محمد صرفی در یادداشتی نوشت؛ سرنوشت تراژیک محمد مرسی رئیسجمهور مخلوع مصر از آن داستانهایی است که عبرتهای بسیاری در خود دارد. او که شش سال در زندان بود، عصر روز دوشنبه در قفس دادگاه پس از پنج دقیقه دفاع از خود، از حال رفت و به گفته مقامات رسمی مصر وقتی به بیمارستان رسید، فوت کرده بود. مردی که روزگاری نماد انقلاب مصر علیه دیکتاتوری حسنی مبارک بود، پیکرش پنج صبح دیروز تنها با حضور پنج نفر و تحت تدابیر امنیتی شدید، در گورستانی در شرق قاهره بیسر و صدا دفن شد. مرگ ناگهانی و نمادین وی در قفس دادگاه، یادآور سرنوشت تاریک انقلاب مردمی است که روزی با شور و شوق به خیابان آمدند تا دیکتاتوری را به زیر بکشند و آینده خود را بسازند.
مرسی دهم تیرماه سال 1391 قدرت را در مصر پساانقلاب به دست گرفت اما دولت وی مستعجل بود و یک سال و دو روز بیشتر عمر نداشت. 28 خرداد سال 1391 -یک روز پس از انتخابات ریاستجمهوری مصر- جمال خاشقجی توئیت کرد: محمد مرسی رئیسجمهور مصر و کار تمام شد. هفت سال بعد درست در همان روز، مرسی به خاک سپرده شد و البته او از خاشقجی خوش اقبالتر بود چرا که با گذشت حدود 9 ماه از قتل وی، هنوز سرنوشت جنازهاش روشن نیست.
مرسی به دست وزیر دفاع منصوب خود سرنگون شد. عبدالفتاح السیسی که در انگلیس آموزش نظامی دیده بود و دورههای ویژه و تکمیلی اطلاعاتی را در آمریکا (کالج نظامی کارلایسل در ایالت پنسیلوانیا) گذرانده بود از مقامات ارشد نظامی و اطلاعاتی مصر در دوران حسنی مبارک بود که در دوره انقلاب، ارتقای مقام یافت و به فرماندهی ارتش و وزارت دفاع رسید. سیسی از مدتها پیش کار خود را برای رسیدن به هدفش آغاز کرده بود. او هر جمعه با رهبران اپوزیسیون دولت مرسی در باشگاه نیروی دریایی قاهره جلسات منظم داشت. رهبر مخالفان دولت مرسی، محمد البرادعی بود. مردی که برای ایرانیها به واسطه پرونده هستهای نامی آشناست. او از سال 1997 تا 2009 مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود. هواداران وی خیابانهای قاهره را به صحنه اعتراض علیه دولت مرسی تبدیل کرده بودند و همین اختلافات و درگیریها، زمینه را برای دخالت و ضربه نهایی سیسی مهیا کرد.
در حالی که مرسی باید به مردم کشور خود تکیه میکرد دست به دامن آمریکا شد. او با باراک اوباما رئیسجمهور وقت آمریکا تلفنی گفتوگو کرد و پس از آن مشاور ارشد خود را نزد «آن پترسون» سفیر وقت واشنگتن در قاهره فرستاد تا از وی چارهجویی کند. پترسون به عصام حداد مشاور امور خارجی مرسی میگوید: مخاطب شما سیسی و ارتش مصر است و نه مردم. در حالی که همه چیز بوی کودتا میداد، نزدیکان مرسی خوشخیالانه معتقد بودند یک در میلیون هم احتمال دخالت ارتش وجود ندارد!
جالب آنکه در حالی که مرسی برای کنترل بحران دست به دامن کاخ سفید بود، منابع خبری بعدها اعلام کردند سیسی در طول بحران و بخصوص روزهای پایانی منجر به کودتا، بطور دائم و تلفنی با پنتاگون و شخص چاک هیگل وزیر دفاع وقت آمریکا در تماس بود. مصر برای آمریکاییها کشوری استراتژیک و غیرقابل چشمپوشی است. قاهره، پس از تلآویو بزرگترین دریافتکننده کمکهای نظامی از آمریکا در جهان است. ژنرال آنتونی زینی فرمانده اسبق سنتکام (نیروهای مرکزی آمریکا) میگوید: «مصر مهمترین کشور در حوزه مسئولیت من است چرا که اجازه دسترسی به منطقه را برایم فراهم میکند.»
زوال مرسی در واقع از ابتدای حکومت وی آغاز شد. انقلاب مصر حسنی مبارک را به زیر کشید و مرسی را به قدرت رساند اما در عمل چیز زیادی تغییر نکرد. اقتصاد مصر که طی دو دهه توسط دستورالعملهای صندوق بینالمللی پول نابود و ورشکسته شده بود، در همان مسیر پیشین حرکت میکرد و وابستگی سیاسی و نظامی به آمریکا ادامه داشت. بسیاری از دولتمردان و مقامات ارشد امنیتی و نظامی نیز همان آدمهای مبارک بودند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا زمانی گفته بود من آقای مبارک و همسرش را واقعاً دوست دارم و آنها را از خانواده خود میدانم. وقتی خشم مردم مصر، دیکتاتور دوست داشتنی آمریکا را سرنگون کرد، مرسی به جای تجدیدنظر در رابطه با آمریکا، سعی کرد جای مبارک را در فهرست دوستان نزدیک هیلاری بگیرد. اگر قرار بود در بر همان پاشنه بچرخد، چه نیازی به انقلاب بود؟
مشکل اصلی مصر در دوره پساانقلاب عدم استقلال آن بود. قطریها 5 میلیارد دلار به دولت مرسی کمک کردند و البته دست روی دست بسیار است و حکومت کودتاچی سیسی از عربستان، امارات و کویت وعده کمک 13 میلیارد دلاری گرفت تا آرزوها و آرمانهای مردم مصر لابلای اسکناسهای نفتی شیوخ عرب خلیجفارس و دیکتههای پنتاگون و سیا، گم و گور شود.
درست در روز کودتا علیه مرسی و برکناری وی (12 تیر 1392/
3 جولای 2013) روزنامه صهیونیستی هاآرتص مقاله قابل توجهی را به قلم «انشل ففر» منتشر کرد. این روزنامه در ابتدا این سؤال را مطرح میکند؛ مرسی صهیونیست نیست اما آیا اسرائیل از برکناری او سود میبرد؟ نویسنده در مقاله خود ضمن اشاره به نامهنگاری مرسی با شیمون پرز، چهار دلیل برای مناسب بودن ادامه حکومت مرسی و روابط گرم قاهره-تلآویو در دوره وی بیان میکند که عبارت است از؛
- محمد مرسی از همان ابتدای کار پایبندی کامل خود را به پیمان کمپ دیوید اعلام کرد و در جهت آن کوشید.
- با توجه به نزدیکی و نفوذ اخوانالمسلمین مصر بر گروه نظامی حماس، در طول دولت محمد مرسی، حملات موشکی شبهنظامیان فلسطینی به مناطق اسرائیلینشین متوقف شده بود.
- محمد مرسی توانست در مدت یک سال تونلهای زیرزمینی قاچاق سلاح به داخل نوار غزه را که در شبه جزیره سینا حفر شدهاند، منهدم کند و از این طریق ارسال سلاح به داخل فلسطین را متوقف کند.
- اظهارات ضد محور مقاومت محمد مرسی موجب شده بود که اختلافات مذهبی بین شیعیان و اهل تسنن منطقه افزایش یابد. (شهادت مظلومانه حسن محمد شحاته مدرس الازهر و از رهبران شیعیان مصر و چند تن دیگر از شیعیان مصر و توهین و تعرض به پیکر آنان در دوران مرسی –دوم تیر 1392- یکی از نمودهای این اختلافافکنی بود.)
اما این دلایل قوی و منطقی نیز نتوانست مرسی را نجات دهد. وقتی قرار به سازش و امتیازدهی باشد و سیسی آمادگی بیشتری از خود نشان دهد، چرا که نه؟ مسئله مهم دیگر دموکراسی و خواست مردم بود. مرسی با تمام ضعفهایش برخاسته از صندوق رای و انتخاب مردم بود. چنین روندی در منطقه، برای آمریکاییها و متحدانش سم مهلک است. چه تضمینی وجود داشت که نفر بعد از مرسی، نخواهد در روابط قاهره با واشنگتن و تلآویو تجدیدنظر کند و کشورش را به سوی استقلال پیش برد؟ سیسی و حکومت وی اگرچه بزک دموکراسی ندارد و حکومت کودتاست اما در عوض خیال آمریکا و رژیم اسرائیل راحت است. عربستان و اقمارش نیز نگرانی ندارند که مردم بگویند چرا مصر دولت منتخب دارد و ما نداریم. مردم مصر نیز پس از 8 سال از قیام خود، چنان خسته و سرخورده هستند که بعید است حالا حالاها بخواهند و بتوانند برای آمریکا و رفقای آن دردسر درست کنند. مصر روزگاری پرچمدار و سرور دنیای عرب بود. چند دهه خیانت حاکمان دست نشانده و توطئههای آمریکایی-انگلیسی، مصر را از آن جایگاه بسیار دور کرده است. مجموعه شرایط و تحولات به نحوی است که عراق جایگاه شکوهمند روزهای دور مصر را در دنیای عرب خواهد گرفت. تحلیل چرایی این موضوع مجالی دیگر میطلبد. مصر سالهاست که در سوگ است اما نه برای مرسی؛ برای آرزوهای بربادرفته یک ملت.