جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۰۶

شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام

کد خبر : ۴۵۶۴۳
نام گذاری این شب‏ها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیه‏ی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهم‏السلام به تقلید از شب‏های خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. 
می‏دانیم که هر شب از شب‏های ماه محرم به یکی از شهیدان یا شخصیت‏های مرتبط با جریان کربلا اختصاص دارد. شیوه‏ی بحث در این گفتار، پی‏گیری مطالب بر اساس نام گذاری شب‏های ماه محرم است. در این فصل، پس از پرداختن به اصل واقعه‏ی هر شب،

نام گذاری شب‏های محرم و صفر

نام گذاری این شب‏ها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیه‏ی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهم‏السلام به تقلید از شب‏های خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. این نام گذاری بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنان به نقطه‏ی وحدت بخش کربلا؛ یعنی امام حسین علیه‏السلامو هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضه‏ی آنان با مرکز شور آفرین شب عاشورا، صورت می‏گیرد. هم چنین دیگر شب‏های ماه محرم و شب‏های ماه صفر، دهه‏ی عزاداری حضرت زهرا علیهاالسلام و امیر المؤمنین علیه‏السلام، به تقلید از این شب‏ها نام نهاده شده است.

ترتیب متعارف شب‏های دهه‏ی اول ماه محرم به قرار زیر است:

شب اول ـ مسلم بن عقیل علیه‏السلام
شب دوم ـ ورود به کربلا
شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام
شب چهارم ـ فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام، حضرت حر علیه‏السلام، فرزندان مسلم علیهماالسلام.
شب پنجم ـ عبدالله بن حسن علیه‏السلام، حضرت زهیر علیه‏السلام، حضرت حبیب بن مظاهر علیه‏السلام.
شب ششم ـ قاسم بن الحسن علیه‏السلام.
شب هفتم ـ حضرت علی اصغر علیه‏السلام.
شب هشتم ـ حضرت علی اکبر علیه‏السلام.
شب نهم ـ حضرت عباس علیه‏السلام (شب تاسوعا).
شب دهم ـ حضرت امام حسین علیه‏السلام، وداع، (شب عاشورا).
شب یازدهم ـ شام غریبان.
شب دوازدهم ـ حضرت امام سجاد علیه‏السلام.

دیگر شب‏های محرم نیز نام گذاری و ترتیب دقیقی ندارد، ولی اجمال آن به قرار زیر است:
دروازه‏ی کوفه، تنور خولی، مجلس عبیدالله، دیر راهب نصرانی، دروازه‏ی شام، مجلس یزید، دو راهی کربلا، اربعین حسینی علیه‏السلام، بازگشت به مدینه، بشیر و... .

شب سوم ـ حضرت رقیه علیهاالسلام

نام گذاری

حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه‏السلام، دختری سه یا چهار ساله به نام «رقیه» داشت. نام رقیه، در بعضی کتاب‏های تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند: «ریاض الاحزان» به نقل از بعضی افراد آورده‏اند که نام او «فاطمه‏ی صغری» است. رقیه علیهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام به شهر شام، از دنیا رفته است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام ایشان، به این دلیل باشد که در گرماگرم عزاداری دهه‏ی اول، یاد ایشان نیز گرامی داشته شود.


جریان وفات حضرت رقیه علیهاالسلام

همان گونه که اشاره شد، مطلب زیادی در مقاتل در باره‏ی ایشان نیامده است. از این رو، شخصیت ایشان و یا اینکه اصلاً حضرت امام حسین علیه‏السلام دختری به نام رقیه علیهاالسلامداشته است یا نه، برای ما مجمل است. با این حال، به همان مواردی که در بعضی کتاب‏ها نقل شده است، بسنده می‏کنیم. بعضی گفته‏اند که یزید، اهل بیت امام حسین علیه‏السلام را در خرابه‏ای نزدیک کاخ خود جای داد. این در حالی بود که زنان اهل بیت علیهم‏السلام، شهادت پدران بچه‏ها را از آنان پنهان می‏داشتند و می‏گفتند که پدران‏شان به مسافرت رفته‏اند. این جریان ادامه داشت تا این که یزید، آنان را در کاخ خود جای داد.
در یکی از شب‏هایی که اهل بیت علیهم‏السلام در خرابه اقامت داشتند و همگی به خواب رفته بودند، رقیه علیهاالسلام از خواب پرید. او در حالی که سخت پریشان بود، جویای پدر شد و پرسید:
پدرم کجاست؟ من او را دیدم1.
زنان اهل بیت به ویژه حضرت زینب علیهاالسلام با دیدن پریشانی کودک، گریستند و او را دلداری دادند. صدای گریه و شیون اهل خرابه به گوش یزید رسید. وی از خواب پرید. سرآسیمه پرسید:
این صدای گریه از کجاست؟
به او خبر دادند که یکی از دختران حسین علیه‏السلام، بهانه‏ی پدرش را گرفته است. یزید دستور داد سر حضرت را برایش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسین علیه‏السلام را در طبقی نهادند و روی آن روپوشی انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقیه علیهاالسلامپرسید:
این چیست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقیه علیهاالسلام، روپوش را کنار زد و با دیدن سر بریده‏ی پدر، ناله و بی‏تابی آغاز کرد. وی با آوایی جان‏سوز می‏گفت:
چه کسی سرت را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگ‏های گلویت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! ای پدر! بعد از تو به چه کسی دل ببندم؟ چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟ ای پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟ ای کاش من فدایت شده بودم! ای کاش من نابینا شده بودم! ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون رنگین شده‏ات را نمی‏دیدم!
آن گاه لب‏های کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشیدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراین، دریافتند که رقیه علیهاالسلاماز دنیا رفته است2.


پژوهشی در باره‏ی حضرت رقیه علیهاالسلام

گفتیم که برخی از بزرگان شیعه از حضرت رقیه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیه‏السلامیاد کرده‏اند. همین مسأله نشان می‏دهد که ممکن است کتاب‏ها و دلایلی در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنین گفته‏اند. با این حال، چون آن کتاب‏ها و دلایل به دست ما نرسیده، سبب تشکیک در باره‏ی وجود ایشان شده است. البته بهترین دلیل برای وجود ایشان، کرامت‏های فراوانی است که برای پیروان امام حسین علیه‏السلام رخ داده است. از این رو، نیامدن نام ایشان در کتاب‏های قدیمی، هرگز دلیلی بر نبودن چنین دختری در میان فرزندان حضرت حسین علیه‏السلام نیست؛ زیرا چنین مسأله‏ای در دیگر رخدادهای تاریخی نیز به چشم می‏خورد. بنا بر بعضی سنت‏ها، نام مادر حضرت رقیه علیهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلی دیگر، «ام جعفر قضاعیه»4 و به نقل شیخ مفید در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.

الف) رقیه علیهاالسلام در کربلا

در عصر عاشورا که دشمنان برای غارت‏گری، به سوی خیمه‏گاه امام حسین علیه‏السلامهجوم آوردند،23 کودک از اهل بیت علیهم‏السلامدر درون خیمه‏ها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که این کودکان از تشنگی در آستانه‏ی مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقیه علیهاالسلام رسید، وی ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتل‏گاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید:
کجا می‏روی؟
رقیه علیهاالسلامفرمود:
بابایم تشنه بود، می‏خواهم برای او آب ببرم.
او گفت:
ای دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.
حضرت رقیه علیهاالسلام با شنیدن این سخن با گریه گفت:
پس من هم آب نمی‏خورم5. 

ب) ظهر عاشورا

در کتاب «سرور المؤمنین» نقل شده است:
«حضرت رقیه علیهاالسلام همیشه هنگام نماز، سجاده‏ی پدر را پهن می‏کرد و امام حسین علیه‏السلامبر روی آن نماز می‏خواند. ظهر عاشورا نیز بنا بر عادت همیشگی، سجاده‏ی پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولی پس از مدتی ناگهان دید شمر ملعون وارد خیمه شد. رقیه علیهاالسلام به او گفت:
آیا پدرم را ندیدی؟
شمر پس از آن که رقیه را در کنار سجاده‏ی پدرش دید، به غلام خود گفت:
او را بزن!
غلام به دستور شمر عمل نکرد. از این رو، شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به رخ رقیه علیهاالسلامزد که عرش الهی به لرزه در آمد»6.

ج) رقیه علیهاالسلام در شام غریبان

در کتاب «مبکی العیون» آمده است:
«در شام غریبان، حضرت زینب علیهاالسلام در زیر خیمه‏ی نیمه سوخته‏ای خوابیده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا علیهاالسلامرا دید. عرض کرد:
مادر جان! آیا از حال ما خبر داری؟!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
تاب شنیدن آن ندارم.
حضرت زینب علیهاالسلام عرض کرد:
پس شکوه‏ام را به چه کسی بگویم؟
حضرت پاسخ داد:
من هنگامی که سر از بدن فرزند عزیزم حسین جدا می‏کردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه را پیدا کن.
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست و هر چه رقیه علیهاالسلام را صدا زد، او را نیافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالی که پریشان بودند، از خیمه بیرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزدیک قتل‏گاه، صدای او را شنیدند. دیدند که رقیه علیهاالسلام، خود را بر روی بدن بی‏سر حضرت حسین علیه‏السلام انداخته و در حالی که دست‏های کوچکش را به سینه‏ی پدر چسبانیده است، با پدر درد دل می‏کند. حضرت زینب علیهاالسلام، او را نوازش کرد. در این لحظه حضرت سکینه علیهاالسلامنیز آمد و همگی به خیمه‏گاه بازگشتند. در راه، سکینه علیهاالسلام از رقیه علیهاالسلام پرسید:
خواهرم! چگونه پیکر پدر را با آن حال در تاریکی جستی؟
پاسخ داد:
آن قدر او را صدا زدم و گریستم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که به من می‏گفت: بیا اینجا! من این جا هستم7.

د) پس از درگذشت در خرابه

هنگامی که حضرت رقیه علیهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زنی غسّاله بردند تا او را بشوید. وقتی زن، بدن رقیه علیهاالسلام را غسل می‏داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت:
سرپرست این اسیران کیست؟
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:
چه می‏خواهی؟
زن گفت:
این دخترک به چه بیماریی مبتلا بوده که بدنش کبود است؟
حضرت فرمود:
ای زن! او بیمار نبود، بلکه این کبودی‏ها آثار تازیانه‏های دشمن است8. 

الگوی تربیت فرزند

حضرت رقیه علیهاالسلام الگوی تربیت درست است؛ زیرا با همان سنّ بسیار کم، از معرفتی زیاد برخوردار بوده است. با تدبّر در جملات کوتاهی که رقیه علیهاالسلام هنگام دیدن سر بریده‏ی پدر بر زبان رانده است، به نیکی می‏توان دریافت که این کودک چه معرفت والایی داشته است. او بی‏آن که ناله سر دهد، از سر بریده‏ی پدر دلیل بی‏خانمان شدن و آوارگی اهل حرم را می‏پرسد و ستمی را که بر او و خانواده‏اش روا داشته‏اند، به خوبی درک می‏کند. این معرفت والا، زاییده‏ی تربیت مناسب در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلامبوده و از سر چشمه‏ی زلال معرفت؛ حضرت حسین علیه‏السلامریشه گرفته است. دختری که تا چند لحظه پیش، حتی از شهادت پدر خبر نداشته است با دیدن سر بریده‏ی او، به زیبایی و رسایی بسیار، آن سخنان را بر زبان می‏راند.
باری، رقیه علیهاالسلام بهترین آموزه‏ی تربیتی و الگوی پرورشی را برای خانواده‏ها به تصویر می‏کشد تا پدر و مادر از همان اوان کودکی، برای پرورش فرزند خود اهمیت قایل شوند و او را برای زندگی آینده و رسیدن به هدف نهایی حیات آماده سازند.

عاشقانه‏ها

افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خسته‏اش می‏چکید.
سکوت کودکانه‏اش گل ترّحم را می‏پژمُرد.
معجر خاکی‏اش را در نسیم گرم یله کرده بود
و پژواک بغض سنگین‏اش در گوش زمان می‏پیچید، ولی هیچ نمی‏گفت.
فقط انگشت بی‏صبری به دهان گرفته بود و از پشت پنجره‏ی باران خورده‏ی نگاهش، خورشید را بر روی نی تماشا می‏کرد.
کتاب شیرازه شده‏ی تنهایی را آرام ورق می‏زد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشید تجسم می‏کرد.
زخم پاهای برهنه‏اش بر دل کوچک او نیشتر می‏زد و لب‏های قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشید روی پدر، هیچ تمنایی نداشت.
آسمان، غم؛ زمین، غصه؛ نسیم، داغ و دشمن، نامهربان بود و این دل کوچک جای این همه را، یک جا نداشت.
لباس‏های کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بی‏عاطفه‏ی شهر نامهربانی‏ها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید می‏توانست بلور سرد غصه‏اش را ذوب کند.
در شبی از شب‏ها، آتش خرابه گلستان شد و خورشید در ناامیدی خرابه تابید و رؤیای شیرین دیدار، واقعیت نور را در میان طبقی از خورشید جست و سماعی غریبانه، نور را در میان خود گرفت.
کوچک‏ترین دل عاشق، خورشیدی‏ترین عشق آسمانی را در آغوش خود کشید.
نور حسین علیه‏السلام التیام‏بخش همه‏ی دردهای دلش شد و سوزش ردّ سیاه ستم را بر اندام کوچک و لطیف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود می‏بالید و زیباترین گل‏بوسه‏ی باغ آرزو را تحفه‏ی خورشید می‏کرد.
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بی‏منتهای خورشید را در دل کوچک خود می‏کشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهره‏ی زردش به سان خورشید درخشید،
آن قدر که در خورشید محو شد. سلام بر رقیه!

گفتار گوینده

ای گل نیلی حسین! ای رقیه! جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شده‏ات، هم دردی می‏کند و به قلب کوچکت تسلیت می‏گوید.
از دیدار جمال پدر خشنود بود و برای او ناز غریبانه می‏کرد. سر پدر را در آغوش می‏گرفت و با محبت کودکانه‏اش، به او افتخار می‏ورزید.
ای تربیت یافته‏ی مکتب عاشقی! ای دست پرورده‏ی آموزگار انسانیت! ای پرورش یافته در دامان پاکی‏ها! از ما به رخسار نیلی شده و پاهای آبله بسته‏ات سلام، ای زیبا گل پرپر شده‏ی باغ حسین!
غم سنگین‏ات و ناله‏های شبانه‏ات، قدّ کمان شده‏ات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شده‏ی تو خبر از فاجعه‏ی بی‏رحمی دارد و هم رنگ یاس مدینه شده است. سلام بر غم‏های بی‏انتهایت یا رقیه!

کرامت‏ها

مرحوم شیخ «احمد کافی»، واعظ مشهور نقل می‏کرد:
«مرحوم سید هاشم رحمه‏الله یکی از علمای بزرگ شیعه در شام بود که 3 دختر داشت. او می‏گوید: یکی از دخترهایم یک شب بیدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقیه را در خواب دیدم که به من فرمود: دختر جان! به پدرت سید هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمیر کنید
سید هاشم اعتنایی نکرد و با خودش گفت: مگر می‏شود با یک خواب، به قبر دختر امام حسین علیه‏السلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید. باز پدر اعتنایی نکرد. شب سوم، دختر کوچک سید همین خواب را می‏بیند، ولی سید هم چنان اعتنایی نمی‏کرد، تا این که شب چهارم خود سید خواب می‏بیند و می‏گوید:
دیدم یک دختر کوچک آمد جلوی من. با این که سن کمی داشت، ولی با ابهت و جلالتی زیاد به من فرمود: سید هاشم! مگر بچه‏هایت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمیر کن؟ من با وحشت از خواب پریدم و سراغ والی شام رفتم. جریان را گفتم و او نیز قضیه را برای سلطان عبد الحمید نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداریم به قبر ایشان دست بزنیم. اگر خود سید هاشم جرأت دارد، قبر را تعمیر کند.
سید هاشم به اتفاق چند تن از علمای شیعه، حرم حضرت را قُرق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمی که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پایین‏تر رفتند، دیدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در میان آب قرار دارد. سید هاشم پایین رفت و دست برد و زیر بدن آن را بیرون آورد. تا 3 روز کار تعمیر قبر طول کشید و به جای آب، با گلاب گِل درست می‏کردند و قبر را می‏ساختند. سید هاشم یک تکه پارچه‏ی سفید آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علمای شیعه می‏گویند:
در این 3 روز همه گریه می‏کردند، اما سید هاشم وقتی بدن را داخل قبر گذاشت، دیگر از شدت گریه داد می‏زد و فریاد می‏کشید. یکی گفت: چی شده؟ چرا فریاد می‏زنید؟ جواب داد: به خدا دیدم آن چه شنیده بودم. گفتیم: چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانه‏ها بر روی بدن او باقی است9.

کرامتی دیگر

یکی از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین علیهاالسلام رفته بود نقل می‏کرد:
«در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام زنی فرانسوی را دیدند که دو قالیچه‏ی نفیس و گران قیمت را به عنوان هدیه به آستانه‏ی مقدسه آورده است. مردم که می‏دانستند او فرانسوی و مسیحی است، از دیدن این عمل تعجب کردند که چه باعث شده است یک زن نامسلمان، به این جا آمده و هدیه‏ای قیمتی آورده است... از او پرسیدند. جواب داد:
همان طور که می‏دانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه برای مأموریت به این جا آمده بودم، در منزلی که مجاور این آستانه بود، مسکن کردم. شب اولی که می‏خواستم استراحت کنم، صدای گریه و شیون شنیدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمی‏شد، پرسیدم: این گریه از کجاست؟ در جواب گفتند: این گریه‏ها از جوار قبر دختری است که در این نزدیکی مدفون است. من خیال می‏کردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و سایر بستگان او نوحه سرایی می‏کنند ولی می‏گفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او می‏گذرد. بر شگفتی من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال این گونه ارادت به خرج می‏دهند. بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفین و دشمنان کشته‏اند و فرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده است، به اسیری آورده‏اند و این دختر در همین جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از این ماجرا، به این جا روی آوردم. دیدم مردم از هر سو عاشقانه می‏آیند و نذرها می‏کنند و هدیه‏ها می‏آورند و متوسل می‏شوند.
محبت او، چنان در دلم جای گرفت که علاقه‏ی زیادی به وی پیدا کردم. پس از مدتی برای زایمان مرا به بیمارستان بردند. پس از معاینه به من گفتند که کودک شما غیر طبیعی به دنیا می‏آید و ما ناچار به عمل جراحی هستیم. من همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در آستانه‏ی مرگ قرار گرفته‏ام؛ خدایا چه کنم؟! خدایا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چیست؟ چاره‏ای جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوی این دختر دراز کردم و گفتم: خدایا! به حق این دختری که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشته‏اند، قسم می‏دهم که مرا از این ورطه‏ی هلاکت نجات دهی! آن گاه خود این دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات یابم، دو قالیچه‏ی قیمتی به آستانه‏ات هدیه می‏کنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولی نکشید که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبیعی متولد شد و از هلاکت نجات پیدا کردم و الان آمده‏ام که به نذرم عمل کنم10».

جبهه و جنگ

همه جا آرام شده بود. فقط گاهی از آن طرف، یک گلوله به هوا شلیک می‏شد. پیرمرد نحیفی بود. بنیه‏ی زیادی نداشت. لکنت زبان هم داشت. بالای سرش که رسیدم، ترکش خورده بود. دستش را تکان داد و اشاره کرد: بیا! دیدم چیزی می‏خواهد. فوتِ آب بودم! بار اولم نبود. پرسیدم:
می‏خوای جا به جات کنم؟
با سر گفت «آره» گفتم:
ببرمت؟
می‏دانستم که جواب نه است. گفت:
نه!
گفتم:
رو به قبله‏ات کنم؟
گفت:
آره.
قبله نمی‏دانستم کجا بود. مدتی کشید تا قبله را پیدا کردم و رو به قبله‏اش کردم. چهره‏اش باز شد زرد زرد؛ شاد شاد. باز دیدم با چشم و ابرو اشاره می‏کند. رمقی برایش نمانده بود. معلوم شد می‏خواهد دست‏هایش را روی سینه‏اش بگذارم؛ گذاشتم. باز خوشحال‏تر شد. لب‏ها را باز کرد و به وضوح گفت:
یا...
بعد لب‏هایش را جمع کرد، ولی صدایی از لب‏هایش بیرون نزد. باز گفت:
یا...
و باز لب‏هایش را جمع کرد. تا شهید شدنش پنج شش بار این ذکر خاموش را گفت. نفهمیدم چه ذکری می‏گفت11.

عاشورا در سخنان شهیدان12

«پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آن قدر که آلوده‏اش شوم و خویش را فراموش و گم کنم. علی‏وار زیستن و علی‏وار شهید شدن و حسین‏وار زیستن و حسین‏وار شهید شدن را دوست دارم».
سردار شهید حاج همت

«بله! اگر ما می‏توانستیم روزی چون علی علیه‏السلام بر نفس خود فاتح گردیم و چون حسین علیه‏السلامتشنه لب در دشت کربلا، تیغ شهادت را با آغوش باز بپذیریم و شبی چون حضرت سجاد علیه‏السلامشب را با ناله‏های برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانیم و غلبه بر مادیات را جانشین آن کنیم، آن وقت است که می‏توان گفت: «مرگ چون خوابی شیرین است» و اگر غیراز این باشد مطمئنا دروغ است».
شهید داود مدنی

«مگر می‏شود کسی عاشق خدا باشد، ولی در دفاع از دین خدا جان ندهد. مگر می‏شود کسی عاشق حسین علیه‏السلام باشد، اما برای آزادی و نجات کربلا جان ندهد؟!».
شهید مسعود تفنگچی

گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمین علی رضا پناهیان13

نظر خود را درباره‏ی هیأت و مجلس عزاداری بفرمایید؟
مهم‏ترین ویژگی هیأت را باید این دانست که هیأت جایگاه تربیت است. هیأت تنها محل تجلی و بروز احساسات دینی عناصر مذهبی نیست، بلکه بیش‏تر از این که نتیجه‏ی مذهبی بودن در آن مشخص باشد، مذهبی بار می‏آورد. البته این تعریف و تلقی نسبت به هیئت‏های مذهبی بستگی دارد به این که چگونه آن را برگزار کنیم و نگاه ما نسبت به هیأت چگونه باشد.
البته شاید یک کسی، هیأتی را تشکیل بدهد و یا شرکت کند؛ نه به قصد رشد معنوی و اصلاح سیره و اخلاق خودش و نه به قصد تعمیق علاقه‏ی خودش به ائمه‏ی معصومین علیهم‏السلام. این جنبه‏ی تربیتی هیأت است. جنبه‏ی دیگر هیأت، جنبه‏ی اجتماعی آن است و حفظ مقدسات دینی در جامعه. وقتی ما توجه کنیم به این که حفظ مقدسات چه قدر اساسی هستند، در حفظ دین در جامعه و نقش اول تعیین کننده و ممتازی را که هیأت‏های مذهبی در حفظ مقدمات دینی و مذهبی دارند به آن بیافزاییم، جایگاه ویژه‏ای برای هیأت‏های مذهبی قایل خواهیم بود. پس از یک جهت، هیأت‏های مذهبی در درون سازنده‏ی عناصر قوی مذهبی هستند (و می‏توانند باشند) و از جهتی در جامعه، محافظت کننده‏ی مقدسات دینی و شعایر مذهبی هستند که نقش اول را در حفظ دین در میان توده‏ی مردم ایفا می‏کنند14.

دانه‏ی اشک

مرا که دانه‏ی اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نی کافی است
دگر به لاله‏ی رویم، نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بی‏گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه‏ی خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست15

غلام رضا سازگار
 
_______________________________________
پی نوشت :
1. در حوادث روز عاشورا آمده است که امام حسینع هنگامى که براى وداع به خیمه‏گاه باز گشت، دخترکى از آن حضرت در خیمه بود. او از پدر آب مى‏خواست. امام حسین(ع) به او فرمود: «به سوى تو باز خواهم گشت». شاید منظور امام حسین(ع) بازگشت سر مقدس‏اش بوده است (و اللّه العالم).
2. نفس المهموم، ص 456.
3. زندگانى چهارده معصوم، عماد زاده، ج1، ص633.
4. السیدة الرقیة، عامر الحلو، ص42.
5. سرگذشت جان سوز حضرت رقیه، ص29، به نقل از ثمرات الحیاة، ج2، ص38.
6. سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص26.
7. سرگذشت جان‏سوز حضرت رقیه، ص27.
8. زینب؛ فروغ تابان کوثر، محمد محمدى اشتهاردى، ص336، به نقل از: الوقایع و الحوادث، ج5، ص81.
9. نغمه‏هایى از بلبل بوستان مهدى عج، ج1، ص29.
10. کرامات الحسینیة، ج2، ص84.
11. یادگاران، ج1، ص18.
12. مجله‏ى موکب عشق، ص23.
13. معاونت فرهنگى لشگر 27 محمد رسول اللّهص و روحانى گردان‏هاى «حبیب» و «تخریب» در دوران دفاع مقدس. وى هم اکنون نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه هنر را به عهده دارد.
14. مجله‏ى موکب عشق، ص17.
15. نخل میثم، ص267.

نظرات بینندگان
ناشناس
|
Germany
|
۲۰:۰۲ - ۰۷ آذر ۱۳۹۰
۰
۶۱
اجر صراط با خدا .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۳۶ - ۱۱ آذر ۱۳۹۰
۰
۵۰
نمیدانم چه بگویم....هنوز توی شوکم
زهره
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۵ - ۰۵ بهمن ۱۳۹۰
۱۳
۱۲
سلام با تشکر از نوشته های خوبتون سخنی با خوانندگان این وباگ مخصوص ناشناس چرا توی شوکی حتی به اندازه یک سر سوزن هم شک نکن تازه مگه نمیدونید بخاطر ایثار حضرت عباس چندین هزار ساله که یک چشمه ابی کنار قبرشان جوشیده ودور تا دور قبر حضرت در حال طواف است ونه راه خروجی دارد ونه راه ورودی ومثل گلاب معطر وتازه است اینها معجزات ائمه هستند درضمن توصیه میکنم بنام حضرت رقیه از حروف ابجد به تعداد 315 مرتبه صلوات هدیه به سه ساله امام حسین کنید وحاجتتونو بخواین ودر ضمن سفره حضرت رقیه برای گرفتن حاجت رد خور نداره نان وخرما التماس دعا برای من گنهکارم دعا کنید