سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۲ آبان ۱۳۹۸ - ۲۱:۰۷

خاطره‌گویی راز جنایت یکساله را فاش کرد

درحالی‌که شاهدان می‌گویند قاتل جوان ۲۸ساله «رضا موش» ‌است اما او عامل جنایت را فرد دیگری معرفی کرد.
کد خبر : ۴۸۲۱۹۲

«در قهوه‌خانه بودم که شنیدم جوانی معروف به رضا موش با ۲ نفر دیگر هنگام دستبرد به خانه‌ای، مردی را به قتل رسانده و فرار کرده‌اند». مرد جوان وقتی این ماجرا را در یک جمع خانوادگی تعریف می‌کرد، خبر نداشت یکی از زن‌هایی که در جمع حضور دارد از بستگان مقتول است و همین گفته‌هایش باعث دستگیری مظنون فراری خواهد شد. به گزارش همشهری، ۲۸آبان‌ماه سال گذشته‌ بود که گزارش قتل جوانی ۲۸ساله به پلیس و قاضی جنایی تهران اعلام شد. مقتول در خیابان چاقو خورده و پس از انتقال به بیمارستان با وجود تلاش پزشکان جانش را از دست داده بود.

به گزارش ایران در چنین شرایطی گروهی از کارآگاهان پلیس آگاهی راهی محل حادثه شدند و در بررسی‌ها مشخص شد که ۳نفر به قصد سرقت وارد خانه‌ای حوالی مهرآباد جنوبی شده اما سر بزنگاه صاحبخانه رسیده و آنها مجبور به فرار شده بودند. با این حال پسر همسایه با شنیدن فریادهای «دزد، دزد» صاحبخانه متوجه ماجرا شده و به تعقیب دزدان پرداخته و موفق شده بود که یکی از آنها را گیر بیندازد. پسر همسایه با سارق درگیر شده و مانع فرار او شده بود اما سارق تقلا می‌کرده از مخمصه‌ای که گرفتار شده بود، فرار کند و در همان لحظه سارق دیگر برای نجات همدستش با چاقو ضرباتی به جوان همسایه زده و همین باعث شده تا جوان مجروح، سارق را رها کند. پس از این حادثه، هر ۳سارق موفق به فرار شدند و مجروح شدن جوان همسایه باعث شده بود که دیگر هیچ‌کس جرأت نکند به دزدان نزدیک و مانع فرار آنها شود. پس از فرار دزدان نیز جوان همسایه به بیمارستان منتقل شد اما شدت جراحت او به حدی بود که جانش را از دست داد.

خاطره‌گویی

به‌دنبال قتل جوان ۲۸ساله، تحقیقات برای یافتن ردی از عاملان جنایت آغاز شد اما دزدان حرفه‌ای عمل کرده بودند تا ردی از خودشان به جا نگذارند. ماه‌ها از این حادثه گذشت و هنوز سرنخی از قاتلان به‌دست نیامده بود تا اینکه مدتی قبل اتفاق عجیبی رخ داد. یکی از سارقان معروف به رضا موش که در یک جمع دوستانه به‌دلیل مصرف مشروبات الکلی کنترلش را از دست داده بود، برای خودنمایی شروع کرد به حرف زدن درباره روز حادثه و اینکه چطور پسر جوانی را به قتل رسانده است. یکی از دوستان وی که این ماجرا را شنید، مدتی بعد آن را در جمع دوستانش در قهوه‌خانه‌ای تعریف کرد و گفت که چطور رضا موش و ۲نفر دیگر هنگام سرقت از یک خانه دست به قتل پسری جوان زده‌اند.

آن روز اما در داخل قهوه‌خانه مردی به نام رحیم معروف به رحیم صافکار هم حضور داشت که حرف‌های پسر جوان را درباره این جنایت شنید. او که گوشش را تیز کرده بود، شنید که قتل از سوی فردی معروف به رضا موش و ۲ نفر از دوستان دیگر او رخ داده است، همه این ماجرا در خاطرش ماند تا اینکه چند روز بعد اتفاق دیگری رخ داد. آن روز رحیم صافکار در یک جمع خانوادگی بود که بحث به جرم و جنایت کشیده شد. او نیز همان حرف‌هایی را که در قهوه‌خانه شنیده بود، تعریف کرد. از قضا در آن جمع یکی از بستگان مقتول حضور داشت که پس از شنیدن ماجرا و اطلاعاتی که رحیم داده بود، با خانواده مقتول تماس گرفت و موضوع را بازگو کرد.

دستگیری

خانواده مقتول فورا در اداره آگاهی تهران حاضر شد تا سرنخی را که به‌دست آورده بود، پیش روی تیم تحقیق قرار دهد. حدود یک سال از قتل گذشته بود اما هنوز ردی از عاملان این جنایت در دست نبود و حالا آنها متوجه شده بودند که قتل توسط فردی معروف به رضا موش صورت گرفته است. با اظهارات خانواده مقتول، تحقیقات برای دستگیری این مرد آغاز و مشخص شد که او چند وقت قبل به اتهام سرقت لوازم داخل خودرو دستگیر شده و هم‌اکنون در زندان تهران بزرگ است. همین کافی بود تا او برای تحقیق به شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شود و پیش روی قاضی احسان زمانی تحت بازجویی قرار بگیرد. رضا وقتی پی برد که دستش رو شده، مدعی شد که قتل را یکی از دوستانش معروف به «ممد چشم» انجام داده و چون آنها شباهت ظاهری با هم دارند به اشتباه بچه‌های محل اسم او را به‌عنوان قاتل در جمع‌های دوستانه به زبان آورده‌اند.

قاضی اما این دلیل را قانع‌کننده ندانست و پرسید: شباهت ظاهری که دلیل نمی‌شود ‌اسم شما در جمع گفته شود. همه گفته‌اند که تو با همدستی دوستانت وارد خانه شده‌ای و بعد هم قتل را انجام داده‌ای. متهم پاسخ داد: نه صحت ندارد. من شنیده‌ام که «ممد چشم» با دوستانش قتل را انجام داده است. ما خیلی شبیه هم هستیم؛ از نظر جثه و قیافه. تنها تفاوتمان در چشمانمان است.

ممد چشمانی درشت دارد اما چشمان من ریز است؛ به همین دلیل او معروف شد به ممد چشم و من رضا موش. ما اصلا با هم کار نمی‌کردیم. من با ممدچشم چند سال پیش در زندان قزل‌حصار آشنا شدم. هردوی ما به اتهام حمل مواد دستگیر شده و در یک سلول بودیم. حدود ۴ماهی در زندان بودیم و پس از آزادی هم هرازگاهی یکدیگر را می‌دیدیم اما با هم سرقت نمی‌کردیم. من به‌خاطر تامین هزینه مواد در کار دزدی افتادم. البته پیش از این کارم سرقت نبود. شابلون زن بودم. چند وقتی هم لوازم داخل خودرو سرقت می‌کردم. تخصص من سرقت از خانه‌ها نیست اما شنیده‌ام تخصص «ممد چشم» سرقت از خانه‌هاست.

قاضی: او برای تو از قتل حرفی زده است؟

متهم: نه اما من از دوستان دیگرم شنیدم که او هنگام سرقت دست به قتل زده است و حالا فقط به‌خاطر شباهت ظاهری‌مان من گیر افتاده‌ام.

قاضی: علاوه بر سرقت سابقه فرار هم داری. ماجرا چه بود؟

از دادسرا فرار کردم. چندماه پیش بود که به اتهام سرقت دستگیر شدم و مرا به دادسرا بردند. لباس شخصی به تن داشتم و چون لاغر و ریزنقشم موفق شدم دستبند را از دستانم خارج کرده و از دادسرا فرار کنم. ۵۶روز فراری بودم. در این مدت به کارگاه شابلون زنی می‌رفتم تا اینکه مراسم سالگرد فوت پدرم رسید. وقتی برای شرکت در مراسم حاضر شدم، پلیس دستگیرم کرد و به زندان رفتم. باورکنید من آدم حسابی بودم، ‌مغازه لباس‌فروشی داشتم اما ورشکست شدم و اعتیاد پیدا کردم. همین باعث نابودی‌ام شد. سرقت و حمل مواد را قبول دارم اما قتل را نه. من کسی را نکشته‌ام، باور کنید. تحقیق از متهم ۳۵ساله که تمام شد، قاضی جنایی وی را با قرار قانونی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار داد و بازجویی از او برای کشف حقیقت ادامه دارد.