روزنامه جوان با سردارمحمدرضا نقدی در باره سبک زندگی او و ساده زیستی مسئولان مصاحبه کرده است.
بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:
* یک شب زمانی که در ستاد کل نیروهای مسلح مسئول آماد و پشتیبانی بودم با مترو آمدم تا ایستگاهی که از آنجا باید تاکسی سوار میشدم و میرفتم منزل. آن زمان هنوز در رسانهها هم مطرح نشده بودم و تصورم این بود که کسی من را نمیشناسد. در آن تاریکی منتظر تاکسی بودم که یک دفعه موتورسواری جلویم ایستاد و گفت سردار بپر بالا! دیدم ظاهراً من را شناخته و کاری هم نمیشود کرد. خلاصه با تعارفات معمول، ترک موتورش نشستم. همین که سوار شدم شروع کرد تعریف کردن که من کارمند فلان جا هستم و، چون حقوقم کفاف زندگیام را نمیدهد مجبورم عصرها با موتور مسافرکشی کنم. تعریف کرد تا رسید به همین حرفهایی که الان شما نقل کردید.
*گفت همه جا را فساد فراگرفته و مسئولان همه دارند میخورند و میبرند. من شروع کردم بحث کردن که اگر همه مسئولان بخورند که نمیشود کشور را اداره کرد و پیشرفتی حاصل نمیشود و از این قبیل استدلالها، اما هر چه من گفتم آن آقا قانع نشد تا رسیدیم به نزدیکیهای منزلمان. وقتی رسیدم به خودم گفتم اگر من الان پیاده شوم و این شبهه را پاسخ ندهم این بنده خدا دیگر هرکس سوار موتورش شود همین حرفها را تکرار میکند، آخرش هم میگوید من به سردار نقدی هم گفتم و این خیلی بد میشود.
گفتم این که ترک موتورت نشسته کیست؟ گفت تو سردار نقدی هستی دیگر! گفتم من که سردار این مملکت هستم و مسئولیتم را هم میدانی الان ترک موتور تو نشستهام و آن وقت تو این را نمیبینی و میگویی همه مسئولان فاسد هستند؟ تو اداری هستی، میدانی الان همرده من در کشور امارات که یک شهرستان ما هم نیست با چنین ترازی از مسئولیت و با آن حقوق و پورسانتی که میگیرد سه تا بنز ضدگلوله و چند ویلا و خانه دارد! گفت نه تو استثنا هستی و من تو را میشناسم. گفتم نه اتفاقاً من استثنا نیستم. اینجا در محله ما مسئولان لشکری بسیاری هستند بیا با همین موتورت در خانه هر کدام را که دوست داری، بزنیم و من درخواست میکنم برویم داخل خانه و زندگیشان را ببینی. اگر وسایل زندگیشان مانند کسی بود که اهل بخور بخور است من حرف شما را قبول میکنم، ولی اگر نبود تو باید توبه کنی!
اینجا دیگر ساکت شد و من خیالم راحت شد که رسالتم را انجام دادم. الان هم باز همین استدلال را میتوانم در پاسخ به سؤال شما کنم. من با خیلی از فرماندهان سپاه و ارتش رفتوآمد دارم. واقعاً زندگیشان خیلی ساده و مثل عموم مردم است. به نظر من تعداد مسئولانی که زندگی ساده و معمولی دارند خیلی بیشتر از کسانی است که زندگی اشرافی دارند. البته مدیران و وزیران دولت فعلی زندگیهای متفاوتی دارند. دولتهای قبلی خیلی بهتر از چیزی بود که الان است. الان نمیشود از زندگی مسئولان دفاع کرد، چون تصور مردم از زندگی مسئولان، زندگی مسئولان دولت فعلی است. در دورههای قبلی حتی در دولتهایی که گرایشات درستی در اقتصاد و عدالت نداشتند زندگی و منش مدیران و وزیران خیلی قابل دفاعتر از چیزی بود که الان هست.
* البته سادهزیستی در دورههای مختلف تعریف مختلفی دارد. من الان زندگیام را اگر بخواهم مقایسه کنم با زندگی شهید بروجردی در اول انقلاب، زندگی من اشرافی است و سادهزیست حساب نمیشوم. ایشان جانشین قرارگاه حمزه بود، به اندازه چند لشکر نیرو زیر دستش بود، ولی محل زندگیاش یک خانه دو اتاقه بود که وسطش را نئوپان کشیده بودند و فرمانده سپاه آذربایجانغربی نیز در همین خانه زندگی میکرد. شهید بروجردی خودش قسمتی مینشست که آشپزخانه نداشت. برای آشپزی یک گاز پیکنیکی گوشه هال گذاشته بودند و روی آن غذا درست میکردند. قبل از این خانه هم وقتی در کرمانشاه ساکن بودند باز با دو تا دیگر از فرماندهان در یک خانه مشترک زندگی میکردند یعنی سه تا خانواده زن و بچهدار در یک ساختمان سه خوابه زندگی میکردند. اینها واقعیتهای این انقلاب است، اما اگر به نسبت عرف امروز جامعه بگیریم واقعاً تصوری که خودم الان دارم این است که زندگی اکثر مسئولان امروز ما در تراز زندگی سادهای است که مردم دارند و به عبارت دیگر در عرف جامعه سادهزیست هستند.
*طبیعتاً بعضی جاها نتوانستهام خانوادهام را راضی کنم که از کالاهای ایرانی استفاده کنند، اما در زندگی شخصی خودم همیشه این را رعایت کردهام. برای امروز هم نیست برای حداقل ۲۰ یا ۳۰ سال پیش است. من دائم اصرار داشتم بر مصرف کالای ایرانی. در محل کار هم چه در ستاد کل چه در جاهای دیگر هیچ وقت اجازه ندادم میوه مثلاً موز که خارجی هست بخرند یا نگذاشتم چای خارجی بخرند.
*من حدود هفت و خردهای حقوقم است. البته بهتر است این را چاپ نکنید. این حقوقی که من میگیرم حقوق متعارفی است که دولت مصوب قانونی کرده است. هیچ چیزی هم اضافه نمیگیرم. نه حق مأموریت میگیرم، نه اضافه کار. همان چیزی است که مجلس مصوب کرده است. حقوقی که الان میگیرم از سرم هم زیاد است. البته حقوقم یکی دو تومان بیشتر از این بود. به خاطر جایگاه فرماندهی آنچه که روی فیش میآمد یک ضریبی میخورد و بیشتر میشد، ولی نامه زدم به فرماندهی ستاد کل و خواستم به خاطر شرایطی که کشور دارد و مشکلات اقتصادی که مردم دارند آن ضریب را حذف کنند. البته بهتر است اینها را چاپ نکنید.
*بچههایم یکیشان معلم و در مدرسه است و حقوق معلمی میگیرد. یکیشان هم که خانهدار و همسرش کارمند دولت است. یکی هم پیش خودمان در خانه است.
*بچههای خود من در سالنهای سپاه ازدواج کردند. یک امکانی برای پاسدارها و ارتشیهاست که خانوادههای آنها میتوانند از این سالنها برای مراسم استفاده کنند. امکانی که مثلاً فرهنگیان و اساتید دانشگاه هم دارند و میتوانند از سالنهای فرهنگیان یا سالنهای دانشگاه برای مراسم استفاده کنند. ما هم از همان امکانات استفاده کردیم. مهمانان هم ساده و غذا هم همان چیز متداولی بود که این سالنها هر شب میدهند.
* ازدواج خود من در یک خانه معمولی ۱۰۰ متری برگزار شد. تازه آن موقع که ما در خانه مراسم گرفتیم خیلی هم کار تشریفاتیای بود، چون بیشتریها در مسجد ازدواج میکردند لذا برای نسل ما زندگی متعارف امروزی خیلی هم رفاه است.