اگر ما میتوانستیم روزی چون علی علیهالسلام بر نفس خود فاتح گردیم و چون حسین علیهالسلامتشنه لب در دشت کربلا، تیغ شهادت را با آغوش باز بپذیریم و شبی چون حضرت سجاد علیهالسلامشب را با نالههای برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانیم و غلبه بر مادیات را جانشین آن کنیم، آن وقت است که میتوان گفت: «مرگ چون خوابی شیرین است» و اگر غیراز این باشد مطمئنا دروغ است».
شهید داود مدنی
«مگر میشود کسی عاشق خدا باشد، ولی در دفاع از دین خدا جان ندهد. مگر میشود کسی عاشق حسین علیهالسلام باشد، اما برای آزادی و نجات کربلا جان ندهد؟!».
شهید مسعود تفنگچی
گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمین علی رضا پناهیان13
نظر خود را دربارهی هیأت و مجلس عزاداری بفرمایید؟
مهمترین ویژگی هیأت را باید این دانست که هیأت جایگاه تربیت است. هیأت تنها محل تجلی و بروز احساسات دینی عناصر مذهبی نیست، بلکه بیشتر از این که نتیجهی مذهبی بودن در آن مشخص باشد، مذهبی بار میآورد. البته این تعریف و تلقی نسبت به هیئتهای مذهبی بستگی دارد به این که چگونه آن را برگزار کنیم و نگاه ما نسبت به هیأت چگونه باشد.
البته شاید یک کسی، هیأتی را تشکیل بدهد و یا شرکت کند؛ نه به قصد رشد معنوی و اصلاح سیره و اخلاق خودش و نه به قصد تعمیق علاقهی خودش به ائمهی معصومین علیهمالسلام. این جنبهی تربیتی هیأت است. جنبهی دیگر هیأت، جنبهی اجتماعی آن است و حفظ مقدسات دینی در جامعه. وقتی ما توجه کنیم به این که حفظ مقدسات چه قدر اساسی هستند، در حفظ دین در جامعه و نقش اول تعیین کننده و ممتازی را که هیأتهای مذهبی در حفظ مقدمات دینی و مذهبی دارند به آن بیافزاییم، جایگاه ویژهای برای هیأتهای مذهبی قایل خواهیم بود. پس از یک جهت، هیأتهای مذهبی در درون سازندهی عناصر قوی مذهبی هستند (و میتوانند باشند) و از جهتی در جامعه، محافظت کنندهی مقدسات دینی و شعایر مذهبی هستند که نقش اول را در حفظ دین در میان تودهی مردم ایفا میکنند14.
دانهی اشک
مرا که دانهی اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نی کافی است
دگر به لالهی رویم، نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشهی خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست15
غلام رضا سازگار
_______________________________________
پی نوشت :
1. در حوادث روز عاشورا آمده است که امام حسینع هنگامى که براى وداع به خیمهگاه باز گشت، دخترکى از آن حضرت در خیمه بود. او از پدر آب مىخواست. امام حسین(ع) به او فرمود: «به سوى تو باز خواهم گشت». شاید منظور امام حسین(ع) بازگشت سر مقدساش بوده است (و اللّه العالم).
2. نفس المهموم، ص 456.
3. زندگانى چهارده معصوم، عماد زاده، ج1، ص633.
4. السیدة الرقیة، عامر الحلو، ص42.
5. سرگذشت جان سوز حضرت رقیه، ص29، به نقل از ثمرات الحیاة، ج2، ص38.
6. سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص26.
7. سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص27.
8. زینب؛ فروغ تابان کوثر، محمد محمدى اشتهاردى، ص336، به نقل از: الوقایع و الحوادث، ج5، ص81.
9. نغمههایى از بلبل بوستان مهدى عج، ج1، ص29.
10. کرامات الحسینیة، ج2، ص84.
11. یادگاران، ج1، ص18.
12. مجلهى موکب عشق، ص23.
13. معاونت فرهنگى لشگر 27 محمد رسول اللّهص و روحانى گردانهاى «حبیب» و «تخریب» در دوران دفاع مقدس. وى هم اکنون نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه هنر را به عهده دارد.
14. مجلهى موکب عشق، ص17.
15. نخل میثم، ص267.
نام گذاری شبهای محرم و صفر
نام گذاری این شبها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیهی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهمالسلام به تقلید از شبهای خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. این نام گذاری بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنان به نقطهی وحدت بخش کربلا؛ یعنی امام حسین علیهالسلامو هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضهی آنان با مرکز شور آفرین شب عاشورا، صورت میگیرد. هم چنین دیگر شبهای ماه محرم و شبهای ماه صفر، دههی عزاداری حضرت زهرا علیهاالسلام و امیر المؤمنین علیهالسلام، به تقلید از این شبها نام نهاده شده است.
ترتیب متعارف شبهای دههی اول ماه محرم به قرار زیر است:
شب اول ـ مسلم بن عقیل علیهالسلام
شب دوم ـ ورود به کربلا
شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام
شب چهارم ـ فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام، حضرت حر علیهالسلام، فرزندان مسلم علیهماالسلام.
شب پنجم ـ عبدالله بن حسن علیهالسلام، حضرت زهیر علیهالسلام، حضرت حبیب بن مظاهر علیهالسلام.
شب ششم ـ قاسم بن الحسن علیهالسلام.
شب هفتم ـ حضرت علی اصغر علیهالسلام.
شب هشتم ـ حضرت علی اکبر علیهالسلام.
شب نهم ـ حضرت عباس علیهالسلام (شب تاسوعا).
شب دهم ـ حضرت امام حسین علیهالسلام، وداع، (شب عاشورا).
شب یازدهم ـ شام غریبان.
شب دوازدهم ـ حضرت امام سجاد علیهالسلام.
دیگر شبهای محرم نیز نام گذاری و ترتیب دقیقی ندارد، ولی اجمال آن به قرار زیر است:
دروازهی کوفه، تنور خولی، مجلس عبیدالله، دیر راهب نصرانی، دروازهی شام، مجلس یزید، دو راهی کربلا، اربعین حسینی علیهالسلام، بازگشت به مدینه، بشیر و... .
شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام
نام گذاری
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیهالسلام، دختری سه یا چهار ساله به نام «رقیه» داشت. نام رقیه، در بعضی کتابهای تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند: «ریاض الاحزان» به نقل از بعضی افراد آوردهاند که نام او «فاطمهی صغری» است. رقیه علیهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام به شهر شام، از دنیا رفته است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام ایشان، به این دلیل باشد که در گرماگرم عزاداری دههی اول، یاد ایشان نیز گرامی داشته شود.
جریان وفات حضرت رقیه علیهاالسلام
همان گونه که اشاره شد، مطلب زیادی در مقاتل در بارهی ایشان نیامده است. از این رو، شخصیت ایشان و یا اینکه اصلاً حضرت امام حسین علیهالسلام دختری به نام رقیه علیهاالسلامداشته است یا نه، برای ما مجمل است. با این حال، به همان مواردی که در بعضی کتابها نقل شده است، بسنده میکنیم. بعضی گفتهاند که یزید، اهل بیت امام حسین علیهالسلام را در خرابهای نزدیک کاخ خود جای داد. این در حالی بود که زنان اهل بیت علیهمالسلام، شهادت پدران بچهها را از آنان پنهان میداشتند و میگفتند که پدرانشان به مسافرت رفتهاند. این جریان ادامه داشت تا این که یزید، آنان را در کاخ خود جای داد.
در یکی از شبهایی که اهل بیت علیهمالسلام در خرابه اقامت داشتند و همگی به خواب رفته بودند، رقیه علیهاالسلام از خواب پرید. او در حالی که سخت پریشان بود، جویای پدر شد و پرسید:
پدرم کجاست؟ من او را دیدم1.
زنان اهل بیت به ویژه حضرت زینب علیهاالسلام با دیدن پریشانی کودک، گریستند و او را دلداری دادند. صدای گریه و شیون اهل خرابه به گوش یزید رسید. وی از خواب پرید. سرآسیمه پرسید:
این صدای گریه از کجاست؟
به او خبر دادند که یکی از دختران حسین علیهالسلام، بهانهی پدرش را گرفته است. یزید دستور داد سر حضرت را برایش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسین علیهالسلام را در طبقی نهادند و روی آن روپوشی انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقیه علیهاالسلامپرسید:
این چیست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقیه علیهاالسلام، روپوش را کنار زد و با دیدن سر بریدهی پدر، ناله و بیتابی آغاز کرد. وی با آوایی جانسوز میگفت:
چه کسی سرت را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گلویت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! ای پدر! بعد از تو به چه کسی دل ببندم؟ چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟ ای پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟ ای کاش من فدایت شده بودم! ای کاش من نابینا شده بودم! ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون رنگین شدهات را نمیدیدم!
آن گاه لبهای کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشیدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراین، دریافتند که رقیه علیهاالسلاماز دنیا رفته است2.
پژوهشی در بارهی حضرت رقیه علیهاالسلام
گفتیم که برخی از بزرگان شیعه از حضرت رقیه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیهالسلامیاد کردهاند. همین مسأله نشان میدهد که ممکن است کتابها و دلایلی در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنین گفتهاند. با این حال، چون آن کتابها و دلایل به دست ما نرسیده، سبب تشکیک در بارهی وجود ایشان شده است. البته بهترین دلیل برای وجود ایشان، کرامتهای فراوانی است که برای پیروان امام حسین علیهالسلام رخ داده است. از این رو، نیامدن نام ایشان در کتابهای قدیمی، هرگز دلیلی بر نبودن چنین دختری در میان فرزندان حضرت حسین علیهالسلام نیست؛ زیرا چنین مسألهای در دیگر رخدادهای تاریخی نیز به چشم میخورد. بنا بر بعضی سنتها، نام مادر حضرت رقیه علیهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلی دیگر، «ام جعفر قضاعیه»4 و به نقل شیخ مفید در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.
الف) رقیه علیهاالسلام در کربلا
در عصر عاشورا که دشمنان برای غارتگری، به سوی خیمهگاه امام حسین علیهالسلامهجوم آوردند،23 کودک از اهل بیت علیهمالسلامدر درون خیمهها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که این کودکان از تشنگی در آستانهی مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقیه علیهاالسلام رسید، وی ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید:
کجا میروی؟
رقیه علیهاالسلامفرمود:
بابایم تشنه بود، میخواهم برای او آب ببرم.
او گفت:
ای دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.
حضرت رقیه علیهاالسلام با شنیدن این سخن با گریه گفت:
پس من هم آب نمیخورم5.
ب) ظهر عاشورا
در کتاب «سرور المؤمنین» نقل شده است:
«حضرت رقیه علیهاالسلام همیشه هنگام نماز، سجادهی پدر را پهن میکرد و امام حسین علیهالسلامبر روی آن نماز میخواند. ظهر عاشورا نیز بنا بر عادت همیشگی، سجادهی پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولی پس از مدتی ناگهان دید شمر ملعون وارد خیمه شد. رقیه علیهاالسلام به او گفت:
آیا پدرم را ندیدی؟
شمر پس از آن که رقیه را در کنار سجادهی پدرش دید، به غلام خود گفت:
او را بزن!
غلام به دستور شمر عمل نکرد. از این رو، شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به رخ رقیه علیهاالسلامزد که عرش الهی به لرزه در آمد»6.
ج) رقیه علیهاالسلام در شام غریبان
در کتاب «مبکی العیون» آمده است:
«در شام غریبان، حضرت زینب علیهاالسلام در زیر خیمهی نیمه سوختهای خوابیده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا علیهاالسلامرا دید. عرض کرد:
مادر جان! آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
تاب شنیدن آن ندارم.
حضرت زینب علیهاالسلام عرض کرد:
پس شکوهام را به چه کسی بگویم؟
حضرت پاسخ داد:
من هنگامی که سر از بدن فرزند عزیزم حسین جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه را پیدا کن.
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست و هر چه رقیه علیهاالسلام را صدا زد، او را نیافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالی که پریشان بودند، از خیمه بیرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزدیک قتلگاه، صدای او را شنیدند. دیدند که رقیه علیهاالسلام، خود را بر روی بدن بیسر حضرت حسین علیهالسلام انداخته و در حالی که دستهای کوچکش را به سینهی پدر چسبانیده است، با پدر درد دل میکند. حضرت زینب علیهاالسلام، او را نوازش کرد. در این لحظه حضرت سکینه علیهاالسلامنیز آمد و همگی به خیمهگاه بازگشتند. در راه، سکینه علیهاالسلام از رقیه علیهاالسلام پرسید:
خواهرم! چگونه پیکر پدر را با آن حال در تاریکی جستی؟
پاسخ داد:
آن قدر او را صدا زدم و گریستم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که به من میگفت: بیا اینجا! من این جا هستم7.
د) پس از درگذشت در خرابه
هنگامی که حضرت رقیه علیهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زنی غسّاله بردند تا او را بشوید. وقتی زن، بدن رقیه علیهاالسلام را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت:
سرپرست این اسیران کیست؟
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:
چه میخواهی؟
زن گفت:
این دخترک به چه بیماریی مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت فرمود:
ای زن! او بیمار نبود، بلکه این کبودیها آثار تازیانههای دشمن است8.
الگوی تربیت فرزند
حضرت رقیه علیهاالسلام الگوی تربیت درست است؛ زیرا با همان سنّ بسیار کم، از معرفتی زیاد برخوردار بوده است. با تدبّر در جملات کوتاهی که رقیه علیهاالسلام هنگام دیدن سر بریدهی پدر بر زبان رانده است، به نیکی میتوان دریافت که این کودک چه معرفت والایی داشته است. او بیآن که ناله سر دهد، از سر بریدهی پدر دلیل بیخانمان شدن و آوارگی اهل حرم را میپرسد و ستمی را که بر او و خانوادهاش روا داشتهاند، به خوبی درک میکند. این معرفت والا، زاییدهی تربیت مناسب در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلامبوده و از سر چشمهی زلال معرفت؛ حضرت حسین علیهالسلامریشه گرفته است. دختری که تا چند لحظه پیش، حتی از شهادت پدر خبر نداشته است با دیدن سر بریدهی او، به زیبایی و رسایی بسیار، آن سخنان را بر زبان میراند.
باری، رقیه علیهاالسلام بهترین آموزهی تربیتی و الگوی پرورشی را برای خانوادهها به تصویر میکشد تا پدر و مادر از همان اوان کودکی، برای پرورش فرزند خود اهمیت قایل شوند و او را برای زندگی آینده و رسیدن به هدف نهایی حیات آماده سازند.
عاشقانهها
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خستهاش میچکید.
سکوت کودکانهاش گل ترّحم را میپژمُرد.
معجر خاکیاش را در نسیم گرم یله کرده بود
و پژواک بغض سنگیناش در گوش زمان میپیچید، ولی هیچ نمیگفت.
فقط انگشت بیصبری به دهان گرفته بود و از پشت پنجرهی باران خوردهی نگاهش، خورشید را بر روی نی تماشا میکرد.
کتاب شیرازه شدهی تنهایی را آرام ورق میزد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشید تجسم میکرد.
زخم پاهای برهنهاش بر دل کوچک او نیشتر میزد و لبهای قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشید روی پدر، هیچ تمنایی نداشت.
آسمان، غم؛ زمین، غصه؛ نسیم، داغ و دشمن، نامهربان بود و این دل کوچک جای این همه را، یک جا نداشت.
لباسهای کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بیعاطفهی شهر نامهربانیها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید میتوانست بلور سرد غصهاش را ذوب کند.
در شبی از شبها، آتش خرابه گلستان شد و خورشید در ناامیدی خرابه تابید و رؤیای شیرین دیدار، واقعیت نور را در میان طبقی از خورشید جست و سماعی غریبانه، نور را در میان خود گرفت.
کوچکترین دل عاشق، خورشیدیترین عشق آسمانی را در آغوش خود کشید.
نور حسین علیهالسلام التیامبخش همهی دردهای دلش شد و سوزش ردّ سیاه ستم را بر اندام کوچک و لطیف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود میبالید و زیباترین گلبوسهی باغ آرزو را تحفهی خورشید میکرد.
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بیمنتهای خورشید را در دل کوچک خود میکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهی زردش به سان خورشید درخشید،
آن قدر که در خورشید محو شد. سلام بر رقیه!
گفتار گوینده
ای گل نیلی حسین! ای رقیه! جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شدهات، هم دردی میکند و به قلب کوچکت تسلیت میگوید.
از دیدار جمال پدر خشنود بود و برای او ناز غریبانه میکرد. سر پدر را در آغوش میگرفت و با محبت کودکانهاش، به او افتخار میورزید.
ای تربیت یافتهی مکتب عاشقی! ای دست پروردهی آموزگار انسانیت! ای پرورش یافته در دامان پاکیها! از ما به رخسار نیلی شده و پاهای آبله بستهات سلام، ای زیبا گل پرپر شدهی باغ حسین!
غم سنگینات و نالههای شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شدهی تو خبر از فاجعهی بیرحمی دارد و هم رنگ یاس مدینه شده است. سلام بر غمهای بیانتهایت یا رقیه!
کرامتها
مرحوم شیخ «احمد کافی»، واعظ مشهور نقل میکرد:
«مرحوم سید هاشم رحمهالله یکی از علمای بزرگ شیعه در شام بود که 3 دختر داشت. او میگوید: یکی از دخترهایم یک شب بیدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقیه را در خواب دیدم که به من فرمود: دختر جان! به پدرت سید هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمیر کنید
سید هاشم اعتنایی نکرد و با خودش گفت: مگر میشود با یک خواب، به قبر دختر امام حسین علیهالسلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید. باز پدر اعتنایی نکرد. شب سوم، دختر کوچک سید همین خواب را میبیند، ولی سید هم چنان اعتنایی نمیکرد، تا این که شب چهارم خود سید خواب میبیند و میگوید:
دیدم یک دختر کوچک آمد جلوی من. با این که سن کمی داشت، ولی با ابهت و جلالتی زیاد به من فرمود: سید هاشم! مگر بچههایت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمیر کن؟ من با وحشت از خواب پریدم و سراغ والی شام رفتم. جریان را گفتم و او نیز قضیه را برای سلطان عبد الحمید نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداریم به قبر ایشان دست بزنیم. اگر خود سید هاشم جرأت دارد، قبر را تعمیر کند.
سید هاشم به اتفاق چند تن از علمای شیعه، حرم حضرت را قُرق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمی که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پایینتر رفتند، دیدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در میان آب قرار دارد. سید هاشم پایین رفت و دست برد و زیر بدن آن را بیرون آورد. تا 3 روز کار تعمیر قبر طول کشید و به جای آب، با گلاب گِل درست میکردند و قبر را میساختند. سید هاشم یک تکه پارچهی سفید آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علمای شیعه میگویند:
در این 3 روز همه گریه میکردند، اما سید هاشم وقتی بدن را داخل قبر گذاشت، دیگر از شدت گریه داد میزد و فریاد میکشید. یکی گفت: چی شده؟ چرا فریاد میزنید؟ جواب داد: به خدا دیدم آن چه شنیده بودم. گفتیم: چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانهها بر روی بدن او باقی است9.
کرامتی دیگر
یکی از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین علیهاالسلام رفته بود نقل میکرد:
«در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام زنی فرانسوی را دیدند که دو قالیچهی نفیس و گران قیمت را به عنوان هدیه به آستانهی مقدسه آورده است. مردم که میدانستند او فرانسوی و مسیحی است، از دیدن این عمل تعجب کردند که چه باعث شده است یک زن نامسلمان، به این جا آمده و هدیهای قیمتی آورده است... از او پرسیدند. جواب داد:
همان طور که میدانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه برای مأموریت به این جا آمده بودم، در منزلی که مجاور این آستانه بود، مسکن کردم. شب اولی که میخواستم استراحت کنم، صدای گریه و شیون شنیدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمیشد، پرسیدم: این گریه از کجاست؟ در جواب گفتند: این گریهها از جوار قبر دختری است که در این نزدیکی مدفون است. من خیال میکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و سایر بستگان او نوحه سرایی میکنند ولی میگفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او میگذرد. بر شگفتی من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال این گونه ارادت به خرج میدهند. بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفین و دشمنان کشتهاند و فرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده است، به اسیری آوردهاند و این دختر در همین جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از این ماجرا، به این جا روی آوردم. دیدم مردم از هر سو عاشقانه میآیند و نذرها میکنند و هدیهها میآورند و متوسل میشوند.
محبت او، چنان در دلم جای گرفت که علاقهی زیادی به وی پیدا کردم. پس از مدتی برای زایمان مرا به بیمارستان بردند. پس از معاینه به من گفتند که کودک شما غیر طبیعی به دنیا میآید و ما ناچار به عمل جراحی هستیم. من همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در آستانهی مرگ قرار گرفتهام؛ خدایا چه کنم؟! خدایا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چیست؟ چارهای جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوی این دختر دراز کردم و گفتم: خدایا! به حق این دختری که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشتهاند، قسم میدهم که مرا از این ورطهی هلاکت نجات دهی! آن گاه خود این دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات یابم، دو قالیچهی قیمتی به آستانهات هدیه میکنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولی نکشید که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبیعی متولد شد و از هلاکت نجات پیدا کردم و الان آمدهام که به نذرم عمل کنم10».
جبهه و جنگ
همه جا آرام شده بود. فقط گاهی از آن طرف، یک گلوله به هوا شلیک میشد. پیرمرد نحیفی بود. بنیهی زیادی نداشت. لکنت زبان هم داشت. بالای سرش که رسیدم، ترکش خورده بود. دستش را تکان داد و اشاره کرد: بیا! دیدم چیزی میخواهد. فوتِ آب بودم! بار اولم نبود. پرسیدم:
میخوای جا به جات کنم؟
با سر گفت «آره» گفتم:
ببرمت؟
میدانستم که جواب نه است. گفت:
نه!
گفتم:
رو به قبلهات کنم؟
گفت:
آره.
قبله نمیدانستم کجا بود. مدتی کشید تا قبله را پیدا کردم و رو به قبلهاش کردم. چهرهاش باز شد زرد زرد؛ شاد شاد. باز دیدم با چشم و ابرو اشاره میکند. رمقی برایش نمانده بود. معلوم شد میخواهد دستهایش را روی سینهاش بگذارم؛ گذاشتم. باز خوشحالتر شد. لبها را باز کرد و به وضوح گفت:
یا...
بعد لبهایش را جمع کرد، ولی صدایی از لبهایش بیرون نزد. باز گفت:
یا...
و باز لبهایش را جمع کرد. تا شهید شدنش پنج شش بار این ذکر خاموش را گفت. نفهمیدم چه ذکری میگفت11.
عاشورا در سخنان شهیدان12
«پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آن قدر که آلودهاش شوم و خویش را فراموش و گم کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن و حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست دارم».
سردار شهید حاج همت
«بله! اگر ما میتوانستیم روزی چون علی علیهالسلام بر نفس خود فاتح گردیم و چون حسین علیهالسلامتشنه لب در دشت کربلا، تیغ شهادت را با آغوش باز بپذیریم و شبی چون حضرت سجاد علیهالسلامشب را با نالههای برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانیم و غلبه بر مادیات را جانشین آن کنیم، آن وقت است که میتوان گفت: «مرگ چون خوابی شیرین است» و اگر غیراز این باشد مطمئنا دروغ است».
شهید داود مدنی
«مگر میشود کسی عاشق خدا باشد، ولی در دفاع از دین خدا جان ندهد. مگر میشود کسی عاشق حسین علیهالسلام باشد، اما برای آزادی و نجات کربلا جان ندهد؟!».
شهید مسعود تفنگچی
گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمین علی رضا پناهیان13
نظر خود را دربارهی هیأت و مجلس عزاداری بفرمایید؟
مهمترین ویژگی هیأت را باید این دانست که هیأت جایگاه تربیت است. هیأت تنها محل تجلی و بروز احساسات دینی عناصر مذهبی نیست، بلکه بیشتر از این که نتیجهی مذهبی بودن در آن مشخص باشد، مذهبی بار میآورد. البته این تعریف و تلقی نسبت به هیئتهای مذهبی بستگی دارد به این که چگونه آن را برگزار کنیم و نگاه ما نسبت به هیأت چگونه باشد.
البته شاید یک کسی، هیأتی را تشکیل بدهد و یا شرکت کند؛ نه به قصد رشد معنوی و اصلاح سیره و اخلاق خودش و نه به قصد تعمیق علاقهی خودش به ائمهی معصومین علیهمالسلام. این جنبهی تربیتی هیأت است. جنبهی دیگر هیأت، جنبهی اجتماعی آن است و حفظ مقدسات دینی در جامعه. وقتی ما توجه کنیم به این که حفظ مقدسات چه قدر اساسی هستند، در حفظ دین در جامعه و نقش اول تعیین کننده و ممتازی را که هیأتهای مذهبی در حفظ مقدمات دینی و مذهبی دارند به آن بیافزاییم، جایگاه ویژهای برای هیأتهای مذهبی قایل خواهیم بود. پس از یک جهت، هیأتهای مذهبی در درون سازندهی عناصر قوی مذهبی هستند (و میتوانند باشند) و از جهتی در جامعه، محافظت کنندهی مقدسات دینی و شعایر مذهبی هستند که نقش اول را در حفظ دین در میان تودهی مردم ایفا میکنند14.
دانهی اشک
مرا که دانهی اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نی کافی است
دگر به لالهی رویم، نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشهی خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست15
غلام رضا سازگار
_______________________________________
پی نوشت :
1. در حوادث روز عاشورا آمده است که امام حسینع هنگامى که براى وداع به خیمهگاه باز گشت، دخترکى از آن حضرت در خیمه بود. او از پدر آب مىخواست. امام حسین(ع) به او فرمود: «به سوى تو باز خواهم گشت». شاید منظور امام حسین(ع) بازگشت سر مقدساش بوده است (و اللّه العالم).
2. نفس المهموم، ص 456.
3. زندگانى چهارده معصوم، عماد زاده، ج1، ص633.
4. السیدة الرقیة، عامر الحلو، ص42.
5. سرگذشت جان سوز حضرت رقیه، ص29، به نقل از ثمرات الحیاة، ج2، ص38.
6. سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص26.
7. سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص27.
8. زینب؛ فروغ تابان کوثر، محمد محمدى اشتهاردى، ص336، به نقل از: الوقایع و الحوادث، ج5، ص81.
9. نغمههایى از بلبل بوستان مهدى عج، ج1، ص29.
10. کرامات الحسینیة، ج2، ص84.
11. یادگاران، ج1، ص18.
12. مجلهى موکب عشق، ص23.
13. معاونت فرهنگى لشگر 27 محمد رسول اللّهص و روحانى گردانهاى «حبیب» و «تخریب» در دوران دفاع مقدس. وى هم اکنون نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه هنر را به عهده دارد.
14. مجلهى موکب عشق، ص17.
15. نخل میثم، ص267.